share 2141 بازدید
تفسير قرآن كريم

امام خميني، سيد روح الله
موسسه تنظيم ونشر آثار امام خميني(ره)
سوره نجم

?و ما ينطق عن الهوي. ان هو الا ّوحي يوحي. علّمه شديد القوي.? (نجم، 53/3ـ 5)
در آن موقع كه پيغمبر خدا (ص) در حال احتضار و مرض موت بود، جمع كثيري در محضر مباركش حاضربودند پيغمبر فرمود بياييد براي شما يك چيزي بنويسم كه هرگز به ضلالت نيفتيد. عمر بن الخطاب گفت (هجر رسول اللّه) و اين روايت را مورخين و اصحاب حديث از قبيل بخاري و مسلم و احمد، با اختلافي در لفظ نقل كردند و جمله? كلام آنكه اين كلام… از ابن خطاب… صادر شده است و تا قيامت براي مسلم غيور كفايت مي كند. الحق خوب قدرداني كردند از پيغمبر خدا كه براي ارشاد و هدايت آنها آن همه خون دل خورد و زحمت كشيد. انسان با شرف ديندار غيور مي داند روح مقدس اين نور پاك با چه حالي پس از شنيدن اين كلام از ابن خطاب از اين دنيا رفت و اين كلام ياوه كه ...ظاهر شده، مخالف است با آياتي از قرآن كريم ـ سوره? نجم (آيه 3) وما ينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي .علّمه شديد القوي. پيغمبر نطق نمي كند از روي هواي نفس ،كلام او نيست مگر وحي خدايي كه جبرئيل يا خدا به او تعليم مي‌كند و مخالف است با آيه? اطيعوا اللّه واطيعوا الرسول (نساء، 4/59) و با آيه? وما آتاكم الرسول فخذوه (حشر، 59/7) و آيه? و ما صاحبكم بمجنون (تكوير، 81/22) و غير آن از آيات ديگر.1
?ثم دنا فتدلي. فكان قاب قوسين او أدني? (نجم، 53/8، 9)
بدان كه بعضي از علما و مفسرين كه به كلي سدّ طريق لقاء اللّه را نمودند و انكار مشاهدات عينيه و تجليات ذاتيه و اسمائيه را نمودند‌ـ به گمان آن كه ذات مقدس را تنزيه كنند ـ تمام آيات و اخبار لقاءاللّه را حمل بر لقاء يوم آخرت و لقاء جزاء و ثواب و عقاب نمودند. و اين حمل نسبت به مطلق لقاء و بعض آيات و اخبار گرچه خيلي بعيد نيست، ولي نسبت به بعض ادعيه? معتبره و روايات در كتب معتبره و بعض روايات مشهوره، كه علماي بزرگ به آنها استشهاد كردند، بسيار حمل بارد بعيدي است.
و به بايد دانست كه مقصود آنان كه راهي براي لقاءاللّه و مشاهده? جمال و جلال حق باز گذاشته اند اين نيست كه اكتناه ذات مقدس جايز است؛ يا در علم حضوري و مشاهده? عيني روحاني احاطه بر آن ذات محيط علي الاطلاق ممكن است؛ بلكه امتناع اكتناه در علم كلي و به قدم تفكر، و احاطه در عرفان شهودي و قدم بصيرت، از امور برهانيه و مورد اتفاق جميع عقلا و ارباب معارف و قلوب است.لكن آنها كه مدعي اين مقام هستند گويند پس از تقواي تامّ‌تمام و اعراض كلي قلب از جميع عوالم و رفض نشأتَين و قدم بر فرق اِنّيّت و اَنانيت گذاشتن و توجه تامّ و اقبال كلي به حق و اسما و صفات آن ذات مقدس كردن و مستغرق عشق و حبّ ذات مقدس شدن و ارتياضات قلبيه كشيدن، يك صفاي قلبي از براي سالك پيدا شود كه مورد تجليات اسمائيه و صفائيه گردد، و حجاب هاي غليظي كه بين عبد و اسما و صفات بود خرق شود، فاني در اسما و صفات گردد، و متعلق به عز قدس و جلال شود و تدلّي تامّ ذاتي پيدا كند؛ و در اين حال، بين روح مقدس سالك و حق، حجابي جز اسما و صفات نيست.
و از براي بعضي از ارباب سلوك ممكن است حجاب نوري اسمائي و صفاتي نيز خرق گردد، و به تجليات ذاتي غيبي نايل شود و خود را متعلق و متدّلي به ذات مقدس ببيند؛ و در اين مشاهده، احاطه? قيّومي حق و فناي ذاتي خود را شهود كند، و بالعيان وجود خود و جميع موجودات را ظل حق ببيند؛ و چنان چه برهاناً بين حق و مخلوق اوّل، كه مجرد از جميع مواد و علايق است، حجابي نيست، بلكه [براي] مجردات مطلقاً حجاب نيست برهاناً، همين طور اين قلبي كه در سعه و احاطه هم افق با موجودات مجرده شده، بلكه قدم بر فرق آنها گذاشته، حجابي نخواهد داشت. چنان چه در حديث شريف كافي و توحيد است: «انّ روح المؤمن لأشدُّ اتصالاً بروح اللّه من اتصال شعاع الشمسِ بها.2
و در مناجات «شعبانيه»، كه مقبول پيش علما و خود شهادت دهد كه از كلمات آن بزرگواران است، عرض مي كند: «الهي، هب لي كمال الانقطاعِ اليك؛ وانر ابصار قلوبنا بضياءِ نظرها اليك حتّي تخرق أبصار القلوب حجب النّور، فتصل الي معدن العظمه،وتصير أرواحنا معلّقة بحق قدسك الهي، واجعلني ممّن ناديته فاجابك ولاحظته فصعق لجلالك فناجيته سرا وعمل لك جهرا.3
و در كتاب شريف الهي، در حكايات معراج رسول اكرم(ص)، چنين مي فرمايد:ثم دني فتدلي. فكان قاب قوسين او ادني. و اين مشاهده? حضوريه? فنائيه منافات با برهان بر عدم اكتناه و احاطه و اخبار و آيات منزَّهه ندارد، بلكه مو?يد و مو?كد آن ها است.
اكنون ببين آيا اين حمل هاي بعيدِ بارد چه لزومي دارد؟ آيا فرمايش حضرت امير(ع)، را كه مي فرمايد : فهبني صبرت علي عذابك، فكيف اصبر علي فراقك.4 و آن سوز و گدازهاي اوليا را مي توان حمل كرد به حور و قصور؟! آيا كساني كه مي فرمودند كه ما عبادت حق نمي كنيم براي خوف از جهنم و نه براي شوق بهشت، بلكه عبادت احرار مي كنيم و خالص براي حق عبادت مي كنيم.5 باز ناله هاي فراق آنها را مي توان حمل كرد به فراق از بهشت و مأكولات و مشتهيات آن؟! هيهات! كه اين حرفي است بس ناهنجار و حملي است بسيار ناپسند. آيا آن تجليات جمال حق كه در شب معراج و آن محفلي كه احدي از موجودات را در آن راه نبود و جبرئيل ِ امين وحي محرم آن اسرار نبود، مي توان گفت ارائه بهشت و قصرهاي مَشيد آن بوده، و آن انوار عظمت و جلال ،ارائه? نعم حق بوده؟6
هذا اذا كان النظر الي التجليات الصفاتيه و الاسمائيه، و امّـا اذا كان المنظور التجليات الخلقيه و المظاهر الحسني الفعلّّّيه؛ فالعروج الي مقام التحقق بالمشيئه المطلقه، المستهلكه فيها التعينات الفعليه لايمكن الاّ بعد التدرج في مراتب التعينات: فمن عالم الطبيعة يعرج الي عالم المثال و الملكوت متدرجا في مراتبها، و منها الي عالم الارواح المقدسه بمراتبها، و منه الي مقام المشيئة المستهلك في عينها جميع الموجودات الخاصه و التعينات الفعليه. و هذا هو مقام التدلي في قوله تعالي «دني فتدلّي» فالمتدلي بذاته لم يكن له حيثيه الا التدلّي، و لم يكن ذاتاً يعرض لها التدلّي و الفقر الذي هو الفخر المطلق، هو المشيئة المطلقة المعبر عنها بالفيض المقدس و الرحمه الواسعه والاسم الاعظم والولاية المطلقة المحمدية والمقام العلوي. وهو اللواء الذي آدم ومن دونه تحته 7، والمشار اليه بقوله «كنت نبياً و آدم بين الماء والطين» 8 او «بين الروح والجسد» 9، اي: لا روح ولا‌جسد. وهو العروه الوثقي والحبل الممدود بين سماء الالهيه واراضي الخلقيه.
و في دعا الندبه 10: «أين باب اللّه الذي منه يو?تي، أين وجه اللّه الذي اليه يتوجه الأولياء أين السبب المتصل بين الأرض والسماء.»11
چه بسا مسائل عرفاني كه در قرآن و اين مناجات هاي ائمه اطهار سلام اللّه عليهم و همين مناجات شعبانيه، مسائل عرفاني هست كه اشخاص، فلاسفه، عرفا تا حدودي ممكن است ادراك كنند، بفهمند عناوين را، لكن آن ذوق عرفاني چون حاصل نشده است نمي توانند وجدان كنند. آيه? شريفه? در قرآن: ثمّ دنا فتدلي. فكان قاب قوسين أو أدني خوب، مفسرين، فلاسفه در اين باب صحبت ها كردند لكن آن ذوق عرفاني كم شده است. «الهي هب لي كمال الانقطاع اليك وأنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتّي تخرق أبصار القلوب حجب النّور فتصل الي معدن العظمة وتصير أرواحنا معلّقة بعزّ قدسك. الهي واجعلني ممن ناديته فاجابك وناجيته فصعق لجلالك » ما هم مي دانيم. نه عارف و نه فيلسوف و نه دانشمند نمي توانند ذوب كنند چي هست مسأله. مسأله «فصعق لجلالك» كه مبدأش قرآن است وخرّ موسي صعقا (اعراف، 7/143) مسأله‌اي است كه انسان گمان مي كند كه خوب افتاد غش كرد «صعق» يعني غش كرد، اما اين غش چي بوده است، غش حضرت موسي چي بوده است، اين مسأله اي نيست كه غير موسي بفهمد. يا دنا فتدلي را، اين مسأله اي نيست كه غير آن كسي كه «دنو» پيدا كرده است بتواند فهم كند، ادراك كند، ذوب كند. يا همين جملاتي كه در اين مناجات بزرگ است و بعض جملات ديگري كه در آن هست، مسائلي است كه به حسب ظاهر سهل است و واقعاً ممتنع است. رياضات بسيار مي خواهد تا انسان بتواند بفهمد كه ناجيتهَ (بافتح تا) نه ناجيتهُ (با ضم تا)، ناجيتهَ اين چي است؟ خدا با آدم مناجات مي كند، چي است مناجات؟ چه خواسته اند ائمه؟ اين از دعاهايي است كه من غير از اين دعا نديدم كه ـ همه? ائمه ـ روايت شده است كه همه? ائمه اين دعا را، اين مناجات را مي خواندند. اين دليل بر بزرگي اين مناجات است، كه همه? ائمه اين مناجات را، مي‌خواندند. چي بوده است اين؟ بين آنها و خداي تبارك و تعالي چه مسائلي بوده است؟ «هب لي كمال الانقطاع اليك» كمال انقطاع چي است؟ « وبيدك لا بيد غيرك زيادتي ونقصي و نفعي و ضرّي» خوب آدم بر حسب ظاهر مي گويد خوب، همه چيز با اوست، اما وجدان اين مطلب كه هيچ ضرري به ما نمي رسد الاّ به دست اوست، هيچ منفعتي نمي رسد الاّ به اوست، اوست ضارّ و نافع، اينها چيزهايي است كه دست ماها از آن كوتاه است و دعا كنيد كه خداي تبارك و تعالي به ما توفيق بدهد كه در اين ماه شريف و ماه شريف رمضان از اين مسائل هم يك حظي ولو يك جلوه? كوچكي در دل ها و قلب هاي ما واقع بشود و لااقل مؤمن به اين بشويم كه قضّيه? «صعق» چه قضيه اي است. مؤمن به اين بشويم كه مناجات خدا با انسان چي هست. مناجات را مؤمن بشويم به آن، انكار نكنيم، نگوييم اينها حرف هاي درويشي است. همه? اين مسائل در قرآن هست به نحو لطيف و در كتب ادعيه? مباركه? ما كه از ناحيه? ائمه هُدي وارد شده است همه? اين مسائل هست، نه به آن لطافت قرآن، لكن به نحو لطيف. آنها و همه اشخاصي كه بعدها اين اصطلاحات را به كار برده اند، فهميده و نفهميده از قرآن و حديث گرفتند و ممكن است كه اصل سندش هم درست ندانند، البته به حقيقت‌اش هم كم آدمي است كه مي تواند پي برد تا چه رسد به اينكه ذائقه? روح بچشد اين را. چشيدن ذائقه? يك مسأله فوق اين مسائل است.12
ففاتحه الكتاب التكويني الاِلهي الذي صنّفه، تعالي جدّه، بيد قدرته الكامله، التي فيها كل الكتاب بالوجود الجمعي الاِلهي، المنزّه عن كثرة المقدّس عن الشين والكدورة: بوجه هو عالم العقول المجرده والروحانيين من الملائكه، والتعيّن الأوّل للمشيئه. وبوجه عبارة عن نفس المشيئه، فانها مفتاح غيب الوجود. وفي الزياره الجامعه : «بِكُم فتحَ اللّه»13 لتوافق أفقهم‌عليهم‌السلام، لأفق المشيئه. كما قال اللّه تعالي حكاية عن هذا المعني: ثمّ دني فتدلّي. فكان قاب قوسين ِ أو أدني. وهم‌عليهم السلام، من جهة الولايه متّحدون: «أوّلنا محمد، اوسطنا محمد، آخرنا محمد، كلّنا محمد، كلّنا نور واحد.»14
ولكون فاتحه الكتاب فيها كل الكتاب، والفاتحه باعتبار الوجود الجمعي في بسم اللّه الرحمن الرحيم، وهو في باء «بسم اللّه»، وهو في نقطه تحت الباء. قال علي‌(ع)، علي ما نسب اليه: «انا النقطه.»15
أوّل من فلق الصبح الأزل وتجلّي علي الاخر بعد الأوّل وخرق أستار الأسرار، هو المشيئة المطلقة والظهور الغير المتعيّن الّتي يعبّر عنها تارة بـ«الفيض المقدّس»، لتقدّسها عن الامكان ولواحقه والكثرة وتوابعها؛ وأخري بـ«الوجود المنبسط»، لانبساطها علي هياكل سموات الأرواح وأراضي الأشباح؛ و ثالثه بـ«النَفَس الرحماني» والنفخ الربوبي؛ وبمقام «الرحمانيّة» و «الرحيميّة»، و بمقام «القّيوميّة»، وبـ«حضرة العلماء» و بـ«الحجاب الأقرب»، وبـ«الهيولي الأولي»، وبـ«البرزخيّة الكبري»، و بمقام «التدلّي»، و بمقام «أو أدني» ـ وان كان ذلك المقام عندنا غيرها بل ذلك ليس بمقام أصلاً ـ وبمقام «المحمّديّه»، و «علويّه» علي‌(ع)؛ كلّ علي حسب مقام و مورد (عباراتنا شتّي…) الي غير ذلك من الاصطلاحات والعبارات والاشارات، حسب المراتب والمقامات.16
بدان كه چنان چه از براي انسان مقامات و مدارجي است كه به اعتباري او را داراي دو مقام دانند: يكي مقام دنيا و شهادت؛ و ديگري مقام آخرت و غيب؛ كه يكي ظلّ رحمن و ديگر ظلّ رحيم است. و به حسب اين اعتبار در ظلّ و مربوب جميع اسما ذي ظلّ، وربّ در حيطه? دو اسم «رحمن» و «رحيم» واقع است؛ چنان چه جمع فرموده در آيه? شريفه?: بِسم اللّه الرحمن الرحيم. و عرفا گويند: ظهر الوجود بسم اللّه الرحمنِ الرّحيم17 و اين دو مقام در انسان كامل از ظهور مشيت مطلقه از مكامن غيب احدي تا مُقبض هيولي يا مقبض ارض سابع، كه حجاب انسانيّت است، به طريقه? عرفاي شامخين ـ و اين يكي از دو قوس وجود است ـ و از مقبض تراكم فيض تا منتهي النّهايه? غيب مشيّت و اطلاق وجود ـ و اين قوس دوم است ـ مي باشد. پس انسان كامل به حسب اين دو مقام، يعني مقام شهادت و ظهور به رحمانيّت و مقام غيب و ظهور به رحيميّت، تمام دائره وجود است: ثمّ دني فتدلّي. فكان قاب قوسينِ أو أدني. و يكي از اين دو حقيقت ليلة القدر و سرّ آن است؛ چه كه شمس حقيقت در حجاب تعيّنات است. و ديگر حقيقت يوم القيمه است؛ چه كه بروز و طلوع آن است از حجاب آنها. و اين، شبانه روز الوهي است.
و به اعتباري داراي سه مقام است: يكي مقام مُلك و دنيا، دوم مقام برزخ، سوم مقام عقل و آخرت. و در انسان كامل اين سه مقام يكي مقام تعيّنات مظاهر است؛ و يكي مقام مشيّت مطلقه، كه برزخ البرازخ است و به اعتباري مقام عمل است؛ و يكي مقام احديّت جمع اسما است. و در آيه? شريفه? بسم اللّه اشاره و به اين سه مقام تواند بود: اللّه، كه مقام احديّت جمع است؛ و اسم كه مقام برزخيّت كبري است؛ و تعيّنات رحماني و رحيمي مشيّت.18
بايد دانست كه اين اعتبارات كه در لسان اهل معرفت و اصحاب قلوب [است]، اِخبار از نقشه? تجلّيات حق است بر قلوب صافيه? آنها. و آن تجلّيات به حسب مقامات و مراتب سلوك اوليا و منازل و مراحل سير سائرين الي اللّه از مقام ظهور اسما و صفاتي، كه مقام «الوهيت» مي‌باشد و آن را «اللّه» نيز گويند: و اللّه نورُ السَّمواتِ وَالأرضِ...الآيه، (نور، 35/24) را اشاره به آن دانند، شروع شود و به مقام غيب احدي و به مرتبه? اسماي ذاتيه و اسم «مستأثر» ختم شود، كه غايت سير و منتهاي مقصد است. و توان بود كه مقام مشاراليه بقول تعالي: أَو أَدني اشاره به اين مقام باشد.19
اعلم، جعلك اللّه وايّانا من أمّة الرسول المختار وسلكنا سبيل الشيعّه الأبرار، أنّ قوله(ص): ما خلق اللّه خلقاً أفضل منّي اشارة الي أفضليّته(ص) في مقام تعيّنه الخلقي.فانّه في النشأة الخلقيّة أوّل التعيّنات وأقربها الي الأسم الأعظم، امام أئمة الأسماء والصفات؛ والاّ فهو بمقام ولايته الكليّة العظمي و برزخيّته الكبري والهيولويّة الأولي، المعبّر عنها بـ«دني فتدلّي» و «الوجود الانبساطي الاطلاقي» و «الوجه الدائم الباقي» المستهلك فيه كلّ الوجودات و التعيّنات و المضمحلّ لديه جميع الرسوم و السمات، لا نسبة بينه و بين شيء، لاحاطته القيّوميّة بكلّ ضوء و فيء. فلا يستصح الأكرميّة والأفضليّة، ولا يتصّور الأوليّه والآخريّة؛ بل هو الأوّل في عين الآخريّه؛ والآخر في عين الأوّليّه؛ ظاهر بالوجه الّذي هو باطن؛ وبالوجه الّذي هو ظاهر كامن. كما قال:نحن السّابقون الاولون.20
نزد خاصّه، خروج از منزل قيام به امرو استقامت در خدمت است كه پيش اهل معرفت مستلزم دعوي است.
و در نزد اهل محبت، خروج از منزل خيانت و جنايت است و دخول در منزل ذلّ و افتقار و استكانت و تضرّع است كه منزل متوسّطين است.
و در نزد اصحاب قلوب، خروج از منزل قيام للّه، به مقام قيام باللّه و از مشاهده? قيّوميت به مشاهده? انوار عظمت است، و از مقام توحيد افعال به مقام توحيد اسما است، و ازمقام «تدلّي»‌به مقام «قاب قوسين» است؛ چنان چه سجود مقام «أو أدني» است. و پس از اين اشاره اي به آن بيايد، ان شاء اللّه.
پس، حقيقت قيام، تدلّي به قيّوميّت حقّ و رسيدن به افق مشيّت است. و حقيقت ركوع تمام نمودن قوس عبوديّت و افناي آن در نور عظمت ربوبيّت است. و ركوع اولياي كمّل، تحقّق به اين مقام است به حسب مراتب خود و حظّ آنها از حضرات اسماي محيطه و شامله و ذاتيّه و صفتيّه، به طوري كه تفصيل‌آن از حوصله اين اوراق خارج است.
پس، سالك چون به منزل ركوع كه منزل فناي اسمايي است رسيد، تكبير گويد و دست خود را مثل وقت تكبيرات افتتاحيّه رفع كند با همان آداب. و اين تكبير و رفع باطن يكي از تكبيرات افتتاحيّه است؛ چنانچه تكبير سجود نيز چنين است. و در اين مقام حقّ را تكبير از توصيف، كه از مقامات شامله? عبد است و با او تا آخر سلوك هم قدم است، نمايد. و با دست خود مقام تدلّي و عبوديّت و تقوّم به قيّوميّت را، كه خالي از شائبه? تجلّد و دعوي نيست، رفع و رفض نمايد؛ و صفر اليد متوجه منزل ركوع شود. و در فناي منزل «قاب قوسين» نور عظمت عرش حضرت وحدانيّت و واحديّت به قلبش تجلّي كند و حقّ را تنزيه و تسبيح كند و خود را از لياقت تكبير اسقاط كند.21
پس سرّ سجود را، كه اشاره به آخرين مراتب توحيد است و منتهي شود در مرتبه? تحقق به مقام لامقامي، كه اشاره? به آن در مسلك اهل معرفت، كلمه? شريفه? «أو أدني» است، كشف نتوان كرد. و آنچه ما در اين مقام اشاره اي به آن مي كنيم، از وراي هفتاد هزار حجاب از نور و هفتاد هزار حجاب از ظلمت است كه به قلب ما بازماندگان از طريق اهل حقّ و حقيقت يكي از آنها كشف نشده. و با اين حال سستي و افسردگي و فتور و مردگي كه اكنون در آن واقعيم، اميد خيري هم نيست؛ مگر حقّ تعالي از خزائن كريمانه? خود بذل رحمتي فرمايد و بسط عنايتي نمايد و نفخه? حياتي به قلوب مرده? ما دمد و بارقه? ملكوتيّه‌اي به دل افسرده? ما بخشد، تا در بقيه? عمر جبران ايّام گذشته كنيم و از بعض اسرار نماز اهل نياز برخوردار شويم.
بالجمله، سجده نزد اهل معرفت و اصحاب قلوب، چشم فروبستن از غير و رخت بربستن از جميع كثرات ـ حتّي كثرت اسما و صفات ـ و فناي در حضرت ذات است. و در اين مقام نه از سمات عبوديّت خبري است و نه از سلطان ربوبيّت در قلوب اوليا اثري؛ و حقّ تعالي خود در وجود عبد قائم به امر است:فهو سمعه وبصره بل لا سمع ولا بصر ولاسماع ولا بصيرة؛ و الي ذالك المقام تنقطع الاشاره.22
در اين شهادت، اعلان به قواي ملكيّه و مكلوتيّه است كه نماز، كه حقيقت معراج مؤمنين و سرچشمه? معارف اصحاب عرفان و ارباب ايقان است، نتيجه? كشف تامّ محمّدي(ص) است كه خود به سلوك روحاني و جذبات الهيّه و جذوات رحمانيّه به وصول به مقام «قاب قوسين أو أدني» كشف حقيقت آن را به تبع تجلّيات ذاتيّه و اسمائيّه و صفاتيّه و الهامات انسيّه در حضرت غيب احدي فرموده. و في الحقيقه، اين سوغات و ره آوردي است كه از اين سفر معنوي روحاني براي امّت خود، كه خير امم است، آورده و آنها را قرين منّت و مستغرق نعمت فرموده. و چون اين عقيدت در قلب مستقرّ شد و به تكرار متمكّن گرديد، البتّه سالك عظمت مقام و بزرگي محل را ادراك مي‌كند و با قدم خوف و رجاء طيّ اين مرحله را مي نمايد.23
بدان كه معرفت روحانيّت و مقام كمال جناب ختمي مرتبت(ص) خاصّتاً، و انبياي معظّم و اولياي معصومين عليهم السلام نيز با قدم فكر و سير آفاق و انفس ميسور نگردد؛ زيرا كه آن بزرگواران از انوار غيبيه? الهيه و مظاهر تامّه و آيات باهره? جلال و جمال اند، [و] در سير معنوي و سفر الي اللّه به غايه القصواي فناي ذاتي و منتهي العروجِ «قاب قوسين أو أدني» رسيده اند؛ گرچه صاحب مقام بالأصالة، نبيّ ختمي است، و ديگر سالكين در عروج، تبعِ آن ذات مقدس هستند.24
اما حقيقة الاسم، پس از براي آن، مقام غيبي، و غيب الغيبي، و سرّي، و سرّ السرّي است، و مقام ظهور، و ظهور الظّهوري. و چون اسم علامت حق و فاني در ذات مقدّس است، پس هر اسمي كه به افق وحدت نزديك تر و از عالم كثرت بعيدتر باشد در اسميّت كامل تر است. و اتمّ الاسماء اسمي است كه از كثرات، حتي كثرت علمي، مبرّا باشد؛ و ان تجلّي غيبي احدي احمدي است در حضرت ذات به مقام «فيض اقدس» كه شايد اشاره به آن باشد كريمه? شريفه أو أدني؛ و پس از آن، تجلّي به حضرت اسم اللّه الاعظم است و در حضرت واحديّت؛ و پس از آن، تجلّي به «فيض مقدس» است؛ و پس از آن، تجلّيات به نعت كثرت است در حضرات اعيان الي اخيره دارالتحقق.25
و قل امر است از حضرت احديّت جمع به مقام برزخيّت كبري و مرآت جمع و تفصيل؛ يعني، بگو اي محمّد، اي مرآت ظهور احديّت جمع، در مقام تدلّي ذاتي يا مقام مقدّس «أو أدني» ـ كه شايد اشاره به مقام «فيض اقدس» باشد ـ با زبان فاني از خود و باقي به بقاء اللّه: هو اللّه احد.26
لعلّ الأمانة المعروضة علي السموات والأرض والجبال الّتي أبين أن يحملنها، وحملها الانسان الظلوم الجهول، هي هذا المقام الاطلاقي. فانّ السموات والأرضين وما فيهنّ محدودات مقّيدات، حتّي الأرواح الكليّه؛ ومن شأن المقيّد أن يأبي عن الحقيقه الاطلاقيّه؛ والأمانه هي ظلّ اللّه المطلق، و ظلّ المطلق مطلق، يأبي كلّ متعيّن عن حملها. وأمّا الانسان بمقام الظلوميّه الّتي هي التجاوز عن قاطبة الحدودات والتخطّي عن كافّة التعيّنات واللامقامي المشار اليه بقوله، تعالي شأنه، علي ما قيل: «يا أهل يثرب لا مقام لكم» (احزاب، 33/13) والجهوليّة الّتي هي الفناء عن الفناء قابل لحملها. فحملها بحقيقتها الاطلاقيّه حين وصوله الي مقام «قاب قوسين». و تفكّر في قوله تعالي: «أو أدني» وأطف السراج، فقد طلع الصبح.27
هذا حكم من غلب عليه سلطان الوحده،وتجلّي الحقّ بالقهر علي جبل انّيّة وجعله دكّاً دكّاً؛ وظهر عليه بالوحده التامّه والمالكيّه العظمي؛ كما يتجلّي بذلك عند القيامه الكبري. و أما الّذي يشاهد الكثره بلا احتجاب عن الوحده، ويري الوحده بلاغفله عن الكثره، يعطي كلّ ذي حقّ حقّه؛ فهو مظهر«الحكم العدل» الّذي لايتجاوز عن الحدّ وليس بظلاّم للعبد، فحكم تارة بأنّ الكثرة متحقّقة؛ و تارة بأنّ الكثرة هي ظهور الوحدة. كما نقل عن المتحقّق بالبرزخيّة الكبري والفقير الكلّ علي المولي والمرتقي بـ «قاب قوسين أو أدني»،المصطفي المرتضي المجتبي، بلسان أحد الأئمة: لنا مع اللّه حالات هو هو، و نحن نحن؛ وهو نحن، ونحن هو.28
?إن هي الاّ أسماء سمّيتموها أنتم و آباءكم ما أنزل اللّه بها من سلطان? (نجم، 23/53)
وللّه تعالي السلطنة المطلقه في حضرة الغيب بالفيض الاقدس، عَلي الاسماء والصفات الالهيه وصور الاسماء اي: الاعيان الثابتة؛ وفي حضرة الشهادة بالفيض المقدس، علي الماهيات الكلية والهويات الجزئية؛ الا انّ بروز السلطة التامة عند رجوع الكل اليه بتوسط الانسان الكامل والولي المطلق في القيامه الكبري،لمن الملك اليوم للّه الواحد القهّار (غافر، 40/16) والأشياء الممكنة بما هي منتسبة الي أنفسها لا سلطان لها:ان هي الاّ اسماء سمّيتموها انتم وآباءكم ما أنزل اللّه بها من سلطان، و باعتبار الانتساب اليه تُعدّ من مراتب سلطنته.
وبهذا يعرف سرّ دوام سلطنته في قوله «وكل سلطانك دائم»؛ فالسلطنة دائمة و المسلَّط عليه زائل هالك؛ كما ان الفيض القديم ازلي والمستفيض حادث.29
قول الداع«إنّي»، لم يكن هذا في الحقيقه اثبات الأنانيه، لأن الأنانيه تنافي السو?ال، والداعي يقول: «إنّي اسألك.» وهذا نظير قوله تعالي:انتم الفقراء الي اللّه (فاطر، 35/15)، مع انّ الأنتميه السوئيه مدار الاستغناء لا الفقر. فما كان منافياً لمقام السالك الي اللّه تعالي [هو] اثبات الاستقلال والا‌ستغناء، كتسمية «انتم» في قوله تعالي:ان هي الا أسماء سمّيتوها أنتم، و اما اثبات الأنانيه في مقام التذلّل، و اظهار الفقر فليس مذموماً، بل ليس من اثبات الأنانيه، نظير «انتم» في قوله:يا ايها النّاس أنتم الفقراء الي اللّه بل حفظ مقام العبوديه والتوجه الي الفقر والفاقه، ان كان في الصحو الثاني فهو من اتمّ مراتب الانسانيه.30
?وما لهم به من علم ان يتبّعون الا الظن و انّ الظن لا يغني من الحق شيئا? (نجم، 53/28)
انّ الظّنّ لا يغني من الحقّ شيئاً، اين اشكال همان پرسش يازدهم است كه مي گويد اين احاديث كه امروز در دست ما است ظني است و عقل هم اين را نمي پذيرد كه خداي قادر و عادل اشرف مخلوقات خود را به چيزي امر كند و راه علم را به روي او ببندد.
جواب اين اشكال آن است كه خدا در ابلاغ فرمانها و رساندن قانون خود به مردم،يك امر تازه بر خلاف سيره و طريقه? عقلاي عالم نياورده چنان كه تمام عقلا در تمام كشورهاي جهان به خبر اشخاصي كه مورد وثوق و اطمينان آنها است عمل مي كنند و اگر عمل به خبر دادن اشخاص ممنوع شود بايد مردم اساس زندگي خود را به هم زنند و نظام كشورهاي جهان بايد به كلي به هم بخورد همين طور خدا در تبليغ قانون هاي خود علاوه بر آن احكام و قوانيني كه در قرآن است و قطعي است و علاوه بر آن احكامي كه از روايات متواتره ثابت شده و آن هم به طور قطع ثابت است به همان سيره و روش عقلا رفتار كرده و قانون هاي خود را به همان روش متعارف ميان جهانيان تبليغ نموده و عجب آن است كه نويسنده با اين كه اعتراف كرده كه روش و سيره ? عقلا، پذيرفتن خبر است مانند تاريخ باز مي گويد عمل كردن به ظن خلاف عقل است و اخبار را عمل به ظن مي داند و حاصل كلام او اين مي‌شود كه سيره? عقلا بر عمل نمودن به چيزي است كه خلاف عقل است. و اين از غايت بي خردي و جهل است كه كسي كار تمام عقلاي عالم را بر خلاف عقل بداند پس بايد گفت كه عقلا يا عمل كردن به اخبار را عمل به ظن نمي دانند بلكه عمل به وثوق مي دانند و در قرآن هم از ظن نهي كرده نه از وثوق و يا عمل به ظني كه از خبر اشخاص مورد اطمينان حاصل شد، مخالف عقل نمي دانند و خدا هم اين گونه ظن را جلوگيري نكرده زيرا جلوگيري از آن برخلاف نظام جهان و نظام زندگاني جهانيان است و خدا نظام جهان را هرگز به هم نخواهد زد و طريقه? قطعيه? عقلا را خراب نخواهد كرد.31

سوره قمر

?اقتربت الساعة و انشق القمر? (قمر، 54/1)
موسي اگر عصاي خود را اژدها كند و يد بيضا به عالم نمايش دهد آثار قدرت خود او نيست و عيسي اگر مردگان را زنده كند و كوران را شفا دهد. از توانايي خود او نيست و حضرت محمد(ص) اگر به حكم آيه? شريفه اقتربت السّاعة و انشق القمرُ ماه را دو نيمه كند با قدرت بي نهايت خدايي كرده و با قدرت خود او نيست همه بشري هستند كه راه وحي الهي به روي آنها باز است و با اذن خدا و قدرت خدا داده، كارهاي بزرگ فوق طاقت بشري كنند.32
?وما أمرنا الاّ واحدة كلمح بالبصر? (قمر، 54/50)
و قال الطائفة الثانيه: انّ أوّل ما صدر منه تعالي وظهر عن حضرة الجمع، هوالوجود العام المنبسط علي هياكل الموجودات المشار اليه بقوله تعالي: وما امرنا الاّ واحدة واينما تولّوا فثم وجه اللّه. (بقره، 2/115).33

سوره الرحمن

?الرّحمن.علّم القرآن.خلق الانسان.علّمه البيان? (الرحمن، 55/1ـ 4)
انسان را، خداي تعالي از حقيقت رحمت خود آفريده، و انسان صورت رحمت الهيّه است. چنانچه خداي تعالي مي فرمايد: الرحمن. علم القرآن.خلق الانسان، خلق انسان را به اسم رحمان نسبت مي دهد. و از اين جهت است كه انسان ظالم و قسيّ القلب هم از ظلم و قساوت فطرتاً متنفّر است، و اگر ظلم و قساوت خود را هم غفلت كند، از قساوت وظلم ديگران بالفطره تكذيب مي كند، و از معدلت و رحمت و رأفت، ذاتاً خوشش مي آيد.34
اقول: ان اراد من الوجود المنبسط ما شاع بين اهل المعرفه، وهو مقام المشيئه والالهيه المطلقه ومقام الولايه المحمديه، الي غير ذلك من الالقاب بحسب الأنظار والمقامات، فهو غير مناسب لمقام الرحمانيه المذكورة في (بسم اللّه الرحمن الرحيم)، فانهما تابعان للاسم اللّه ومن تعيناته، والظل المنبسط ظل اللّه لا ظل الرحمن؛ فان حقيقته حقيقة الا نسان الكامل. ورب الانسان الكامل والكون الجامع هو الاسم الاعظم الالهي وهو محيط بالرحمن الرحيم؛ ولهذا جعلا في فاتحه الكتاب الالهي ايضاً تابعين. وان اراد منه مقام بسط الوجود فهو مناسب للمقام وموافق للتدوين والتكوين، ولكنّه مخالف لظاهر كلامه.
وما ذكره ايضاً صحيح باعتبار فناء المظهر في الظاهر، فمقام الرحمانيه هو مقام الالهيه بهذا النظر، كما قال اللّه تعالي:قل ادعوا اللّه أودعوا الرحمن أيا ما تدعوا فله الأسماء الحسني (اسراء، 17/110) و قال تعالي: الرحمن.علم القرآن .خلق الانسان و قال تعالي: والهكم اله واحدلا اله إلاّ هو الرحمن (بقره، 2/ 163).35
تكلُّم، منشأ كمالات بسياري است،كه بدون آن باب معارف مسدود مي شد، و خداي تعالي در قرآن كريم مدح شايان از آن فرموده، درسوره رحمن كه فرمايد : (الرّحمن… خلق الانسان. علمه البيان)؛ تعليم بيان را در اين آيه، مقدّم بر تمام نعمتها داشته در مقام امتنان بر نوع انساني.36
شما به حوزه هاي علميه نگاه كنيد، آثار همين تبليغات و تلقينات استعماري را مشاهده خواهيد كرد. افراد مهمل و بيكاره و تنبل و بي همتي را مي بينيد كه فقط مسأله مي گويند، و دعا مي كنند؛ و كاري جز اين از آنها ساخته نيست. ضمناً به افكاري و رويّه هايي برخورد مي كنيد كه از آثار همين تبليغات و تلقينات است. مثلاً اينكه حرف زدن منافي شأن آخوند است! آخوند و مجتهد بايد حرف بلد نباشد! و اگر بلد است حرف نزند! فقط لا اله الاّ اللّه بگويد! و گاهي يك كلمه بگويد! در حالي كه اين غلط است، و بر خلاف سنّت رسول اللّه است. خدا از سخنگويي و بيان و قلم و نگارش تجليل كرده، و در سوره? «الرحمن» مي فرمايد:علّمه البيان و اين را كه بيان كردن آموخته، نعمتي بزرگ و اكرامي مي شمارد، بيان براي نشر احكام خدا و تعاليم و عقايد اسلام است. با بيان و نطق است كه مي‌توانيم دين را به مردم بياموزيم و مصداق يعلّمونها الناس شويم. رسول اكرم(ص) و حضرت امير(ع) نطقها و خطبه ها ايراد مي كرده و مرد سخن بود ه اند.37
?يسئله من في السموات و الارض كلّ يوم هو في شأن? (الرحمن،55/29)
اعلم ايها السالك الطالب انّ للّه تعالي بمقتضي اسم «كل يوم هو في شأن» في كل آن شاناً؛ ولا‌يمكن التجلي بجميع شؤوناته الاّ للانسان الكامل. فان كل موجود من الموجودات من عوالم العقول المجردة والملائكة المهيمنه والصافات صفاً، الي النفوس الكلية الالهية والملائكة المدبرهّ والمدبرات امراً وسكان الملكوت العليا، وسائر مراتبها من الملائكة الارضيه،مظهر اسم خاص، يتجلّي له ربه بذلك الاسم. ولكل منها مقام معلوم، «منهم ركع لا يسجدون ومنهم سجد لا يركعون.» لا يمكن لهم تجاوز مقامهم وتخطي محلهم. ولهذا قال جبرئيل(ع) حين سأله النبي(ص) عن علة عدم المصاحبه: «لو دنوت انملة لاحترقت.»38
انّ حالات السالك ومقاماته في سيره وسلوكه مختلفه؛ فان الانسان مظهر اسم «كل يوم هو في شأن»، ففي كل حال وشأن يظهر له محبوبه باسم ويتجلّي له معشوقه ومطلوبه بتجلّي، من اللطف والقهر والجلال والجمال. وقد يتجلّي باسم واحد بنحوين من التجلّي وطورين من الظهور: جلوة بنحوه الكثرة في الوحدة؛ وجلّوة بنحو الوحدة في الكثرة. فانّ تجلّي له علي النحو الأول يغلب علي قلبه سلطان الوحده ويجري علي لسانه كلام يناسب حاله فيترنم بما يدّل علي الوحده ويقول: اللّهم انّي اسألك من قولك بأرضاه، بلفظ المفرد. وان تجلّي له علي النحو الثاني يغلب عني قلبه سلطان الكثرة، فيترنم بكلام يناسب حاله ويدّل علي الكثرة، فيقول: اللّهم انّي اسألك من كلماتك باتمها، بلفظ الجمع. وهذا احد الاسرار في ذكر «القول» و «الكلمات» والتوجه اليهما في الدعاء الشريف.39
به حسب كل يوم هو في شأن، از براي ذات مقدّسش اسما و صفات و شئون «جماليّه» و «جلاليّه» است؛ و از براي او اسماي ذاتيّه اي است در مقام احديّت كه مقام غيب است؛ و آن اسماي را «اسماي ذاتيّه» بايد گفت. و به تعيّن «اسماي ذاتيّه» تجلّي به «فيض اقدس» فرمايد؛ و از اين تجلّي در كسوه? اسماي ذاتيّه، مقام «واحديّت» و حضرت «اسما و صفات» و مقام «الوهيّت» تعيّن و ظهور پيدا كند.40
انّ علمه وارادته تعلقا بالنظام الكوني علي الترتيب العلّي والمعلولي ولم يتعلّقا بالعلّة في عرض معلوله وبالمعلول وسط حتّي يقال انّ الفاعل مضطرّ في فعله فاوّل ما خلق اللّه تعالي هو حقيقة بسيطة روحانية بوحدتها كل كمال و جمال، وجف القلم بما هو كائن وتم القضاء الهي بوجود. ومع ذلك لمّا كان نظام الوجود فانياً في ذاته ذاتاً وصفة وفعلاً يكون كلّ يوم هو في شأن.41
به حسب مسلك عرفاني، مراتب نزول وجود تا اخيره? نزول [كه] مرتبه? احتجاب شمس وجود است در حجب تعيّنات؛ و آن حقيقت «ليله القدر» است. و ابتداي يوم قيامت از اولين مرتبه? رجوع مُلك به ملكوت و خرق حجب تعينات تا اخيره? مراتب ظهور و رجوع، كه ظهور تامّ قيامت كبري است. اين شش يوم كه خلق سماوات و ارض در آن تمام شده و منتهي به عرش اللّه و عرش الرحمن، كه غايه الغايات استوا و استيلا و قهّاريت حق است، مي شود، در عالم كبير مراتب ششگانه صعودي است؛ و عرش استواي حق، كه ظهور به قهّاريت تامّه و مالكيّت است، مرتبه? مشيت و فيض مقدس رحماني است، كه ظهور تامّ او پس از رفع تعيّنات و فراغ از خلق سماوات و ارضين است. و تا وجود سماوات و ارض متحقق است، خَلق آنها پيش اهل معرفت تمام نشده به مقتضاي كل يوم هو في شأنِ، و به مقتضاي عدم تكّرر در تجلّي، و در انسان كبير و عالم اكبر مراًتب ستّه ولطيفة سابعة آن عرش الرحمن است كه مرتبه? قلب حقيقي باشد.42
?يا معشر الجن والانس ان استطعتم ان تنفذوا من أقطار السّموات والارض فانفذوا لاتنفذون الاّ بسلطان? (الرحمن، 55/33)
اي انسان بيچاره! چه حسرتي خواهي داشت آن روزي كه پرده? طبيعت از چشم برداشته شود و معاينه كني كه آنچه در عالم قدم زدي و كوشش كردي در راه بيچارگي و شقاوت و بدبختي خودت بوده، و راه چاره و طريق جبران نيز مسدود شده، و دستت از همه جا كوتاه! نه راه فرار از سلطنت قاهره? الهيّه:يا معشر الجنّ و الانس ان استطعتم أن تنفذوا من أقطار السّموات والارض فانفذوا، و نه راه جبران نقايص گذشته و عذرخواهي از معاصي الهيّه: الان وقد عصيت قبل (يونس، 10/91)43

سوره واقعه

?والسابقون السابقون. اولئك المقربون? (واقعه،56 / 10،11)
و بايد دانست كه مشكل ترين امور و سخت ترين چيزها دينداري است در لباس اهل علم و زهد و تقوي، و حفظ قلب نمودن است در اين طريقه؛ و از اين جهت است كه اگر كسي در اين طبقه به وظايف خود عمل كند و با اخلاص نيّت وارد اين مرحله شود و گليم خود را از آب بيرون كشد و پس از اصلاح خود به اصلاح ديگران پردازد و نگهداري از ايتام آل رسول نمايد، چنين شخصي از زمره? مقربين و سابقين به شمار آيد. چنان چه حضرت صادق(ع) در خصوص چهار نفر حواريّين حضرت باقر(ع) چنين تعبير فرمود. و در وسائل از رجال كشّي، سند به أَبي عُبَيده الحَذّاء رساند، قالَ:سمعت ابا عَبدِاللّه(ع) يقول: زراره، محمدبن مسلم، ابو بصير، وبريد، من الذين قال اللّه تعالي: والسابقون السابقون. اولئك المقربون.44
?انّه لقرآن كريم. في كتاب مكنون. لا يمسّه الاّالمطهّرون? (واقعه، 56/77ـ 79)
و چون قلب را از كثافات خالي كرد، مهياي براي ذكر خدا و قرائت كتاب خدا شود و تا قِذارات و كثافات عالم طبيعت در آن است، استفادت از ذكر و قرآن شريف ميسور نشود؛ چنان چه در كتاب الهي اشاره به آن فرمايد در سوره? مباركه? واقعه،45 (آيه? 77 الي 79):(انه لقرآن كريم. في كتاب مكنون. لا يمسّه الاّ المطهّرون) پس، كُُمَّل اوليا را جميع انواع طهارات محقّق است؛ چنان چه ظاهر آنها طاهر است از جميع قذارات صوريّه، و حواسّ آنها طاهر است از اطلاق در آنچه احتياج به آن نيست، و اعضاي آنها طاهر است از تصرّف در آنچه بر خلاف رضاي حقّ است، تا آخرين مراتب طهارت. قال تعالي: انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا.(احزاب، 33/33)
و بايد دانست كه از براي هر يك از نمازهايي كه از براي سالكين الي اللّه است طهارتي شرط است خاصّ به آن كه بدون آن طهارت، ممكن نيست توصّل به آن صلوه؛ چنان چه در آيه? شريفه? لا يمسّه الاّ المطهّرون.
فرمايند مسّ نمي كند ظاهر آن را مگر اهل طهارت ظاهريّه، و با طن آن را مگر اهل طهارت باطنيّه، و سرّ آن را مگر اهل طهارت سرّيه. پس به نماز اهل باطن نرسد كسي، مگر آنكه از چشمه? حيات قلبي دست و روي خود را شست و شو دهد و به فضل آن از سر تا قدم، و از اوّل محل ادراك تا منتهاي آلت تحريك را مسّ كند، و يكسره، پاك و مطهّر، خود را مهيّاي كوي دوست كند.46
لكن بر متعلّمان علوم آن بزرگواران و مستفيدان از افادات قرآن شريف و احاديث اهل عصمت، لازم است كه براي شكر اين نعمت و جزاي اين عطيَّت، معامله به مثل نموده صورت را به باطن ارجاع و قشر را به لبّ و دنيا را به آخرت برگردانند كه وقوف در حدود، اقتحام در هلكات، و قناعت به صُوَر بازماندن از قافله سالكان است. و اين حقيقت و لطيفه? الهيّه، كه علم به تأويل است، به مجاهدات علميّه و رياضيات عقليه، مشفوع به رياضيات علميه و تطهير نفوس و تنزيه قلوب و تقديس ارواح حاصل شود؛ چنانچه حق تعالي فرمايد: و ما يعلم تأويله الاّ اللّه والراسخون في العلم (آل عمران، 3/7)، و فرمايد: لا يمسّه الاّ المطهّرون، گر چه راسخ در علم و مُطَهَّر به قول مطلق ، انبيا و اولياي معصومين هستند47 و از اين جهت، علم تأويل به تمام مراتب آن، مختص به آنها است، لكن علماي امت را نيز از آن به مقدار قدّم آنها در علم و طهارت، حظّ وافري است.48
اي شفيق عرفاني و رفيق ايماني، تأسّي كن به سر حلقه? اهل معرفت و يقين؛ و دست راست خود را به سوي رحمت حقّ دراز كن و از آب نازل از ساق ِ ايمن ِ عرش ِ رحمت تلقّي كن، كه حقّ تعالي دست خالي فقراي الي اللّه را ردّ نمي فرمايد و كشكول گدايي ارباب حاجت را تهي برنمي‌‌گرداند. پس، از آن آب رحمت بردار و روي ِ آلوده به توجّه به دنيا، بلكه به ما سوي را شست و شو ده، چه كه با اين قذارت و آلودگي، به عظمت حق نتوان نظر كرد:فان الدنيا والاخرة ضرتان.49 پس دست‌هاي خود را از مرفق رو?يت حول و قوهّ تا اصابع مباشرت به رو?يت انيّت و اَنانيّت تغسيل كن: فلا حول ولا قوه الاّ باللّه. چه كه با اين كثافت استقلال نفس، مسّ كتاب حقّ نتوان كرد، قال تعالي: لا يمسه الا المطهرون و با فضل آن، مسح رأس خود كن و علّو و عظمت و تكبّر را از سر بنه تا ممسوح به دست حقّ گردي؛ و تفكّر در غير و غيريّت را از سر بيرون كن تا به بركات حقّ مبارك شوي؛ و تطهير كن پاي تردّد در شئون كثرت را تا محرم محفل انس شوي؛ و قدم به فرق خود نه تا لايق بساط عظمت گردي.50
?ونحن اقرب اليه منكم ولكن لاتبصرون? (واقعه، 56/85)
وكان شيخنا العارف الكامل، ادام اللّه ظله علي رو?وس مريديه، يقول: ان المقيد بباطنه ، هو الاسم المسأثرلنفسه؛ و هو الغيب الذي لا يعلمه الا هو؛ لأن ّباطنه المطلق، وبتعينه ظهر لا بحقيقته. فالكل حاضر عنداللّه بلا توسط شيء.
ومن ذلك يعرف نفوذ علمه وسريان شهوده تعالي في الأشياء؛ فيري بواطنها كظواهرها وعالَم الملك كالملكوت والعالم الأسفل كالأعلي، بلا توسط شيء كما يقول المحجوبون.
ولا تفاوت شدة وضعفاً في الظهور والحضور عنده. كما قال اميرالمؤمنين(ع) ،علي ما في الوافي: «علمه بالاموات الماضين كعلمه بالاحياء الباقين؛ وعلمه بما في السماوات العلي كعلمه بما في الأرضين السفلي.»51
فليتدبر في قوله تعالي ونحن اقرب اليه منكم، ونحن اقرب اليه من حبل الوريد (ق، 50/16)، الا انّه بكل شيء محيط (فصلت، 41/54) . بل لا وجود لشيء علي الحقيقه؛ ولا هوية علي الاطلاق لموجود من الموجودات فهو هو المطلق والقيوم التام.52
فشهود هذا المقام او التحقق به، لا يتيسر الاّ بعد التدرج في مراقي التعيّنات. فقبل الوصول الي هذا المقام، يري السالك بعض الأسماء الالهيه ابهي من بعض، كالعقول المجرده والملائكه المهيّة، فيسأل بابهي واجمل واكمل. فاذا وصل الي مقام القرب المطلق، وشهد الرحمة الواسعه والوجود المطلق والظل المنبسط والوجه الباقي، الفاني‌فيه كل الوجودات، والمستهلك فيه كل العوالم من الاجساد المظلمه والارواح المنوره، يري ان نسبة المشيئه الي كلها علي السواء. فهي مع كل شيء:اينما تولوا فثم وجه اللّه (بقره ،2/115)، و هو معكم (حديد، 57/4)، و نحن اقرب اليه منكم، و نحن اقرب اليه من حبل الوريد (ق، 50/15، 16) فعند ذلك ينفي الأ فضليه ويقول: وكل بهائك بهي. وكل جمالك جميل.53
?فسبح باسم ربك العظيم? (واقعه، 56/74)
در حديث است كه چون نازل شد:فسبح باسم ربك العظيم، رسول خدا فرمود: «اين را در ركوع قرار دهيد.» و چون نازل شد قول خداي تعالي: سبح ربك الاعلي (أعلي، 87/1) فرمود: اين را در سجود خود قرار دهيد.54
و در حديث شريف كافي است كه: «اول اسمي را كه خداوند براي خود اتّخاذ فرمود «العلّي» و «العظيم» بود.55 و شايد «العلّي»‌اول در اسماء ذاتّيه باشد، و «العظيم» اوّل در اسماء صفاتّيه.56
و لسان عبد در اين مقام، در تنزيه و تعظيم و تحميد، لسان حقّ است؛ چنانچه در حديث است كه: لما نزل فسبح باسم ربك العظيم قال رسول اللّه(ص) اجعلوها في الركوع.57
و اشاره اي به بعض آنچه در اين مقام ذكر شد دارد حديث صلوه معراج. پس از آنكه آن جناب مأمور به ركوع شد، خطاب شد: فانظر اِلي عرشي.قال رسول اللّه: فنظرت الي عظمه ذهبت لها نفسي وغشي علي فالهمت ان قلت: «سبحان ربي العظيم وبحمد» لعظم مارايت. فلما قلت ذذلك تجلي الغشي عني حتي قلتها سبعا الهم ذلك فرجعت الي نفسي كما كانت58…‌‌الخ.59

پاورقيها:

1.امام خميني (ره)، كشف الاسرار/ 119.
2. «جان مومن به روح خدا بيشتر پيوسته است تاشعاع آفتاب به آفتاب»، كليني، اصول كافي،2/ 116، ح 4.
3. محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، 91/97 ـ 99، باب 33، ح 12.
4. طوسي، مصباح المتهجد و سلاح المتعّبد/ 587.
5. حرّ عاملي، وسائل الشيعه، 1/ 45، ح 1.
6. امام خميني (ره)، شرح چهل حديث يا اربعين حديث/ 453ـ 455.
7. مناقب آل ابي طالب، 3/ 263.
8. اسرار الشريعه و اطوار الطريقه وانوار الحقيقه/ 46 و 92.
9. ينابيع المودّة، 1/9.
10. بحارالانوار، 99/104.
11. امام خميني (ره)، شرح دعاي سحر / 17ـ 18.
12. امام خميني (ره)، صحيفه? نور، 17/ 265ـ 266.
13. صدوق، من لايحضره الفقيه، 2/374، ح 2.
14. بحارالانوار، 25/ 363، ح 23.
15. شرح دعاي سحر/ 52.
16. امام خميني (ره)، مصباح الهدايه/ 45.
17. ابن عربي، الفتوحات المكيه، 1/ 102.
18. امام خميني (ره)، سّرالصلوة/ 3ـ4.
19.شرح چهل حديث/ 625.
20.مصباح الهدايه/ 75.
21. سرّالصلوة/ 94ـ 95.
22. همان/100ـ 101.
23.امام خميني (ره)، آداب الصلوة/ 138.
24.شرح چهل حديث/544ـ 545.
25. آداب الصلوة/244ـ 245.
26.همان/ 305.
27. مصباح الهدايه/ 56.
28. همان/ 66ـ 67.
29. شرح دعاي سحر/ 137.
30. همان/ 9.
31. كشف الاسرار/ 326.
32. كشف الاسرار/ 48ـ 49.
33. مصباح الهدايه/ 64.
34.شرح چهل حديث / 378ـ 379.
35. شرح حديث جنود عقل و جهل / 105.
36. شرح حديث جنود عقل و جهل/ 240ـ 241.
37. شرح دعاي سحر/ 48ــ 49.
38. شرح حديث جنود عقل و جهل/ 386.
39. ولايت فقيه/ 131.
40. شرح دعاي سحر/ 149.
41. همان/ 123ـ 124.
42. آداب الصلوة/3ـ 6.
43. طلب و اراده/ 126.
44.شرح چهل حديث/ 658.
45. شرح حديث جنود عقل و جهل/85.
46. سرّ الصلوة / 35ـ 36.
47. اصول كافي ،1/166.
48. شرح حديث جنود عقل و جهل/61.
49. عوالي اللئالي، 1/277، ح 106.
50. سرّ الصلوة / 48ـ 49.
51. نهج البلاغه، خ 163.
52. شرح دعاي سحر/ 121ـ 122.
53. همان/ 18ـ 19.
54. طبرسي،مجمع البيان، 9/224.
55. اصول كافي، 1/153، ح 2.
56. آداب الصلوة/ 359.
57. علل الشرائع، 2/ 333، ح 6.
58.همان/ 312، ح 1.
59. سرّ الصلوة/ 95.

مقالات مشابه

ومضات أسلوبیة فی سورة « الرحمن »

نام نشریهبحوث فی اللغة العربیة و آدابها

نام نویسندهمحمد خاقانی, مریم جلیلیان

تفسیر القرآن الکریم (سورة الواقعة)

نام نشریهکنوز الفرقان

نام نویسندهعبدالرحیم فرغل البلینی

المختصر المفید فی تفسیر الکتاب المجید

نام نشریهرسالة التقریب

نام نویسندهمحمدعلی تسخیری

المختصر المفید فی تفسیر الکتاب المجید

نام نشریهرسالة التقریب

نام نویسندهمحمدعلی تسخیری