انگشت

پدیدآورمهدی بابایی

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 5

تاریخ انتشار1388/02/05

منبع مقاله

share 1251 بازدید

انگشت

هريك از اجزاى متحرك پنج‌گانه دست و پاى انسان، انگشت ناميده مى‌شود.[19] خداوند 31 از مجموع استخوانهاى انسان را در انگشتان او قرار داده است: استخوانهاى انگشتان دو دست 58 عدد و انگشتان پاها 28 عدد كه مجموعاً 86 استخوان از مجموع 248 استخوانى است كه در بدن انسان وجود دارد. خداوند اين استخوانهاى ظريف را براى منافع مهمى مانند باز و بسته كردن، دادن و گرفتن و ساير حركات لطيف و اعمال دقيق در انگشتان انسان قرار داده است.[20] انگشتان افزون بر كاركردهاى بسيار آن در زندگى روزمره، از وجوه تمايز انسان از ساير حيوانات است.[21] در روايتى آمده كه اگر خداوند كف و انگشتان را به انسان نمى‌داد، نوشتن ممكن نبود و در نتيجه علوم زوال مى‌يافت.[22]
معادل عربى انگشت، اصبع و جمع آن اصابع است كه وام واژه‌اى عبرى است.[23] برخى ريشه آن را از «ص ب ع» به معناى «اشاره كردن» دانسته‌اند.[24]اين واژه به معناى انگشت[25] و گاهى به صورت استعاره براى هر اثر حسى[26] يا اثر نيكو به كار رفته است.[27] واژه أنامل جمع «أنمله»[28] به معناى سر انگشتان يا بندى كه در آن ناخن است[29]، از «نمل» به معناى مورچه اشتقاق يافته، زيرا سر انگشتان از نظر نازكى و سرعت و تنوع در حركت به مورچه شبيه است.[30]
اسم جمع «بنان» به معناى سر انگشتان يا انگشتان يا اعضاى اطراف بدن (دست و پا) است كه مفرد آن را «بنانه» به معناى انگشت دانسته‌اند.[31]
واژه‌هاى «اصابع» دوبار (بقره/2، 19؛ نوح/71،7)، «بنان» نيز دوبار (انفال/8‌، 12؛ قيامت/75، 4) و «انامل» يك بار (آل‌عمران/3، 119) در قرآن به كار رفته است.

قدرت خداوند در باز آفرينى انگشتان:

خداوند پس از سوگند به روز قيامت و نفس ملامتگر، در پاسخ انسانهايى كه به قيامت* و شكل‌گيرى مجدد ساختمان بدن خود ايمان ندارند مى‌فرمايد: آرى، ما قادريم حتى انگشتان يا سر انگشتان او را به حالت نخست بازگردانيم: «بَلى قـدِرينَ عَلى اَن نُسَوِّىَ بَنانَه» . (قيامت/75،4) بيشتر مفسران «بنان» را به معناى انگشتان[32] و برخى آن را به معناى سرانگشتان دانسته‌اند.[33] در اينكه چرا در بين اعضاى بدن خصوص بنان ذكر شده، دو قول مطرح شده است: 1. زجاج، جبائى، ابو مسلم و برخى ديگر گفته‌اند: خداوند همچنان كه انگشتان يا سر انگشتان را با آن ظرافت و خردى مى‌تواند به حالت اوّل بازگرداند به طريق اولى قادر است استخوانهاى بزرگ را پس از پوسيدگى به حالت نخست آن بازگرداند.[34]
بنان مى‌تواند به خطوط سر انگشتان انسانها اشاره داشته باشد، زيرا خطوط ظريف و پيچيده سر انگشتان هر انسانى معرّف شخصيت و هويت طبيعى اوست[35]، زيرا اثر انگشت هيچ دو انسانى شبيه يكديگر نيست[36] و به همين جهت به كمك دانش انگشت‌نگارى جُرمها كشف مى‌شود. 2.‌برخى ديگر از مفسران، همچون قتاده، مجاهد و عكرمه «تسويه بنان» را به معناى همسان‌سازى انگشتان دست و پاى آدمى با دست و پاى چارپايان كه بالطبع قدرت انجام كارهاى گوناگون را از انسان مى‌گيرد، دانسته‌اند.[37] ابوحيان تفسير اين آيه را به تبديل انگشتان به سم چارپايان در دنيا مخالف ظاهر آيه شمرده؛ ليكن آلوسى اين قول را مفيد مبالغه دانسته است؛ به اين بيان كه وقتى خداوند قادر است انگشتان را به گونه ديگر بيافريند به طريق اولى قادر است آنها را كاملا مطابق حالت نخست درآورد.[38]

قطع انگشت مجرمان:

خداوند پس از بيان قسمتهايى از صحنه جنگ بدر و نعمتهايى كه نصيب مجاهدان جنگ بدر كرد مى‌فرمايد: پس ضربه‌ها را بر بالاتر از گردن فرود آريد و همه انگشتانشان را قطع كنيد: «فَاضرِبوا فَوقَ الاَعناقِ واضرِبوا مِنهُم كُلَّ بَنان» . (انفال/8‌، 12) در مراد از «بَنان» در اين آيه چند قول مطرح شده است: ابن‌انبارى آن را سر انگشتان دانسته[39]، چنان‌كه از ابن‌عباس نيز همين معنا نقل شده است.[40] برخى آن را به معناى انگشتان دانسته‌اند و اينكه خداوند در بين اعضاى بدن دستور به قطع آنها داده به اين سبب بوده كه با از كار افتادن انگشتان اگر در دست باشد قدرت حمل سلاح و اگر در پا باشد قدرت حركت را از انسان مى‌گيرد[41]؛ ليكن بيشتر مفسران همچون عكرمه، ابن‌جريح و ضحاك آن را به معناى اطراف بدن يعنى دستها و پاها شمرده‌اند[42]، هرچند ابن‌عباس «بَنان» را در اين آيه به لغت هذيل به معناى تمام بدن دانسته است[43]، در هرحال اگر معناى جامع در بنان، طرف باشد در اين صورت آيه بر بيشتر موارد فوق قابل تطبيق است.[44] يمانى در بيان مصاديق آيه گفته است: مراد از «فَوقَ الاَعناقِ» رؤساى قريش و «كُلَّ بَنان» سفله و زيردستان قريش‌اند.[45] البتّه افزون بر مورد كلى فوق در خصوص دزدى* نيز، حد قطع انگشت تشريع شده، چنان‌كه خداوند در بيان حكم آن مى‌فرمايد: دست مرد و زن دزد را به كيفر عملى كه انجام داده‌اند به عنوان كيفرى الهى، قطع كنيد: «والسّارِقُ والسّارِقَةُ فاقطَعوا اَيدِيَهُما» . (مائده/5‌،38) در مورد اينكه مراد از «أيدى» در اين آيه، دست راست دزد است، اختلافى بين اهل تفسير وجود ندارد، بلكه اجماع مفسران و قرائت ابن‌مسعود «فاقطَعوا ايمانهما»، بر اين امر دلالت دارد[46]؛ ليكن از آنجا كه لفظ «يد» اطلاقات گوناگونى چون كتف تا نوك انگشتان، مرفق تا سر انگشتان، مچ دست تا نوك انگشتان، كف دست* تا سر انگشتان يا فقط انگشتان دارد[47] و در آيه هم بيان نشده كه كدام‌يك از اين اطلاقات مراد است؛ در مقدار قطع بين علما اختلاف است؛ بيشتر فقيهان اهل سنّت موضع قطع را از بند و مچ دست[48] و برخى از آرنج دانسته‌اند[49]؛ ليكن خوارج گفته‌اند: از كتف بايد قطع گردد[50]، بنابراين، آيه از اين جهت مجمل است[51] و بايد به قدر متيقن از «يد» كه فقط انگشتان است و خداوند هم در قرآن بر آن «يد» اطلاق كرده: «فَوَيلٌ لَهُم مِمّا كَتَبَت اَيديهِم» (بقره/2، 79) اكتفا كرد و مازاد بر آن نيازمند قرينه يقينى است[52]، افزون بر اين، كليّت دست كه شامل انگشتان نيز مى‌شود موضوع احكام گوناگونى مانند وضو، غسل و تيمم است و شارع هم در تشريع حدود، ساير احكام خود را مراعات كرده است[53]، بر همين اساس و نيز با استفاده از روايات در اين باب، فقيهان شيعه موضع حدّ سرقت را فقط 4 انگشت از دست راست غير از ابهام و كف دانسته‌اند، تا اينكه جايگاه سجده، وضو و تيمم باقى باشد.[54] البتّه اجراى اين حدّ (بريدن دست) شرايط فراوانى دارد كه بدون آن اقدام به اين كار جايز نيست، چنان كه در كتب روايى و فقهى به تفصيل آمده است.[55]

انگشت گزيدن منافقان از روى خشم:

خداوند پس از هشدار به مؤمنان درباره روابط آنان با كافران و اهل كتاب، مى‌فرمايد: آنها وقتى با مؤمنان برخورد مى‌كنند، مى‌گويند: ايمان آورده‌ايم؛ امّا هنگامى كه تنها مى‌شوند از شدت خشم سر انگشتان خود را مى‌گزند: «واِذَا لَقوكُم قالوا ءامَنّا و‌اِذَا‌خَلَوا عَضّوا عَلَيكُمُ الاَنامِلَ مِنَ الغَيظِ» . (آل‌عمران/3،119) ربيع و قتاده و بيشتر مفسران «انامل» را به معناى سرانگشتان[56] و عبداللّه و سدى آن را به معناى انگشتان دانسته‌اند.[57] در هر حال تعبير «عضّ‌أنامل» مثلى است كه در مورد خشم* شديدِ همراه با تحيّر و تأسف و عدم قدرت بر انتقام به كار مى‌رود و ازاين‌رو شخص متوجه خود مى‌گردد و انگشتانش را براى تسكين قلبش مى‌گزد.[58] برخى مفسران گفته‌اند: مراد از «عضّ أنامل» اين نيست كه واقعاً چنين كارى رخ داده است، بلكه اين كنايه از حالات درونى آنها بوده است[59]؛ ليكن برخى از ظاهر آيه چنين استظهار كرده‌اند كه منافقان بر اثر شدت خشم از مؤمنان به چنين كارى دست زده‌اند.[60]

فرو بردن انگشت در گوش از روى عناد يا ترس:

نوح(عليه السلام)در ضمن سخنانش با پروردگار درباره رفتار قوم خود مى‌گويد: من هرگاه آنان را به ايمان فرا خواندم تا آنها را بيامرزى، آنها انگشتانشان را در گوشهاى خود قرار داده و لباسهايشان را بر خود پيچيدند: «و اِنّى كُلَّما دَعَوتُهُم لِتَغفِرَ لَهُم جَعَلوا اَصـبِعَهُم فى ءاذانِهِم واستَغشَوا ثيابَهُم» . (نوح/71،7) برخى از اهل تفسير اين تعبير را كنايه از استنكاف قوم نوح از شنيدن دعوت او دانسته‌اند، نه اينكه واقعاً انگشت در گوش خود كرده باشند[61]، بنابراين، اين مطلب اشاره به دلبستگى شديد آنان به زندگى مادى و تمايلات نفسانى و مغرور بودن به دنيا و زيورهاى آن دارد كه هرگونه استعداد و آمادگى براى هدايت و پذيرش حق را از آنان سلب كرده و ازاين‌رو از شنيدن دعوت حق سر باز زده‌اند.[62]
در آيه ديگرى نيز از فرو بردن انگشتان در گوش ياد شده كه مربوط به منافقان است. خداوند پس از بيان صفات و ويژگيهاى منافقان، صحنه زندگى آنها را چنين ترسيم مى‌كند: همچون بارانى از آسمان كه در شب تاريك همراه با رعد و برق و صاعقه ببارد. آنان از ترس مرگ انگشتانشان را در گوشهاى خود مى‌گذارند تا صداى صاعقه را نشنوند: «اَو كَصَيِّب مِنَ السَّماءِ فيهِ ظُـلُمـتٌ و رَعدٌ وبَرقٌ يَجعَلونَ اَصـبِعَهُم فى ءاذانِهِم مِنَ الصَّوعِقِ حَذَرَ المَوتِ ...» . (بقره/2،19) در مورد تفسير و تأويل اين قسمت از آيه كه «آنها از ترس مرگ انگشتانشان را در گوشهاى خود مى‌نهند» چند قول مطرح شده است؛ از ابن‌عباس و ابن‌مسعود نقل شده كه منافقان در مجلس پيامبر(صلى الله عليه وآله)انگشتان را در گوشهاى خود مى‌گذاشتند تا آيات الهى را نشنوند تا مبادا راز آنان آشكار و فرمان قتل يا مجازات آنها صادر شود، ازاين‌رو خداوند آنها را به كسانى تشبيه فرموده كه از ترس نابود شدن، انگشتان خود را در گوشها مى‌گذارند تا صداى صاعقه* را نشوند[63]؛ ليكن طبرى اين آيه را مَثَلى براى پرهيز منافقان از پيامبر و مؤمنان به هنگام ترس از افشاى باطل شمرده است.[64] برخى انگشت فرو كردن منافقان در گوشها را بر اثر هراس از تكاليف دشوار الهى دانسته‌اند؛ تكاليفى همچون جهاد، انفاق، تعاون، مجاهدت با نفس كه با شنيدن آنها بر خود مى‌لرزند و جان و مال خود را در خطر مى‌بينند[65]؛ ليكن برخى ديگر اين عمل منافقان را به جهت ترس از گرايش قلبى به آيات الهى و ايمان به آيات و پيامبر(صلى الله عليه وآله)شمرده‌اند.[66] اين نكته شايان توجّه است كه تعبير به أصابع (انگشتان) به جاى أنامل (سرانگشتان) افزون بر رايج بودن، مفيد مبالغه نيز هست، زيرا تعبير «انگشت در گوش نهادن» نشانه شدت هراس آدمى است كه همه انگشت را و نه خصوص سر انگشت را در گوش فرو مى‌برد.[67]

منابع

الاساس فى التفسير؛ اقرب الموارد فى فصح العربية و‌الشوارد؛ بحارالانوار؛ البحر المحيط فى التفسير؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ پزشكى قانونى؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تسنيم تفسير قرآن كريم؛ تفسير اطيب البيان؛ تفسير جوامع الجامع؛ تفسير روشن؛ تفسير القرآن العظيم، ابن‌كثير؛ تفسير القرآن الكريم، سيد مصطفى خمينى؛ التفسير الكبير؛ تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب؛ تفسير نمونه؛ تفسير منهج الصادقين؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام؛ الجواهر فى تفسير القرآن الكريم؛ الدر المنثور فى التفسير بالمأثور؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ سلسلة الينابيع الفقهيه؛ الفرقان فى تفسيرالقرآن؛ الفقه على المذاهب الاربعه؛ قاموس قرآن؛ الكشاف؛ كشف‌الاسرار و عدة‌الابرار؛ لسان العرب؛ لغت نامه؛ المبسوط فى فقه الاماميه؛ مجمع‌البيان فى تفسير القرآن؛ المصباح‌المنير؛ معجم‌مقاييس اللغه؛ المغنى و‌الشرح الكبير؛ مفردات الفاظ القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ وسائل الشيعه.
مهدى بابائى



[19]. لغت نامه، ج‌3، ص‌3084، «انگشت».
[20]. الجواهر، ج‌12، ص‌309 ـ 310؛ الميزان، ج‌2، ص‌104؛ الفرقان، ج‌29، ص‌273.
[21]. الميزان، ج‌20، ص‌104.
[22]. مجمع البيان، ج‌10، ص‌597‌؛ بحار الانوار، ج‌3، ص‌82‌.
[23]. البحر المحيط، ج‌1، ص‌137؛ المصباح، ص‌332؛ التحقيق، ج‌6‌، ص‌185، «صبع».
[24]. تفسير سيد مصطفى خمينى، ج‌3، ص‌315.
[25]. اقرب الموارد، ج‌3، ص‌173، «صبع».
[26]. مفردات، ص‌78، «اصبع».
[27]. مقاييس اللغه، ج‌3، ص‌33؛ لسان العرب، ج‌7، ص‌279، «صبع».
[28]. المصباح، ص‌626‌؛ التحقيق، ج‌12، ص‌254، «نمل».
[29]. مقاييس اللغه، ج‌5‌، ص‌482؛ لسان العرب، ج‌14، ص‌295، «نمل».
[30]. التبيان، ج‌2، ص‌574‌؛ مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌821‌.
[31]. مقاييس اللغه، ج‌1، ص‌191؛ لسان العرب، ج‌1، ص‌505‌؛ التحقيق، ج‌1، ص‌339، «بنّ».
[32]. جامع‌البيان، مج‌14، ج‌29، ص‌219؛ الكشاف، ج‌4، ص‌459؛ تفسير قرطبى، ج‌19، ص‌62‌.
[33]. تفسير ابن‌كثير، ج‌4، ص‌478؛ منهج الصادقين، ج‌10، ص‌80‌.
[34]. مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌597‌؛ تفسير قرطبى، ج‌19، ص‌62‌؛ روح‌المعانى، مج‌16، ج‌29، ص‌237.
[35]. الميزان، ج‌20، ص‌104؛ الفرقان، ج‌29، ص‌273؛ الاساس فى التفسير، ج‌11، ص‌6775‌.
[36]. پزشكى قانونى، ص‌35.
[37]. جامع‌البيان، مج‌14، ج‌29، ص‌219؛ مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌597‌؛ البحر المحيط، ج‌8‌، ص‌276.
[38]. روح‌المعانى، مج‌16، ج‌29، ص‌237.
[39]. مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌809‌؛ روح‌المعانى، مج‌6‌، ج‌9، ص‌258.
[40]. الدرالمنثور، ج‌4، ص‌35.
[41]. تفسير قرطبى، ج‌7، ص‌240؛ الميزان، ج‌9، ص‌22؛ نمونه، ج‌7، ص‌108.
[42]. جامع‌البيان، مج‌6‌، ج‌9، ص‌264؛ التبيان، ج‌5‌، ص‌88‌؛ مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌809‌.
[43]. الدرالمنثور، ج‌4، ص‌35؛ روح‌المعانى، مج‌6‌، ج‌9، ص‌259.
[44]. قاموس قرآن، ج‌1، ص‌231.
[45]. منهج الصادقين، ج‌4، ص‌170.
[46]. مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌296؛ تفسير قرطبى، ج‌6‌، ص‌112؛ المغنى، ج‌10، ص‌264.
[47]. التفسير الكبير، ج‌4، ص‌352؛ منهج الصادقين، ج‌3، ص‌227؛ الفرقان، ج‌6‌، ص‌346.
[48]. مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌331؛ تفسير قرطبى، ج‌6‌، ص‌112.
[49]. تفسير قرطبى، ج‌6‌، ص‌112؛ المغنى، ج‌10، ص‌264.
[50]. المبسوط، ج‌8‌، ص‌35؛ التفسير الكبير، ج‌4، ص‌353؛ اطيب البيان، ج‌4، ص‌361.
[51]. مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌331؛ التفسير الكبير، ج‌4، ص‌352؛ منهج‌الصادقين، ج‌3، ص‌227‌ـ‌228.
[52]. مجمع‌البيان، ج3، ص331؛ سلسلة الينابيع الفقهيه، ج23، ص‌186.
[53]. وسائل الشيعه، ج‌28، ص‌253؛ جواهر الكلام، ج‌41، ص‌528‌؛ الفرقان، ج‌6‌، ص‌346.
[54]. مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌297؛ جواهر الكلام، ج‌41، ص‌528‌؛ سلسلة الينابيع الفقهيه، ج‌33، ص‌186.
[55]. وسائل الشيعه، ج‌28، ص‌243، 305؛ جواهر الكلام، ج‌41، ص‌528‌، 530‌؛ الفقه على المذاهب الاربعه، ج‌5‌، ص‌154.
[56]. جامع‌البيان، مج‌3، ج‌3، ص‌89‌؛ التبيان، ج‌2، ص‌574‌؛ مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌821‌.
[57]. جامع البيان، مج‌3، ج‌3، ص‌89‌؛ التحقيق، ج‌12، ص‌254، «نمل».
[58]. جامع‌البيان، مج‌3، ج‌3، ص‌88‌؛ الميزان، ج‌3، ص‌387؛ التحقيق، ج‌12، ص‌254، «نمل».
[59]. مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌821‌؛ روح‌المعانى، مج‌3، ج‌3، ص‌63‌.
[60]. البحر المحيط، ج‌3، ص‌320.
[61]. الميزان، ج‌20، ص‌29.
[62]. التحقيق، ج‌6‌، ص‌186.
[63]. جامع‌البيان، مج‌1، ج‌1، ص‌227؛ كشف‌الاسرار، ج‌1، ص‌90.
[64]. جامع‌البيان، مج‌1، ج‌1، ص‌267.
[65]. جوامع الجامع، ج‌1، ص‌32؛ تفسير روشن، ج‌1، ص‌106.
[66]. كشف‌الاسرار، ج‌1، ص‌90؛ تفسير قرطبى، ج‌1، ص‌153.
[67]. منهج الصادقين، ج‌1، ص‌171؛ كنزالدقائق، ج‌1، ص‌222؛ تسنيم، ج‌2، ص‌343.

مقالات مشابه

احوال قلبی در تفسیر عرفانی امام خمینی(ره)

نام نشریهتفسیر‌پژوهی

نام نویسندهرقیه صادقی نیری, مهدی سلیمان دوست

نفی تک ‌ساحتی و میرا‌ بودن ‌‌آدمی در قرآن

نام نشریهنقد و نظر

نام نویسندهعلیرضا آل بویه

چشم و بصر

نام نویسندهمحدثه بهمدی, اباذر بشیرزاده

استخوان (عظام)

نام نویسندهاباذر بشیرزاده, محمدحسین امین

چشم نعمت ظريف و دقيق

نام نویسندهاسماعیل نساجی زواره

حالات چشم در قرآن

نام نویسندهاسماعیل نساجی زواره

پهلو

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهسیدحامد شریعتمداری

بينى

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهحسین سبحانی‌نیا