تأويلات القرآن از ديدگاه عبدالرزاق كاشاني

پدیدآورعباس جباری مقدم

تاریخ انتشار1388/11/21

منبع مقاله

share 495 بازدید
تأويلات القرآن از ديدگاه عبدالرزاق كاشاني

عباس جبارى مقدم

از ديدگاه عبدالرزاق كاشانى, پيير لورى, ترجمه زينب يودينه آقايى, چاپ اول, انتشارات حكمت, تهران 1383, 332ص.
(تأويلات القرآن) اثر عبدالرزاق كاشانى (قرن هفتم و هشتم هجرى) است كه كوشيده قرآن را از ديد عرفانى تأويل كند. اين نوع تفاسير, بنا را بر اين واقع مى گذارند كه حروفِ قرآنى حجاب درك مفاهيم بلندپايه معرفتى است; بايد آنها را رمزشكنى كرد و آن مفاهيم را استخراج نمود. به عبارت بهتر (حرف حجاب است و حجاب حرف). (تأويلات القرآن از ديدگاه عبدالرزاق كاشانى, ص8) منتها اين رمزگشايى بايد براساس تجاربى باشد كه براى عرفا صورت گرفته است. از ويژگى هاى اين اثر سادگى و روانى آن است كه رجوع به آن را آسان ساخته; ديگر آن كه هرگاه موقعيت اقتضا كرده, به نقطه نظرهاى فلسفى هم اشاره كرده است.
اهميت و برجستگى خاص اين كتاب, لورى ـ يكى از نويسندگان برجسته معاصر فرانسه ـ را واداشت درباره اين اثر به بحث و نظر بپردازد و آن را در دوازده و يك مقدمه بگنجاند كه به جهت آشنايى بيشتر خواننده خلاصه اى از اين فصول را ارائه مى دهيم.

فصل اول. اصول هرمنوتيك

اين فصل با اين نكته آغاز مى شود كه اسلام دين كتاب است و قرآن كلامِ خداوند است و همه مسائل اجتماعى و سياسى بايد حول محور آن دور بزند و هر نوع تفسيرى از آن بايد روشمند باشد و به گونه اى انجام گيرد كه از سلايق شخصى به دور باشد. بعد به تفاوت تفسير و تأويل مى پردازد: تفسير درك ظاهر قرآن است و تأويل نشأت گرفته از تفكر و تأمل در قرآن. تأويل هم دو نوع داريم: تأويلى عقلى كه معتزله پيشرو چنين تفسيرى اند و تأويل باطنى كه تأويلات القرآن كاشانى از اين زمره است. تأويل اخير فقط از (طريق درك مستقيم و شهودى مفهوم كلمات و آياتى قرآنى) (تأويلات القرآن از ديدگاه عبدالرزاق كاشانى, ص53) امكان پذير است. در اين نوع تفاسير ملاحظات فلسفى در حاشيه قرار مى گيرد و بايد يادآور شد اين نوع تفاسير براساس قطبيت ظاهر ـ باطن و تحقيق قرار دارد; به اين معنا كه هر آيه اى ظاهرى دارد و باطنى و مفسر بايد آن را بيرون كشد و ظاهر سازد و اين معناى باطنى به مفسر الهام بشود و نتيجه دركى مستقيم و بى واسطه باشد. در طول تاريخ تأويل باطنى قرآن مقبول طبع بسيارى از قشرى مذهبى ها قرار نگرفته, حال آن كه مى توان از قرآن دلايلى بر قبول اين تأويل ارائه داد, فى المثل آيه نور و ميثاق الست و آيات ويژه معراج پيامبر. مؤلف در آخر بحث به سير اين تفاسير اشاره اى كوتاه دارد و گوشزد مى كند همان منابعى در تفسيرهاى صوفيانه قرن هشتم معتبر شناخته شده كه در قرن دوم و سوم.

فصل دوم. تأويلات القرآن كاشانى

مؤلف در اين فصل ابتدا به اين نكته مى پردازد كه مدت هاست تأويلات القرآنِ عبدالرزاق كاشانى به نام شيخ محيى الدين عربى چاپ مى شود و از انگيزه هاى تجارت مندانه برخوردار مى باشد; در حالى كه بسيارى منابع از جمله نفحات الانس جامى آن را به وى نسبت داده اند. در ضمن مى گويد هدف عبدالرزاق از اين نوشته ارائه الگويى است به علاقه مندان و اهل عرفان و چون ايشان را آشنا به اصطلاحات فرض كرده, اين اصطلاحات را به كار گرفته, بى آن كه به توضيح و تبيين بپردازد و تأكيد دارد عبدالرزاق بر مشرب وحدت وجود بوده است, همچنين مى نويسد اطلاع دقيقى از وضعيت و زندگى عبدالرزاق نداريم, فقط مى دانيم در زمان ايلخانِ مغول حيات داشته و سخن جامى مبنى بر وفات وى در سال 730 هجرى صحيح تر است.

فصل سوم. شيوه تأويلى كاشانى

اين فصل بر محور تطبيق قرار دارد. تطبيق (در مورد آياتى به كار مى رود كه تفسير ظاهرى آنها اجتناب ناپذير است. تطبيق شيوه اى ممكن در تأويل است كه وجه تمايز آن مربوط به ماهيت معناى ظاهرى آيه مربوطه نيست, بلكه صرفاً در دامنه به كارگيرى آن است كه همان روان شناسى روحى است) (تأويلات القرآن از ديدگاه عبدالرزاق كاشانى, ص79). البته تطبيق بستگى به سطح تفسير دارد, كه گاهى به عالم كبير و عالم صغير و گاهى به ماوراءالطبيعه مربوط است, مثلاً خورشيد در سطح مابعدالطبيعى با روح اول و در سطح عالم كبير با عرش و در سطح عالم صغير با روح بشرى تطبيق داده مى شود. بايد گفت روان شناسى و جهان شناسى صوفى چيزى است كه به اين تطبيق قوت و ضعف مى بخشد. مؤلف در ابتداى اين فصل مى نويسد عبدالرزاق كاشانى قالب هاى تفسيرى مختلفى دارد كه نتيجه سطوح تفسيرى باطنى اند. اين سطوح عبارتند از: تفاسير مرتبط با ذات الهى, جهان شناسى صوفى, تطبيق هاى در عالم صغير و كبير, تطبيق با سير روحانى صوفى, تفسير در سطح روان شناسى صوفى.

فصل چهارم. تطبيق هاى مابعدالطبيعى

اين فصل با اين مطلب آغاز مى شود كه عبدالرزاق كاشانى بر مشرب محيى الدين عربى است و جز در برخى موارد جزئى موضوعات اصلى اين مكتب را بر اسلوب شيخ بيان مى كند. بعد به توضيح و تبيين چند مورد اختصاص مى يابد, از جمله: وحدت وجود, وحدت و كثرت, تكوين عالم, سطوح سه گانه وجود, جهان شناسى روحى, زمانِ آفاقى و زمان انفسى. ذيل بحث جهان شناسى روحى آمده (كاشانى نزول تعيناتى را كه مبين صفات الهى هستند به پنج عالم تفصيل مى دهد: عالم ذات, عالم جبروت كه اولين مرتبه از تعينات, يعنى مرتبه معانى كلى است; عالم ملكوت كه عالم نفس كلى است; سماء الدنيا كه با انديشه خيال در انديشه ابن عربى مطابقت دارد, عالم ملك كه عالم محسوسات است) (همان, ص99) كه عنوان هاى روح اول و نفس كلى و عالم صورى و عالم ملك نام ديگر و بسط يافته چهار عالم اخيرند. تحت عنوان زمان افاقى و زمانِ انفسى تأكيد شده است كه كاشانى (هيچ گاه صراحتاً آن دو را از يكديگر متمايز نمى كند. (زمان خطى يا آفاقى كه با فضا و صور مادى مرتبط است و زمان عمودى يا انفسى كه با نزول اسمآء الهى كه به تدريج در قوالب مراتب وجودى تفصيل مى يابند, مرتبط است) (همان, ص111). ناگفته نماند مؤلف ابتدا فى المثل درباره وحدت وجود به بحث پرداخته بعد تطبيق هايى از آن را ارائه داده است.

فصل پنجم: سير معنوى به سوى حقيقت

اين مبحث به كشف و عروج و موت ارادى و حيات حقيقى و منازل سير معنوى به سوى حقيقت اشاره دارد. عروج همان پيمودن منازل سير و سلوك است كه حاصل (كشف ها و تجلياتى است كه باطن حقايق موجود, ولى محجوب در پس پرده ظلمت هاى جعل را روشن و آشكار مى گرداند) (همان, ص113). موت ارادى يا فنا هم در سه سطح امكان دارد: فنا در افعال و فنا در صفات و فنا در ذات و وقتى فرد اين سه سطح را پس پشت كرد (تولد دوم) مى يابد و به زندگى حقيقى دست مى يابد. اما بايد گفت (تشريح كيفيت خط سير روحانى پيشنهادى) عبدالرزاق جز به شكلى ناقص ممكن نيست.

فصل ششم. روان شناسى روحى

نام اين فصل با روان شناسى مدرن ارتباطى ندارد, صرفاً عواملى را توصيف مى كند كه در سير معنوى به جانب حق اثرگذارند و مشايخ آنها را استخراج و تدوين كرده اند. اين عوامل عبارتند از: نفس, روح, قلب. نفس از ديد كاشانى با غرايز مادى سنخيت بيشترى دارد, از اين رو كلمه زن را هرجا در قرآن ديده به نفس تعبير كرده است, مى نويسد: آدم قلب عالم است, حوا نيز نفس عالم, يعنى جنبه ضعيف آدم. البته نقش مهم زن را در تكامل و شكوفايى آدم نديد گرفته است. نفس حيوانى و امارة بالسوء و لوامه و مطمئنه زيرمجموعه اين نفس قرار دارند. جهاد اكبر مبارزه با نفس اماره است كه هر لحظه آدمى را به زبونى ها متمايل مى سازد. روح جنبه علوى دارد و آدمى را به توحيد سوق مى دهد; منتها در معرض دو كشش قرار دارد: حقايق كلى, عالم پديده ها. اگر به اولى روى آورد عقل نظرى نام دارد و اگر به دومى نظر كند عقل عملى ناميده مى شود.
اما قلب (جايگاه معرفت و عرش رحمان است و تنها به واسطه امتزاج روح و ظلمت نفس به وجود مى آيد) (همان, ص132). قلب گاهى از نفس و گاهى از روح تبعيت مى كند, اگر از نفس پيروى نمايد به حجاب درمى افتد و از معرفت باز مى ماند. قلب در سير معنوى به سوى حقيقت دو نقش را بازى مى كند: نقش معرفتى, نقش همانندى. در توضيح نقش اخير بايد گفت همانندى با اصل وجود است. كاشانى اين سه عامل را دست مايه بسيارى تطبيق هاى خويش ساخته است; فى المثل موسى را به قلب و بنى اسرائيل را به قواى روحانى و فرعون را به نفس تعبير كرده است.

فصل هفتم. قضا و قدر

عبدالرزاق به تبع ديگر مشايخ صوفيه قضا و قدر را مشكلى حل ناشده نمى يابد. مى داند همه هستى وجودى مجازى دارند و آن كه به حقيقت هست, خداوند است. بنابراين انتساب امر به خداوند را درست و انتساب به خلق را نادرست مى پندارد, اما اين باعث نمى شود كه از بحث و استدلال درباره قضا و قدر دست بكشد و از ورود به آن خوددارى ورزد. كتاب (الرسالة فى القضا و القدر) از آثارِ وى, شاهدى بر اين مدعاست.
كاشانى قضا را تابش اراده و عنايت الهى بر عقل كلى مى داند و قدر تفصيل آن در نفس كلى و از نفس كلى است كه قدر با نظام پديده ها ارتباط مى يابد و علل ثانويه ظهور مى يابند; حال اگر علت همه حوادث را همان تابش بر عقل كلى بدانيم به جبر مطلق الهى قائل مى شويم و اگر به قدر و علل ثانويه اهميت بدهيم, به نوعى بر اختيار خلق تأكيد كرده ايم. كاشانى به دو دليل اختيار را مشروعيت مى بخشد: مسأله ساده اعتبار; توالى مراحل قضاى الهى.

فصل هشتم. ماهيت شر

خير و شر در جهان شناسى عارفانه چيزى جز تفصيل ظهور ممكناتِ حكمت الهى در تعداد و صور بى شمار نيست, از اين رو عبدالرزاق كاشانى آيه (ولو شاء الله لجعلهم امة واحدة) را به اين معنا گرفته كه خداوند عده اى را هدايت يافته و با ايمان و عده اى را كافر قرار داده است تا ايشان را از هم متمايز گرداند. اما كاشانى شر را به انتزاعى ترين معنا تأويل كرده كه عبارت اُخراى حجاب است; يعنى هر چيز آدمى را از چشمه حقيقت وابدارد شر است, چه مال و اموال دنيوى, چه اعمال و عبادت هاى دنيوى; بعد آن را در سه مرتبه سير معنوى به سوى حقيقت تبيين مى كند: افعال, صفات و ذات. حجاب يا شر در مرتبه افعال اين است كه فرد همه افعال را به غير نسبت مى دهد و همين انتساب سبب مى شود به كينه و دشمنى با ديگران بپردازد و راه گناه پيش گيرد, البته غضب و تمايلات بهيميه و سبعيه او را بيشتر به اين سمت و سو جهت مى دهند.
حجاب در مرتبه صفات اين است كه فرد به سبب داشتن استعداد بزه كارى و جهل صفات را به غير خداوند نسبت مى دهد, از اين رو براى غير مقام خدايى و آفرينندگى قائل مى شود و ديگرى را مشكل گشا و علل العلل فرض مى كند. اما در مرتبه ذات حجاب آن است كه فرد به فناى صفات و افعال كاملاً نرسيده و بسته به احوالش گاهى صفت و فعلى را از خدا مى بيند و گاهى از غير; كاشانى اين حالت را تلوين ناميده است.

فصل نهم. نقش عبادات و زهد

كاشانى عقيده دارد انسان به كارهاى نيك و دلپسند شرع براى بهشت يا دورى از جهنم نمى پردازد يا صرف اطاعت از قادر مطلق نيست, بلكه به جهت سنخيت فطرت آدمى با ذات خداوند است. مى گويد: (عمارت نفس از طريق رياضت و تخلق به اخلاق حميده نبايد در ازاى چشمداشت اجر و ثواب صورت باشد, زيرا در غير اين صورت جزو فضايل و كمالات محسوب نمى شود, چرا كه فضيلت, تخلق به اخلاق الهى است, به صورتى كه اين اعمال به خاطر لذت نفس كار صورت گيرد, نه به خاطر هدف و غرضى) (همان, ص158). شايد به سبب همين سنخيت است كه شريعت را مخالف طريقت نمى بيند و به آن سفارش مى كند, البته توصيه به شرع از قطبيت ظاهر و باطن هم نشأت مى گيرد كه مراعات نكردن يكى از اين دو فرد را به لغزش و انحراف مى اندازد. در ضمن كاشانى بر اين رأى است كه فرد در چارچوب شريعت مى تواند راه به حقيقت ببرد و از طريق آن مى تواند با همه مراحل و منازل سلوك آشنايى يابد.
عبدالرزاق عبادت را ضرورى مى داند, زيرا نه فقط قلب و درون فرد را از همه پليدى هاى دنيوى دور مى سازد, بلكه موجب پرداختن به عبادت هاى مستحبى هم مى شود, از جمله نماز و روزه و تلاوت قرآن. درباره نماز مى نويسد: (اقامه نماز ترك راحت بدن و به رنج انداختن اعضاى جسمانى است. نماز مادر تمامى عبادات است و اگر اقامه شود عبادات ديگر را نيز در پى خواهد داشت: ان الصلواة تنهى عن الفحشاء والمنكر (همان, ص161). پير لورى ضمن اين بحث اشاره اى كوتاه به لزوم شيخ از ديد كاشانى دارد; عبدالرزاق, شيخ را پدرى مى داند كه مريد از او به تولد ثانوى مى رسد, البته اين حفيقت را نديد نمى گيرد كه پيش از هر عملى عنايت و لطف الهى موجب توفيق مريد در سلوك مى شود.

فصل دهم. مباحث آخرت شناسى

كاشانى پيرو عالم فكريى كه دارد بهشت و جهنم و قيامت را نماد مى گيرد و مى كوشد آنها را رمزگشايى كند و حقيقت آنها را جلوه دهد, مثلاً جهنم را به دورى و بعد تأويل مى كند و (ولدان مخلدون) را به قواى دائمى بهشتيان تعبير مى نمايد و قيامت را به فناى هر چيزى كه فناشدنى است.

فصل يازدهم. اسلام و اهل كتاب

عبدالرزاق درباره اهل كتاب نظرى مثبت دارد, مى گويد (آنان اهل استعداد و لطف هستند نه اهل خلود و قهر, زيرا آنان در واقع از هدايت الهى بهره مند شده اند, وضعيت آنان با كفار تفاوتِ اساسى دارد, كفار محجوبين عن الحق هستند, برعكس, اهل كتاب, به دليل خطاهاى اعتقادى شان در باب توحيد و معاد, فقط محجوبين عن الدين مى باشند) (همان, ص186). و چنان اين نظر در وى رسوخ يافته كه بى هيچ محابايى يهوديى را كه خالصانه به شريعتِ خويش رفتار مى كند هم مرتبه با مسلمانى مى داند كه عقيده مند به دين خويش عمل مى نمايد.
اين فصل هم نشان مى دهد تطبيق و تأويل سرلوحه كار كاشانى بوده, منتها تأويلى همراه با ظاهر; معتقد است اگر به باطن توجه كنيم و ظاهر را كنار زنيم همانند مسيحى ها و اسماعيليه نمى توان به عالم ملكوت رسيد و به حقايق والا دست يافت.

فصل دوازدهم. بينش درونى تاريخ

كاشانى به تبع محيى الدين كل خلقت را دور وسيع خفى مى داند كه از دورهاى كوچك ترى تشكيل يافته. تعداد آن دورها به تعداد آدم و ادريس و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد(ص) است; خداوند در طى اين دور خفى در وراى ظهور صفاتش در عالم پنهان مى باشد. هر يك از اين پيامبران در دور نبوت خويش به ارشاد و هدايت خلق مى پردازند و شريعتى را مى آورند كه متناسب با درجه آمادگى معنوى مردم آن دوره باشد, چون مردم هر دوره اى از مردم دوره پيش كامل ترند و در سطح ادراكى بالاترى قرار دارند, اما اين تكامل هميشه تداوم نمى يابد, پس از نسل پيامبر ايمان و سطح معنوى مردم به تدريج رو به تنزل مى نهد و تا زمان ظهور مهدى(ع) ادامه خواهد داشت.
پايان اين مبحث به حضرت ختمى مرتبت اختصاص دارد كه حضرت نبى(ص) جامع جميع صفات الهى است و اسم اعظم خداوند مى باشد, از اين رو نه فقط دين وى تكامل ديگر اديان است, بلكه پيروان آن حضرت از استعداد و كمال بيشترى برخوردارند.
مؤلف در انتهاى كتاب مى گويد, كاشانى به ضرورت پذيرش معناى ظاهرى قرآن اذعان دارد و تفسيرش را تنها يكى از وجوه ممكن فهم هر آيه مى داند, بعد سه مورد را ضميمه اين كتاب مى سازد: 1. مقدمه تأويلات القرآن; 2. تفسير سوره فاتحه; 3. مكتوب كاشانى به شيخ علاءالدوله سمنانى.

سخنى چند درباره كاستى ها

مؤلف بايد درباره هرمنوتيك (تأويل) و تعاريف و اصول آن اطلاعى به خواننده مى داد تا وى با آمادگى بيشترى به مطالعه اين اثر بپردازد, در ضمن بهتر بود همان كلمه تأويل را به كار مى گرفت, زيرا هرمنوتيك شمول بيشترى دارد و هر نوع فهمى را شامل مى شود. فصل اول را اصول هرمنوتيك قرآن ناميده, اما هيچ از اين اصول نشانى نيست. همچنين فصل دوم بايد در مقدمه قرار مى گرفت, زيرا بيشتر درباره كاشانى و سابقه چاپ كتاب تأويلات القرآن است. بايد گفت اين كتاب ارزشمند است, چون حاصل تأمل و انديشه مؤلف در كتاب تأويلات القرآن مى باشد, اما اگر محققى ايرانى به ويژه شخص مترجم به چنين تحقيقى مى پرداخت آن را غير تحقيقى مى دانستند, مى گفتند ارزش چاپ ندارد, چون برداشت خويش را مطرح كرده و ارجاع نداده و به منابع دست اول ديگر رجوع نكرده و سخن و فكرِ عبدالرزاق را با سخن آن منابع تبيين نكرده است.

مقالات مشابه

بازخوانی تأویل های اهل بیت (ع) در روایات تفسیر نورالثقلین

نام نشریهرهیافت هایی در علوم قرآن و حدیث

نام نویسندهنهله غروی نائینی, نصرت نیل‌ساز, معصومه خاتمی

مأخذ اشارات در تفسیر غرائب القرآن

نام نشریهکتاب قیم

نام نویسندهمحمدرضا موحدی

اسرار ناگشوده تاويل در تفسير كشف الاسرار

نام نشریهحسنا

نام نویسندهسیدعلی سادات فخر

تأملی نو در معنای «تأویل قرآن کریم»

نام نشریهیاسین

نام نویسندهاحمد رضا تحیری

حقیقت تأویل در قرآن از منظر علامه طباطبائی(ره)

نام نشریهاندیشه علامه طباطبایی

نام نویسندهصالح حسن‌زاده, عبدالله جعفری

بررسی مصادیق راسخان در علم در نگاه مفسران

نام نشریهحسنا

نام نویسندهحسین افسردیر, مرضیه فضلی‌نژاد