اشاره دكتر منوچهر صدوقيسُها در گفتگويي تفصيلي به بازخواني، بايستهها و نابايستههاي تأويل از ديدگاههاي مختلف پرداخته و اظهار داشت: تأويل كه ريشهاي قرآني ـ وحياني دارد، به جهت قابليت توسعه، در تاريخ فكر و انديشه اسلامي، علاوه بر تفسير و علوم قرآني در علومي چون فلسفه، عرفان، اخلاق و ادبيات نيز وارد شده و همواره محل بحث واقع گرديده است. وي معتقد است: با نظر به شمول حضور تأويل و مباحث پيراموني آن در حوزههاي گوناگون فكري، ميتوان از آن به عنوان يكي از تعيينكنندهترين و كليديترين مفاهيم تاريخي اسلام ياد كرد، تا آنجا كه در مواردي چند، آنچه محوريت داشته و نحوه انديشه را مشخص نموده است، تأويل و چگونگي تلقي از آن بوده است. اينك مشروح افاضات استاد پيش روي شماست.
اولين مسئله در باب تأويل، سؤال از واژه، ريشة لغوي و اشتقاق آن است. قول كلاسيك اين است كه: تأويل صيغة مصدري از باب تفعيل، يا مشتق از «اوّل» در مقابل ثاني و آخر است «هُوَ الأوَّلُ وَالآخِرُ» و يا مشتق از «اُول» به معناي برگشت است: آل، يؤولُ، اُولاً. اما ما در ضمن كار به قول سومي برخورديم كه برحسب افادت صاحب آن، قولِ «قيل» است و آن نظر صاحب قاموس اللغه ميباشد. او در اين كتاب، بعد از آنكه تعريفي از تأويل به دست ميدهد، ميگويد: و قيل اشتقاقه من الايالة بمعني: السياسه. يعني: تأويل مشتق از ايالت است كه به معناي سياست ميباشد. يقول العرب: اُلنا و ايل لنا، اي: سُسنا و سيسَ لنا: در عربي ميگويند: اُلنا يعني: سياست ورزيديم و ايللنا، يعني: بر ما سياست ورزيده شد. به عبارت ديگر: يا خودمان اهل سياست يا محل سياست بوديم و ديگري بر ما سياست ورزيد. فيروزآبادي ميفرمايد: اگر قائل به اين بشويم كه تأويل مشتق از «ايالت» است، تعريف آن اين خواهد بود كه: مؤول ذهن و فكر خود را بر تتبعّ سرّ كلام مستولي و والي كند، تا مقصود كلام و مراد متكلم را اظهار نمايد. استحضار داريد كه اين نظر، نظري است محل اعتنا و توجه.
دومين مسئله در باب تأويل به هستي و چيستي آن برميگردد. در باب وجود و يا هستي تأويل بايد گفت كه وجود تأويل در خود قرآن كريم مفروغ عنه است و مطلقاً نيازي نيست كه به بحث از اثبات آن روي كنيم. زيرا وقتي كه آيه ميفرمايد: «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلا اللَّهُ»(آلعمران/7) معلوم ميشود كه يقينا لااقل برخي آيات داراي تأويلاند. اگر تأويل وجود نداشته باشد، بحث از اينكه متعلق علم خداوند ميشود يا غيرخداوند، معنا ندارد. پس تأويل يقيناً وجود دارد. اما در ماهيت تأويل بايد بگويم: فيا لها قصة في شرحها طول. يكي از معارك آراء از صدر اسلام و از قرون اوليه اسلام الي يومنا هذا بحث تأويل بوده است و پروندة بحث آن هم، گمان ميكنم تا اين مباحث هست، مفتوح خواهد بود.
آيهاي كه بيشتر بايد حول و حوش آن بحث شود، آية هفتم سورة مباركه آلعمران است: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَ مَا يَذَّكَّرُ إِلا أُولُو الألْبَابِ». تا جايي كه بنده ديدهام، تمام كشمكشها بر سر «واو» والرّاسخون است. نوعاً مفسرين و اهل علوم قرآني، بحث شان منصرف به اين است كه در نهايت مطابق آية شريفه، «الرَّاسِخُونَ» علم به تأويل دارند يا ندارند؟ اما آنچه كه بنده دريافتهام، خلاف اين است. به نظر بنده، نبايد اين واو محل بحث باشد، بلكه محل بحث واوي است كه وارد بر «ما يعلم» است كه سابق بر اين ميباشد يعني«ابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ». من اينگونه دريافتهام كه: مراد عمده و نخستين آية شريفه نفي علم به تأويل از «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» است. اينكه راسخون در علم تأويل ميدانند يا نميدانند، بحث دوّم است. پس آيه ميخواهد بفرمايد كه: اهل زيغ، تأويل نميدانند به دليل اينكه خداوند و همچنين مَن علّمه الله، تأويل ميدانند. اهل زيغ چون ميخواهند مِن عندهم تأويل بدانند، نخواهند دانست. پس «الرَّاسِخُونَ» اعم از اينكه تأويل را ميدانند يا نميدانند، مورد اشعار آية شريفه نيستند يا دست كم مورد اشعار اولي آيه نميباشند. ولي ما دليل خارجي داريم كه آنان داناي به تأويل هستند. البته آيات ديگر قرآن اثبات ميكنند كه تأويل ميدانند؛ از جمله آنجا كه ميفرمايد: «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا* إِلّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ ...» (جن/26 و 27).
مسئله بعدي در باب تأويل اين پرسش است كه اگر بخواهيم براي تأويل اقسامي قائل شويم، آن چند نوع خواهد بود؟ عدهاي ميگويند: تأويل در صدر اوّل، مرادف با چيزي بوده است كه امروزه «تفسير» خوانده ميشود. اين مسلّم است كه دست كم در نزد بعضي از اهل تحقيق، تأويل به همان معنايي بوده است كه ما امروز از تفسير مراد ميكنيم؛ يعني بسياري از متون تفسيري كه ما در دست داريم، اسم آن تأويل است، ولي در واقع تفسير ميباشد و حتي تفسير به مأثور است؛ مانند «نخبة البيان في تأويل آي القرآن».
مرحوم شهيد آقا سيد محمد باقر صدر نيز براي تفسير انواعي قائل است؛ از جمله تفسير لفظي و معنايي. نظريه ايشان، نظريهاي جديد و قابل دفاع است. در هر حال، مبنا را بر اين ميگذاريم كه تأويل در قبال تفسير است. اگر موضوع از اين قرار باشد، تفسير عبارت است از تعهد به ظاهر و عدم تخطي از آن. و تأويل ـ در قبال تفسير ـ عبارت خواهد بود از خروج از ظاهر، بأي نحو كان. در مجموع تأويل عبارت است از خروج از دلالت ظاهري. اگر اينگونه باشد، انواع و اقسام فراواني براي تأويل ميتوان قائل شد.
من گمان ميكنم تأويل را به تقسيمي نخستين ميتوان به تأويل نزولي و تأويل صعودي تقسيم كرد و به عبارت ديگر: تأويل تقييدي و تأويل اطلاقي به عبارت ديگر تأويل بالمعني الاعم و تأويل بالمعني الاخّص. گمان من اين است كه تأويل بالمعني الاخص همان تأويل نزولي است. يعني اگر معنا را تنزيل كنيد، محل اشكال خواهيد بود و منكرين تأويل نظرشان به همين است و ظاهراً آنها فكر كردهاند تأويل منحصر به همين مورد است. نمونة عيني اين موضوع، تأويلات باطنيه است. به عنوان مثال ميگويند: اگر مراد از «صلوة»، رسولاكرم (ص) باشد، مراد از «ظلم» نيز فلان شخص در تاريخ اسلام خواهد بود! بسيار روشن است كه اين نوع تأويل امري باطل است. ما اسم اين نوع از تأويل را تأويل بالمعني الاخص ميگذاريم و باطل است؛ اما وقتي ميگوييم: تأويل بالمعني الاعم، مرادمان همان تأويل اطلاقي و صعودي است.
در مورد مرز بندي ميان «تفسير» و «تأويل» بايد بيان ميداشت: تفسير يعني تعهد به ظاهر، عدم خروج از ظاهر و شرح ظاهر. تفسير عبارت است از چرخيدن دور ظاهر بدون كوچكترين خروجي از آن و لو اينكه تا روز قيامت هم بحث كنيم. نقل است كه سيد مرتضي، تفسيري داشت كه بار هفتاد شتر بوده است! هفتاد شتر سهل است، هفتصد شتر هم كه باشد، تفسير اين است كه از محدودة ظاهر آيه به هيچ نحوي خارج نشويم اما تأويل در قبال تفسير، كلاً وطراً عبارت است از خروج از ظاهر.
فيلسوف به معناي فيلسوف، در مقام اين است كه بگويد: تمام ظواهري كه به نظر او خلاف عقل است، بايد توجيه عقلاني شود؛ يعني اصالت را به عقل ميدهد؛ در حالي كه عارف درست خلاف او عمل ميكند. پرسش عارف اين است كه چه چيزي مورد تأويل قرار ميگيرد؟ اگر آية قرآن مورد تأويل است، ظهور آن در ظواهر آن ميباشد. معتزلي و فيلسوف كاري با ظهور ندارند و ميگويند: حاكم عقل است و عقل قبول نميكند كه اين داستان، داستان ماتريال باشد.
نظر عارف فهم عقلاني از دين و نظر فيلسوف عقلي كردن دين است و بين اين دو مطلب بُعد مشرقين و مغربين نهفته است. در نظر فيلسوف، ملاك عقل و در نزد عارف ملاك دين است. عارف به دين رهيافت عقلي پيدا ميكند ولي معتزلي و فيلسوف اصرار دارد كه دين را عقلي كند.
بنده چندي است كه در انجمن حكمت و فلسفه درسي با عنوان «تحقيق در هرمنوتيك قرآن» دارم كه شايد از باب مماشات با معارف عصري است. لامشاحة فيالاصطلاح؛ دعوايي در اصطلاح نداريم. اگر جماعتي بگويند: ما هرمنيوتيك را معادل تأويل ميگيريم، بحثي نيست. جعل اصطلاح است و حرجي برآن نيست؛ اما اگر بگويند: هرمنيوتيكي كه در غرب هست، عيناً تأويل ماست! قبول نداريم؛ چون مقدمتاً و نتيجتاً ممنوع است. ممكن است ميان تأويل ما و هرمنيوتيك غرب، مشتركاتي هم وجود داشته باشد، ولي اين عين آن نيست. من به يك وجه اشتراك و يك وجه افتراق ميان تأويل و هرمنيوتيك اشاره ميكنم: يكي از مباني هرمنيوتيك مصطلح، ديناميزم متن است. ميگويند: متن ديناميك و متحرك است. يعني متنِ ثابت، عين حال پوياست؛ «وَ تَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ». اين حرف خود ماست كه:
از مقامات تبّتل تا فنا***پله پله تا ملاقات خدا
در حديث حضرت صادق(ع) وارد است است كه: «ان للقرآن ظهراً و بطناً و حداً و مُطلعّاً». «مُطّلع» برآمدن گاه و محل طلوع را ميگويند. ديناميزم متن در واقع قابل تطبيق با اين «مطّلع» است، يعني بالا و بالا آمدن كه در اثر آن افقهاي جديدي مقابل چشم گسترده ميشود. در اينجا تأويل و هرمنيوتيك اشتراك دارند و ميتوانيم بين ديناميزمي كه غربيها ميگويند و «مطلع» كه مصطلح حديثي ماست، تطبيق كنيم.
اما يك نقطة افتراق كه اساسي است و بنيان كار را به هم ميزند، مسأله «مرگ مؤلف» است! يكي از مباني هرمنيوتيك اين است كه در خواندن متن، با مؤلف كاري نداريم. مؤلف مرده است و سر و كار ما صرفاً با متن است. آيا ما در باب قرآن ميتوانيم قائل به مرگ مؤلف بشويم؟! در حالي كه در تأويل ما رو به حيات داريم؛ «انّ الله تجلّي في كلامه لخلقه». ما بايد چنين بگوييم كه هرمنيوتيك و تأويل، مشترك لفظياند ولي طبيعتاً مشتركاتي نيز به حسب معنا با هم دارند.
اولين مؤول قرآن، خود قرآن كريم است؛ «انّ القرآن يفسر بعضه بعضاً». در اينجا «تفسير» اعم از تفسير مصطلح و تأويل است و به معناي تبيين ميباشد. يعني آيات، معاني مجمله برخي ديگر از آيات را تبيين ميكنند. در كلام رسول (ص) ـ هر چند ـ نيز تأويل وجود دارد؛ ولي كلمات ائمة معصومين (صلواتالله عليهم اجمعين) سرشار از تأويلات است. شكي نيست كه هرچه هست، نزد اهلالبيت است. همين مقدار بدانيم كه باب تأويل با حضرت امير (صلواتاللهعليه) باز ميشود. آن حضرت فرمود: ديروز بر تفسير قرآن تيغ ميزديم، امروز بر تأويل قرآن تيغ ميزنيم؛ «كنّا نضرب علي تفسيره، اليوم نضرب علي تأويله». به هرحال در واقع بايد گفت: تأويل از اصول مكتب اهل بيت است، منتها به معناي اهل بيتي تأويل، نه به معناي من درآوردي آن. تأويل يعني كشف ساحتهاي متعالي كلامالله.
يكي از مباحث خوبي كه در اين زمينه وجود دارد، بحثي است كه سيد حيدر آملي(رضوان الله عليه) در تفسيرش ميآورد. همچنين اگر كسي بخواهد به كيفيت بسط تأويل در تاريخ تفسير پي ببرد، ميتواند به «حقايق التفسير» سلمي مراجعه كند. من در مقدمة جلد اول «سلسله المختارات» 10ـ 12 نفر از كساني كه در دو قرن اخير، اهل تأويل بودهاند را نام بردهام. اينكه ميگويند تأويل و حتي عرفان، منحصر به محييالدين عربي است، از مقولة رُب شهرةلااصل لها است. چنين چيزي واقعيت ندارد. عدّهاي ميگويند محييالدين موسس عرفان نظري است! درحالي كه مطلقاً چنين نيست. نهايت سخني كه در اين باره ميتوان گفت اين است كه محييالدين مدوّن عرفان نظري است، نه موسس آن. اساس عرفان خود قرآن كريم و نيز احاديث اهلالبيت(صلواتالله عليهم) است. حضرت امير(عليهالسلام) به ائمه، اطلاق عرفا فرموده است. نسبت ابن عربي با عرفان كه از تبعات آن بحث تأويل است، نسبت ارسطو با منطق است.
ديگر اينكه چنين نيست كه محييالدين كلاً وطراً تأويلي باشد. او در بسياري جاها، اشخاصي را كه ميخواهند تأويل كنند، شديداً توبيخ ميكند و ميگويد: اينكه عقل تو چيزي را درنمييابد، نقص را به عقلت نسبت بده، برخلاف رأي اهل اعتزال. محييالدين در جاهايي تأويل را شديداً نفي ميكند، البته مرادش تأويل به معناي اعتزالي است. بنابراين، نه ميتوان گفت محييالدين عربي ضد تأويل است و نه ميتوان گفت صرفاً و كلاً تأويلي است. مسأله بعدي اين است كه تأويل با محييالدين آغاز نميشود. محييالديني كه ميگويند تأويلي است، رسالهاي بنام «الّسّرالمكنون» دارد كه كمياب است و البته نسخهاي از آن در دست ما هست.
با كمال تأسف بايد بگويم تأويل در عصر جديد رواجي ندارد. اين موضوع يك مقدار طبيعي است؛ چون تأويل مقولهاي دم دستي نيست، بلكه مخصوص خواص است؛ البته مقصودم تأويل بالمعني الاعم و صعودي ميباشد. متأسفانه تاجايي كه من ميفهمم، امروز تأويل نوعاً تأويل نزولي و باطل است! داستاني كه منتهي شده به ظهور برخي از جريانهاي عربي در غرب كه خودتان هم ميدانيد. من آنها را نفي نميكنم ولي به هرحال متأسفانه هركجا صحبت تأويل ميشود، مراد تأويل اعتزالي است كه بايد به ديوار كوبيده شود، چون مرادِ عرفا نيست.
راه رسيدن به تأويل صعودي چنين است كه بايد اشخاصي علاوه بر تحصيلات كامل عقلي، تحصيلات كافيه عرفان نظري نموده باشند و با تدبرات قرآني، به معناي قرآني كلمه، فقيه باشند: «لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ». مراد فقه اصطلاحي به معناي حقوق موضوعه نيست، بلكه معناي قرآني فقه، مقصود است. اگر چنين اشخاصي باشند و طهارت ذات هم داشته باشند، به مصداق: «لا يَمَسُّهُ إِلا الْمُطَهَّرُونَ»، بايد به تأويل بپردازند. در هر عصري، اوحدي از اشخاص ممكن است داراي اين اوصاف باشند.
درباره جايگاه تأويل در ميان معاصرين بايد اظهار داشت كه مرحوم علامه طباطبايي از كساني است كه داراي نظريه است. ميتوان گفت كه نظريه معظم له در باب تأويل هم مطرح است و هم قابل دفاع. ماحصل آن بيانات اين است كه فرموده است: تأويل امري است واقعي خارجي عيني و اصلاً بحث نظري مفهومي نيست. در زمانة ما تا آنجا كه اطلاع داريم، چند تن از بزرگان در باب تأويل حرف و نظريه داشتند كه از آن جمله اند مرحوم علامهطباطبايي، مرحوم آيتالله معرفت و مرحوم آيت الله حاج سيد علي كمالي دزفولي كه از علماي ممتاز عصر ما بود و همچنين آيت الله شهيد سيد محمد باقر صدر؛ در باب تأويل اينان حرف دارند.
ما طرحي را ريختهايم با عنوان «سلسلةالمختارات من نصوص التفسير المستنبط». چندي پيش معلوم شد كه در 16 جلد جمع خواهد شد. دو جلد، مدخل است كه مشتمل بر انّيت و ماهيت تأويل و تفسير و اقسام آن ميباشد. اين دو جلد حاوي هشتاد و چهار متن است كه از نهجالبلاغه شروع ميشود الي يومناهذا. عين متن به صورت منتخب نقل ميشود، با تصحيح درخصوص تحقيق در باب انيت و ماهيت تفسير و تأويل و اقسام آن و ظهر و بطن و محكم و متشابه. جلد سوم كه مقدمه نام دارد مشتمل بر 32 متن تفسيري از فيلسوفان است؛ از عليبن ربن طبري شروع ميشود تا به آقا سيد ابوالحسن رفيعي قزويني، معاصر خودمان ميرسد. جلد چهارم تفسيري است منسوب به حضرت صادق عليه السلام كه از آن دو نسخه وجود دارد، يكي در تركيه و يكي در هند. نسخة تركيه به دست ما رسيد و آن را فاكسيميله كرديم البته مطالبي شامخ دارد و جعليات هم دارد كه آنها را معيّن كرديم با تعليقاتي چند و مقدّمه و مؤخره. جلد پنجم مختارات «حقايق التفسير» سلمي است. جلد ششم «تنبيه الافهام و الارشاد» ابن برجان است. جلد هفتم مشتمل بر مختارات الفصول است؛ به اضافه وجه دين ناصرخسرو، تمهيدات عينالقضات و اسرار التنزيل فخر رازي و رسالهاي ديگر از فخر رازي به نام «التنبيه علي بعض الاسرار المودعه فيبعض سور القرآن الكريم» و مقداري از «عرايس البيان» روزبهان كه طبق سير تاريخي است. جلد هشتم تفسير ابن عربي است. جلد نهم مختارات «بحرالحقايق و المعاني» است. جلد دهم «هتك الاستار و كشفالاسرار» صفدي متوفاي 694 هجري است. جلد يازدهم تفسير شمسالدين ديلمي است كه بسيار تفسير جالبي است. جلد دوازدهم مختارات «تأويلات» عبدالرزاق كاشاني است. جلد سيزدهم «نجمالقرآن» شيخ علاءالدوله است كه متمم «بحرالمعاني» ميباشد؛ به انضمام «اسرار القرآن» شاه نعمتالله ولي. جلد چهاردهم «عين العيان» در تفسير سورة مباركة فاتحه از قاضي شمسالدين محمد بن حمزه فناري، صاحب «مصباح الانس» است كه متن نهايي عرفان نظري شناخته ميشود. جلد پانزدهم منتخبي است برآورده از «حقايق التفسير» و «بحرالحقايق» و «عرايس» و آثار ابنعربي و مولوي و قونوي و كاشاني و اين قبيل افراد. جلد شانزدهم كه جلد نهايي است، منتخباتي از «لباب التأويل» خازن بغدادي و «تبصيرالرحمان» مهائمي و «غرائب القرآن» و «نظام اعرج» و «اللوح المحفوظ فياسرار كتابالله المحفوظ» تنكابني و «لطايف غيبية» مير سيد احمد علوي متوفاي حدود 1060 . نهايتاً به اواسط قرن يازدهم ميرسيم و كار تمام ميشود. تفسير جامي هم به اين ليست اضافه خواهد شد.
برترين بايستة تأويل، حفظ ظاهر است. آنچه كه ما تأويل ميكنيم، آيات شريفة قرآن است، با همين ظاهر. اگر كوچك ترين خدشهاي به ظاهر آيات شريفه وارد شود، تأويل را بايد به ديوار كوبيد. تأويل بايد در طول ظاهر باشد، نه در عرض آن. يكي از مفسرين والامقام كه به تازگي از دنيا رفته است، در خصوص آية «الم * ذَلِكَ الْكِتَابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدًي لِلْمُتَّقِينَ» ميگويد: ظهور ابتدايي آيه، اخبار است؛ يعني شكي در اين كتاب نيست اما اگر يك پله بالا برويم، اخبار تبديل به انشاء ميشود. به اين صورت كه وقتي در اين كتاب «ريب» نيست، پس: «فلا ترتاب فيه». و به همين ترتيب ميتوان بالاتر رفت؛ «پله پله تا ملاقات خدا». ظهور آيه اين است كه در اين كتاب شكي نيست و در طول معناي ظاهري آيه اين مفهوم خوابيده است كه حالا كه شكي نيست، تو هم شك نكن! اين معنايي ديگر است، اما ادني خدشهاي به ظاهر آيه وارد نميكند. پس اولين اصل تأويل، تعهد به ظاهر است. بعد از آن مسأله تعمق است تا به اين وسيله مقاديري از حقايق قرآني آشكار شود.
در رأس و صدر مأثر تأويلي، اهل بيت عصمت و طهارت (سلامالله عليهم) ميباشند كه بايد گشت و آنها را پيدا كرد. معالاسف ميدانيم كه در اين ميان مجعولات هم زياد است. معروف است كه حضرت رسول (ص) در اواخر حياتشان فرمودند: «انه قد كثر عليّ الكذابه». اگر ثابت شود كه كلامي از مقام اقدس معصوم(ع) صادر شده است، در رأس اين مسائل، همين حرفها قرار دارد. بايد گشت و پيدا كرد، چون يقيناً هست.
منبع: ماهنامه حكمت و معرفت
تلخيص و تنظيم: ماهنامه معارف