حمله اصحاب فيل به مكه، كه سوره اى از قرآن هم بدان اختصاص يافته، به لحاظ واقعيت تاريخى و كيفيت وقوع ميان پژوهشگران تاريخ عرب قبل از اسلام، مورد بحث و گفتگوست. برخى خاورشناسان و نويسندگان شرقى، آن را بر مفاد كتيبه دوم به جاى مانده از ابرهه مربوط به سال 547 ميلادى (Ry 506) و اشاره پروكوپيوس مورخ بيزانسى قرن ششم ميلادى درباره لشكركشى ابرهه به ايران و انصراف و بازگشت سريع او، تطبيق كرده اند. غالب محققان، اعم از شرقى و غربى، اين حمله را به حدود سال 570 ميلادى مربوط دانسته اند كه جداى از پيكار مندرج در كتيبه Ry 506است. در اين مقاله با اشاره به ضعف ها و مشكلات ديدگاه اول، بر صحت ديدگاه دوم در سايه شواهد و قراين تاريخى تأكيد شده، آن گاه در محور دوم مقاله از چگونگى شكست و نابودى اصحاب فيل سخن به ميان آمده و ديدگاهى كه مسئله هلاكت سپاه ابرهه را ناشى از شيوع بيمارى وباء، آبله و حصبه يا عوامل طبيعى ديگر دانسته، نقد و بررسى و كاستى هاى آن مطرح شده است. هم چنين در پرتو قراين تاريخى و با توجه به برخى ضوابط دانش تفسير و نيز اهداف نزول سوره، بر معجزه بودن كيفيت وقوع حادثه، تاكيد شده است. در پايان مقاله، به تقارن زمانى هلاكت سپاه ابرهه با ولادت پيامبر اسلام پرداخته و از زمينه ساز بودن وقوع معجزه آساى اين حادثه براى ظهور رسالتى آسمانى در آينده نزديك ياد شده است.
اصحاب فيل، ابرهه، لشكركشى به مكه، جنگهاى ايران و روم، طير ابابيل، عام الفيل، ارهاصات و بعثت.
رخدادهاى تاريخى در متون مقدس دينى با ديد و نگرش خاصى بازتاب يافته و از جايگاه قابل توجهى برخوردارند. نظرى اجمالى به قرآن به خوبى اين نكته را روشن مى سازد كه تعداد زيادى از آيات آن به وقايع تاريخى مربوط است. در سوره هاى مختلف قرآنى احوال افراد، جامعه ها و امت هاى پيشين و نيز برخى قضايا و جريان هاى جامعه عصر نزول، با پردازشى ويژه، منعكس شده است. پاره اى از اين رخدادها به لحاظ زمانى و مكانى فاصله چندانى با بعثت پيامبر اسلام و مهبط وحى قرآنى نداشته اند. حادثه سيل عَرِم،2 قتل اصحاب اُخدود3 و ماجراى اصحاب فيل4در شمار اين حوادث اند. از اين ميان، يورش ابرهه به مكه به قصد ويران ساختن كعبه كه سوره اى مستقل در قرآن بدان اختصاص يافته، نزديك ترين آن ها به مبعث بوده و نزد قريش و ساكنان مكه و اطراف در شمار مهم ترين و سرنوشت سازترين حوادث قبل از ظهور اسلام تلقى شده است.
بررسى و تحليل جريان اين هجوم سنگين و سهمگين، شناخت زمينه ها و بسترهاى آن، پى جويى انگيزه ها و اهداف مهاجمان، ترسيم اجزا و زواياى حادثه و تصوير آثار و پيامدهاى مختلف آن، از منظر تاريخ و مقايسه آن با نگاه و روايت قرآن، مى تواند، هم به دريافت عميق تر پيام سوره فيل كمك نمايد و هم پاره اى از ابهام ها يا شبهه ها و ترديدهايى را كه خواه از سر پرسش گرى و حقيقت جويى يا از روى تعصب و غرض ورزى مطرح شده، مرتفع سازد. نزديك شدن به فضاى تاريخى ياد شده و تحليل آن با نيم نگاهى انتقادى به ديدگاه ها و آرا در اين زمينه، وجهه همت اين نوشتار است. اما پرسش هاى اساسى اين مقال عبارت اند از:
1. تاريخ، لشكركشى ابرهه را به مكه چگونه گزارش كرده است؟برخى بر اين باورند كه هجوم ابرهه و سپاه فيل به مكه، واقعيت تاريخى ندارد يا دست كم آن گونه كه در منابع اسلامى آمده، نبوده است. از سوى ديگر، قرآن با صراحت تمام از يورش اصحاب فيل و در هم كوبيده شدن آنان از سوى خدا با سنگ باران گروه هايى از پرندگان، سخن به ميان آورده و در منابع تاريخى و روايى نيز شرح و تفصيل ماجرا آمده است.
2. چه زمينه ها و شرايطى به لحاظ سياسى ـ اقتصادى و مذهبى يا از نظر روابط بين قدرت هاى بزرگ آن روز، براى توجيه اين لشكركشى وجود داشته است؟
3. انگيزه ها و اهداف مهاجمان از حمله به مكه چه بوده است؟ آيا مقصد نهايى اين تهاجم دست اندازى به شهر بى دفاع مكه و تخريب كعبه بوده يا علاوه بر آن، اهداف ديگرى مانند تسلّط بر راه مهم بازرگانى شمال ـ جنوب جزيره و بازارهاى تجارى منطقه يا تهاجم به مرزهاى امپراطورى ساسانى در شمال شرقى جزيرة العرب هم در دستور كار بوده است؟
4. ياد و خاطره حادثه در چشم و دل ساكنان مكه چه اندازه باقى ماند و از زبان شاهدان و شاعران دوره جاهلى چگونه منعكس شده است؟
5. بازتاب حادثه در روايات عربى و اسلامى با تاريخ هاى بيزانسى و رومى و نيز روايات مسيحى و حبشى آن چه تشابهات و تفاوت هايى دارد؟
6. وقتى آيات سوره فيل نازل شد موضع و عكس العمل مشركان و معارضان پيامبر در تأييد يا انكار قضيه چگونه بود؟
7. علت و چگونگى بازگشت و شكست يا نابودى سپاه ابرهه چه بود؟ آيا بر اثر شيوع بيمارى و حوادث و بلاياى طبيعى از پاى در آمدند يا معجزه اى الهى به وقوع پيوست و با قدرت نمايى خداوند در هم كوبيده شدند؟
8. اين حادثه با ولادت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) چه ارتباطى داشت و چگونه مى توان آن را به بعثت آن حضرت پيوند زد؟
مقاله حاضر تلاشى علمى در جهت يافتن پاسخى هايى مستدل و مناسب براى اين پرسش هاست كه در دو محور سامان يافته است: محور اول، درباره واقعيت يورش ابرهه به مكه و بررسى احتمالات مختلف، همراه با سنجش زمينه ها و انگيزه ها، و وارسى جوانب و جزئيات مهم آن مى باشد. در محور دوم، پس از تصوير چگونگى شكست و هلاكت اصحاب فيل، ديدگاه هاى مختلف در اين باره، بررسى و نقد شده و تا حد امكان روايات تاريخى در مقايسه با نظر قرآن ارزيابى مى شود و در پايان، از مقوله ارهاص، سخن به ميان آورده و ارتباط هلاكت خارق العاده سپاه فيل و زمينه ساز بودن آن را براى حادثه اى بزرگ تر به نام بعثت و نبوت آخرين پيامبر الهى اجمالا توضيح داده ايم.
لشكركشى ابرهه به مكه در زمان عبدالمطلب و ناكامى و هلاكت وى و سپاهيانش موضوع مهمى است كه بحث ها و سؤال هاى فراوانى را در اذهان پژوهشگران تاريخ عرب و اسلام برانگيخته است. از يك سو مهم ترين و نزديك ترين منبع و مأخذى كه در اين باره وجود دارد و ماجراى اين لشكركشى و سرانجام آن را نمايانده، قرآن مجيد است. در سوره فيل به اجمال از تضليل كيد و خنثى سازى توطئه اصحاب فيل و چگونگى درهم كوبيده شدن آنان از جانب خداوند سخن به ميان آمده است. از سوى ديگر، در قرآن اسمى از ابرهه برده نشده و نيز از زمان، نقطه عزيمت و ديگر جزئيات اين هجوم هم سخنى به ميان نيامده است، اگرچه روايات تفسيرى و تاريخى، جزئيات ماجرا را تحت عنوان حمله ابرهه، حاكم حبشى يمن به مكه براى تخريب كعبه تفصيلا بيان كرده اند، اما صرف نظر از اين روايات تا چه ميزان مى توان اصل مسئله لشكركشى ابرهه را به مكه واقعيتى تاريخى تلقى نمود؟
در منطقه جنوبى شبه جزيره عربستان سرزمينى خوشبخت5 و برخوردار از طبيعت حاصل خيز و خرم قرار دارد كه به يمن موسوم است. اين سرزمين كه از دو سو با آب هاى درياى سرخ و خليج عدن (درياى عرب) احاطه شده از نظر بازرگانى و مواصلاتى موقعيتى ممتاز داشته و از گذشته هاى بسيار دور پيوسته دست خوش تحولات سياسى بسيارى بوده است. امپراطورى بيزانس و همسايه غربى اين سرزمين در آن سوى ساحل درياى سرخ، يعنى حبشه، همواره به اين منطقه به چشم طمع مى نگريسته و بارها بدان دست اندازى نموده بودند. اين دست اندازى ها با انگيزه هاى سياسى و عمدتاً اقتصادى همراه بود. اما از زمانى كه حبشه دين مسيحى را رسماً پذيرفت و رابطه آن با روم نزديك تر شد، هم كيشى آن دو، انگيزه مذهبى ترويج مسيحيت در سرزمين يمن را بر انگيزه هاى سابق افزود. روانه شدن هيئتى از امپراطورى روم به يمن در اواسط سده چهارم ميلادى و تأسيس كليساهايى را در طفار و عدن6 بايد در جهت تحقق چنين انگيزه اى ارزيابى نمود.
كشتارى كه ذو نواس،7 آخرين بازمانده ملوك حمير در نجران يا مناطق ديگر يمن از مسيحيان به راه انداخت و انعكاس اين خبر به دربار حبشه و روم، عكس العمل قيصر و نجاشى را برانگيخت، به گونه اى كه بر اساس كتيبه حصن غراب، موسوم به 621 CIH مكتوب به تاريخ 640 سبئى برابر با 525 ميلادى حبشى ها با لشكرى گران به سرزمين يمن هجوم آورده و بخش هايى از نواحى ساحلى آن را تصرف كردند.8 از اين سنگ نوشته بر مى آيد كه نبرد حميريان با مهاجمان به مدت هفت سال به درازا كشيده9 و سرانجام به سقوط ذونواس و تسلط كامل حبشى ها بر يمن انجاميده است.
نام ابرهه و پيچيدن آوازه اش در تاريخ با همين لشكركشى حبشيان به يمن پيوند خورده است. چگونگى به قدرت رسيدن او در روايات تاريخى چه در منابع رومى و حبشى و چه منابع عربى ـ اسلامى به گونه هاى متفاوت حكايت شده است.10
در گزارش پروكوپيوس قيسارى (قيصريه اى) مورخ رومى، آمده است كه هلستيائوس،11 پادشاه حبشه پس از لشكركشى به يمن و پيروزى بر حميريان، مردى از ميان آنان به نام ازيميفائوس12 را كه مسيحى بود برايشان پادشاه ساخت و گروه زيادى از حبشيان در آن جا ماندند و به حبشه بازنگشتند. اين گروه همراه جمعى ديگر اندك زمانى بعد بر ضد ازيميفائوس برخاستند و او را دست گير و زندانى كردند و شخص ديگرى موسوم به آبراموس13 را به جاى وى به پادشاهى برگزيدند.14در ادامه گزارش پروكوپيوس آمده است كه چون پادشاه حبشه از اين داستان آگاه شد به قصد تنبيه آبراموس و سركوبى شورشيان سه هزار سپاهى را به سردارى يكى از بستگانش به آن جا گسيل داشت، اما سپاهيان او به آبراموس پيوستند و سپهسالار خود را كشتند و در همان جا ماندگار شدند.15
در روايت محمد بن اسحاق، ابرهه جزئى از لشكريان حبشى بود كه نجاشى به سردارى ارياط به يمن فرستاد. او ذونواس را كشت و سال ها بر يمن حكم راند، آن گاه ابرهه در كار حبشيان يمن با وى به مخالفت برخاست و تفرقه در ميان سپاهيان حبشى افتاد كه در نهايت، ابرهه به او پيشنهاد جنگ تن به تن داد و در اين نبرد او را بفريفت و به دست غلامش او را كشت و سپاه ارباط به ابرهه پيوستند و حبشيان به دور او گرد آمدند.16
اما ابن كلبى چنين نقل مى كند كه نجاشى لشكرى را با هفتاد هزار جنگ جو و با دو سردار كه يكى از آن دو ابرهه الاشرم بود، به جنگ ذونواس فرستاد. آنان بر ذونواس چيره شدند و ابرهه حاكم صنعاء شد و چيزى هم براى نجاشى نفرستاد. سپس نجاشى سپاهى به سردارى ارياط براى سركوبى ابرهه به يمن فرستاد. پس از ورود سپاه به يمن، ابرهه پيشنهاد جنگ تن به تن به حريف خويش داد، اما نيرنگ زد و غلام خود را در كمين او نشاند و آن غلام در موعد مقرر، از پشت سر ارياط در آمد و او را از پاى درآورد.17
ادامه ماجرا را پروكوپيوس چنين گزارش كرده است: پادشاه حبشه پس از آگاه شدن از واقعه مرگ ارياط به خشم آمده، سپاه ديگرى براى سركوبى ابرهه فرستاد، لكن اين لشكر هم پس از روبه رو شدن با آبراميوس و مردانش تلفات سنگينى را متحمل شد و باقى ماندگان به حبشه بازگشتند، از آن پس پادشاه ترسيد و سپاه ديگرى بر ضد آبراميوس نفرستاد تا كمى پس از درگذشت هلستيائوس، آبراميوس متعهد شد كه خراج سالانه اى به پادشاه جديد حبشه بپردازد و بدين ترتيب پادشاهى خود را در يمن تقويت كند.18
اين قسمت از داستان در روايت ابن اسحاق و ابن كلبى تقريباً به گونه اى ديگر حكايت شده است و صحبت از فرستادن نامه اى از سوى ابرهه براى نجاشى همراه با موى سر و كيسه اى از خاك يمن و اظهار بندگى و فرمانبردارى از اوست و سپس خوشنودى نجاشى از اين كار و ابقاى ابرهه در سرزمين يمن.19
در روايت هاى سريانى و يونانى نيز تا حدى شبيه اين مطالب، از لشكركشى پادشاه حبشه به يمن و پيروزى بر ذونواس و سپس روى كار آمدن ابراهام يا آبراميوس سخن به ميان آمده است.20
بنابراين، گر چه روايات رومى و حبشى با گزارش هاى تاريخ نگاران مسلمان در جزئيات و برخى جوانب مسئله تا حدى با هم متفاوت اند يا احتمال مى رود بخش هايى از ماجرا به افسانه آميخته باشد، اما به لحاظ تاريخى اين مقدار مسلم است كه شخصى به نام ابرهه در سپاه حبشه وجود داشته و همراه آنان براى سركوبى ذونواس حميرى به يمن اعزام شده و پس از يك نزاع داخلى بين حبشيان، به قدرت رسيده است.
سواحل جنوبى شبه جزيره و منطقه يمن از گذشته هاى دور در معرض كشمكش قدرت هاى بزرگ آن روزگاران بوده است. در سده هاى پنجم و ششم ميلادى دو دولت ايران و بيزانس منافع خود را در گرو گسترش هر چه بيشتر نفوذشان در شبه جزيره عربستان مى ديدند. ايران كه از دير باز انحصار بازرگانى ابريشم را در دست داشت بر كالاهاى بازرگانى تعرفه هاى سنگين مى بست و به ويژه در زمان جنگ از رسيدن ابريشم به كارخانه هاى بيزانس جلوگيرى مى كرد.21 از آن رو بيزانس بر آن بود هر طور شده، راه هاى زمينى و در يايى را از اقيانوس هند به مديترانه از طريق درياى سرخ تأمين كند و حميريان را از دست اندازى به كشتى هاى رومى باز دارد و سر انجام از ره گذر گسترش نفوذ سياسى ـ دينى خود در ميان عرب ها آنان را به ايستادگى در برابر ايران برانگيزد.22
پيشرفت نفوذ ايران در سواحل جنوبى خليج فارس و زير نفوذ گرفتن تجارت شرقى روم و توسعه نفوذ در ميان اعراب، سخت مايه نگرانى روم شده بود. اين بود كه حبشه به يمن هجوم برد تا آن سرزمين را تصرف كند و بدين تربيب جلوى نفوذ بيشتر ايران سد شود ودر نتيجه، حبشه علاوه بر توسعه مسيحيت و تصرف سرزمين آباد و تازه، دريانوردى خود را نيز توسعه دهد و از اين به بعد محصولات هندوستان (جزاير سرانديب) را كشتى هاى حبشه براى روميان حمل مى كردند.23
حمله حبشه به يمن به تصرف دائمى اين سرزمين و در نهايت، روى كار آمدن ابرهه انجاميد. ابرهه نيز پس از فائق آمدن بر حريفان و اوضاع، حكومت جديد حبشيان را در يمن پايه ريزى كرد. از تاريخ هاى بيزانسى و كتيبه هاى حبشى بر مى آيد كه استقرار دولت ابرهه در يمن حدود سال 531 ميلادى بوده است.
در كتيبه اول به جاى مانده از ابرهه CIH 541 سطور 88 ـ 93 آمده است كه در اثناى اقامت وى در مَأرِب فرستادگانى از جانب نجاشى، قيصر روم، پادشاه ايران و نيز رسولانى از سوى منذر، ملك حيره و حارث بن جبله، ملك غسانيان نزد ابرهه آمدند. جواد على هدف اصلى آمدن اين هيئت هاى سياسى را به رقابت موجود بين ايران و روم پيوند مى زند و معتقد است كه اعزام اين فرستادگان نزد ابرهه تنها براى تهنيت يا تسليت و يا حسن رابطه و امثال آن نبود، بلكه دلايل و مقاصد ديگر و مهم ترى داشت و آن كشاندن ابرهه به يكى از دو اردوگاه امپراطورى ساسانى يا بيزانس بود كه از اين طريق كفّه يك قدرت بر ديگرى فائق مى آمد و مسير تجارت درياى سرخ به نفع يكى توسعه و به ضرر ديگرى، تضييق مى يافت و آثار آن در زيان اقتصادى و تجارى روم يا رسيدن سود سرشار به آنان (بيزانس) ظاهر مى شد، زيرا در آن عصر نيز جهان چون روزگار ما به دو بلوك تقسيم شده بود، بلوك غرب و بلوك شرق (روم و ايران) و هر يك از اين دو ابرقدرت، دولت هاى تابعى را ميان كشورهاى كوچك تر و رؤساى قبايل داشتند كه براى آن ها طبل و شيپور مى نواختند وخوشنودى و نگرانى و پاداش وعقوبتشان تابع وضعيت جبهه قدرتى بود كه بدان تعلق داشتند. روم تمام قواى سياسى خود را براى سيطره بر جزيرة العرب و دور نگه داشتن آن از نفوذ ايران به كار مى گرفت و در مقابل، ايران نيز از اين دولت هاى تابعه در جهت تضعيف جبهه مقابل و حاميان آن ها و جلوگيرى از ورود كشتى هاى آنان به اقيانوس هند و تجارت آنان با بلاد عرب استفاده مى كرد. هم چنين هر يك از آن دو ابرقدرت از هيچ تلاشى در جهت نشر ابزارهاى تبليغاتى و به دست گرفتن صحنه تبليغات و فكر براى تأثير گذارى بر افكار و عقول مردم كوتاهى نمى كرد، چنان كه هر دو طرف از نشر مسيحيت به عنوان حربه اى براى اهداف كاملاً سياسى (نه مذهبى) در اين راه استفاده مى كردند.24
رقابت و كشمكش دائمى اين دو امپراطورى برسر منطقه حساس و بسيار مهم اقتصادى و تجارى يمن، منشأ ابراز اين ديدگاه در بين برخى دانشمندان غربى و به تبع آن ها بعضى از پژوهشگران عرب و مسلمان شده است كه لشكركشى ابرهه به شمال عربستان در سال هاى بعد، در واقع بخشى از سناريوى نزاع ياد شده بود كه به نفع امپراطورى بيزانس و عليه پادشاهى ساسانى راه اندازى شد، و اساساً يا حمله اى توسط ابرهه به مكه صورت نگرفته و يا مكه در سر راه حمله او به شمال عربستان و منطقه حيره بوده است.
مهم ترين اسناد تاريخى اى كه از لشكركشى ابرهه به مناطق شمال و شمال غربى جزيرة العرب در دست است، يكى گزارش پروكوپيوس، مورخ دربار امپراطورى بيزانس در كتاب جنگهاى ايران و روم است كه در سال هاى 545 ـ 554 ميلادى به رشته تحرير در آورده، و ديگرى كتبيه اى است كه از ابرهه بر جاى مانده و در سال 1935 ميلادى توسط ريكمانس25 بر صخره اى در نزديكى چاه مريغان در شرق وادى تثليث عليا يافته شد و به Ry 506معروف است.26
نظر به اين دو سند مهم، آرا و تفاسير مختلفى از سوى پژوهشگران درباره لشكركشى ابرهه ابراز شده است. به اعتقاد بعضى از خاورشناسان و پژوهشگران تاريخ عرب هر دوسند به يك موضوع مربوط است. آن چه پروكوپيوس در كتاب خود به اشاره نوشته كه «ابرهه تنها يك بار به لشكركشى دست زد، ولى به محض حركت، متوجه خطر و پايان ناگوار آن شد و بى درنگ راه بازگشت در پيش گرفت»، همان است كه در كتيبه Ry 506 شرح و تفصيلش آمده است. و حمله اى را كه نزد مورخان و راويان عرب و مسلمان از آن به حمله عام الفيل ياد مى شود بايد در چارچوب همين لشكركشى گنجاند و بر آن تطبيق كرد. اما به گمان برخى ديگر از پژوهشگران آن چه در كتيبه ريكمانس آمده به حمله ابرهه به مكه ارتباطى ندارد، زيرا حمله به مكه در سال هاى بعد (563 ـ 573) اتفاق افتاده است.
البته بايد توجه داشت نظريات و تفاسيرى كه درباره اين مسئله ارائه شده، گاه تفاوت هاى زيادى با هم دارند، اما به طور كلى همه آن ها قابل ارجاع به يكى از دو ديدگاه فوق مى باشد. لازم است قبل از پرداختن به اين دو ديدگاه وطرح و بررسى آن ها، ابتدا مفاد دو سند ياد شده را مرور كنيم.
پروكوپيوس در گزارش خود آورده است: ... در زمانى كه هليستائوس پادشاه حبشه بود و ازيميفائوس بر حميريان سلطنت مى كرد امپراطور يوستى نين27فرستاده اى به نام ژوليانوس28 را نزد آن ها فرستاد و پيغام داد كه چون مردم حبشه و يمن هر دو داراى يك كيش هستند، صلاح در آن است كه با رومى ها متحد شده و با ايرانى ها بجنگند. ضمناً به حبشى ها خاطر نشان كرد كه اگر آن ها از هندوستان ابريشم بخرند و به روميان بفروشند، هم خود سود هنگفتى خواهند برد و هم از ريختن پول رومى ها به جيب دشمنان ايشان، ايرانى ها جلوگيرى خواهند كرد. از ملك حمير نيز خواست كه قيس را به رياست اعراب معدّ برگزيند و با لشكرى بزرگ از مردم خود و معدّ به خاك ايران بتازد... دو پادشاه مذكور هر دو وعده دادند كه درخواست هاى يوستى نين را انجام دهند وفرستاده او را مرخص كردند، لكن هيچ يك به قول خود وفا نكردند; يعنى در واقع هيچ كدام نتوانستند كارى از پيش ببرند، زيرا در موضوع تجارت ابريشم چون ايرانى ها به هند نزديك ترند هميشه بار كشتى هايى را كه از آن جاده مى آيند در بنادر زودتر مى خرند و ديگر مجالى براى حبشى ها باقى نمى گذارند. و در مورد لشكركشى به خاك ايران نيز اين كار به كلى از عهده حميريان بيرون بود. چه، ميان سرزمين ايشان و كشور ايران صحراى وسيع و بايرى وجود دارد كه مسافرت در آن بسيار دشوار است و فرصت بسيارى مى خواهد. و گذشته از آن، رفتن به جنگ مردمى بود كه بسيار از خودشان دليرتر بودند... بعدها وقتى ابرهه اساس پادشاهى خود را كاملاً مستقر ساخت و قدرت واعتبارى حاصل كرد، چندبار به يوستى نين وعده كرد كه به خاك ايران حمله نمايد، اما تنها يك بار رو به راه نهاد كه متوجه خطرهاى مسافرت شد و فوراً به كشور خويش مراجعت نمود.29
مفاد كتيبه دوم ابرهه موسوم به Ry 506 چنين است:
به يارى و نيروى خداى رحمان و مسيح او، ملك ابرهه زيبمان پادشاه سبأ، ذوريدان، و حضرموت و يمن و اعراب طود و تهامه، اين كتيبه را نگاشت، آن گاه كه با معدّ در فصل بهار، ماه ذوالثبات جنگيد. و چون بنى عامر شورش كرده بودند، پادشاه (ابرهه) ابوجبر را به همراهى قبيله كنده، و قبيله عل و بشربن حصن را همراه با قبيله سعد به جنگ بنى عامر فرستاد. و اين دو سردار به سرعت حركت كردند و سپاهيان خود را به سوى دشمن گسيل داشتند. سپس كنده و عل با.. و قبيله مراد جنگيدند و قبيله سعد در وادى اى كه به منطقه تربن ختم مى شود، با بنى عامر جنگيدند و آنان را به اسارت گرفتند و غنايم از ايشان ستاندند. اما پادشاه (ابرهه) در حلبان جنگيد و معدّ را شكست داد و آنان گِروهايى نزد او نهادند، و بعد از آن، عمرو بن منذر از سر گفت و گو با پادشاه درآمد و از فرزندان خود گروهايى را فرستاد وفرزندش راجانشين خود معرفى نمود و ابرهه هم حكم منذر را در اين باره تنفيذ كرد و پيروزمندانه از حلبان با نيروى خداى رحمان بازگشت در تاريخ 662.30
اكنون به طرح و بررسى دو ديدگاه كلى ياد شده بازمى گرديم.
به زعم گروهى از خاورشناسان، ابرهه يك بار بيشتر دست به لشكركشى به شمال جزيره نزد و اين پيكار همان است كه كتيبه Ry 506 به ياد بود آن از سوى ابرهه نقر شده و پروكوپيوس در كتاب خود بدان اشاره نموده است. اين گروه معتقدند اين نبرد كه ماجراى آن در كتيبه محل پيكار آمده، بنا به خواهش يوستينيانوس (يوستى نين) توسط حميريان (ابرهه) عليه ايران صورت گرفت. كتاب جنگهاى ايران و روم پروكوپيوس هم تنها به شرح يك لشكركشى ابرهه پرداخته است كه به محض حركت، متوجه خطر و پايان ناگوار آن شد و بى درنگ راه بازگشت در پيش گرفت. حمله ابرهه به معديان را كه تابع ايران بودند بايد به عنوان اقدامى نظامى عليه ايران، و مداخله منذر را به عنوان دفاع از منافع ايرانيان توسط اعراب حيره تلقى كرد. پروكوپيوس از لشكركشى ديگرى ياد نكرده است. وى نمى توانست از پيكار ديگرى سخن به ميان آورد، و دلايل بسيارى براى اين احتمال وجود دارد كه كتيبه 547 ميلادى و كتاب جنگهاى ايران و روم هر دو مربوط به يك رويداد هستند.31
اين لشكركشى ابرهه را مى توان با جنگ هاى ايران و روم در سال هاى 540 ـ 546 ميلادى مربوط دانست. طى اين جنگ حميريان (ابرهه) هوادار امپراطورى روم شرقى بودند. آنان با لخميان حساب خاص خود را داشتند، زيرا اراضى تصرف شده از سوى معديان درعربستان مركزى بخشى از جاده عطريات (طريق الطيب) بود كه لخميان از طريق معديان تابع حيره بر آن نظارت داشتند. نفع امپراطورى روم شرقى و نيز حميريان در آن بود كه همه راه هاى بازرگانى كرانه ها و آب هاى درياى سرخ را در دست خود داشته باشند و ايرانيان را كه ملوك حيره با آنان مرتبط بودند از آن ناحيه، دور نگاه دارند. ارتباط و نزديكى معديان با لخميان مربوط به زمان هاى پيشين بود.32
در جريان حمله، حميريان به دو بخش تقسيم شدند. بخشى كنديان و آليت رها بودند زير فرمان ابجر، و سردار ديگر به نام بشر عليه بنى عامر كه سر به شورش برداشته بودند، در غرب مريغان و كرانه درياى سرخ پيكار كردند. در رأس بخش ديگرى از لشكريان حميرى ابرهه خود قرار داشت. لشكر زير فرمان ابرهه نزديك حلبان در محلى واقع در 420 كيلومترى شمال مريغان و مسير حيره با معديان به نبرد پرداختند.33
هدف ابرهه از اين لشكركشى سركوبى و تابع كردن قبايل معدّ و بنى عامر بود كه سر به شورش برداشته بودند. بنا بر متن كتيبه، معديان نه تنها با لخميان رابطه اى نزديك داشتند، بلكه تابع حيره بودند. آن ها كه از ابرهه شكست يافته بودند ناگزير شدند گروگان هايى در اختيار وى بگذارند. اين نكته از سوى عمرو، فرستاده و فرزند منذر سوم، ملك لخميان با ملك حمير (ابرهه) مطرح شد و مورد موافقت قرار گرفت.34
بديهى است كه ابرهه به اراضى ايران (پرسيدا) حمله نكرد، ولى دو سردار ابرهه و نيز خود او به سرزمين هايى كه منطقه نفوذ لخميان تابع ايران به شمار مى رفت، حمله بردند. در اين لشكركشى اعراب تابع ايران صدمه ديدند و در نتيجه، موجبات ضعف و تهديد دولت شاهنشاه (ساسانى) فراهم گرديد. حمير در راه منافع مشترك خود با امپراطورى بيزانس كه در واقع راه بازرگانى بود تلاش و مبارزه كرد. از اين راه بازرگانى، عطريات و ابريشم حمل مى شد.35
بر اساس اين ديدگاه، امپراطورى بيزانس دولت هاى حبشه و يمن را به جنگ با رقيب قدرت مند خود، ايران، تحريك نمود تا از يك سو دامنه قدرت و نفوذ خود را بر تمام جزيره ازسواحل درياى سرخ تا اقيانوس هند گسترش دهد و بر همه راه هاى دريايى و زمينى، كاروان هاى تجارى بين يمن و شام كه از مكه عبور مى كرد، تسلط يابد.36 و از سوى ديگر با سركوب قبايل مخالف داخل جزيره يا جلب آن ها از جانب حكومت يمن، ازآنان براى بسيج عليه ايران استفاده كند.37
اما سؤالى كه به صورت جدى در اين جا مطرح مى شود اين است كه طبق اين ديدگاه، لشكركشى ابرهه در سال 547 ميلادى به ايران، كه البته به سركوبى برخى قبايل در محدوده عربستان مركزى انجاميد، با عام الفيل و حمله به مكه چه نسبت و ارتباطى پيدا مى كند؟ در پاسخ، آرا و تحليل هاى مختلفى ارائه شده است.
عده اى بر آنند كه اين لشكركشى ممكن است با واقعه اى كه بنابر روايات منابع عربى در عام الفيل اتفاق افتاده، يكى باشد، منتها اين واقعه از سال 547 ميلادى به 570 ميلادى، سال تولد پيامبر اسلام تغيير يافته است،38 چون به دشوارى مى توان پذيرفت كه سلطنت ابرهه تا سال 570 ميلادى ادامه يافته باشد.39
به گمان بعضى ديگر اين دو، قابل تطبيق هستند; يعنى عام الفيل همان سال 547 ميلادى است كه كتيبه Ry 506 وقايع آن را مى نماياند، زيرا طبق برخى روايات، ولادت پيامبراسلام، نه در عام الفيل، بلكه 23 سال بعد از عام الفيل واقع شده است.40 بر اين اساس، وقتى از ولادت پيامبر كه در سال 570 ميلادى بوده 23 سال به عقب برگرديم بر تاريخ كتيبه يعنى 547 منطبق خواهد شد.41
يكى از خاورشناسان به نام روسينى42 در اين باره، نظرى كاملاً متفاوت با بقيه دارد. او معتقد است كه آن چه در منابع عربى با عنوان حمله عام الفيل از آن ياد شده واقعيت تاريخى ندارد، بلكه حمله فيل تحريفى از حمله افئيل (افيلاس) پادشاه حبشى پايان سده سوم ميلادى است، زيرا استفاده از فيل در راه هاى ناهموار و بيابان هايى كه حتى شتر به سختى آن ها را مى پيمايد كارى شدنى نيست، و از آن جا كه اين فيل در گزارش عربى، نامى انسانى به خود گرفته است (محمود)، مى توان گفت كه نام شاه افئيل در گذر زمان به فيل تبديل شده است.43
در بررسى اين ديدگاه چند نكته قابل ذكر است:
1. در تاريخ پروكوپيوس كه مأخذ اساسى قائلان اين ديدگاه براى تطبيق مفاد كتيبه Ry 506بر لشكركشى ابرهه به ايران است، تنها به صورت كلى و سربسته با اين جمله بسيار كوتاه از مسئله سخن به ميان آمده است كه «هنگامى كه ابرهه بنياد فرمانروايى خود را استوار كرد به يوستينين وعده داد كه به خاك ايران بتازد اما چون رهسپار شد دشوارى كار و پايان ناگوار اين لشكركشى را دريافت و بى درنگ بازگشت». اما همان گونه كه بعضى محققان نوشته اند اين مورخ به منطقه مورد هجوم و مكان هاى اقامت و استقرار ايرانيان اشاره اى نكرده است و مشخص نمى دارد كه آيا مقصود او از اين سخن، حركت ابرهه جهت فتح مكه و شهرهاى ديگر حجاز بوده تا از آن جا به عراق و مرزهاى امپراطورى ايران حمله كند و بدين ترتيب، راهى براى پيوستن به روم به دست آورد؟ يا منظور، حمله به ايران از مناطق جنوب جزيرة العرب يا سواحل خليج بوده است؟44
از سو ى ديگر، دلايل و شواهد كافى هم براى اين ادعا وجود ندارد. در كتاب مورخ بيزانسى حداكثر از تحريك ابرهه توسط امپراطور روم و بعد وعده ابرهه به امپراطور براى حمله به ايران و سپس عزيمت او و بعد هم بازگشت فورى اش به دليل وجود خطرها و عواقب ناگوار سخن رفته است، اما بى هيچ شرح و توضيحى; يعنى اين كه ابرهه چه زمانى حركت كرد، با چه تجهيزاتى به كدام سمت و سو، تاكجا، آن خطرها چه بود، از كجا بود، ايرانيان در چه وضع و موضعى بودند و موضوعات بسيار ديگرى كه هيچ يك در اين گزارش نيامده است، در حالى كه كتيبه Ry 506، از ابرهه به عنوان فرمانده اى قوى با افتخار از پيروزى هايى كه بر معديان، بنى عامر و مراد داشته سخن به ميان آورده و به هيچ خطر يا عاقبت ناگوارى هم اشاره نكرده است; بالعكس، متن كتيبه گوياى آن است كه او خطرها را از پيش رو برداشته است. بنابراين تنها مستند اساسى اين ديدگاه با ترديدها و ابهام هاى زيادى روبه روست كه ادعاى ياد شده را به شدت تضعيف مى كند و بسيار محتمل است كه آن چه پروكوپيوس از آن به عنوان لشكركشى به ايران ياد مى كند در زمان ديگرى و احتمالا پس از 547 ميلادى، واقع شده باشد، اما به دلايلى، از جمله توجه به عواقب و خطرهاى اين كار خطير و پرهزينه از تصميم خود منصرف شده است.
طرفداران ديدگاه فوق مشخص نمى دارند كه ابرهه تا چه زمانى بعد از پيكار سال 547 ميلادى زنده بود، كجا و چگونه وفات يافت و به چه دليل همه حوادث و رويدادهاى سياسى و نظامى مهم دوران او بايد به سال 547 ميلادى ختم شود؟ چرا اين همه اصرار و جمود بر گزارش مبهم مورخ دربار بيزانس و اصل و پايه قرار دادن آن براى تحليل وقايع اواسط قرن ششم ميلادى جنوب شبه جزيره عربستان ديده مى شود؟ و دليل ناديده گرفتن فرضيات ديگر با وجود شواهد و مدارك بسيار چيست؟ به نظر مى رسد براى اسم گذارى اين شيوه هاى برخورد با تاريخ نتوان تعبيرى جزمكابره يافت.
اگر رابطه امپراطور روم تا اين حد با ابرهه نزديك بوده كه ابرهه چندين بار وعده هجوم به ايران را به امپراطو مى دهد، اين انتظار بسيار طبيعى خواهد بود كه در چنين شرايطى، اوضاع و حوادث يمن نيز به صورت جزئى تر به قسطنطنيه گزارش شود. و توسط مورخ رسمى دربار امپراطورى با تفصيل، ثبت و ضبط گردد، اما چگونه به رغم گستردگى قضيه پيكار ابرهه در منطقه مريغان و حلبان و موفقيت چشم گير و بازگشت پيروزمندانه اش، در گزارش پروكوپيوس تنها به همين اندازه بسنده شده كه او تصميم گرفت و حركت كرد و فوراً منصرف شد؟!
3. نكته ديگرى كه درخور توجه است تطبيق مفاد كتيبه يا هم كتيبه و اشاره پروكوپيوس به حمله ابرهه درعام الفيل به مكه است; نه در كتيبه ابرهه و نه گزارش پروكوپيوس اثرى از مكه و موقعيت آن و نيز قصد ابرهه براى تخريب كعبه و امثال آن يافت نمى شود. مناطقى كه در كتيبه از آن ها نام برده شده، همچون حلبان يا تربن، در حوالى مكه يا فواصل نزديك به آن، جاهايى با اين عناوين و اسامى شناخته شده نيستند. حلبان منطقه اى است در يمن در سرزمين حضور يا نزديك نجران45 و تربن هم به گفته برخى در هشتاد مايلى جنوب شرقى طائف يا در فاصله دو روز راه تا مكه واقع است.46 پس هجوم به قبايلى نام و نشان دار مثل بنى عامر و مراد كه در فاصله زيادى از مكه سكنا داشته و با آنجا ارتباطى نداشته اند چگونه مى تواند حمله به مكه قلمداد شود؟ علاوه بر آن، هيچ بخشى از اجزا و حواشى رويداد حمله اصحاب فيل به مكه كه در منابع اسلامى و عربى گزارش شده با مفاد دو سند يادشده چندان هم خوانى ندارد.
4. انكار اصل قضيه حمله اصحاب فيل يا ادعاى دست كارى تاريخ حادثه و تغيير آن از 547 به 570 ميلادى كه خاورشناسانى چون روسينى و آلتهايم مطرح كرده اند، باوجود مدارك و شواهد تاريخى بسيار، به ويژه در منابع اسلامى و عربى، بيشتر به يك شوخى شبيه است تا سخنى علمى و محققانه، و شايد هم حاكى از ناخوشايندى آنان نسبت به گزارش قرآن از ماجرا باشد. حادثه اى به اين عظمت و اهميت، چيزى نيست كه با تحريف اسم يك شخص بتوان اصل آن را جعل كرد يا به دلخواه با رويدادهاى تاريخى بازى كرد و آن ها را به زمانى ديگر منتقل كرد و در قالبى به كلى ديگر ريخت!
5. پژوهشگرانى هم كه بر اساس روايتى شاذ ولادت پيامبر اسلام را 23 سال بعد از عام الفيل دانسته اند، در برابر حجم زيادى از روايات تاريخى و قول مشهور،47 كه سال ولادت پيامبر را عام الفيل ذكر كرده اند چه پاسخى خواهند داشت؟ اگر محتواى روايتى در موضوعى خاص قابل پذيرش باشد، به چه دليل مى توان از روايات زيادى كه همان موضوع را به گونه اى ديگر نقل كرده اند چشم پوشيد؟
بنابراين به دشوارى مى توان پذيرفت كه مفاد كتيبه Ry 506 با جمله اى كه پروكوپيوس درباره اقدام ابرهه براى حمله به ايران ذكر كرده، بر هم تطييق نمايند. علاوه بر اين، هيچ يك از آن دو، و نه مجموعه آن ها چه به لحاظ زمانى و چه از جهت جزئيات يا عاقبت ماجرا با واقعه حمله اصحاب فيل به مكه هم سانى و مشابهتى ندارند، پس دليل قانع كننده اى براى صحت اين ادعا وجود ندارد. در عوض، دلايل زيادى بر خلاف آن در دست است. پس با اين حساب، حمله به ايران وحمله به مكه، حوادثى كاملا جداى از يكديگر و با تاريخ هاى مختلف خواهند بود كه در دو مقطع از حكومت ابرهه رخ داده اند.
نكته اى كه اشاره به آن در اين جا لازم به نظر مى رسد اين است كه برخى از طرفداران اين ديدگاه گفته اند علت بازگشت ابرهه و انصراف او از لشكركشى به ايران، شيوع بيمارى طاعون يا آبله يا حصبه در ميان سپاهيان او بود، و در اين باره به برخى روايات و اشاره پروكوپيوس به شيوع وباى گسترده در سال 542 ميلادى در پلوز و انتشار آن در جاهاى ديگر استناد مى كنند.48
اما مى توان پرسيد اگر واقعا چنين بوده باشد پس چرا ابرهه اى كه جزئيات مخارج سد مأرب را در كتيبه اول ذكركرده، در كتيبه دوم به اين مانع جدى كه او را از تصميم سرنوشت سازش بازداشت، هيچ اشاره اى نمى كند؟ و به چه دليل در گزارش مورخ بيزانسى كه على القاعده بايد اين گونه اتفاقات را با آمار و ارقام ثبت و بازگويى كند، خبرى از ذكر آن نيست. و اصولا به چه دليلى مى توان گفت وباى سال 542 ميلادى به همه جاى دنيا، از جمله عربستان مركزى و حجاز سرايت كرده و مثلا پنج سال بعد سپاهى عظيم را از پاى درآورده است؟ آيا نمى توان بر اساس اين گونه حدس و گمان ها وقوع بسيارى از حوادث سياسى و رخدادهاى مهم را نيز در ديگر مناطق دنيا و در آن مقطع زمانى، معلل به همين بيمارى نمود؟! اين ها پرسش هايى است كه پاسخ قانع كننده اى براى آن وجود ندارد. درباره چگونگى و عامل شكست و عقب نشينى ابرهه، در محور دوم مقاله مفصل بحث خواهيم كرد.
در اين ميان، دسته اى از نويسندگان شرقى و مسلمان، موضعى دو پهلو و تناقض آميز در اين مسئله اتخاذ كرده اند; از يك سو نتوانسته اند نظر بسيارى از خاورشناسان را در يكى دانستن حمله ابرهه به مكه و ايران ناديده بگيرند، و از سوى ديگر، نخواسته يا نمى توانسته اند گزارش قرآن درباره هجوم اصحاب فيل و نابودى آنان، و حجم بسيار زياد روايات و شواهد تاريخى مربوط به تفاصيل حادثه را انكار كنند، لذا به گونه اى هر دو را پذيرفته اند!؟49
در مقابل ديدگاه اول، غالب محققان بر اين عقيده اند كه ابرهه نه يك لشكركشى كه در متن كتيبه شرح آن آمده، بلكه لشكركشى ديگرى هم به سمت عربستان شمالى داشته كه زمان آن حدود 23 سال متأخر از پيكار سال 547 ميلادى مذكور در كتيبه است. در اين لشكركشى او آهنگ مكه كرد، اما سرنوشتى هلاكت بار يافت. اين حمله به هيچ وجه نه برموضوع كتيبه قابل تطبيق است، و نه بر اشاره پروكوپيوس، چه، كتاب جنگهاى ايران و روم در سال هاى 545 ـ 554 ميلادى نگارش يافته و از خود وى هم پس از 562 كه در قسطنطنيه بوده، خبر و اثرى گزارش نشده است. اين لشكركشى جديد كه به مراتب گسترده تر و سخت تر از تهاجم قبلى ابرهه بود در حوالى 570 ميلادى واقع شده و به لحاظ زمانى، انگيزه و نتيجه، كاملا متفاوت از جنگ هاى ديگر اوست.
آن چه در كتيبه از آن ياد شده و با اغماض حتى اگر بتوان گفت كه پروكوپيوس هم بدان اشاره دارد، مربوط به سركوبى يك سلسله شورش ها و تحركات داخلى برخى قبايل به سبب نارضايتى از حاكميت حبشيان يا احتمالا تحريك هاى بيرونى بوده است; نه از متن كتيبه بيش از اين بر مى آيد و نه دلايل و شواهد ديگرى بر خلاف اين گفته وجود دارد. اما آن چه را ابرهه در عام الفيل صورت داد، كارى فراتر از تأمين امنيت داخلى، بلكه ناظر به اهدافى عالى تر در وراى مرزهاى شمالى يمن بود كه حس فزون خواهى وجاه طلبى او را مى توانست ارضا كند. اين حركت از صنعاء آغاز شد ولى در ورودى شهر مكه توقف كرد، اما چنان آثارى برجاى گذاشت كه براى هميشه در ذهن و ضمير نسل هاى متوالى در جزيرة العرب و يمن باقى ماند.
در اين كه اين لشكركشى، چه به قصد مكه يا فراتر ازآن، در حوالى سال 570 يا 571 ميلادى صورت گرفته تقريباً جاى هيچ ترديدى نيست، چنان كه بسيارى از خاورشناسان هم آن را مربوط به حوالى سال هاى 563 تا 573 دانسته اند.50 برخى از آنان نبرد سال 547 ميلادى (مذكور در كتيبه دوم) را مقدمه و تمهيدى براى لشكركشى و حمله ديگر ابرهه به شمال جزيره قلمداد كرده اند كه در آستانه شهر مكه متوقف شد.51 اين احتمال كه هجوم به مكه بخشى از طرحى جامع و گسترده تر بوده باشد، بيراه نمى نمايد. شايد نقشه اى كه در ذهن ابرهه بود، مرزهاى غربى ايران تا مناطق بين النهرين را هم شامل مى شده است، اما تسخير مكه و انهدام كعبه يكى از مهم ترين مراحل آن بود. البته هرگز اين به معناى تأييد گزارش پروكوپيوس مبنى بر اقدام ابرهه براى هجوم به مرزهاى ايران و انصراف و بازگشت فورى او نمى باشد و چنان كه گفتيم مورخ بيزانسى فقط وقايع سال هاى تا 554 ميلادى را گزارش كرده است، در حالى كه اين حمله به ساليانى متأخّر از آن زمان مربوط است، اما ناهمخوان با قسمت ديگرى از سخن وى درباره وعده چندين باره ابرهه به امپراطورى بيزانس براى حمله به ايران نمى باشد. در هر صورت، اصل لشكركشى حدود سال 570 يا 571 ميلادى به مكه مسلم است و با احتمال قصد تجاوز و دست اندازى به مرزها و مناطق غربى امپراطورى ساسانى به عنوان هدف بعدى از پايگاه مكه نيز منافاتى ندارد.
براى تأييد اين ديدگاه، قراين و شواهد زيادى را مى توان آورد:
1. گذشتگان، حوادث بزرگ يا آن چه را در ديده آن ها بزرگ مى نموده است مبدأ يا مأخذى براى تاريخ مى گرفته اند، چون تاريخ اين حوادث به نسبت اهميتى كه دارد در ذهن مردم پايدار است. اين تاريخ تا حدى به روشنى حوادث مقارن يا وابسته بدان كمك مى كند.52 حادثه اى كه در سال لشكركشى ابرهه به مكه اتفاق افتاد به حدى عظيم و تأثيرگذار بود كه اهل مكه و بسيارى از اعراب آن را مبدأ تاريخ قراردادند53 آن چنان كه پس از آن مى گفتند فلان حادثه در سال فيل واقع شد و فلان حادثه دوسال قبل از سال فيل و فلان حادثه ده سال بعد از سال فيل واقع شده است.54 به قول ازرقى حتى اگر قرآن هم به آن نپرداخته بود دليل و بيان كافى در اخبار متواتر و اشعار بسيار زياد دوره جاهلى براى اين موضوع وجود داشت وگرنه عرب آن را مبدأ تاريخ قرار نمى داد.55 مبدأ قرار دادن عام الفيل حكايت از عظمت حادثه اى دارد كه در آن تاريخ براى مردم آن سرزمين اتفاق افتاده و در عمق ذهن و ضميرشان چنان تأثير گذاشته كه تاريخِ حوادث بعدى زندگى خود را با آن مى سنجيده اند. و چنين امرى به هيچ وجه نمى تواند ساختگى يا افسانه باشد يا بر حوادث منطقه حلبان و تربن در سال هاى خيلى دور، يعنى 547 ميلادى تطبيق شود يا همان قشون كشى فورى و نيمه تمام مورد اشاره مورخ بيزانسى محسوب شود.
2. به اعتقاد اكثر مورخان و عموم دانشمندان مسلمان، ابرهه در زمان عبد المطلب به مكه هجوم برد. اين لشكركشى تقريباً چهل سال قبل از بعثت پيامبر اسلام و در سال ولادت آن حضرت، موسوم به عام الفيل واقع شد.56 بسيارى از نويسندگان غربى هم اين را پذيرفته اند.57 و پشتوانه آن اخبار فراوانى است كه بيان مى دارد ولادت رسول خدا در عام الفيل بوده است.58 عام الفيل هم بنا بر نقل طبرى در چهل و دومين سال سلطنت كسرى انوشيروان59 يا چهلمين سال پادشاهى انوشيروان بنا بر نقل مسعودى بوده است.60 مبدأ و پادشاهى انوشيروان هم 531 ميلادى است، پس طبق اين دو نقل، عام الفيل 573 يا 571 ميلادى بوده است. مسعودى ورود اصحاب فيل را به مكه سال 216ميلادى از حجة الغدر و چهلمين سال پادشاهى انوشيروان ذكر كرده است. مبدأ واقعه غدر 256 سال پيش از بعثت است كه در اين صورت، هجوم اصحاب فيل به مكه سال 571 ميلادى خواهد بود.61 بعضى هم آن را از 34 سال تا 44 سال پس از پادشاهى انوشيروان نقل كرده اند.62 در هر صورت، اين مقدار مسلم است كه پيامبر اسلام در سالى متولد شده اند كه سپاه فيل به مكه هجوم آورده و عام الفيل هم حدوداً بين سال هاى 565 ـ 575 ميلادى بوده است كه به هيچ وجه با سال مذكور در كتيبه دوم ابرهه يا تاريخ مورد اشاره پروكوپيوس قابل تطبيق نيست.
3. شاهد ديگرى كه بر تأييد ديدگاه دوم مى توان آورد، وجود تعدادى از باقى ماندگان حادثه از لشكرابرهه تا سال هاى ظهور اسلام و پيش ازهجرت پيامبر در مكه است. ازرقى مى نويسد كه اين افراد در مكّه بودند و براى مردم عملگى يا شبانى مى كردند63 و از عايشه نقل شده كه راهنما (قائد) و مهتر (سائس) فيل ابرهه را ديده است كه كور بودند و زمين گير، و از مردم غذا مى خواستند (گدايى مى كردند).64 و امثال اين روايات كم نيست.65
4. مؤيد ديگر براى اين ديدگاه، اشعارى است كه شعراى دوره جاهليت و مخضرمين و سپس بعضى شاعران اوايل دوره اسلام درباره ابرهه و حادثه فيل و لشكركشى حبشيان به مكه سروده و در آن، گوشه هايى از واقعه را به تصوير كشيده اند. شاعرانى، چون اميه بن ابى الصلت متوفاى 5 هجرى يا عبداللّه بن الزبعرى، عبداللّه بن قيس الرقيات، ابى صلت ابن ابى ربيعه الثقفى و طالب ابن ابى طالب بن عبدالمطلب، صيفى بن عامرابو قيس بن سلت،66 ابو طفيل الغنوى،67 مغيرة بن عبداللّه بن عمرو بن مخزوم،68 ابن اذينه الثقفى،69 فرزدق70 و ديگران كه اغلب متعلق به دوران جاهليت اند، همگى به گونه اى حادثه را به شعر كشيده اند. حتى وقتى زنباع بن روح قصد حمله به مكه را داشت عمربن خطاب در شعرى او را هجا گفت و ابرهه و سر نوشت او را در آن شعر متذكر شد و اين شعر ضرب المثل براى كسانى شد كه قصد تجاوز به بيت اللّه و سكان مكه را داشتند.71
5. علاوه بر موارد ياد شده، در تاريخ اسامى تعدادى از شاهدان حادثه نيز ذكر شده كه بعضى در زمان نزول سوره فيل هنوز زنده بودند. از اشراف مكه علاوه بر عبدالمطلب، المطعم بن عدى و عمرو بن عائد بن عمران بن مخزوم، و مسعود بن عمرو الثقفى شاهد حادثه بودند.72هم چنين حاطب بن عبدالعزى، حكيم بن حزام، نوفل بن معاويه،73 ابوطالب بن عبدالمطلب، ابى قحافه و ابى بن خلف74 همگى در زمان حادثه در مكه حضور داشته و آن را به چشم خويش ديده اند.
6ـ دليل ديگرى كه مى توان بر مدعاى ياد شده، اقامه كرد اين است كه قرآن اين سوره را با تعبير«الم تر» آغاز مى كند. استفهام در آيه، استفهام تقريرى است و در جايى به كار مى رود كه مطلب موردِ استفهام نزد مخاطب، اثباتاً يا نفياً استقرار يافته و كاملاً معلوم و مسجّل باشد و با طرح سؤال از آن امر، او را به اقرار و اعتراف واداريم.75 حال با توجه به اين نكته، مراد از رؤيت در «الم تر» چه مشاهده حسى باشد و چه علم و يادآورى، طرح استفهام تقريرى درمورد چگونگى برخورد خداوند با اصحاب فيل به معناى آن است كه آگاهى رسول خدا و معاصران او از اين حادثه، امرى كاملاً ثابت، بلكه تا سر حد يقين بوده است، زيرا گروهى از آنان، شاهدان عينى ماجرا بوده و به چشم خود آن را بالعيان ديده بودند، هم چنان كه نسل بعد نيز عظمت و كيفيت و جزئيات آن را مو، به مو به تواتر از شاهدان اصلى شنيده بودند و هنوز آثار بقايايى از آن در محل حادثه يا مكه وجود داشت.76 پس مسئله نزد ايشان تا بدان حد مسلم و واقعى بود كه گويى همگى آن را به چشم خود مشاهده كرده اند.
اين سوره در اوايلِ ابلاغ رسالت پيامبر نازل شده است; در فضا و شرايطى كه او با انكار و طعن اكثريت مردم مكه، به ويژه اشراف و بزرگان كهن سال روبه رو بود، و اگر موضوع حمله اصحاب فيل و دفع كيد آنان، امرى غير واقعى يا براى آنان ناشناخته مى بود، زبان به اعتراض و تمسخر گشوده و آن را انكار مى كردند، اما در تاريخ چنين عكس العملى از مشركان مكه كه انگيزه معارضه جويى بسيار بالايى هم با قرآن و پيامبر داشتند، گزارش نشده است و احدى اصل واقعه را انكار نكرده است.77
7. يك شاهد ديگر بر اين مدعا زمان سقوط حبشى ها به دست ايرانيان و استقرار سيف بن ذى يزن بر حكومت يمن است. وقتى وهريز يمن را فتح كرد و سيف را برتخت پادشاهى نشاند، هيئت هايى از اطراف و اكناف براى تبريك و تهنيت نزد او آمدند كه از آن جمله وفد مكه به سرپرستى عبد المطلب بود. ابن عباس در روايتى ورود اين وفد را دو سال پس ازولادت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ذكر كرده است.78 با توجه به اين كه حمله وهريز به يمن پس از 570 ميلادى بوده است79 و در آن زمان رسول خدا در اوان طفوليت خود بوده، بنابراين، عام الفيل به طور مسلم حدود 570 ميلادى و بعد از آن بوده است و نمى تواند با تاريخ كتيبه، 547 ميلادى يكى باشد.
با اين همه ممكن است اين پرسش به جد رخ نمايد كه اگر حادثه اى با آن عظمت و شگفتى در مكه به وقوع پيوسته و مبدأ جديد تاريخ تحولات مردم آن سامان شده و در معادلات سياسى آن روز دنيا اهميت خاصى داشته، چرا در اسناد تاريخى مدون آن زمان نمى توان چيزى در اين باره يافت و تنها در روايات شفاهى يا اشعار برخى شاعران عهد جاهلى كه همه در زمان هاى متأخّر از حادثه تدوين يافته از آن ياد شده است؟
پاسخ اين سؤال را بايد در وضع، نوع نگاه و طرز تلقى كسانى جستوجو كرد كه مى توانستند تدوين گر اين رخداد مهم باشند. اما سركرده سپاه مهاجم كه دو كتيبه از سابقه زمام دارى خود سال ها پيش از حادثه رقم زده بود، در اين ماجرا چنان سرنوشتى يافت و كارش چنان پايانى گرفت كه ديگر اثرى از او به جاى نماند كه سند و مدركى براى ما به جا گذارد. اين سرانجام از نظر وقايع نگاران كليسايى نيز خوشايند نبود كه بازگو شود. از سوى قدرت بزرگ روم نيز پايانى بود كه بهتر آن كه ناديده گرفته شود. مورخان رومى و يونانى و حبشى نيز يا باخبر نشدند و يا همان بهتر ديدند كه نديده بگيرند. با تأسف، بازتاب واقعه نزد قدرت بزرگ ديگر آن روز هم وضعى بهتر پيدا نكرد. اين حادثه بزرگ چنان كه عظيم و سترگ بود در ديده فاتحان جديد يمن نيز نيامد، و از عظمتش غافل ماندند و خبرى كه رسيده بود آن چنان كه بايد بازگو نشد.80
چنان كه گذشت از نظر تاريخى وقوع لشكركشى ابرهه به مكه امرى مسلم است. شهر مكه در آن هنگام مركز دينى مردم عرب و مورد توجه همه اقوام و قبايل آن سامان بود. در همان سال ها و زمان ها نيز ابرهه حبشى در آن حدود مى زيست و بخشى از كارهايش در كتيبه ها ثبت است، زياده طلبى و كامجويى هاى ابرهه و جسارت هايش هم كه زبان زد تاريخ است، روايات اسلامى هم جزئيات حادثه را كه قابل تطبيق با وضع زمان و مكان است، بيان كرده اند81 اما سؤال اين است كه سبب لشكركشى ابرهه به مكه چه بود؟ او با چه انگيزه اى سپاهى مجهز بياراست و آهنگ هجوم به شهر و بناى مقدسى نمود كه تا آن روز از تيررس هجمه هاى نظامى حبشه و روم و ايران دور مانده بود؟
اسباب و انگيزه هاى گوناگونى براى اين اقدام متهورانه و بد فرجام از سوى تحليل گران تاريخ عربِ دوره جاهلى ذكر شده كه در خور تأمل و بررسى است.
در غالب رواياتى كه ماجراى اين حمله و اسباب آن گزارش شده، از برپايى كليسايى با شكوه در صنعاء به نام قُلَّيس82 در زمان حاكميت ابرهه ياد مى شود كه به دستور و زير نظر او بنا نهاده شد; معبدى با عظمت كه به عنوان نماد آيين مسيحى و مظهر نشر و ترويج آن در عربستان جنوبى شناخته مى شد. اين كليسا ظاهراً به قصد تثبيت پايه هاى مسيحيت در خطه جنوبى شبه جزيره بر پا شد، اما به زودى در تقابل با كعبه مركز دينى مقدس ديرينه عرب در قسمت مركزى جزيره قرار گرفت. بنا به برخى اخبار، ابرهه اعراب نواحى جنوب و مركزى جزيره را از حج به سوى مكه منع كرده، به آيين مسيحى و زيارت قُلّيس وعبادت در آن فرا خواند.83 محيط و بستر دينى ايجاد شده در يمن و علايق مذهبى شخص ابرهه به آيين مسيحى و انگيزه او براى گسترش آن تا حد زيادى اين مطلب را تأييد مى كند. قزماى سياح84 اوضاع دينى يمن را حدود سال 535 ميلادى (اندكى پس از استقرار ابرهه) گزارش كرده است. او از تعداد زياد كليساها و كثرت اسقف ها و مبلغان مسيحى و ترويج مسيحيت در بين حميريان و نبط و بنى جرم و كليساهاى نجران و صنعاء و ظفار كه حبشى ها بنا كرده بودند، و حضور اسقف جرجنسيوس، مشاور و معاون نجاشى وصاحب كتاب شرايع حميريان براى اشراف بر كار كليساها، سخن به ميان آورده است.85 از سوى ديگر، ابرهه بر حسب شواهد تاريخى و اشارات كتيبه ها و روايات، در كار دينش، سخت گير و سخت كوش بود و براى خود در نشر و تبليغ دين مسيحى مأموريتى قائل بود. او مسيحى به ظاهر متدين و متعصبى بود كه درست در جهت سياست روم و حبشه، گسترش و پيشرفت مسيحيت را سرلوحه برنامه خود ساخته بود و هر مانعى را در اين راه سركوب مى كرد تا مردم يمن و ساير نقاط عرب آن زمان همه مسيحى شوند. درست در همين جهت اگر مكه به تصرف او در مى آمد و كعبه ويران مى شد مسئله مهمى در تاريخ عرب از نظر آنان حل شده بود.86 واقع بينى و جاه طلبى او هم همين را اقتضا داشته است.
سياست حبشه و روم نيز هم سو، بلكه محرّك و مشوّق چنين انگيزه اى مى توانست باشد، چرا كه اگر تمام مناطق عربى و شبه جزيره تحت سيطره مسيحيت در مى آمد منافع همگى در طرد و دور نگه داشتن نفوذ حكومت ايران بر بلاد عرب تأمين مى شد.87 بنابراين، درهم شكستن مركزيت دينى مكه و سلب اعتبار آن به منظور جلب و جذب مردم جزيره به قُلَّيس مى توانست به اندازه لازم انگيزه و عزم تصرف اين شهر و تخريب كعبه را در ذهن و انديشه حاكم متعصب و جاه طلب يمن به خلجان اندازد.
اما نسبت دادن منشأ اين تصميم بزرگ و پر خطر به عواملى چون آلوده ساختن قُلَّيس از سوى فردى از تيره بنى فقيم88 يا وقوع آتش سوزى در آن به عمد يا از روى بى احتياطى گروهى از قريش و اهالى مكه،89 يا كشته شدن محمد بن خزاعى فرستاده ابرهه براى تبليغ مسيحيت و دعوت قبايل عرب به حج قُلّيس توسط فردى از قبيله هذيل90 و امثال آن، حتى اگر به لحاظ تاريخى اين امور خود حقيقت داشته باشند، هيچ گاه براى توجيه چنين اقدام خطيرى از ناحيه ابرهه كافى نمى باشند. لذا جواد على نيز با تأكيد بر كم اهميتى اين گونه عوامل مى نويسد: قصه آلوده ساختن قليس خواه حقيقت باشد يا اسطوره و افسانه، در هر صورت معقول نيست كه عامل اصلى و مستقيمِ بر انگيخته شدن ابرهه براى لشكركشى به مكه قلمداد شود، بلكه بايد سبب و عاملى مهم تر و بالاتر از اين موضوع در كار بوده، آن چنان كه با فتح مكه راهى در پيش روى ابرهه باز كند كه ارزشش بسى والاتر از تخريب كعبه باشد; راهى كه برقرارى ارتباط يمن را با شام موجب شود تا مناطق عربى غرب و جنوب، همه تحت حكمرانى دولتى مسيحى قرار گيرند و از اين ره گذر، روم و حبشه كه داراى ديانت مسيحى اند، گرچه با دو گرايش مذهبى، منفعت ببرند.91
اهتمام ابرهه به نشر مسيحت را در مأموريتى كه به محمد بن خزاعى براى گردش در بلاد عرب و خواندن مردم به زيارت قليس، داده بود، با فرض صحت روايت آن، نيز مى توان به خوبى مشاهده كرد.
صرف نظر از انگيزه مذهبى كه در تحريك ابرهه براى هجمه آوردن به مكه نقش اساسى داشت از عوامل ديگرى نيز مى توان در شكل گيرى اين تصميم ياد كرد. به اعقتاد بعضى پژوهشگران، موقعيت اقتصادى و بازرگانى مكه ابرهه را براى چنان كارى برانگيخت. آن چه سبب شد كه ابرهه در صدد انهدام كعبه برآيد علت اقتصادى و بازرگانى داشت. او تصميم گرفت براى انتقال مركز تجارت بين المللى از مكه به شهر صنعاء واقع در جنوب عربستان، كعبه اى اما به شكل كليسا (زيرا عيسوى بود) در صنعاء بسازد. آن كعبه ساخته شد و تاريخ نام معمار و چند تن از بناها و سنگ تراشان آن را ضبط كرده است، ولى بعد از آن كه كعبه ابرهه به شكل كليسا بنا گرديد، مركز بازرگانى بين المللى از مكه به جنوب منتقل نشد، لذا ابرهه تصميم گرفت كه كعبه را در شهر مكه ويران كند تا مركز تجارت بين الملل به صنعاء منتقل شود. پس اقدام ابرهه براى ويران كردن كعبه، علت اقتصادى داشته نه مذهبى يا لااقل علت اصلى اقدام او يك منظور اقتصادى بوده است.92
شهر مكه از ديرباز بار اندازى تجارى براى قافله هايى بود كه از يمن به سوى شام يا بالعكس در حركت بودند. اين شهردر مسير و ميانه جاده بسيار مهم بازرگانى يمن ـ شام، يعنى اصلى ترين مسير بازرگانى منطقه كه بيشترين كالاهاى مصرفى بازارهاى منطقه از آن عبور مى كرد، قرار داشت و با شبكه اى از بازارها و لنگرگاه هاى بازرگانى در ارتباط بود و از اين رو، اهميت و شهرت ويژه اى يافته بود.93 در اوايل قرن ششم، مكه به مركز تجارى و مالى مهمى تبديل شد كه در روابط تجارى و داد و ستد كشورها و بلاد منطقه، نقشى اساسى ايفا مى كرد، به گونه اى كه زمام بازرگانى سرزمين هاى عربى را در دست داشت. در اين شهر و اطرافش بزرگ ترين بازارهاى داد و ستد و كانون هاى شعر و ادب در موسم حج بر پا مى شد و قافله هاى تجارى آن تا اطراف شبه جزيره و خارج از آن در فعاليت و رفت و آمد بودند.94 اين موقعيت خطير، هم به لحاظ وجود كعبه كه به دست حضرت ابراهيم و اسماعيل بنا شده بود و قداستى ويژه نزد مردمان آن سرزمين داشت، و هم به جهت نقش راهبردى مكه در ارتباطات مواصلاتى و پيوند تجارى بين شمال و جنوب بود. ايجاد جاده اى بازرگانى در اين منطقه به چند قرن قبل از ميلاد بر مى گشت. چه، دولت سبأ در يمن (750 ـ 115 قبل از ميلاد) ناچار از ايجاد راهى خشكى بين يمن و شام در حوالى ساحل غربى جزيره شد كه از مكه و بتراء عبور مى كرد و از آن جا به مصر و شام و بين النهرين و يمامه انشعاب مى يافت.95
بنابراين، دست يابى و تسلط بر اين شهر به لحاظ اقتصادى اهميت زيادى داشت و مى توانست در وضع تجارى مناطق شمال و جنوب جزيره بسيار تأثيرگذار باشد. ممكن است فكردست يابى به عايدات عظيم اقتصادىِ حاصل از كنترل وضع بازرگانى و بازارهاى مناطق مرتبط به اين مسيرِ مواصلاتى مهم، ابرهه را براى حمله و لشكرشى به مكه مصمم كرده باشد.
اما به نظر مى رسد كه موقعيت مهم اقتصادى ـ تجارى مكه نمى توانست علت اصلى و هدف اول لشكركشى ابرهه به اين شهر باشد، زيرا اگر اين موقعيت به لحاظ واقع شدن مكه در مسير شاه راه تجارى جنوب به شمال شبه جزيره و تأثيرگذارى جدى آن بر بازارهاى منطقه بوده باشد، مسلماً تسلط بر چنين نقطه مهمى از سوى هر قدرت سياسى مى توانست منافع اقتصادى زيادى را براى او رقم بزند، اما اين موقعيت خاص كه تابع وضع اقليمى و شرايط جغرافيايى ويژه اى است، قابل انتقال به مكان ديگر، از جمله صنعاء نبود. در اين گونه موارد معمولاً نيروهاى مهاجم پس از اشغالِ منطقه مورد نظر، منافع آن را در راستاى اهداف و سياست هاى خود مصادره مى كنند، اما اصل مزيت يا موقعيت اقتصادى آن را سلب نمى كنند. بنابراين اگر انگيزه اول ابرهه اقتصادى بود، پس چرا قصد ويران سازى كعبه را نموده بود؟و اگر كعبه در شهرت، اعتبار و مركزيت تجارى مكه نقش اساسى داشته باشد، آيا هنوز مى توانستيم حمله يك سياست مدار كاركشته و متعصب حبشى را به اين شهر براى تخريب كعبه، به دلايل صرفاً اقتصادى يا در درجه اول اقتصادى تحليل و تعليل نماييم؟ وآيا ابرهه از اهميت كعبه در ايجاد آن شرايط و موقعيت براى مكه غافل بود و نمى دانست كه قداست و مكانت دينى كعبه با موقعيت تجارى و اقتصادى مكه پيوندى ناگسستنى دارد؟ اين مشكلات دست كم راه را بر منحصر كردن انگيزه حمله در اسباب و علل صرفاً اقتصادى مى بندد يا استيلاءجويى اقتصادى را در رتبه اى متأخّر از بعضى علل ديگر قرار مى دهد.
مكه و نواحى داخلى عربستان حدود سال 570 ميلادى (زمان حمله ابرهه) برخلاف ساير قسمت هاى شبه جزيره، خارج از دست رس و نفوذ بيگانگان بود و استقلال خودش را حفظ كرده بود، اما نواحى شمالى عربستان و نيز سوريه و فلسطين و مصر تحت سلطه امپراطورى روم بود. سواحل خليج فارس و بين النهرين و قسمت هاى جنوبى شبه جزيره مقهور حكومت پادشاهان ايران بود و قسمتى از سواحل درياى سرخ تا جنوب مكه مطيع پادشاهان مسيحى حبشه بود.96
به اعتقاد جواد على عامل اصلى حمله به مكه هر چه باشد با سياست و اهداف سياسى پيوند دارد، زيرا اين لشكركشى از نوع نقشه هاى بزرگ سياسى و جهانى آن روز بود كه آن را پيش تر، قديم ترين سياست مداران عالم براى سيطره بر راه هاى مواصلاتى، آب هاى گرم و اراضى حاصل خيز داراى محصولات استراتژيك، پيشنهاد كرده بودند.97 شايد دولت روم محرّك ابرهه براى هجوم به مكه و غير آن بود تا مناطق عربى غربى تماماً در سيطره مسيحيت قرار گيرد، و از اين طريق، منافع روم در دور نگه داشتن حاكميت نفوذ ايران بر بلاد عرب، تأمين شود. روميان بارها در جهت قانع ساختن حبشى ها در اجراى اين طرح و شركت آنان در جنگ عليه ايران تلاش كرده بودند. اينان همان كسانى بودند كه حبشه را تحريك و تشويق به فتح يمن كرده و با كشتى ها و كمك هاى مالى خود آنان را پشتيبانى نمودند و فرستاده اى به نام جوليانوس را در ايام قيصر يوستى نين براى متقاعد ساختن نجاشى و سميفع اشوع به سوى آن دو گسيل داشتند تا نظر آنان را به دليل داشتن اشتراكات و ارتباطات دينى، براى هم پيمانى با روم و تشكيل جبهه اى واحد و همكارى هنگام اعلام جنگ بر ضد ايران، جلب نمايند.98
برخى ديگر از محققان نيز در گفتارى مشابه، بر انگيزه اى چند وجهى تأكيد كرده. بر اين اساس قصد فتح مكه هر چند انگيزه مذهبى نيز داشته، ولى در اساس بيشتر به رابطه يمن با شمال مربوط مى شد تا تمام سرزمين عرب زير نفوذ مسيحيت و به دنبال آن، تحت سيطره و حكومت سياسى روم قرار گيرد. تحقق اين هدف، پيروزى سياسى ـ اقتصادى مهمى بود كه اگر چنين مى شد روم از پرداخت عوارض سنگينى كه ساسانيان مى گرفتند رها مى شد، كالاى سيلان و هند بدون واسطه بدان ها مى رسيد، كشتى هاى رومى به آسانى و آسودگى خاطر، سراسر درياهاى عربى را تا سيلان و هند و دورتر مى پيمودند و مهم تر از اين ها قدرت رقيب در شرق، سخت به مخاطره افتاده و آسيب پذير مى شد.99
و به قول نولدكه طرح و نقشه اى كه ابرهه براى استيلاى بر مكه در سر داشت و به سرعت با ناكامى رو به رو شد، تداعى كننده ناكامى آليوس گاليوس100 در اجراى نقشه اش بود. طرحى كه ابرهه در سر داشت بسيار خطير و مهم بود كه اگر تحقق يافته بود امپراطورى روم را به سرزمين هم پيمانان و دوستان حبشى اش در يمن متصل مى كرد و رؤياى اسكندر و آگوست و همه كسانى كه پس از آن دو، انديشه سيطره بر بخش بزرگى از جهان را در سر مى پروراندند، به حقيقت مى پيوست و بى شك وضع سياسى شبه جزيره دگرگون مى شد.101
به نظر مى رسد نتوان براى اين لشكركشى پرطمطراق، انگيزه واحدى را تعيين كرد، اين حركت گسترده اهدافى چند سويه را در امتداد هم تعقيب مى كرد: هم مذهبى، هم اقتصادى و هم سياسى كه بر اساس نقشه اى به ظاهرسنجيده طراحى شده بود. جوانب اين طرح به گونه خاصى در ارتباط با يكديگر ديده شده بود; نه مى توان گفت صرفا منافع اقتصادى مد نظر ابرهه بود، و نه مى توان هدفش را در سلطه سياسى بر تمام عرب منحصر نمود، و نه مى توان اهداف ياد شده را از مقاصد دينى او جدا كرد. به يك معنا در طرح او هيچ يك از اين جوانب سه گانه مغفول واقع نشده بود; نقشه و طرحى كه شايد با تصرف مكه و تخريب كعبه آغاز مى شد و در مرحله بعد با تسلط بر جاده تجارى يمن ـ شام و بازارهاى مرتبط با آن و سپس انتقال مركزيت دينى شبه جزيره به صنعاء ادامه مى يافت و در نهايت با دست اندازى به سرزمين حيره و متصرفات دولت ساسانى در بين النهرين و پيوستن به مرزهاى روم پايان مى گرفت. اگر اين نقشه، پياده مى شد هر سه هدف مذهبى، اقتصادى و سياسى را باهم تأمين مى كرد. اما در اين ميان، انگيزه دينى خود او، و اقدامى كه چنان انگيزه اى را مى توانست محقق كند، اهميت و حساب ويژه اى داشت.
چنين به نظر مى رسد كه نقطه اصلى و عنصر كانونى درتصميم گيرى ابرهه براى يورش به سمت مكه، انگيزه مذهبى بوده و انگيزه هاى ديگر، تابع يا فرعِ بر آن بوده اند، چرا كه اگر او مى توانست به هر نحو مردم مناطق مركزى و شمالى شبه جزيره را با مركزيت مكه كه از سلطه دولت هاى ديگر آزاد بودند، از نظر عقيده و دين با خو د همراه و هم كيش كند، به آسانى مى توانست بر شريان اقتصادى منطقه هم دست يابد و اراده سياسى دولت صنعاء را هم بر تمامى ساكنان شبه جزيره تحميل نمايد، مرزهاى امپراطورى ساسانى را تهديد كند و تا سرحدات روم هم به پيش رود. چون در شكل طبيعى قضيه، تنها با فرض گسترش مسيحيت و تحوّل دينى مردم و قبايل منطقه، آن اهداف سياسى و اقتصادى با كمترين هزينه و ضريب بالاى موفقيت، بر آوردنى بود، ولى اگر تغيير مذهبى اساس قرار نمى گرفت، معلوم نبود كه اين لشكركشى چه دست آورد سياسى يا اقتصادى مهمى را رقم زند، كمترين پيامدهايش هم احتمالا مقاومت و ستيز قبايل با مهاجمان و انتظار ناامنى دائم در آن مناطق بود. اين بود كه تهاجم به مركزى كه كانون اتصال روحى و نماد پيوستگى قومى عرب در شبه جزيره بود; يعنى كعبه، در مرحله اول واساسى اين طرح قرار گرفت تا با درهم شكستن آن، نظام فكرى و رشته پيوستگى روحى قبايل مختلف ازهم گيسخته شود و به دنبال ايجاد خلأ معنوى و بحران عقيدتى، آيين مسحيت بر آنان عرضه و تحميل شود و در پس آن، اهداف ديگر دنبال شود. بنابراين، انگيزه دينى، نقش محورى و اساسى را در اين حمله حايز بود و دركنار آن، ساير انگيزه ها آنقدر كليدى يا مهم نبودند كه بتوانند خطرپذيرى چنين تصميم گستاخانه اى را براى ابرهه موجّه كنند، و به دليل همين ايده ويران گر بود كه به سرنوشتى آن چنان دهشتناك گرفتار آمدند. به قول نولدكه چيزى اتفاق افتاد كه در حساب نيامده بود و مكه اى كه ابرهه قصد ويرانى اش را داشت، دودمان پادشاهى او و جانشينانش را در يمن بر باد داد; نه تنها آنان، كه امپراطورى بيزانس را در بلاد شام، و پادشاهى ساسانى را در عراق و هر جاى ديگر درهم كوبيد.102
مسئله بسيار مهم و اساسى ديگر در ماجراى حمله اصحاب فيل به مكه، چگونگى شكست و عقب نشينى آن هاست. تمام پژوهشگرانى كه لشكركشى ابرهه را به مكه به عنوان واقعيتى تاريخى در معرض بحث گذاشته اند، در اين نكته، اتفاق نظر دارند كه اين اقدام با ناكامى و بدفرجامى روبه رو شد، حتى بعضى خاورشناسان يا نويسندگانى هم كه اصرار دارند قضيه را طبق اشاره پروكوپيوس بر موضوع حمله به ايران تطبيق كنند، از انصراف و عقب نشينى فورى سپاه ابرهه سخن به ميان آورده و دليل آن را هم وجود خطرها و پايان ناگوار ذكر كرده اند. امّا اين لشكركشى چرا و چگونه متوقف شد و عاقبت سرنوشت ابرهه به كجا انجاميد؟
همان گونه كه قبلاً گفتيم متأسفانه در منابع غربى درباره اين تهاجم و سرانجام آن و حتى پايان حكومت و سرنوشت ابرهه چيزى يافت نمى شود، به همان دلايلى كه ذكرش رفت. اما خوشبختانه، اصل واقعه و بعضى از جزئيات آن به تواتر از سوى شاهدان عينى صحنه، يعنى مردم مكه براى نسل بعد بازگو و نقل شده و اندكى بعد در كتاب ها و نوشته ها ثبت گرديده است. عظمت، خارق العادگى و دهشتناكى حادثه از يك سو، و گره خوردنش با تاريخ اسلام به علت تقارن آن با ميلاد پيامبر اسلام از سوى ديگر، خاطره آن را براى هميشه در ياد مسلمانان در طول قرن ها جايگزين و تثبيت نمود،103 و اهتمام آنان را در حفظ و نقل آن مضاعف كرد.104 اگر چه ممكن است پيرايه هايى به آن راه يافته باشد يا گوشه هايى از آن، دست مايه قصه پردازى ها شده باشد، آن گونه كه مقتضاى همه رخدادهاى ناگهانى و عظيم است، اما اين نارسايى ها آن قدر زياد نيست كه اصل حادثه را تغيير شكل داده يا آن را به گونه اى دست خوش تحول كرده باشد كه به زعم برخى از خاورشناسان در رديف داستان هاى عاميانه اى در آمده باشدكه به دل خواه به شخصيتى مشهور ارتباط داده شده باشد.105 اصل حادثه به حدى روشن است كه نياز به اثبات ندارد. گذشته از اين ها، سندى كه اولين منبع مدوّن براى تاريخ عرب عصر جاهلى است وحتى از نظر تاريخى بالاترين اعتبار را در اين زمينه دارد;106 يعنى قرآن، چگونگى آن را به خوبى بازگفته است.
به هر حال با وجود مسكوت گذاشته شدن گزارش حادثه در منابع غربى و شرح و توضيح نسبتاً مفصل آن در منابع اسلامى و عربى و نيز با توجه به تصوير اجمالى آن در قرآن، پاسخ هاى داده شده به سؤال از چرايى و چگونه توقف و شكست لشكركشى اصحاب فيل را به مكه از يك نظر، ذيل دو ديدگاه كلى مى توان دسته بندى كرد:
الف ـ به اعتقاد بيشتر مورخان، مفسران و محققان تاريخ اسلام و عرب، كشتى جنگى ابرهه تا ساحل مكه پيش رفت، اما در آن جا به گل نشست و به قول نولدكه چيزى اتفاق افتاد كه در هيچ محاسبه اى نيامده بود.107 دست قدرت خداوند پرده اى از مجازات و عذاب را براى آنان به نمايش گذاشت كه سابق بر آن، تنها قوم لوط را بدان گرفتار و هلاك كرده بود.108 البته مأموران الهى اين بار پرندگانى بودند كه فوج فوج، از سوى دريا (غرب مكه) پياپى برآمدند و با گلوله هاى آتشين سجيل، انبوه سپاه ابرهه را سنگ باران نمودند109 و در زمانى اندك آنان را به شكلى خارق العاده درهم شكستند: «وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ * تَرْمِيهِمْ بِحِجارَة مِنْ سِجِّيل * فَجَعَلَهُمْ كَعَصْف مَأْكُول»
در برخى روايات در توضيح جزئيات واقعه آمده است: اين سنگ ها به هر عضوى از بدن كه اصابت مى كرد موجب دريده شدن و درهم شكستن آن مى شد يا موجب بروز تاول هاى شديدى مى گرديد110 و سپس آن زخم هاى تاول زا منجر به مرگ مجروحين مى شد.111 نيز در برخى نقل ها آمده است: آنان پس از آن كه در اثر سنگ باران از پاى در آمدند خداوند سيلى توفنده فرستاد و اجسادشان را به دريا افكند112 يا كسانى كه از صحنه گريخته بودند در مسير بازگشت يك به يك ساقط مى شدند113 و يا اين كه در مسير راه به سيل گرفتار آمدند و از بين رفتند.114 سر كرده آنان يعنى ابرهه نيز مورد اصابت قرار گرفت، اما او را از صحنه مهلكه بدر بردند. او با وضع فجيعى به صنعاء رسيد و آن جا هلاك شد.115
در هر صورت، آن چه به وقوع پيوست و در ساعاتى كوتاه بساط قدرت نمايى لشكرى عظيم را برچيد، چيزى جز عذاب الهى نبود; معجزه اى بود كه به دست قدرت خدا ظاهر شد، حتى از جنس عذاب هايى نبود كه امت هاى پيشين را بدان نابود كرده بود، همچون زلزله و بادهاى كشنده كه در طبيعت، اصل آن را مى توان سراغ گرفت; در طبيعت هرگز چنين پديده اى را نمى توان سراغ گرفت كه دسته اى از مرغان با حمل سنگ ريزه هايى به سر قوم خاصى، و نه غير آنان، درآيند و با سنگ باران نابودشان كنند.116
ب ـ در مقابل، تعدادى از خاورشناسان و نويسندگان شرقى و مسلمان مايل اند شكست و ناكامى سپاه فيل را در پيوند با عوامل طبيعى و اسباب عادى، همچون امراض مسرى، جنگ يا صلح بين ايران و روم و امثال آن، تحليل و تفسير كنند. اين ديدگاهِ طيفى از نويسندگان وحتى مفسران اسلامى را شامل مى شود كه همگى در انتساب منشأ و عامل شكست و نابودى سپاه فيل به عوامل طبيعى و عادى هم داستانند، اما در چگونگى گرفتار آمدن آنان در چنگ اين بلايا آرا و بيان هاى متفاوتى ارائه كرده اند.
1. تعدادى از اين پژوهشگران علت شكست ابرهه را يك بيمارى سارى پنداشته اند. براى نمونه، كارادووو، بلاشر،117 محمد عبده،118 فريد وَجدى119 و حتى استاد جواد على120 چنين نظرى دارند.
1ـ1. به گمان بعضى بازگشت و بد فرجامى حركت سپاه ابرهه به وباى سال 542 يا 554 ميلادى شهر پلوز مربوط مى شود كه پروكوپيوس بدان اشاره كرده است121 و بعضى از نويسندگان شرقى نيز همين مطلب را تأكيد مى كنند122 و حتى از انتشار اين بيمارى در اسكندريه و فلسطين و سراسر جهان سخن به ميان آورده اند،123 و يا طاعون سال 569 ميلادى در قسطنطنيه را بر اساس گزارش پروكوپيوس با اين شكست مرتبط مى دانند و آن را با تاريخ لشكركشى ابرهه به مكه قابل تطبيق مى دانند.124
در ارزيابى آراى فوق مى توان گفت كه گزارش پروكوپيوس از طاعون يا وباء، مربوط به سال هاى 542 و 546 ميلادى است، نه 569. بنابراين، فاصله زمانى بين عام الفيل (حدود 570) و تاريخ وقوع طاعون هاى ياد شده بسيار زياد است و طبيعتاً نمى توان بين آن ها ارتباطى برقرار كرد.125 علاوه بر آن، اصولاً وقوع يك بيمارى در نقطه اى از جهان، مثل اروپا با فرسنگ ها فاصله، چگونه سر از صحراى عربستان و اردوگاهى نظامى درآورده و فورى دامنگير انبوه سپاهيان آن جا شده است؟ معلوم نيست طبق كدام سند تاريخى اين طاعون به اسكندريه و فلسطين سرايت كرده و بعد هم سراسر جهان را گرفته است؟! و عجيب اين است كه اين سخن به منابعى نسبت داده شده كه چيزى دال بر اين مطلب را در آن ها نمى توان يافت. پروكوپيوس هم كه سال 569 ميلادى زنده نبوده تا گزارشى از طاعون قسطنطنيه بدهد.126
1ـ2. جمعى ديگر با عنايت به واژه ابابيل يا بر حسب برخى روايات، عامل بروز آشفتگى و سپس از هم پاشيدگى لشكر ابرهه را شيوع بيمارى آبله يا حصبه (سرخچه يا سرخك) در ميان آنان دانسته اند.
در اين ميان، برخى براى اين ادعا به توجيهات لغوى روى آورده و بين ابابيل (در سوره فيل) و آبله ارتباط برقرار كرده اند. آرتور جفرى درباره ابابيل مى نويسد: بورتن از سرگرد پرايس نقل مى كند كه واژه ابابيل هيچ ربطى به پرندگان ندارد، بلكه نام بلايى است. و گذشته از آن، اين كلمه از ابيله به معناى تاول گرفته شده است. پيش تر اشپرنگل در 1974 ميلادى ميان اين واژه و بيمارى آبله رابطه اى حدس زده بود و آن را مشتق از «اب» به معناى پدر به اضافه «ابيل» به معناى نوحه و ندبه مى پنداشت و مى گفت ايرانيان واژه ابيله را به معناى آبله به كار مى برند. اين نظريه را روايات موجود كه مى گويد لشكريان ابرهه به بيمارى آبله دچار شده و نابود شدند تأييد مى كند. سپس جفرى اضافه مى كند: اما مشكل سخن اشپرنگل يا بورتن، اثبات فارسى بودن آبله است، زيرا آبله در زبان فارسى خود دخيل از عربى است و بى ترديد از همين آيه گرفته شده است. جفرى سپس ادامه مى دهد: كارادووو حدس مى زند كه اصل واژه ابابيل فارسى باشد و مى گويد طيراً ابابيل قرائت نادرست «تيربابيل» به معناى « تير بابلى » است كه مايه انهدام لشكر ابرهه گرديد. حدس كارادووو در خور توجه است، اما متقاعد كننده نيست، زيرا در هيچ كجا ما از اين تيرهاى بابلى اطلاعى به دست نمى آوريم!127
برخى محققان زبان شناس و عربى دان در نقد اين مطالب آورده اند: ريشه سازى اشپرنگل همان گونه كه جفرى هم اشاره كرده است، تهى از هرگونه ارزش علمى است، و حدس كارادووو به جهت عنايت نداشتن به متن و محيط تاريخى ـ لغوى، شايسته توجه نيست و از نظر قوانين تعريب نيز اشكال هاى متعددى دارد. اما قول يك افسر نظامى چگونه آن قدر اعتبار يافته كه برتن و جفرى بدان استناد كرده اند هم از عجايب است.128
مقاله يكى از نويسندگان به آشفتگى بيشتر موضوع در اين زمينه افزوده است. او مى نويسد: اكنون به نوشته دكتر جفرى دو يادداشت زير را مى توان افزود: 1. آبله واژه اى فارسى است و صورت پهلوى آن ابلك و ابلق هنوز در فارسى زنده است، به معنى داراى پيس و لك و هر چيز دو رنگ. و ابابيل، جمع معرب آبله است و شايد خود ابرهه صورت ديگرى از اين واژه باشد. 2. آبله بيمارى واگيردار معروف است و طيراً ابابيل نوعى مخصوص از اين بيمارى، و ترجمه آن آبله مرغان فارسى است.129
اما اين احتمال جديد هم از نظر علمى پايه اى ندارد، زيرا ظاهراً بين آبله و ابلك، رابطه اى وجود ندارد. آبله واژه اى كهن و به معناى تاول و بيمارى آبله است و به كرّات در متون فارسى آمده است و در زبان پهلوى هم به صورت آبلگ وارد شده است. در عوض، ابلك اگر نشانى از آن در زبان هاى كهن فارسى يافت شود بايد با «ابلق» قياس گردد كه يكى از واژه هاى معروف جاهلى است.130 به هر حال، اين سخنان فاقد هر گونه ارزش علمى است و بى سر و سامانى پژوهش ها در اين باب (واژه شناسى ابابيل و امثال آن) موجب اين احتمالات تازه شده است.131
مشابه احتمالات فوق را در آثار برخى ديگر از نويسندگان ايرانى مى توان يافت. به عقيده يكى از اين نويسندگان، ابابيل جمع آبله است و مؤيد اين عقيده، روايتى است كه به موجب آن هلاك قوم ابرهه به وسيله وباى جدرى كه همان آبله باشد صورت گرفته است، لكن وجود كلمه طير در آيه سوم سوره فيل موجب آن شده است كه طيور عجيب دريايى سنگ ها به كف و منقار بگيرند و به جنگ ابرهه و لشكريان فيل سوار او بيايند، در صورتى كه ممكن است كلمه طير در اين آيه، چنان كه در كتب لغت هم مضبوط است، به معناى ناگهان و سريع باشد و به عبارت ادبى، طير در اين آيه مصدر به معناى فاعل است و در معناى مجازى به عنوان حال استعمال شده، البته بر ذوالحال مقدم گرديده است.132
مشكل اين سخن هم آن است كه در زبان عربى يا فارسى براى چنين ادعايى مستند و ريشه اى يافت نمى شود. در منابع لغوى معتبر، مفرد ابابيل، اباله، ابول و ابيل ذكر شده است يا به اعتقاد بعضى محققان، ابابيل مفردى از جنس خود ندارد.133در هر صورت، ابابيل به معناى جماعات يا دسته جات يا گروههايى است كه پشت سر هم وپياپى حركت كنند،134 بنابراين، نمى توان آبله را مفرد ابابيل يا ابابيل را جمع آبله دانست. گذشته از آن، اصلاً آبله در زبان فارسى اسم براى بيمارى خاصى است نه در زبان عربى; عرب از آن بيمارى به جدرى تعبير مى كند.135 تأويل طير به معناى مجازى سرعت و ناگهان هم نيازمند پشتوانه كاربردى براى اين معنا در زبان عربى است كه ظاهراً اين گونه استعمالى يافت نمى شود.
1ـ3ـ دسته اى ديگر از پژوهشگران با عنايت به رواياتى كه شكست و ناكامى اصحاب فيل در آن ها به عامل جدرى و حصبه پيوند خورده، از انتشار آبله در ميان سپاه مهاجم سخن به ميان آورده و سبب اصلى از پاى درآمدن آن ها را همين بيمارى ها دانسته اند.136بعضى نويسندگان تلويحاً نابودى معجزه آساى سپاه ابرهه را انكار كرده و با توجه به همين روايات و اخبار، از اين بيمارى به «وباء» يا «وباى جدرى» تعبير كرده اند.137 استاد جواد على معتقد است كه ابرهه با ناكامى سريع رو به رو شد، او و لشكرش دچار وبايى شديد گرديدند، نوعى بيمارى پوستى كه موجب بازشدن پوست و زخم و چركى شدن اندام ها مى گرديد يا وبايى كه حصبه و جدرى نام دارد. وى در ادامه مى نويسد: اولين چيزى كه به حبشى ها اصابت كرد وباء بود، از نوع همان وباهايى كه در گذشته، بشريت را جارو كرده بود و زمانى برچيده مى شد كه هزاران نفر را در كام خود مى كشيد.138
به نظر مى رسد اين گروه از نويسندگان، دقت لازم را در اين روايات نكرده باشند، زيرا چه در كتاب هاى امثال ابن اسحاق، ازرقى، ابن هشام و طبرى و چه در روايات مذكور در منابع ديگر، بين نابودى اصحاب فيل به واسطه سنگ باران پرندگان و بروز تاول و آماس بر بدن آن ها تفكيكى صورت نگرفته، و اصلاً اين روايات سبب جدرى را اصابت آن گلوله هاى آتشين سجيل شمرده اند. و مقصود از آن دو هم آثارى بود شبيه تاول و جوش هاى آبله و سرخك، كه در اندامشان پيدا شد، نه اين كه واقعاً اين دو بيمارى آن ها را مبتلا كرده باشد. مثلاً طبرى در تاريخ خود به نقل از ابن عباس آورده است: فاقبلت الطير من البحر ابابيل، مع كل طير منها ثلاثه احجار حجران فى رجليه و حجر فى منقاره، فقذفت الحجاره عليهم، لا تصيب شيئاً الاّ هشمته، و إلاّ نفط ذلك الموضع; هر جايى كه سنگ بر آن اصابت مى كرد آن را در هم مى شكست و گرنه آن موضع تاول مى زد». و بعد در ادامه مى گويد: «فكان ذلك اول ما كان الجدرى و الحصبه... فاهمدتهم الحجاره، و بعث اللّه سيلا اتيا، فذهب بهم فالقاهم فى البحر»139 يا در روايت كافى دارد:«فجعلت ترميهم بها حتى جدرت اجسادهم فقتلهم...140بنابراين، با تمسك به گوشه اى از روايات و اخبار رسيده در يك موضوع و ناديده گرفتن بخش هاى ديگر آن، نمى توان درك و تلقى درستى از قضيه اى تاريخى به دست داد. ضمناً اگر اصابت اين سنگ ها به نيروهاى مهاجم موجب پيدا شدن تاول هاى شديد و كشنده در پيكرهاى آنان شده باشد، به سادگى نمى توان از آن، بروز بيمارى آبله در ميان سپاه ابرهه يا آغاز شيوع آن را در سرزمين هاى عربى نتيجه گرفت زيرا اين دو بيمارى عامل و منشأ خاص خود را دارند و هيچ دليلى در دست نداريم كه آثار پيدا شده بر اندام قشون ابرهه ناشى از اين گونه عوامل بوده باشد. نيز بسيار بعيد مى نمايد كه در فاصله بسيار ناچيزى از مكه، دفعتاً يك بيمارى واگير و مهلك چنان گسترش پيدا كند كه لشكرى را ببلعد، اما اثرى از آن در شهر مكه يا ميان قبايل اطراف ديده نشود، به ويژه اگر اين بيمارى طبق گفته برخى، از نقاط ديگر دنيا وارد اين اردوگاه نظامى شده باشد.علاوه برآن، چگونه آبله و حصبه، لشكرى را ناگهان در يك روز و با اين سرعت از هم پاشاند و بساطش را برچيد؟ هيچ بيمارى اى هر چند هم كه مسرى و كشنده باشد هرگز در چند ساعت نمى تواند انبوه عظيمى از افراد را مبتلا سازد يا از پاى در آورد.141
نكته ديگر اين است كه در لغت عرب، جدرى به معناى تاول و آماس است، البته بعدها درمعناى آبله هم كاربرد يافته و نيز بر هر بيمارى واگير عام البلوى اطلاق شده است. و حصبه نيز اسم براى بيمارى سرخك يا سرخجه است.142 بنابراين، نمى توان از آن ها به بيمارى وباء به معناى طاعون تعبير كرد، زيرا، «وبا» بيمارى گوارشى است و با مختل كردن سيستم گوارش جان بيمار را مى گيرد، اما پوست بدن را دچار عارضه و تاول يا فساد نمى كند. در اين صورت، آسيب ديدگى پوست و پيدا شدن زخم و عفونت در آن، و حتى جدا شدن بند بند اجزاى بدن143 به تعبير اين روايات با فرض درستى آن ها، هرگز با علائم و لوازم بيمارى وبا قابل توجيه نيست.144 مگر اين كه بگوييم مراد شان از كلمه وبا هر نوع بيمارى عام و فراگير بوده نه طاعون.
4ـ1. در آثار تعدادى ديگر از پژوهشگران تاريخ عرب يا كسانى كه در صدد تفسير سوره بر آمده اند ماجرا به گونه اى تصوير شده كه هم تأويلى در ظاهر آيات صورت نگيرد و هم وقوع حادثه از مجراى طبيعى و عادى توجيه و تبيين گردد.
عبدالعزيز سالم به تبع احمد يوسف معتقد است سنگ ريزه هايى كه بر سر اصحاب فيل ريخته شد نوعى گل چسبنده آميخته به ذرات ماسه به اندازه عدس بود كه پرندگانى آن را از منطقه اى وبا زده در سرزمين هاى عربى يا مكانى ديگر به اردوگاه سپاه ابرهه منتقل كردند و بر سر آنان فرو ريختند و اين سنگريزه هاى آلوده، منجر به شيوع بيمارى وبا در بين سپاه ابرهه شد.145
نويسنده تفسير نوين نيز پس از طرح اين سؤال كه «آيا مورخان دانشمند اروپا عموماً جاهل يا مغرض بوده اند كه گفته اند لشكريان ابرهه با آبله هلاك شدند؟» تلاش مى كند بين سنگ باران قشون ابرهه و بروز آبله در ميان آنان و نيز روايات وارده در كتاب هاى سيره، مبنى بر رؤيت آبله و حصبه براى نخستين بار در سرزمين عرب در عام الفيل جمع كند، اما چيزى شبيه فرض يوسف احمد مصرى را پيشنهاد مى كند:
پس مى توان فرض كرد اين گل هاى چسبيده به پنجه هاى پرندگان، آلوده به ميكروب آبله بوده و در جمعيت متراكم قشون به سرعت انتشار يافته است. آن چه در سوره مباركه ذكر شده كيفيت عذاب است و آن چه تواريخ اروپا يا ديگران گفته اند آثار و نشانه هاى آن است. با اين فرض، منافاتى بين سنگ انداختن مرغان بر لشكر ابرهه و گرفتاريشان به آبله موجود نيست، و به اين ترتيب مى شود آن دو را با هم جمع كرد.146
شايد دغدغه پژوهشگرانى مثل عبدالعزيز سالم و احمد يوسف تا حدى قابل درك باشد، زيرا آن ها در برابر موج سنگين علم گرايى و علم زدگى اى كه در مصر و برخى كشورهاى اسلامى به راه افتاده بود، به همراهى و همگرايى با آن چندان بى ميل نبوده، لذا تفسيرى طبيعت گرايانه از اين حادثه ارائه كرده اند اما به كدام دليل تاريخى يا روايى مى توان اين ادعا را مدلل كرد كه سنگ ريزه هايى كه پرندگان حمل مى كردند حتماً آلوده به ميكروب و عامل بيمارى آبله يا حصبه بوده اند؟ اين در حالى است كه قرآن از آن به سجيل ياد مى كند، همان كه بر سر قوم لوط فرو باريد و آن ها را هلاك كرد.
اما تعجب بسيار از نويسنده دانشمند تفسير نوين است كه از يك سو، امثال شيخ محمد عبده و فريد و جدى را به باد انتقاد گرفته كه چرا درصدد تأويل و توجيه تعبير قرآن برآمده اند تا با گفتار اروپاييان سازگار شده و براى مسلمانان غرب زده قابل قبول باشد، و تأكيد مى كند كه خود تلاش دارد به اين تأويلات تكلف آميز دچار نشود يا قرآن را تابع نظر ديگران نسازد147 اما از سوى ديگر تفسيرى را ارائه مى نمايد كه از گرفتار شدن در ورطه آن پرهيز داده است. ايشان توجه نكرده اند كسانى كه شيوع بيمارى آبله و امثال آن را باعث از هم پاشيدگى سپاه ابرهه دانسته اند، فى الواقع درصدد القاى اين نكته بوده اند كه اصولاً معجزه و مجازات خارق العاده اى از سوى خدا رخ نداده، بلكه شكست و عقب نشينى اصحاب فيل، امرى عادى و طبيعى بوده است، مانند همه بلاهاى بزرگى كه گاه و بيگاه در گوشه و كنار جهان جان هزاران نفر را در كام مرگ مى كشد و اين هم يكى از آن حوادث بوده است، نه اين كه خداوند با سنگ هاى سجيل و ارسال پرندگان به صورت خارق العاده جلوى پيشروى سپاه ابرهه را گرفته و آنان را تار و مار و متلاشى كرده باشد. بر اين اساس، آيا وجه جمع ياد شده خود مؤيد نظر غربى ها و مستلزم انكار معجزه بودن حادثه نيست؟ آيا اين تناقض نيست كه از يك سو بگوييم برخى غرب زدگى را به جايى رسانده اند كه اگر حتى اختلافى بين گفته هاى آنان (غربى ها) با قرآن كريم باشد، العياذ بالله سخن آن ها را بر گفتار پروردگار ترجيح مى دهند،148 اما خود در تلاش برآييم كه حادثه را بر وجهى حمل كنيم كه عدول از ظاهر، بلكه صريح قرآن باشد و با سخن غربى ها سازگار درآيد؟ قرآن صراحتاً اعلام مى كند كه خدا به واسطه پرندگان و با سنگ هاى سجيل (همان كارى كه با قوم لوط كرده بود)، آن جماعت عظيم نظامى را به صورت كاملاً غير متعارف پراكنده و نابود كرد، با اين حساب، به ميان كشيدن پاى عواملى، چون آبله و امثال آن چه معنايى دارد؟ آيا اين غير از سوق دادن وقوع مسئله به مجرايى عادى و طبيعى است؟
مشكل ديگر، فقدان هرگونه شاهد يا دليل تاريخى بر آلودگى اين گل هاى چسبيده به پنجه هاى پرندگان به ميكروب آبله است، آن زمان اين بيمارى در كجا شيوع داشته كه به اردوگاه لشكر ابرهه منتقل شده است؟
1ـ5. در مكتوبات تفسيرى بعضى از عالمان مسلمان سده اخير، شكست و هلاكت اصحاب فيل با رويكردى علم گرايانه و تجربه محور، تحليل و تعليلى متفاوت يافته است. محمد عبده و به تبع او برخى ديگر149 مسئله را اين گونه تفسير كرده اند. وى بنابر بعضى روايات، ابتدا قضيه را چنين تصوير مى كند:
روز دوم اقامت سپاه ابرهه در نزديكى مكه ناگهان بيمارى آبله و حصبه در ميانشان درگرفت. بنابر نقل عكرمه آبله براى نخستين بار در سرزمين عرب، همان سال عام الفيل مشاهده شده است. اين بيمارى واگير با پيكرهاى آنان چنان كرد كه كمتر مثل آن اتفاق مى افتد، به گونه اى كه گوشت از اندامشان جدا شده و مى ريخت. اين بود كه آنان رو به فرار و بازگشت نهادند. بلاء دامنگير ابرهه نيز شد و به همان نحو اجزاء و گوشت بدنش قطعه قطعه و بند بند فرو ريخت تا به صنعا رسيد و هلاك شد.150
وى سپس مى افزايد:
اين مقدار، مورد اتفاق روايات است و اعتقاد به آن نيز صحيح است و در سوره مباركه فيل هم بيان شده كه اين آبله يا حصبه از سنگ هاى خشكى بود كه بر سر افراد لشكريان توسط گروه هاى عظيمى از پرندگان فرو ريخته شد. اين پرندگان را خدا به وسيله باد به آن جا فرستاد. بنابراين مى توان معتقد بود كه اين پرندگان از جنس مگس يا پشه بوده اند كه حامل و ناقل ميكروب بعضى از امراض و بيمارى ها هستند. و «حجاره»اى كه در سوره آمده، از گل سمى خشك شده اى بوده كه بادها آن را جابه جا مى كنند. ذرات اين گل مسموم به پاى آن حشرات چسبيده و معلق بوده است. اين ذرات آلوده هر گاه به بدن و جسم كسى برسد، از منفذهاى زيرپوست وارد بدن او شده و زخم هايى را در آن عضو بدن ايجاد مى كند و منجر به فاسد شدن و فرو ريختن گوشت آن مى شود. وقتى خداوند هلاكت كسى را اراده كرده باشد، بسيارى از اين حشرات ضعيف از بزرگ ترين لشكريان خدا محسوب مى شوند. و اين موجودات كوچكى كه از آن به ميكروب تعبير مى شود، در شمار جنود الهى اند. ميكروب ها داراى گروه ها و دسته جاتى هستند كه مقدار و تعدادشان را فقط خدا مى داند.151
و در ادامه اضافه مى كند:
لازم نيست مأموريت مجازات طغيان گران توسط پرندگانى، با حجم و اندازه بزرگ و عجيب و غريب يا با سنگ هاى خاص به گونه اى ويژه صورت پذيرد، بلكه هر موجودى مى تواند لشكر خدا باشد. همه نيروها و قواى طبيعت تسليم خدايند و در اين جا هم آن طغيان گرى كه مى خواست خانه خدا را ويران كند خداوند حشره اى به سوى او فرستاد تا عامل آبله يا حصبه را به او منتقل كند و او را همراه لشكرش قبل از داخل شدن به مكه نابود سازد...»152 و در انتها تأكيد مى كند: اين مطلب همان چيزى است كه در تفسير سوره مى توان بدان اعتماد كرد و غير آن را نمى توان پذيرفت; مگر اين كه دست به تأويل بزنيم، تازه اگر روايت صحيحى براى آن داشته باشيم».153
تأويل اين آيات به گونه ياد شده از سوى عبده و برخى شاگردانش اختصاص به اين مورد ندارد، بلكه در موارد ديگرى هم با آيات دال بر اعجاز چنين برخوردى داشته اند.154 اين رويكرد، انتقاد بسيارى از محققان و مفسران بعدى را برانگيخته است. برخى آن را تأويلات خنك،155 بعضى نظريه اى مخالف با صريح آيات قرآن،156كسانى هم آن را تأويل و توجيه آيات و تعبيرات قرآنى براى سازگار شدن با گفتار اروپاييان157 و امثال آن دانسته اند. بعضى مفسران نيز ارائه چنين تفسيرى از آيات سوره فيل را نيازمند دليل قطعى يا عينى و حسى دانسته و گفته اند كه در غير اين صورت چنين تفسيرى نه مفيد علم است و نه مى تواند صادق و درست باشد. به همين دليل بر اخذ به ظاهر و پرهيز از تأويل و فهم و روش مسلمانان صدر اول در مواجهه با اين آيات، تأكيد كرده اند158
در اين ميان سيدقطب نويسنده و مفسر پرآوازه مصرى ضعف هاى اين نگرش را با تفصيل بيشترى ذكر مى كند. سيدقطب ابتدا به اين گونه رويكرد در تفسير انتقاد كرده و مى نويسد: كسانى كه مايل به تنگ و محدود كردن دايره امور خارق العاده و غيبى هستند و تمايل دارند سنت ها و قوانين الهى را در طبيعت آن گونه بينند كه به صورت عادى و متعارف عمل كند، معتقدند كه تفسير اين گونه حوادث به وقوع يك بيمارى واگير، مثل آبله يا حصبه اقرب و اولى به واقعيت است. اينان طير را در آيه به معناى مگس يا پشه اى كه ميكروب ها را منتقل مى كند و به مطلق هر آن چه كه پرواز مى كند مى گيرند!!159
سيد قطب در ادامه، تمام مطلب عبده را عيناً نقل مى كند و بعد به بررسى و ارزيابى آن پرداخته مى نويسد: به اعتقاد ما وقوع حادثه آن گونه كه عبده تصوير كرده با وصفى كه در بعضى روايات آمده مبنى بر اين كه خود سنگ ها آنان را درهم مى شكست و متلاشى مى كرد، هيچ تفاوتى از جهت دلالت بر قدرت خدا يا اولى به تفسير بودن ندارند; هر دو از نظر ما از حيث امكان وقوع و دلالت بر قدرت و تدبير الهى، مثل هم هستند. هر دو در چارچوب سنت الهى است... به اعتقاد ما جريان امور بر اساس سنت معمول و مألوف و طبيعى، ارزش و دلالتش كمتر از جريان وقوع آن به صورت خارق العاده نيست. مسلط كردن موجودى پروازكننده و حامل ذرات آلوده به ميكروب آبله يا حصبه و انتقال آن به مكانى خاص و ابتلاى لشكرى به آن بيمارى هم امرى خارق العاده است، و كمتر از اين نيست كه خداوند پرندگانى را بفرستد كه سنگ هايى مخصوص با خود حمل كنند و بر پيكر آنان بنوازند و نابودشان كنند. اما خود اين حادثه (مورد بحث) به نظر ما به صورت خارق العاده و غير مألوف و معمول اتفاق افتاده و خداوند پرندگانى را به صورت پى در پى بر آنان فرستاد (البته در اين جا لازم نيست رواياتى كه اين پرندگان را به شكل خاصى توصيف كرده اند بپذيريم) كه سنگهايى غيرمعهود را حمل مى كردند و آن ها را بر سپاه ابرهه فرو ريختند و آن سنگ ها كارى با پيكر آنان كرد كه نامتعارف و نامعهود بود. اين تفسير، به سوره و فضاى حاكم بر حادثه نزديك تر و واقعى تر است، چرا كه خداوند اين خانه را براى كارى مهم در نظر داشت; او اراده كرده بود كه آن را حفظ كند تا محل اجتماع و امان مردم باشد. مركز و نقطه عزيمت براى عقيده جديدى باشد كه از آن جا آزادانه به پيش رود، از سرزمينى آزاد و رها، دور از سلطه ديگران، بيرون از سيطره هر نوع حكومتى كه قادر بر محاصره اين دعوت جديد در زادگاهش باشد; خداوند خواسته بود اين حادثه را عبرتى آشكار براى همه ناظران و آگاهان در تمامى نسلها قرار دهد. پس آن چه با جو و فضاى سوره تناسب و تناسق دارد اين است كه حادثه و تمام مقومات و اجزائش به صورت غيرعادى و غيرمعمول اتفاق افتاده باشد، و هيچ داعى و دليلى وجود ندارد كه به رغم يگانه و نادر بودن حادثه ـ با توجه به شرايط و فضاى حاكم بر آن ـ باز در جهت رجحان و برگزيدن صورت عادى و شكل طبيعى وقوع آن تلاش شود.160
سيد قطب در ادامه چند اشكال ديگر را هم برابر اين گونه تفسير مى نهد: علائم و آثار بيمارى آبله و حصبه با آثارى كه در اندام هاى ابرهه و لشكريانش پيدا شد سازگار نيست، زيرا آبله يا حصبه موجب جدا شدن اعضاى بدن يا شكافتن سينه او نمى شوند، آن گونه كه در روايات آمده است، و اشاره قرآن، با تعبير « كعَصْف مأكول» درباره آثار حادثه، بسيار نزديك تر به واقع و عينى تر است.
روايت عكرمه يا حديث يعقوب بن عقبه هم نمى گفت كه آبله به سپاه ابرهه رسيد، بلكه فقط در اين حد بود كه در شبه جزيره در آن سال براى نخستين بار آبله ظاهر شد. علاوه بر اين ها گرفتارشدن ابرهه و سپاه او و عدم ابتلاى عرب ها، مردم مكه و اطراف به بيمارى ياد شده در آن زمان، آن گونه كه استاد عبده تصوير كرده، خود با وجه خارق العاده و غير مألوف قضيه مى سازد. و وقتى چنين باشد چه اصرارى بر حمل و حصر آن بر صورتى است كه براى ادراك بشر مألوف و شناخته شده باشد.161
به نظر مى رسد خارج شدن از دايره دلالت هاى لفظى بدون وجود دليل عقلى يا نقلى معتبرى بر خلاف ظاهر، و دست زدن به تأويلات فاقد پشتوانه لغوى، ادبى، تاريخى يا روايى نه تنها تفسير نيست، بلكه اصولاً نمى توان بدان هيچ گونه اعتمادى كرد. عجيب اين است كه عبده درست عكس اين نكته را در پايان گفته است. وى تلقى خود را تنها تفسير قابل اعتماد مى داند و غير آن را تأويل نامقبول مى شمارد!
2. بعضى نويسندگان با طرح اين پرسش كه تضليل اصحاب فيل چگونه محقق شد، آيا تنها با ارسال پرندگانى از سوى خدا و سنگ باران آنان يا از طرق ديگرى هم؟ در پاسخ گفته اند: به نظر مى رسد آيه «الم يجعل كيدهم فى تضليل»، اشاره به حادثه ديگرى دارد كه مفسران ذكر نكرده اند، از جمله اين كه آنان شايد به امراض كشنده اى دچار شده باشند يا نزاع و دعوايى بين آن ها در گرفته باشد يا راه را گم كرده باشند يا فيل هاى آنان به سبب اختلاف آب و هوا و شرايط جوّى دچار مرضى شده باشند. بعضى از اين قضايا به اشاره در روايات آمده است. البته بى شك مهم ترين بلايى كه بر سر آن ها آمد و جلوى حمله آن ها را سد كرد سنگ باران پرندگان ناشناخته اى بود كه از سوى دريا برآمدند و به آن ها حمله كردند.162
ظاهراً تلاش اين نويسنده، آن است كه به گونه اى بين همه عوامل محتمل جمع كند، اما به اين نكته توجه نكرده است كه چگونه مى توان هم قضيه را امرى خارق العاده تلقى كرد كه از جانب خدا براى تأمين اهدافى خاص رخ داده و هم به صورت عادى در قالب حوادث و جريان هاى ناگوار طبيعى تحقق يافته باشد. احتمالاتى هم كه ايشان ذكر كرده اند نه پشتوانه تاريخى دارد و نه روايى، تنها در بعضى از روايات آمده است كه پس از حادثه، سيلى توفنده جارى شد و بقايا و اجساد هلاكت شدگان را با خود به دريا برد كه ايشان ذكر نكرده اند.163 اما براى ساير موارد به جز رويت جدرى و حصبه در سرزمين عرب در عام الفيل، مستندى نمى توان يافت.
بر خلاف نظر وى، همان گونه كه قاطبه مفسران هم گفته اند آيه سوم و چهارم اين سوره، بيان كيفيت تضليل كيد مذكور در آيه دوم است، با اين حال ناديده گرفتن اين ارتباط بين آيات و سبب تراشى هاى بى اساس براى چگونگى وقوع حادثه، به رغم صراحت آيات بر وقوع معجزه آساى آن، تلاشى بيهوده است.
3. بعضى نيز عامل عقب نشينى و بازگشت سپاه ابرهه را به موضوع صلح ايران و روم در سال 546 ميلادى پيوند زده اند.164
اما اين سخن هم پذيرفتنى نيست، چون ـ همان گونه كه در محور اول گفتيم ـ اساساً حمله ابرهه به مكه با سال هاى 546 و 547 (تاريخ كتيبه دوم ابرهه) سازگار نيست; صلح ايران و روم مربوط به سال ها پيش بوده و طرفين هم هيچ كدام بدان پاى بندى چندانى نشان نداده اند، علاوه براين، رابطه ايران و روم حدود سال 570 ميلادى و وضع سياسى آن ايام، نشان مى دهد كه در حال جنگ بوده اند; سن جيبو به تحريك روم به ايران حمله مى كند و ملوك حيره (هواه خواهان ايران) به غسانيان (هواخواهان روم) حمله مى برند، و اغتشاشاتى در ارمنستان پيش مى آيد كه موجب جنگ تازه اى بين ايران و روم در 571 ميلادى مى شود و تا سال ها ادامه پيدا مى كند.165
4. نظر يكى از نويسندگان در مقوله شكست و هلاكت سپاه ابرهه به كلى متفاوت از سايرين است. او از يك سو معتقد است كه ابابيل جمع آبله است و بنابراين، سبب هلاكت آنان را وباى جدرى يا آبله دانسته166 و از سوى ديگر، آيه «ترميهم بحجارة من سجيل» را به جنگ ايران با يمن مربوط مى داند:
اگر سجيل را معرب سنگ و گل بدانيم بايد معتقد شويم كه آيه ناظر به لشكر كشى ايران به يمن در سال 570 يا 576 ميلادى است و مغلوبيت ايشان به وسيله لشكر انوشيروان، انتقام حمله و جسارت ايشان به كعبه بوده است و خداوند به وسيله انوشيروان، پيروان جسور ابرهه و فرزندان او را كيفر داده است. در صورتى كه سومين آيه از سوره فيل اشاره به لشكر كشى ايرانيان باشد، دور نيست كه طير با تيار و تياره كه بر لشكريان ساسانى اطلاق مى شده، رابطه اى داشته باشد، در اين صورت، آيه چهارم (ترميهم بحجارة من سجيل) با نوع جنگ ايرانى آن زمان تناسب دارد، زيرا مسلماً ايرانيان از قلل جبال يمن استفاده كرده و با منجنيق آنان را سنگ باران كرده اند و يا با منجنيق و سنگ، حصارهاى ايشان را به تصرف در آورده اند. مطلبى كه رابطه سوره فيل را با جنگ ايران و يمن تأييد مى كند نظر بعضى از مفسرين است كه سوره لإيلاف قريش را تا آخر ـ كه فعلا در قرآن سوره مستقلى است ـ جزء سوره فيل مى دانند و مى گويند لإيلاف متعلق به كيف فعل مى باشد.167
واقعاً چگونه مى توان بين گرفتارى سپاه ابرهه به آبله در نزديكى مكه و سنگ باران آنان در جنوب يمن توسط ايرانيان از نظر تاريخى ارتباط ايجاد كرد و آن را ابتدا و انتهاى حادثه اى واحد به حساب آورد به گونه اى كه سوره اى از قرآن، با طرح استفهام تقريرى، رؤيت يا آگاهى به آن را نزد اهل مكه مسلم تلقى نموده و آنان را به عبرت گيرى از آن تهديد كند؟ علاوه برآن، حدس و گمان هاى نويسنده درباره ارتباط سجيل با منجنيق، رابطه طير با تيار يا تياره، وحدت سوره فيل وقريش با جنگ ايران و يمن، و پيش از اين ها رابطه ابابيل با آبله، و طير با سرعت و امثال آن از آشفتگى خاصى در مواجهه او با مفاهيم و آيات قرآنى حكايت دارد، زيرا ايجاد چنين ارتباطاتى فاقد هر گونه مؤيد ادبى يا لغوى و يا تاريخى است، بلكه بيشتر، جنبه خيال پردازى دارد. در كتاب هاى تاريخ و سيره و نيز روايات، داستان حمله وهريز، سردار ايرانى به يمن با جزئيات و تفاصيلش ذكر شده، اما هيچ يك از مراحل و جزئياتش با ادعا و تحليل نويسنده تطبيق ندارد.168
باتوجه به چگونگى شكست لشكر متجاوز ابرهه هلاكت خارق العاده اصحاب فيل و تقارن اين حادثه عظيم با ولادت آخرين پيامبر الهى حضرت محمدبن عبدالله صلى الله عليه وآله آيا بين اين دو موضوع ارتباطى بوده است؟ آيا شكست معجزه آساى يك سپاه عظيم كه به قصد تصرف مكه و ويران سازى كعبه تا آستانه اين شهر پيش آمده بود با ظهور و بعثت پيامبر اسلام در اين شهر و كنار كعبه درآينده نزديك، رابطه اى مى توان يافت؟ چه نوع رابطه اى و چگونه؟
اين مسئله مورد توجه متكلمان قرار گرفته و نوعاً در مقام بحث از معجزات پيامبر اسلام بدان پرداخته اند. اين حادثه را بيشتر متكلمان و مفسران از معجزات پيامبر اسلام بر سبيل ارهاص دانسته اند كه قبل از بعثتِ آن حضرت رخ داده است. اما ارهاص چيست و چه ارتباطى با اعجاز و معجزات دارد؟ وچگونه با نبوت پيوند مى خورد؟
ارهاص برگرفته از رهص به معناى چينه بن ديوار است.169 اما در اصطلاح كارهاى خارق العاده اى است كه پيش از نبوت از سوى پيامبران انجام مى پذيرد و حكايت از نبوت آنان در آينده مى كند.170 در كشاف اصطلاحات الفنون آمده است: [ارهاص ]شرعاً نوعى از خارق عادت است كه پيمبران را پيش از برگزيده شدن به پيمبرى از جناب حق تعالى عطا مى شود و سبب تسميه آن به ارهاص اين است كه در لغت ارهاص به معناى بناى خانه است كه اين خارق عادت، اعلام به بناى خانه پيمبرى مى باشد.171 بنابراين، وقوع امور خارق عادت و عجيب پيش از بعثت و نبوت پيامبرى بر سبيل ارهاص، در واقع آماده كردن اذهان و تنبيه آن ها براى شنيدن دعوت آن پيامبر است. اما آيا اين مسئله اساساً ممكن است يا خير؟
دسته اى از متكلمان، همانند جمعى از معتزله كه اظهار كرامت به دست انبيا يا اوليا را قبول ندارند، منكر اين گونه معجزات قبل از دعوت و بعثت هستند، اما اكثر متكمان شيعه وسنى (اشاعر وتعدادى از معتزله) براين باورند كه وقوع معجزات قبل از بعثت انبيا ممكن است و اين امر در مورد پيامبر اسلام فراوان واقع شده كه از آن جمله حادثه هلاكت اصحاب فيل است.
معجزه در اين جا به معناى كارهاى غريب و خارق العاده اى است كه از طاقت و توان بشر خارج است و بر فضيلتى در صاحب آن، دلالت دارد، و معجزه اى كه براى اثبات نبوت است، منظور نيست، چه، اين نوع معجزه پس از نبوت و همراه با دعوى نبوت و براى اثبات صدق آن دعوى است. شايد هم به همين جهت باشد كه علامه شعرانى معتقدند ارهاص، لطف است وشرط نيست كه معجزه باشد، گرچه معجزه نوعى ارهاص است.172
محقق طوسى براى جواز ظهور معجزه بر سبيل ارهاص، به وقوع معجزات پيامبر اسلام قبل از نبوت استدلال كرده است «و معجزاته عليه السلام قبل النبوه تعطى الارهاص» سپس علامه حلّى مواردى از اين ارهاصات را شمرده است، همانند شكاف برداشتن طاق كسرى، خشك شدن درياچه ساوه، خاموش شدن آتشكده فارس و نابودى و شكست اصحاب فيل كه همگى مقارن با ولادت آن حضرت اتفاق افتاده است، و نيز سايه افكندن ابرى بر سر آن حضرت و حركت آن همراه با او و نيز سلام كردن سنگ ها بر او، و امثال آن.173
به تعبير علامه شعرانى پى در پى اتفاق افتادن حوادث در بلاد فارس موجب شد كه آنان فال زنند بر اين كه دولتشان زوال خواهد يافت و اين نوعى آمادگى بود براى قبول دين اسلام.174 اما شاهدى كه درآن نمى توان شك كرد قصه اصحاب فيل است كه در سال ولادت پيغمبر ما صلى الله عليه وآله اتفاق افتاد و در قرآن صريح آمده است، و آن هنگام كه اين قضيه در قرآن آمد هنوز كسانى كه آن واقعه را ديده بودند از دنيا نرفته و آن را به خاطر داشتند... و وقوع اين امر قريب پيش از نبوت موجب آمادگى مردم براى ديدن خوارق عادت و اعتقاد به قدرت پروردگار و عنايت او به تعظيم كعبه است175 و براى احتجاج، قصه اصحاب فيل كافى است.176
بنابراين، وقوع حادثه فيل در مرئى و منظر مردم مكه، زمينه ساز و طليعه پرداز حادثه عظيم ديگرى بود كه در همين شهر و دربين همين مردم در شرف وقوع بود و بنا بود كه از اين مبدأ و با نماد همين بيت و خانه، عالم گير شود، و به تعبيرمرحوم راميار لشكر جرارى كه به يغما و ويرانى كعبه آمده بود به ناگهان پراكنده و نابود شد. اين يكى از نشانه هاى ظهور پيامبرى بزرگ بود، اين يك ارهاص بود، هشدارى بر نزديكى ظهور خاتم پيمبران.177
1. آذرنوش، آذرتاش، مدخل ابابيل، دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 2، زير نظر كاظم موسوى بجنوردى، چ اول: تهران، مركز دايرة المعارف بزرگ اسلامى،1370.
2. آلوسى، محمود الشكرى، تاريخ الارب فى معرفة أحوال العرب، تحقيق محمد بهجة اثرى، بيروت، دارالكتب العليمه، [بى تا].
3. ابان بن عثمان، المبعث والمغازى و الوفاه و السقيفه و الرده، تحقيق رسول جعفريان، چ اول، قم، مكتب الأعلام الاسلامى، 1417 ق.
4. ابن اسحاق، محمد، كتاب السير و المغازى، تحقيق سهيل زكار، چ اول، قم، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامى، 1368.
5. ابن خلدون، عبد الرحمان، العبر، بيروت، موسسة الأعلمى، 1391 ق / 1971 م.
6. ابن كثير، اسماعيل بن عمر، البداية و النهايه، بيروت، داراحياء التراث العربى، موسسة التاريخ العربى، 1408 ق.
7. ابن هشام، عبدالملك، السيرة النبويه، تحقيق مصطفى سقاء و ديگران، چ هشتم: بيروت، دارالوفاق، 1375 ق.
8. ابوزهره، محمد، خاتم پيامبران، ترجمه حسين صابرى، چ اول: مشهد، آستان قدس رضوى، 1380.
9. الرزقى، ابواليد محمد بن عبداللّه، اخبار مكه و ماجاء فيها من الآثار، تحقيق رشدى صالح ملحس، چاپ دوم: مكه المكرمه، دارالثقافه، 1385 ق.
10. برگ نيسى، كاظم، «مدخل ابرهه»، دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 2، زير نظر كاظم موسوى بجنوردى، چ اول: تهران، مركز دايرة المعارف بزرگ اسلامى، 1370.
11. پيگولوسكايا، ن. و. اعراب حدود مرزهاى روم شرقى و ايران در سده هاى چهارم و ششم ميلادى، ترجمه عنايت الله رضا، چ اول: تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1372.
12. تقى زاده، سيد حسن، تاريخ عربستان و قوم عرب از اوان ظهور اسلام و قبل از آن، چ اول: تهران، انتشارات فردوس، 1379.
13. جفرى، آرتور، واژه هاى دخيل در قرآن مجيد، ترجمه فريدون بدره اى، چ اول، انتشارات توس، 1372.
14. جميلى، خضيرعباس، قبيلة قريش و أثرها فى الحياه العربيه قبل الاسلام، عراق، المجمع العلمى، 1422 ق.
15. حلى، حسن بن يوسف بن مطهر، كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، تصحيح حسن حسن زاده آملى، قم، موسسه النشر الاسلامى، 1407 ق.
16. خزائلى، محمد، اعلام القرآن، چهارم: تهران، موسسه انتشارات اميركبير، 1371.
17. دقر، عبدالغنى، معجم النحو، قم، مكتبة القيام، [بى تا].
18. ديون پرت، جان، عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ترجمه غلامرضا سعيدى، تهران، اقبال، 1355.
19. راميار، محمود، در آستانه سالزاد پيامبر، چ دوم: تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1365.
20. راوندى، قطب الدين، الخرائج و الجرائح، قم، موسسه امام مهدى (عج)، 1409 ق
21. رشيد رضا، محمد، وعبده، محمد، تفسير القرآن الحكيم (الشهير بالتفسير المنار)، بيروت، دارالمعرفه، ،[بى تا].
22. سالم، سيدعبدالعزيز، تاريخ العرب فى عصر الجاهليه، بيروت، دارالنهضه العربيه، [بى تا].
23. سيد قطب، فى ظلال القرآن، چ پانزدهم: بيروت، دار الشروق 1408 ق / 1988 م.
24. شريعتى، محمد تقى، تفسير نوين، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، [بى تا].
25. شعرانى، ابو الحسن، ترجمه و شرح تجريد الاعتقاد، چ چهارم: تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1366.
26. شهيدى، سيد جعفر، تاريخ تحليلى اسلام، چ نهم: تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1369.
27. شهيدى، سيد جعفر، مقاله «از ولادت تا بعثت»، در كتاب محمد خاتم پيامبران، چ دهم: تهران، انتشارات حسينيه ارشاد، 1363.
28. صادقى، محمد، الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن و السنه، بيروت، موسسة الوفاء، 1985 م.
29. صالح، احمد العلى، محاضرات فى تاريخ العرب، موصل، دارالكتب فى جامعه الموصل، 1981 م.
30. صدوق، ابى جعفربن محمد بن على، علل الشرايع، قم، مكتبه الداورى.
31. صدوق، محمد بن على، كمال الدين، قم، دار الكتب الإسلاميه، 1395 ق.
32. صفى پور، عبدالرحيم، منتهى الارب فى لغة العرب، تهران، سنائى، [بى تا].
33. طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، چ پنجم: بيروت، موسسة الاعلمى، 1409 ق / 1989 م.
34. طبرى، محمد بن جرير، جامع البيان فى تأويل آى القرآن، بيروت، دارالفكر، 1420 ق / 1999 م.
35. طوسى، محمدبن الحسن، التبيان فى تفسير القرآن، چ اول: قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1409 ق (افست از روى چاپ بيروت، داراحياء التراث العربى).
36. عبده، محمد، الاعمال الكامله، چ اول: بيروت، دار الشروق، 1414 ق / 1993 م.
37. عبده، محمد، تفسيرالقرآن الكريم جزء عم، نشر ادب الحوزه (افست از روى چاپ 1341 ق. مصر).
38. على، جواد، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، چ دوم: بيروت و بغداد، دارالعلم للملايين، مكتبة النهضه، 1978 م.
39. فريد وجدى، محمد، دائرة المعارف القرآن الرابع عشر ـ العشرين، بيروت، دار الفكر، [بى تا].
40. كراجكى، ابوالفتح، كنز الفوائد، قم، انتشارات دار الذخائر، 1410 ق.
41. كريستين سن، آرتور، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمى، تهران، دنياى كتاب، 1372.
42. كلينى، محمد بن يعقوب، الكافى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1365 ق.
43. گئورگيو، كنستان ويرژيل، محمد پيغمبرى كه از نو بايد شناخت، ترجمه ذبيح الله منصورى، چ اول: تهران، انتشارات زرين، 1376.
44. مدرسى، محمد تقى، من هدى القرآن، تهران، دار محبى الحسين، 1377.
45. مغنيه، محمد جواد، تفسير الكاشف، چ چهارم: بيروت، دارالعم للملايين، 1990 م.
46. نولدكه، تئودور، تاريخ ايرانيان و عربها در زمان ساسانيان، ترجمه عباس رزياب خويى، تهران، 1358.
47. يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب، تاريخ اليعقوبى، قم، موسسه نشر فرهنگ اهل البيت (افست از روى چاپ دار صادر بيروت).
1. دانشجوى دكترى علوم قرآن و حديث.
2. سبأء (34) آيه هاى 15 ـ 17.
3. بروج (85) آيه هاى 1 ـ 9.
4. فيل (105) آيه هاى 1 ـ 5.
5. يونانيان و روميان، تمام سرزمين هاى عربى را به سه بخش تقسيم كرده اند: عربستان خوشبخت، عربستان بيابانى وعربستان كوهستانى. عربستان خوشبخت در كتاب هاى عربى و نزد جغرافى دانان مسلمان و عرب، تمام جزيرة العرب را شامل مى شود (ر.ك: جواد على، المفضل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 1، ص 163 ـ 164). اما برخى محققان معاصر نوشته اند كه عربستان خوشبخت صرفاً بر مثلث جنوبى شبه جزيره، يعنى منطقه يمن اطلاق مى شده است (ر.ك: سيد جعفر شهيدى، تاريخ تحليلى اسلام، ص 6 و 9، محمود راميار، در آستانه سالزاد پيامبر، ص 35).
6. ر.ك: سيد جعفر شهيدى، همان، ص 15.
7. ابن خلدون مى گويد كه تاريخ نگاران جملگى دراين قول متفق اند كه ذونواس فرزند تبان اسعد بود و زرعه نام داشت و چون بر ملك پدران فرمانروايش غلبه يافت يوسف نام گرفت (ر.ك: ابن خلدون، العبر، قسمت اول، ج 2، ص 59).
8. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 495 ـ 460.
9. ر.ك: همان، ج 2، ص 595 و 597.
10. جواد على روايات مختلف را درباره چگونگى به قدرت رسيدن ابرهه نقل كرده است (ر.ك: همان، ج 3، ص 480 ـ 482).
11. Helletheaeus، او در ضبط كتيبه استانبول 7608 مكرر، به ء ل ءص ح ه، و نيز السبا آس Elesbaasو Elesboasهم خوانده شده است كه همه اين ها از الاصبحه حبشى گرفته شده است. نام او در روايات حبشى الاصحبه كالب آمده است و در عربى او را اصحمه خوانده اند (ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 470 ـ 471 و 469 و محمود راميار، همان، ص 67).
12. Esimiphaeus، كسى كه پروكوپيوس او را ازيميفائوس / اسيميفائوس مى خواند، همان سميفع اشوَِع در كتيبه حصن الغراب است كه از طرف حبشيان نائب السلطنه نجاشى در سرزمين حمير به سال 525 شناخته شد (ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 476).
13. آبراهام، آبراميوس و ابرهه، تلفظ هاى گوناگون عبرى، رومى و حبشى ابراهيم است. (ر. ك: آرتور جفرى، واژه هاى دخيل در قرآن مجيد، ترجمه فريدون بدره اى، ص 99 و 100).
14. ر.ك: محمود راميار، همان، ص 72 به نقل از: پروكوپيوس، جنگهاى ايران و روم، كتاب 1، فصل 20، عبارات 1 ـ 5.
15. محمود راميار، همان، ص 68 و 69 به نقل از: پروكوپيوس، همان، كتاب 1، فصل 20، عبارات 5 ـ 6.
16. محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 1، ص 549.
17. همان، ج 1، ص 548.
18. محمود راميار، همان، ص 82 ـ 83، به نقل از: پروكوپيوس، همان، عبارات 7 ـ 8.
19. طبرى، همان، ج 1، ص 549 ـ 550. سيد حسن تقى زاده نيز در كتاب تاريخ عربستان وقوم عرب، جمع بندى همه اين روايات تاريخى را به طور خلاصه درباره ابرهه آورده است.
20. ر.ك: محمود راميار، همان، ص53 ـ 54.
21. ر.ك: مدخل ابرهه در دايره المعارف بزرگ اسلامى به نقل از Steven, Runciman: در كتاب ByzantieCivilization (صفحات 164 ـ 165 (چاپ لندن، 1966)
22. ر.ك: جواد على، همان، ج 7، ص 282.
23. ر.ك: محمود راميار، همان، ص 42.
24. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 490 ـ 491.
25. G .Ryckmans
26. ر.ك: جواد على، همان، ج 3 ص 493; نيز، ا. ف. ل. بيستون (A.F.L.Beeston) مدخل ابرهه، در دانشنامه ايران و اسلام حرف الف، ج 1، ص 369 ـ 370.
27. Justinian
28. Julianus
29. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 472 ـ 474، نيز ر.ك: ن. و. پيگولوسكايا، اعراب حدود مرزهاى شرقى روم و ايران، ترجمه عنايت الله رضا، ص 405 و محمود راميار، همان، ص 69 ـ 70.
30. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 495.
31. ر.ك: ن. و. پيگولوسكايا، همان، ص 246.
32. ر.ك: همان، ص 407.
33. ر.ك: همان.
34. ر.ك: همان، ص 406.
35. ر.ك: همان. ص 408.
36. ر.ك: صالح احمد على، محاضرات فى تاريخ العرب، ص 263.
37. اين ديدگاه را بعضى از نويسندگان شرقى هم تقريباً به همين صورت پذيرفته اند و حمله اى را كه پروكوپيوس از آن نام مى برد، حمله به مكه مى دانند كه در واقع براى پيوستن نيروهاى ابرهه به قواى روم در شمال جزيره از طريق مكه صورت گرفت. (ر.ك: سيد حسن تقى زاده، تاريخ عربستان و قوم عرب، ص 111، صالح احمد العلى، محاضرات فى تاريخ العرب، ص 262 ـ 263).
38. ر.ك: پيگولوسكايا، همان، ص 246 ـ 247 به نقل از: ف. آلتهايم (Fr.Althaim).
39. ر.ك: همان، ص 247.
40. ر.ك: ابن كثير، البداية و النهاية، ج 2، ص 33، باب مولد رسول الله.
41. ر.ك: تئودور نولدكه، تاريخ ايرانيان و عربها در زمان ساسانيان، ترجمه عباس رزياب خويى، ص 340 و سيد حسن تقى زاده، تاريخ عربستان و قوم عرب، ص 111.
42. Conti Rossini
43. ر.ك: كاظم برگ نيسى، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 5، ص 568، مدخل ابرهه.
44. ر.ك: السيد عبدالعزيز سالم، تاريخ العرب فى عصر الجاهلية، ص 169 به نقل از جواد على، تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 3، ص 197.
45. ياقوت حموى در معجم البلدان نوشته است: «حَلَبَانُ: بالتحريك: موضع باليمن قرب نجران». نيز، ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 496.
46. ر.ك: همان، ج 3، ص 498. در معجم البلدان آمده است: تُرَبة: بالضم ثم الفتح، قال عَرَّام: تُرَبَة واد بالقرب من مكة على مسافة يومين منها، يصبُّ فى بستان ابن عامر، يسكنه بنو هلال، وحواليه من الجبال السراة ويَسُوم وفَرقد، ومعدن البُرْم... وقال الأصمعى: تربة واد للضباب طوله ثلاث ليال، فيه النخل والزرع والفواكه، ويشاركهم فيه هلال و عامر بن ربيعه; قال أحمد بن محمد الهمذانى: تُرَبة وزَبْيَة وبيشة هذه الثلاثة أودية ضخام، مسيرة كل واحد منها عشرون يوماً، أسافلها فى نجد وأعاليها فى السراة; وقال هشام: تربة واد يأخذ من السراة ويفرغ فى نجران، قال: ونزلت خَثْعَم ما بين بيشة وتربة.
47. تقريباً اكثر مورخان در اين مسئله اتفاق نظر دارند كه ولادت آن حضرت در عام الفيل و در گذشت او در سن 63 سالگى، در 633 ميلادى بوده است. پس عام الفيل نمى تواند قبل از 570 ميلادى بوده باشد.
48. ر.ك: سيد حسن تقى زاده، تاريخ عربستان و قوم عرب، ص 111.
49. بـراى نمونه ر.ك: صالح احمدالعلى، مـحاضرات فى تاريخ العرب،ص 263 و سيد حسن تقى زاده، همان، ص 111.
50. براى نمونه از A .G Lundin مى توان نام برد (ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 496) و نيز همه خاورشناسانى كه سال ولادت پيامبر اسلام را حوالى 570 ـ 573 ميلادى دانسته اند (ر.ك: محمود، همان، ص 135).
51. W.Caskel. اين نظر را دارد (ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 495).
52. ر.ك: سيد جعفر شهيدى، محمد خاتم پيامبران، ج 1، ص 176 ـ 177.
53. ر.ك: ابوالوليد محمد بن عبداللّه الزرقى، اخبار مكه و ما جاء فيهما من الآثار، ج 1، ص 154 و جواد على، همان، ج 3، ص 520.
54. ر.ك: سيد قطب، فى ضلال القرآن، ج 6، ص 7939.
55. ر.ك: ابوالوليد محمد بن عبدالله الزرقى، همان، ج 1، ص 154.
56. ر.ك: محمد بن اسحاق، كتاب المغازى و السير، ص 65; يعقوبى، تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 7; جواد على، همان، ج 3، ص 507 و نيز محمود راميار، همان، ص 134.
57. ر.ك: محمود راميار، همان، ص 135.
58. ر.ك: ابن كثير، البداية و النهايه، ج 2، ص 32 ـ 34 و محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 1، ص 570 ـ 571.
59. ر.ك: محمد بن جرير الطبرى، ج 1، ص 570 ـ 571. استاد سيد جعفر شهيدى نيز اين تاريخ را دقيق تر مى داند (ر.ك: سيد جعفر شهيدى، محمد خاتم پيامبران، ج 1، ص 176 ـ 177).
60. ر.ك: على بن الحسين المعسودى، مروج الذهب، ج 2، ص 84.
61. ر.ك: همان، ج 2، ص 289.
62. ر.ك: محمود راميار، همان، ص 134.
63. ر.ك: همان، ج 1، ص 147 ـ 148.
64. ر.ك: محمد بن اسحاق، كتاب المغازى و السير، ص 65.
65. ر.ك: محمود راميار، همان، ص 136.
66. ر. ك: ابن هشام، السيرة النبوية، ج 1 ص 57 ـ 61 و الزرقى، همان، ج 1، ص 155.
67. ر.ك: الزرقى، همان، ج 1، ص 155.
68. ر.ك: همان، ص 156 و حسن بن فضل طبرسى، مجمع البيان، ج 10، ص 826.
69. الزرقى، همان، ج 1، ص 157.
70. ر.ك: ابن هشام، همان، ج 1، ص 57 ـ 61.
71. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 520.
72. ر.ك: همان، به نقل از: تفسير ابن كثير، ج 4، ص 548.
73. ر.ك: محمود الشكرى آلوسى، تاريخ الارب فى معرفة أحوال العرب، ج 1، ص 262.
74. اين سه نفر اخير تا زمان نزول سوره فيل و بعد از آن زنده بودند و همگى بعد از آن در گذشتند.
75. ر.ك: عبدالغنى، الدقر، معجم النحو، مدخل همزة الاستفهام، ص 425.
76. گويا طه حسين در كتاب الوعد الحق شرحى جالب از پراكندگى سپاه ابرهه و غارت اموال آن ها به وسيله اعراب، از جمله قبيله خثعم بيان كرده است. متأسفانه دست رسى به اين كتاب ميسر نشد.
77. تقريباً همه مفسران در اين نكته، اتفاق دارند كه نزول سوره مربوط به حادثه لشكركشى ابرهه از يمن به مكه به قصد ويران سازى آن بوده كه با نزول عذاب الهى نابود شدند. (ر.ك: محمدتقى شريعتى، تفسير نوين، ص 334).
78. ر.ك: الزرقى، اخبار مكه، ج 1، ص 149; صدوق، كمال الدين، ج 1، ص 177; در نقل بحارالانوار، ج 15 ص 186، و كراجكى، كنزالفوائد، ج 1، ص 177 و راوندى، الخرائج و الجرايح، ج3، ص 1071.
79. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 526 ـ 527 ; محمود راميار، همان، ص 142 و 180 و 209; آرتور كريستين سن، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمى، ص 495; مسعودى سقوط آنان را 45 سال پس از حكومت انوشيروان ذكر كرده است (المسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 88) كه حدود 576 م خواهد شد و احتمالا اين تاريخ به حمله دوم وهريز به يمن پس از كشته شدن سيف ارتباط دارد.
80. ر.ك: محمود راميار، همان، ص 113.
81. ر.ك: همان، 137 ـ 138.
82. ظاهراً برگرفته از Ekklesia يونانى به معناى معبد است، ولى برخى از لغت شناسان عرب اين نام گذارى را به بلندى بنا و عظمتش مربوط مى دانند (ر.ك: ياقوت حموى، معجم البلدان، مدخل القليس).
83. ر.ك: محمد بن اسحاق، كتاب السير و المغازى، ص 60 ـ 61; ابن هشام، السيرة النبويه، ج 1، ص 43 و محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 1 ص550 ـ 551، جواد على، همان، ج 3، ص 500.
84.Cosmas indicopleustes نويسنده كتاب هاى تقويم مسيحى و درياهاى هند (ر.ك: راميار، همان، ص 53).
85. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 506، نيز محمود راميار، ص 145.
86. ر.ك: محمود راميار، در آستانه سامرا و پيامبر، ص 97 ـ 98 و 123.
87. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 518 ـ 519.
88. ماجراى آلوده كردن قليس، در منابع مختلف تاريخى و تفسيرى نقل شده است، از جمله ابن اسحاق، كتاب السير و المغازى، ص 61; ابن هشام، السيرة النبويه، ج 1، ص 43; طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 1، ص 551; الزرقى، ج 1، ص 140. صالح احمد العلى اين قصه را هذل و شوخى تلقى مى كند و اين اشكال را مطرح مى كند كه ابرهه چگونه مى توانست مشركان عرب را به زيارت كليسايى نصرانى دعوت و مجبور نمايد و اصولاً او در خارج از منطقه تحت حاكميت خود چگونه مى توانست اين ايده را عملى كند. مسيحيان كه علاقه اى به كعبه و مكه نداشتند پس با احداث قليس از اعتبار مكه چيزى كم نمى شد تا يك شخص از اهالى مكه اقدام به آلوده كردن قليس نمايد (ر.ك: صالح احمد العلى، محاضرات فى تاريخ العرب، ص 262).
89. ر.ك: ابن كثير، البداية و النهايه، ج 4، ص 549; جواد على، همان، ج 3، ص 510 و محمود راميار، همان، ص 116.
90. اين مطلب را طبرى در تاريخ خود (ج 1، ص 551) و تفسيرش (ج12، ص 387، روايت 29402) به نقل از ابن اسحاق آورده است. اصل خبر را ابن اسحاق بدون ذكر نامى از محمدبن خزاعى با تعبير رجلا من بنى سليم، اجمالا در كتاب السير و المغازى (ص 61) مورد اشاره قرار داده، ولى در گزارش ابن هشام از كتاب ابن اسحاق نيامده است. البته تعجب از استاد جواد على است كه اين خبر را عامل بسيار مهمى براى اتخاذ چنان تصميمى از سوى ابرهه تلقى مى كند و مى نويسد: شاهد اين كه عامل اصلى لشكركشى ابرهه آلوده كردن قليس و امثال آن نبوده (بلكه منافع توسعه طلبانه اقتصادى و سياسى بوده است) خبرى است كه راويان نقل كرده اند و آن اين كه ابرهه محمد بن خزاعى را تاج اميرى بخشيد و به سوى قبيله مضر فرستاد و به او فرمان داد كه مردم را به حج قليس فراخواند، اما در سرزمين كنانه شخصى از بنى هذيل او را كشت و خبر به گوش ابرهه رسيد. او در غضب شد و تصميم به نابودى بنى كنانه و انهدام كعبه گرفت. در ادامه، مى نويسد: كشته شدن محمد بن خزاعى ابرهه را بر اين مركب خشن نشاند. طبيعتاً اين برآشفتگى نه به خاطر قتل يكى از عوامل و كارگزارانش بود، بلكه به دليل مخالفت با ايده و رأى او و در افتادن با مقاصد توسعه طلبانه اش در تحميل اراده دولت يمن و همپايانانش بر اهل مكه و مردم كنانه و مضر و غير آن بود. در عالم سياست، اين گونه مخالفت ها نوعاً موجب اتخاذ تصميم هاى قساوت بار مى شود. (ر.ك: المفصل، ج 3، ص 518) اما جالب اين است كه او پس از نقل خبر و تحليلى كه بر اساس آن ارائه داده است از كتاب المحبر ابن حبيب نقل مى كند كه محمد بن خزاعى به قتل نرسيده بود، بلكه هنگام حمله ابرهه به مكه در ميان لشكريان او بود (همان، ج 3، ص 519).
91. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 517.
92. ر.ك: كنستان ويرژيل گئورگيو، محمد پيغمبرى كه از نو بايد شناخت، ترجمه ذبيح الله منصورى، ص 18 ـ 17.
93. ر.ك: خضير عباس جميلى، قبيلة قريش و اثرها فى الحياة العربيه قبل الاسلام، ص 105.
94. ر.ك: همان، ص 113.
95. ر.ك: همان، ص 105.
96. ر.ك: جان ديون پرت، عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ترجمه غلامرضا سعيدى، ص 3.
97. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 512 ـ 513.
98. ر.ك: همان، ج 3، ص 518 ـ 519.
99. ر.ك: محمود راميار، همان و جواد على، همان، ج 3، ص 518، سهيل زكار نيز اهداف حمله ابرهه را نشر مسيحيت در اطراف شبه جزيره، دست يابى به ثروت و تجارت مكه و فشار آوردن بر امپراطورى ساسانى ياد مى كند (ر.ك: كتاب السيرو المغازى با تصحيح سهيل زكار، پانوشت، ص 61)
100. در سال 24 يا 25 پيش از ميلاد مسيح آليوس گاليوس با لشكرى به جنوب عربستان حمله برد و در مدت چند روز خود را به مأرب رساند و در حجاز تا وادى نجران پيش رفت، اما به زودى در اثر دست رسى نداشتن به آب و مشكلات ديگرى كه براى او پيش آمد، مجبور به عقب نشينى شد. (ر.ك: سيد جعفر شهيدى، تاريخ تحليلى اسلام، ص 12).
101. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 503.
102. ر.ك: همان.
103. ر.ك: محمود راميار، همان، ص 138 ـ 139.
104. ر.ك: همان، ص 197 ـ 198.
105. ر.ك: ا. ف. ل. بيستون (A.F.L.Beeston)، دانشنامه ايران و اسلام، حرف الف ج 1، ص 369 ـ 370، مدخل ابرهه. متأسفانه اين طرز تلقى نادرست را در برخى نوشته هاى اخير فارسى كه در منابع دايرة المعارفى هم درج شده مى توان به وضوح ديد (ر.ك: كاظم برگ نيسى «مدخل ابرهه»، دائرة المعارف بزرگ اسلامى).
106. ر.ك: سيد عبدالعزيز سالم، تاريخ العرب فى عصر الجاهليه، ص 18.
107. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 503.
108. در آيات 82 سوره هود و 74 سوره حجر به اين موضوع اشاره شده است: «وامطرنا عليها حجارة من سجيل»، «و امطرنا عليهم حجارة من سجيل».
109. ر.ك: ابن اسحاق، كتاب السيروالمغازى، ص63 ـ 64; ابن هشام، السيرة النبويه، ج 1، ص 55 ـ 56; طبرى، تاريخ الأمم و الملوك، ج 1، ص 577; الزرقى، همان، ج 1، ص 146، طبرى، جامع البيان فى تأويل آى القرآن، ج 12، ص 385 و 390 ـ 391.
110. ر.ك: طبرى، جامع البيان، ج 12، ص 385، شماره 29401 و 29402.
111. ر.ك: كلينى، كافى، ج 8، ص 84، روايت 44; نيز صدوق، علل الشرايع، ج 2، ص 521، روايت 2.
112. ر.ك: طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 1، ص 557.
113. ر.ك: الزرقى، همان، ج 1، ص 147 و طبرى، جامع البيان، ج 12 ص391.
114. ر.ك: كلينى، كافى، ج 8، ص 84، روايت 44 به نقل از:ابن اسحاق و قتاده.
115. ر.ك:ابن اسحاق، همان، ص 64; ابن هشام، همان، ج 1، ص55 ـ 56 ;الزرقى، همان، ج 1، ص 147 و طبرى، جامع البيان، ج 12، ص 391.
116. ر.ك: محمّد بن حسن طوسى، التبيان فى تفسيرالقرآن، ج 10، ص 411; نيز طبرسى، مجمع البيان با حاشيه مرحوم شعرانى، ج 10، ص 543.
117. ر.ك: آذرتاش آذرنوش، «مدخل ابابيل»; دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 2.
118. ر.ك: محمد عبده، الاعمال الكامله، ج 5 ص 504 ـ 505; همو، تفسير القرآن الكريم، جزء عم، ص 157; احمد مصطفى مراغى، تفسير المراغى، جز30، ص 243.
119. ر.ك: محمد فريد وجدى، دايرة المعارف القرن الرابع عشر ـ العشرين، ج 1، ص 33 ـ 34، مدخل ابل.
120. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 516 ـ 517.
121. ر.ك: كاظم برگ نيسى، «مدخل ابرهه»، دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 5، ص 569، نيز سيد عبدالعزيزسالم، تاريخ العرب فى عصرالجاهليه، ص 168 (وى اين را به نقل از كتاب المحمل والحج احمد يوسف، ص 77، چاپ قاهره 1937، آورده است).
122. ر.ك: سيد حسن تقى زاده، همان، ص 111.
123. ر.ك: كاظم برگ نيسى، «مدخل ابرهه»، دايرة المعارف بزرگ اسلامى.
124. السيد عبد العزيز سالم، همان، ص 168.
125. ر.ك: محمود راميار، همان، ص 133.
126. ر.ك: همان.
127. ر.ك: آرتور جفرى، واژه هاى دخيل در قرآن مجيد، ترجمه فريدون بدره اى، 98 ـ 99.
128. ر.ك: آذرتاش آذرنوش، «مدخل ابابيل»، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج2.
129. ر.ك: همان، و نيز آرتور جفرى، واژه هاى دخيل در قرآن مجيد، ترجمه فريدون بدره اى، ص 99 پاورقى (اين احتمال مربوط به دكتر محمد مقدم استاد زبان شناسى دانشگاه تهران در دهه 20 است كه در مجله سخن سال اول شماره 7 و 8 بهمن و اسفند 1322 درج شده است).
130. ر.ك: آذرتاش آذرنوش; «مدخل ابابيل»، دائرة المعارف بزرگ اسلامى.
131. ر.ك: همان.
132. ر.ك: محمد خزائلى، اعلام القرآن، ص 159.
133. ر.ك: آذرتاش آذرنوش، همان.
134. ر.ك: همان، نيز خليل بن احمد، كتاب العين، ماده ابل و نيز فيروزآبادى، القاموس المحيط، ماده ابل.
135. ر.ك: خليل بن احمد، كتاب العين; ابن منظور، لسان العرب; ابن فارس، معجم مقاييس اللغه و فيروزآبادى، القاموس المحيط، ذيل ماده جدر.
136. اين روايات در: ابن اسحاق، كتاب السير و المغازى، ص 65; طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 1، ص 557 و همو تفسير جامع البيان، ج 12، ص 391 شماره 29406 و 29407 ابن هشام، همان، ج 1، ص 35;الزرقى، همان، ج 1 ص 146; تقى زاده، همان، ص 111; كلينى، همان، ج 8، ص 84، روايت 44 ; مجلسى همان، ج 15، ص 138; زمحشرى، تفسير كشاف; فخر رازى، تفسير كبير; طبرسى، مجمع البيان، تفسير قمى و اكثر تفاسير ذيل سوره فيل به اين مطلب اشاره كرده اند.
137. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 504 و 516 ـ 517 ;صالح احمد العلى، محاضرات فى تاريخ العرب، ص 263 ـ 264.
138. ر.ك: جواد على، همان.
139. ر.ك: طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 1، ص 557.
140. ر.ك: كلينى، همان، ج 8، ص 84، روايت 44.
141. ر.ك: محمود راميار، همان، ص 199.
142. ر.ك: كتاب العين، لسان العرب، معجم مقائيس اللغة و القاموس المحيط، ذيل ماده جدر و حصب. بايد توجه داشت كه امروزه حصبه عنوان براى بيمارى ديگرى است و نبايد با معناى حصبه در زبان عربى در گذشته اشتباه شود. در زبان عربى طبق كتب لغت معتبر و قديمى، مثل كتاب العين خليل و معجم مقاييس اللغه، حصبه جوش ودانه هاى خاصى بوده كه روى پوست ظاهر مى شده است (ذيل ماده حصب)، اما در فارسى، حصبه مرضى است واگير كه به واسطه ميكروب مخصوصى به نام باسيل ابرت توليد مى شود. اين ميكروب ازراه جهاز هضم با خوردن آب يا سبزى يا ميوه آلوده وارد روده مى شود و سپس از كبد عبور كرده داخل خون مى گردد. عوارض آن دردسر،، تب شديد، اسهال، استفراغ، نفخ شكم و خونريزى روده ها ست.
143. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 517.
144. عوارض و با عبارت اند از: قى، اسهال شديد، سنگينى در قلب و معده، كبود شدن لب ها و گونه ها، انقطاع بول، احساس برودت شديد و عطش مفرط و... كه هيچ كدام در جريان هلاكت اصحاب فيل گزارش نشده است.
145. ر.ك: سيد عبدالعزيز سالم، همان، ص 168.
146. ر.ك: محمدتقى شريعتى، تفسير نوين، ص 335 ـ 336.
147. ر.ك: همان، ص 341.
148. ر.ك: همان.
149. ر.ك: ا حمد مصطفى مراغى، تفسير مراغى، جزء 30، ص 243 و محمد فريد وجدى، دايرة المعارف قرن الرابع عشرة ـ العشرين، ج 1، ص 33 ـ 34.
150. ر.ك: محمد عبده، تفسير القرآن الكريم، جزء عم، ص 157ـ158 و نيز الأعمال الكاملة، ج5، ص504 ـ 505.
151. ر.ك: همان، ص 158 و ج 5، ص 505.
152. ر.ك: محمد عبده، همان.
153. ر.ك: همان.
154. ر.ك: همان و رشيد رضا، تفسير المنار، ج 1، ص 348 ـ 351; ج 1، ص 322; ج 2، ص 457 به بعد و ج 3، ص 53 ـ 59. هم چنين ر.ك: على اوسط باقرى، «المنار و تفسير آيات بيان گر معجزات»، مجله معرفت، شماره 83.
155. ر.ك: محمد الصادقى، تفسير الفرقان، جزء 30، ص 461.
156. ر.ك: محمد ابوزهره، خاتم پيامبران، ترجمه حسين صابرى، ج 1، ص 191 ـ 192.
157. ر.ك: محمدتقى شريعتى، تفسير نوين، ص 341.
158. ر.ك: محمد جواد مغنيه، تفسير الكاشف، ج 7، ذيل سوره فيل; و نيز طه حسين، مرآة الاسلام، ص 30.
159. ر.ك: سيد قطب، فى ظلال القرآن، ج 6، ص 3976.
160. ر.ك: همان، ص 3977.
161. ر.ك: همان، ج 6، ص 3977 ـ 3978.
162. ر.ك: محمدتقى مدرسى، من هدى القرآن، ج 18، ص 356.
163. ر.ك: طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 1، ص557 و كلينى، همان، ج 8، ص 84، روايت 44.
164. ر.ك: سيد حسن تقى زاده، همان، ص 111.
165. ر.ك: محمود راميار، همان، ص 199.
166. ر.ك: محمد خزائلى، همان، ص 159.
167. ر.ك: همان، ص 159 ـ 160.
168. ر.ك: طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 1، ص 562 ـ 565; مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 86 ـ 87 و محمود راميار، همان، ص 171 ـ 195.
169. ر.ك: الخليل بن احمد، كتاب العين، ابن منظور، لسان العرب و فيروزآبادى، القاموس المحيط، ذيل ماده رهص. در منتهى الارب، ارهاص به معناى آماده چيزى شدن و نيز ديوار و حائط آمده است (ر.ك: منتهى الارب و لغت نامه دهخدا).
170. ر.ك: مدخل «ارهاص» در دايره المعارف تشيع (كه به نقل از شرح تجريد قوشجى و تلخيص المحصل آورده اند)، نيز تعريفات جرجانى مدخل ارهاص.
171. ر.ك: كشاف اصطلاحات الفنون، مدخل ارهاص.
172. ر.ك: ابوالحسن شعرانى، ترجمه و شرح تجريد الاعتقاد، ص 492.
173. ر.ك: حسن بن مطهر حلى، كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، ص 252 و 253 و نيز: ابان بن عثمان، المبعث و المغازى، ص 34 ـ 35.
174. ر.ك: ابوالحسن شعرانى، همان، ص 492.
175. ر.ك: همان، ص 491.
176. ر.ك: همان، ص 492.