بيشك جوانان به بركت انقلاب اسلامي اقبال زايدالوصفي به قرآن كريم كردهاند و از قرائت و تجويد و حفظ گرفته تا ترجمه و تفسير به ابعاد گوناگون قرآن توجه شاياني به اين مائده آسماني نمودهاند.
معالوصف احساس ميشود، جوانان در مواجهه با قرآن نوعي بيگانگي نسبت به آموزههاي آن در خود احساس ميكنند. گويا قرآن در فضاي ديگري متفاوت از خواستهها و نيازهاي آنان سخن ميگويد و لذا رشته ارتباط آن را با گرايشها و انتظارات خود گسيخته مييابند؛ از اينرو به روشني نميتوانند با آن گفتماني نزديك برقرار كنند. از مطالعه آيات چندان لذت نميبرند. قرآن براي آنان خشك جلوه ميكند؛ چنان نيست كه چون آن را بخوانند، دلشان بلرزد؛ چنان كه درباره مردماني از عصر نزول آمده است: انما الموءمنون الذين اذا ذكر الله و جلت قلوبهم و إذا تليت عليهم آياته زادتهم ايماناً (انفال/2) قرآن براي جوانان ما چندان ساحري نميكند و به دل آنان چنگ نميزند.
قرآن در زمان نزولش چنان بود كه مشركان دزدانه به آن گوش ميسپردند و مفتون آن ميشدند و دل از دست ميدادند و قرآن چنان آنان را به خود جذب ميكرد كه آن را سحر ميخواندند و چنان جاذبه داشت كه مشركان سر و صدا ميكردند تا مبادا تازهواردان به مكه آيات قرآن را از پيامبر اسلام بشنوند و مفتون آن گردند و مشركان آنان را از شنيدن قرآن برحذر ميداشتند كه مبادا قرآن را بشنويد كه شما را مفتون خواهد ساخت.
واقعاً بايد بررسي كرد چه شده است كه قرآن در عصر نزولش چنان دلانگيز و دلربا بود و اكنون اينگونه نيست آيا طبايع شنوندگان قرآن در اين عصر تفاوت پيدا كرده است و قساوت در دلهايشان پديد آمده است؟ آيا اين بيتفاوتي و بيتأثيري در ميان كساني است كه با زبان عربي آشنايي ندارند يا عربزبانها نيز اينچنيناند؟ آيا صوت خوانندگان قرآن در اين عصر افت پيدا كرده است؟ آنهمه جاذبه از نفس گرم پيامبر اسلام بود يا از رهگذر آموزههاي قرآن؟
به نظر ميرسد پاسخ اين سوءالات روشن است و يكچيز بيش نيست و آن اين است كه قرآن كريم حسب حاجات و مقتضيات مردم عرب عصر رسول خدا(ص) نازل شده است و راز ساحري و جذبهاش براي موءمن و مشرك آن عصر همين پيوند نزديك و رابطه تنگاتنگ قرآن با حالات و مقتضيات آنان بوده است.
دليل آنكه قرآن به زبان عربي نازل شد جز همين نبود كه مخاطبان قرآن عربزبان بودند: و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم (ابراهيم/ 4) و علت آنكه به تدريج نازل شده، جز اين نبود كه خدايتعالي خواسته بود حالات و نيازها و ظرفيتهاي آن مردم رعايت گردد. قرآن از شرك سخن گفته است؛ چون مخاطبان قرآن مشرك بودند و در كنار خداي يگانه بت ميپرستيدند و اگر فرموده است به شتر بنگريد، چون با شتر زندگي ميگذراندند. اگر آنان را از قمار و باده و ربا نهي كرده است، به اين جهت بوده كه آنان قماربازي و بادهنوشي و رباخواري ميكردند. اگر در خصوص برده سخن گفته است چون در ميانشان بردهبرداري رواج داشته است. آن هنگام كه مخاطبان مشركان بودند، آياتي متناسب عقايد و اعمال آنان نازل ميشد و آنگاه كه مسلمانان و اهل كتاب نيز به مخاطبان قرآن پيوستند، مناسب آنان نيز آيات نازل گرديد آن زمان كه مسلمانان در مكه به سر ميبردند و قدرت نداشتند، به صبر و هجرت خوانده ميشدند و آن هنگام كه به مدينه آمدند و قدرت نيافتند به جهاد و قتال امر شدند.
اين نمونهها همه حاكي از آن است كه قرآن به تناسب شرايط متفاوت و متغير زماني و مكاني متعلق به عصر و مصر رسول خدا(ص) نزول يافته است؛ لذا مخاطبان قرآن آيات قرآن را با رگ و پوست خودشان احساس ميكردند و با شنيدن آيات موهاي بدنشان برميخواست و دلشان ميلرزيد.
اين سخن بدين معنا نيست كه بنابراين قرآن به عرب عصر نزولش تعلق دارد و براي مردمان ديگر اعصار و امصار كارآمد نيست؛ چون دين اسلامي ديني فطري است فاقم وجهك للذين حنيفاً فطرت الله التي فطرالناس عليها(روم/ 30) و آموزههاي آن متناسب نيازهاي فطري نازل شده است و بيترديد نيازهاي فطري نيز از عصر و مصري به عصر و مصري ديگر تغيير نمييابد؛ مگر نيازها و مقتضيات غيرفطري و محيطي كه از زمان و مكاني به زمان و مكاني ديگر متفاوت ميشود. آن دسته از آموزههاي قرآني كه ناظر به فطريات است، براي هر عصر و نسلي كارآمدي دارد اما آن دسته از آموزههايي كه به اقتضاي شرايط محيطي و مقطعي القا شده است، بيشك براي مكان و زمانهايي كه آن شرايط در آن حاكم نيست، نميتواند كارآمد باشد. براي مثال احكام مربوط به بردهداري و نهي از ورود به خانه از پشتخانه وأتوا البيوت من ابوابها (بقره/ 180) تنها ويژه عصر رسول خدا(ص) بوده است و لذا براي اعصار و امصار ديگر بياستفاده است؛ اما اين موارد، بسيار ناچيز و نادر است و قريب به اتفاق آموزههاي قرآن به اقتضاي فطريات مردم عصر و مصر رسول خدا(ص) نازل شده است و لذا براي اعصار و امصار ديگر نيز نافذ و نافع است.
غرض سخن ما از اينكه قرآن خطاب به مردم عصر و مصر رسول خدا(ص) نازل شده و آنان مخاطبان قرآن را تشكيل ميدادند، اين است كه اگر ما نيز بخواهيم همان احساسي را كه آنان از قرآن داشتند و با شنيدن آياتش مسحور و مفتون ميشدند و دل از كف ميدادند، بايد ما نيز چون يكي از آنان شويم؛ چنانكه گويا با آنان زندگي ميكنيم و همچون آنان ميانديشيم و همان ذهنيت و شرايطي را براي خود تصور و ترسيم كنيم كه آنان داشتهاند، همزمان و همشهري آنان بشويم، فرهنگ و جهانبيني آنان را درك كنيم.
قرآن چون درختي است كه در عصر و مصر نزولش ريشه دوانده است؛ بايد آن را چنان كه در جاي خودش هست به نظاره نشست و به مطالعهاش پرداخت؛ نه آنكه آن را از جايش بركنيم و به عصر و مصر خود بياوريم و آنگاه آن را بخوانيم و بفهميم. كه اين كار نه فهم صحيح از اهداف الهي را به دست خواهد داد و نه آن تأثير و جاذبه را كه در زمان نزولش داشت به ما خواهد بخشيد.
اگر ما توجه نداشته باشيم كه مخاطبان قرآن مردم عصر و مصر رسول خدا(ص) بوده و آيات قرآن به تناسب مقتضيات و حالات آنان نازل شده است و اگر ما بر اين پندار باشيم كه يا ايها الناس و يا ايها الكافرون و يا ايها الذين آمنواي قرآن همه مردم و كافران و موءمنان را در هر عصر و مصر دربرميگيرد و به اصطلاح چنين تعابيري عام و مطلق است، گرفتار تفسير به رأي، تناقض فهمي و توجيهات غيرعقلايي و تكلفآميز خواهيم شد؛ نه قرآن را درست خواهيم فهميد و نه از آياتش تأثير خواهيم پذيرفت.
براي مثال ما وقتي سوره اخلاص را با چنين ذهنيتي ميخوانيم، خواهيم گفت: آيا اين سخن ارزش گفتن دارد كه خدا پدر و مادر و زن و فرزند ندارد؛ اما اگر واقف باشيم كه اين سوره در مكه و خطاب به مشركان نازل شده است كه ميانديشيدند خدا دختر دارد و فرشتگان دختران خدايند و لزوماً همسر دارد و اين دختران از اين رهگذر حاصل شدهاند و طبيعتاً چون توليد نسل دارد، خود نيز از پدر و مادري زاده شده است؛ آنگاه اين را بر زبان جاري نميساختيم كه اين سخن ارزش گفتن ندارد.
مثال ديگر آنكه اگر تلقي ما اين باشد كه عامها و مطلقهاي قرآن عموم و اطلاق دارند و شامل همه افراد در هر عصر و نسل ميشوند، با مطالعه سوره كافران خواهيم گفت: اگر بنا بر اين است كه دين رسول خدا(ص) براي خود او و دين كافران براي كافران باشد لكم دينكم و لي دين، چه لزومي داشت كه پيامبر اسلام(ص) مشركان را به دين اسلام دعوت كند و نيز چه لزومي دارد كه با ائمه كفر قتال شود وقاتلوهم حتي لاتكون فتنة و يكونالذين لله (بقره/ 193)؛ اما اگر آگاه باشيم كه سوره كافرون خطاب به گروه خاصي از كافران است و آن عبارت از همان سران مشرك مكه در عصر رسول خدا(ص) و آن هم پس از دعوت پيامبر(ص) از آنان به پذيرش اسلام و عدمپذيرش دعوت آن حضرت از سوي مشركان و حتي مخالفت و مقابله آنان با آن حضرت بوده است و آن پيرو تقاضاي سران مشرك مكه از پيامبر(ص) مبني بر پرستش بتان در ازاي پذيرش اسلام بوده است، ديگر چنان سوءالي در ذهنمان راه نمييابد و سوره كافرون را با آيات ديگر قرآن معارض نمييابيم.
مثال ديگر آنكه اگر غفلت ورزيم از اينكه قرآن خطاب به مردم عصر و مصر رسول خدا(ص) نازل شده است تا آنان را هدايت كند و لذا لزوماً به زبان و در سطح فهم آنان نزول يافته است، تصور خواهيم كرد قرآن اعجاز علمي دارد؛ يعني در قرآن پارهاي از آيات هست كه مردم عصر نزول نميفهميدند و مردمان اين عصر از رهگذر رشد علوم جديد به شناخت آن حقايق نايل آمدند. مثلاً حركت خورشيد را در آيه والشمس تجري لمستقرلها (يس/ 38) حمل بر حركت خورشيد در كهكشان راه شيري خواهيم كرد؛ حال آنكه مردم عصر نزول هرگز چنين معنايي را از اين آيه نميفهميدند و اين درحالي است كه معتقديم قرآن بلاغت معجزهآسايي داشته است و بلاغت را نيز معنا ميكنيم به اينكه كلام خالي از غرابت لفظي و تعقيد معنوي باشد و به اقتضاي حال مخاطب ايراد شود. درست همان تناقضگويي كه از آن سخن رفت. از طرفي ميگوييم در قرآن فصاحت و بلاغت هست و بنابراين در سطح فهم مخاطبانش نازل شده است؛ اما از طرف ديگر ميگوييم در قران آياتي هست كه در سطح فهم مخاطبانش نيست.
حمل آيه مذكور بر حركت خورشيد در كهكشان راه شيري نهتنها با فصاحت و بلاغت قرآن ناسازگار ميافتد كه با سياق آن نيز ناسازگاري دارد؛ چون آيه بعد نيز ناظر به همين حركت ظاهري ماه و خورشيد است و حتي در آن از پديدآمدن شب و روز سخن رفته است والقمر قدرناه منازل حتي عاد كالعرجون القديم، لا الشمس ينبغي لها انتدرك القمر و لاالليل سابق النهار و كل في فلك يسبحون (يس/39و40)؛ حال آن روشن است كه پديد شب و روز از رهگذر حركت خورشيد در كهكشان راه شيري حاصل نميشود؛ بلكه از رهگذر همين حركت ظاهري خورشيد كه معهود مردم عصر نزول بوده است و دانشمندان اين عصر آن را به حركت زمين به دور خورشيد تأويل ميبرند، حاصل ميگردد.
متأسفانه قرآني را كه خداوند از آسمان به زمين آورده است تا مخاطبانش بفهمند، ما با ماورائي ساختن قرآن و اعجازتراشيهاي بيجا از زمين به آسمانش ميبريم و از دسترس بشر خارجش ميكنيم.
درست است كه قرآن كلام الهي است و گوينده آن خداي عالم مطلق است؛ اما بايد به خاطر داشت كه مخاطب كلام الهي بشر عادي است كه جز دانش اندكي ندارد وما اوتيتم من العلم الا قليلا (اسرا/85). به همين روي خداي تعالي سطح آن را به اندازه سطح فهم مخاطبش پايين آورده است؛ چون غرض خداي بزرگ اين بوده است كه مرادش را مخاطبش بفهمد؛ نه آن كه او را به گيجي و سرگرداني بيندازد: لذا براي او لغز و معما نگفته است، بلكه به لسان قوم و زبان قابل فهم مخاطب و به منظور فهم و هدايت او سخن گفته است پنهان نماند كه نزول قرآن در سطح فهم عرب عصر نزول هرگز به اين معنا نيست كه معاني قرآن قابل توسعه و تعميق نيست. اما به هر حال اين توسعه و تعيمق نيز بايد از دريچه همين معاني معهود و مفهوم عرب عصر نزول بگذرد؛ نه آنكه معاني را باطل سازد و يا دور بزند.
ما تنها مفاهيمي را - ولو بهعنوان بطون قرآن - ميتوانيم به قرآن نسبت بدهيم كه با معاني متفاهم و متعارف عرب عصر نزول ملازمه منطقي داشته باشد؛ طوريكه هر عاقلي بتواند ربط و ملازمه ميان آن معاني و معاني متعارف عرب عصر نزول را درك كند نه آن كه اگر آن معاني را به هر عاقلي عرضه كرديم، نتواند از دريچه معاني معهود عرب عصر نزول به آنها برسد. براي مثال اينكه آوردهاند در آيات مرج البحرين يلتقيان، بينهما برزخ لا يبغبان، يخرج منهما اللوءلوء والمرجان، (رحمن/19،20و22) مراد از بحرين، علي(ع) و فاطمه(س) و مقصود از برزخ، رسول خدا(ص) و منظور از لوءلوء و مرجان، حسن و حسين(ع) است، اگر اين آيات را به هر عربزبان عاقلي عرضه كنيم، اگر او پتك هم بر سر خود بكوبد نخواهد توانست اين معاني را از اين آيات به دست آورد، لذا ما نميتوانيم اين معاني را - ولو بهعنوان باطن - به قرآن نسبت دهيم.
اگر روا باشد هر چيز بيربطي مانند آسمان و ريسمان را به قرآن نسبت دهيم، بايد به خيالبافي و افسانهسرايي و خرافهپروري رو بياوريم و از غرض نزول قرآن كه هدايت آدمي است، فاصله بگيريم. اگر ما توجه داشته باشيم كه بشر عادي مخاطب قرآن بوده است، ديگر در برابر اين توجيه سر تسليم فرود نخواهيم آورد كه بسا ما رابطه اين معاني و آيات قرآن را نفهميم، ائمه(ع) كه ميفهميدند؛ لذا اگر آنان چنين معاني به ظاهر بيربطي را به قران نسبت دادند، ما نبايد آنها را رد كنيم؛ بلكه بايد ما نيز آنها را بپذيريم ولو آنكه رابطه آن معاني با آيات قرآن را نفهميم، چون ما تلقيمان از قرآن و معاني آن اين نيست كه آن چون انساني گنگ (كر و لال) است و خود نميتواند مقاصدش را تفهيم كند؛ بلكه بايد كسي كه زبان كر و لالها را ميداند مقاصد او را براي ما بيان كند؛ بهويژه آنكه ائمه(ع) خود فرمودهاند كه احاديث ما را بر قرآن عرضه كنيد و اگر مخالفت داشت، آنها را دور بيندازيد. لازمه اين سخن اين است كه همين بشر عادي قرآن و مداليل آن را ميفهمد و لذا ميتواند حتي احاديث ائمه(ع) را با محك قرآن ارزيابي كند.
برخي توجه نكردهاند كه اين سخن كه قرآن براي بشر عادي قابلفهم نيست و يا احاديث ائمه(ع) صعب و دشوار فهم است، جعل غلات است و هيچ توجيه عقلايي ندارد. مگر خداوند و ائمه قصد لغز و معماگويي داشتهاند و خواستهاند كه مخاطبان خود را در گيجي بيندازند و گمراه كنند كه سخن خود را دشوار و غيرقابل فهم بشر عادي گفته باشند. مگر آنان جز هدايت و راهنمايي بشر مقصدي داشتهاند و آيا از رهگذر لغز و معماگويي بشر هدايت مييابد يا به گيجي و گمراهي مبتلا ميشود؟
بنابراين بايد آيات قرآن چه ظاهر و چه باطنش براي بشر عادي قابل درك باشد و آنان بتوانند همانگونه كه سخن خود را ميفهمند، سخن خدا را نيز بفهمند و حتي ربط و ملازمه ميان معاني باطني و معاني ظاهري آيات قرآن را درك كنند. اگر هم افراد عادي نميتوانند بواطن قرآن را از دل آيات بيرون بكشند اما آنگاه كه برون كشيده شد بايد ربط آنها را با ظواهر قرآن قابل درك كنند وگرنه اگر اين حصار ملازمه منطقي شكسته شود و به اين مرز تجاوز گردد، ديگر نميتوان از ورود هر معناي بيربطي به حوزه قرآن جلوگيري كرد و از اين پس بايد تمام اباطيل و خرافهها و افسانهها و مطالب خلاف واقع را قرآني دانست. ممكن است عوام در برابر خرافهها سر تسليم فرود آورند اما جوانان روشنبين و روشنفكر آنها را برنخواهند تابيد.
مثال باطني كه ملازمه منطقي با معناي ظاهري دارد، در خصوص آيه وأعدّوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدوالله و عدولكم (توبه/ 60) اين است كه گفته شود بر امت اسلامي واجب است هرگونه وسيله جنگي از قبيل توپ، تانك و موشك تا اندازهاي كه بتوان براي دشمن بيم ايجاد كرد و آنان را از تصميم ضربهزدن به مسلمين بازداشت، تهيه كرد.
مراد ظاهري آيه چنانكه در عصر نزول متفاهم مخاطبان قرآن بود عبارت از تهيه ابزاري مانند اسب، شتر، تير، كمان، نيزه، شمشير و منجنيق و نظاير آنها بود؛ اما در اين عصر ديگر اين وسايل براي دشمن بيم نميآفريند؛ لذا بايد آن را بر مصاديقي تطبيق كرد كه تأمينكننده غرض از فرمان الهي باشد.
چنانكه ملاحظه شد اين ظاهر و باطني كه ياد شد و ربط منطقي ميان آن دو براي هر عاقلي قابلفهم است؛ از اينرو ميتوان اين معاني را به قرآن نسبت داد.
بنابراين استنباط روزآمد از قرآن نيز بايد از مجراي معناي كهن و اصلي قرآن بگذرد و در طول آن باشد نه آن كه معناي اصلي و حقيقي قرآن دور زده شود و در عرض آن معنا، معنايي را بهعنوان باطن قرآن به قرآن نسبت دهيم؛ چيزي كه در روايات غلات و اقوال متصوفه به چشم ميخورد.
با برگزاري 35 دوره در مهد قرآن آذربايجان شرقي 2 هزار و 500 نفر در كلاسهاي مربيگري شركت كردهاند
«يكي از اصليترين برنامههاي موءسسه مهد قرآن آذربايجان شرقي برگزاري دورههاي مربيگري است و تاكنون با برگزاري 35 دوره، 2 هزار و 500 نفر در اين كلاسها شركت كردهاند».
اين مطلب را رحيم وظيفهشعاع مديرعامل موءسسه مهد قرآن آذربايجان شرقي در آيين اختتاميه دوره 27 مربيگري اعلام كرد و افزود: «با هدف تأمين نيروي انساني موردنياز در آموزشهاي قرآني، اين موءسسه علاوهبر ساختمان مركزي مهد قرآن استان در 10 شهرستان، ادارات و ارگانهاي شهر تبريز اقدام به برگزاري دورههاي مربيگري نموده است».
وي رشد 40 درصدي اين دورهها در يك سال گذشته را يادآور شد و با اشاره به حضور يكهزار داوطلب در اين مدت، گفت: «100 نفر از شركتكنندگان ماه گذشته دوره را تمام كردهاند و افراد ديگر طي ماههاي آينده دورههاي خود را پشتسر ميگذارند و مربيان نمونه جهت تدريس در كلاسهاي مهد قرآن و كانونهاي قرآن آموزش و پرورش و مراكز موردنياز معرفي ميشوند».
وظيفهشعاع افزود: «بخش ديگر از اين دورهها مربوط به آموزشهاي ويژه نونهالان است كه سومين دوره آن براي به كارگيري در مراكز پيشدبستاني با همكاري بهزيستي استان در حال برگزاري است».
مدير مهد قرآن آذربايجان شرقي تصريح كرد: «به منظور تداوم آموزشهاي مربيان، كلاسهاي تخصصي براي دروس مختلف گنجانده شده است و آزمونها با نهايت دقت و ظرافت لازم برگزار ميشود تا به حد مطلوب سطح كيفي معلومات داوطلبان برسيم».
وي با اعلام آمادگي جهت برگزاري كلاسهاي قرآني و دورههاي مربيگري در ادارات و ارگانها و شهرستانهاي ديگر گفت: «علاقهمندان ميتوانند با شركت در دورههاي عمومي آموزش قرآني كه شامل دروس ترتيلخواني و مفاهيم است در كلاسهاي مربيگري شركت كنند».
286 بازدید
راز بيگانگي جوانان نسبت به آموزههاي قرآن
محمد جعفر نکونام