باده غيبي، تأويل در نگاه مولوي

پدیدآورعبدالوهاب شاهرودی

تاریخ انتشار1388/11/21

منبع مقاله

share 711 بازدید
باده غيبي، تأويل در نگاه مولوي

دكتر عبدالوهاب شاهرودي*

باده از غيب است كوزه زين جهان كوزه پيدا، باده در وي بس نهان
تأويل1، شيوه اي كهن و با سابقه است و ريشه در باور به تقدس( Sacred) متن دارد و آن، گونه اي محدود كردن دو جهان (بيروني و دروني) به متن است و بر اين انديشه استوار است كه حروف نوشتاري، حامل رمزهاي بنيادين و نامكشوف است.
واژه? يوناني هرمنيا (Hermenia)ـ برگرفته از نام هرمس2 ـ ناظر به اين باور است كه هرمس رسول و پيام آور خدايان است و گاه خداي آفريننده زبان و گفتار مي باشد. او پيام آور است و هم تأويل گر. تأويل بعد ها در انديشه? بشري به تمام متون راه يافت.
سابقه? تأويل به يونانيان و حماسه? ايلياد و اديسه ـ و اين بحث كه آيا اين اثر افسانه است يا حقيقت ـ بر مي‌گردد و آن گاه در عصر بلوغ انديشه در يونان به افلاطون، و به اصحاب فيلون (Philo) در تفسير تورات و اصولاً احبار ـ مي پيوندد و در ادوار بعد نزد فرقه‌هاي زنديك(Zandic) مجوس ـ در تفسير اوستا ـ اين شيوه به چشم مي خورد. ناصر خسرو تأويل را به يوشع نسبت مي دهد و مي گويد:
تـأويل را طـلـب كه جـهـودان را اين قول، پند يوشع بن نون است3
در ميان مسلمين نيز اين معنا با تأويلاتي كه در قرن اول هجري از حروف مقطعه 4 كرده اند آغاز مي شود و سپس با پديد آمدن فرق و مذاهب، گسترش مي يابد.5
جهميّه6 براي فرار از تجسيم، معتزله براي دوري از قول به جبر، رؤيت و چيزهاي ديگر، باطنّيه در آثاري چون، وجه دين، جامع الحكمتين، زادالمسافرين7، كشف المحجوب(سحبستاني، در كلام اسماعيليه)، و اخوان الصفا (براي تأليف بين عقل و وحي و سازگاري دين با خرد، كه هم در قرآن و هم در شريعت قائل به ظاهر و باطن بودند و بيست و هشت حرف الفباي عربي را با منازل قمر منطبق مي دانستند) ،به تأويل آيات و احاديث پرداخته‌اند.
حتي كساني مانند ابوالحسن اشعري و احمد حنبل ـ كه حديث گرا و ضد تأويل اند ـ نيز در موارد ضرورت،تمسكّّ به تأويل را تصديق كرده اند.8 غزالي و بسياري از مفسّران نيز در پاره‌اي مسايل، تأويل را يگانه راه حل شناخته اند و البته حشويه و ظاهريّه از تأويل ابا داشته اند و ابن تيميّه كساني را كه به تأويل پردازند در رديف قرامطه? باطني، صابئين و فلاسفه شمرده است و ابن قدامه ـ از حنابله ـ نيز كتاب در ذم التأويل نگاشته است.9 صوفيه نيز همانند باطنيه و اخوان الصفا در بسياري موارد به تأويل پرداخته اند و تأويل هاي قدماي صوفيه در باب آيات در تفاسير آنان به چشم مي خورد و نيز در تفسير احاديث نبوي و قدسي وتبيين شطحيات مشايخ. در نهضت حروفيّه، هر حرف نماد يا رمزي است بيانگر ارزشي ويژه، ابن عربي نيز، بيست و هشت حرف الفباي قرآن مجيد و كلام محمّديه را كامل دانسته است و هر حرف را با يكي از اعيان ثابته در انديشه? خود همخوان ديده و بدين سان كلام قدسي را زباني مي داند كه تمام تركيبات بيست و هشت حرف را در برمي‌گيرد.
ملاصدرا، حروف رمزي قرآن را هديه? پروردگار به اهل بشارت مي داند كه در اين جهان معناي آنها دانستي نيست اما در آن جهان، اين حروف به هم پيوسته از هم جدا مي‌گردند زيرا آن روز ،روز جدايي و تمييز مي باشد.
در عرفان، تأويل به اوج خود مي رسد. در عرفان تكرار حوادث عالم اعلا در دنياي خاكي بحثي آشناست. عارفان همواره ميان ماده و معنا، واژه و استعاره، متن و تفسير، تعبير و تجربه، قال و حال و… تمايز و فاصله مي ديدند و در انديشه? پركردن اين رخنه بودند.
در عرفان ـ كه اساس آن بر تجربه استوار است ـ تجارب عرفاني منتقل مي گردند و از معنا به لفظ تنّزل مي يابند و از قلمرو حضور به ساحت حصول مي رسند و در جامه? زبان ظاهر مي‌شوند.10و سپس در مرحله اي ديگر الفاظ نازل شده به شرح و تفسير در مي‌آيند.11 (كه البته بيان تجربه عين تفسير ـ و تغيير ـ است و ذهن در تجربه? خام روحي از رهگذر زبان روح، معنا مي دهد كه تجربه? بي تفسير نداريم) عروج از لفظ به معنا و سير صعودي از عبارت به اشارت را تأويل مي گويند.12
مبنا و ملتقاي اين سير، انسان است چه براساس ديدگاه عرفا (كه انسان را مظهر جامع اسم اللّّه مي‌دانند) يا بر پايه? تفكر فلاسفه (كه مراتب و درجات عقل نظري را ملاك مي‌گيرند) از معنا به لفظ باشد يا از لفظ به معنا. زيربناي تفسيري عارفان بر تأويل استوار است آنان معناي ظاهري لفظ را به عنوان تشبيه و تمثيل مي دانند،13كه براي تقريب به ذهن خواننده صورت پذيرفته است و اين خود با ملازمه، راهنماي معناي بعدي مي گردد و تا آنجا كه كمالات وجود بشر در مرتبه? صعود امكان دهد اين معنا اوج مي گيرد حافظ فرمايد:
هر مرغ فكر سرشاخ سخن به جست بـازش زطـره? تـو به مضراب مي زدم14
هر چه تير فكر ـ يا ارتقاء وجودي آدمي ـ اوج بگيرد تأويل نيز عمق تر مي گردد و از اين رو مراتب فهم ـ كه آن هم با گشودن چشم غيبي پديدار مي شود ـ تعدد مي يابد.
خداوندگار عرفان، مولانا اين حقيقت را در تمثيل تسلي مجنون عرضه مي دارد:
ابلـهـان گفتند مـجـنون را ز جـهـل حـسـن ليلي نيست چـنـدان سـهـل
گفت صورت كوزه است وحسن مي مـي خـدايم مـي دهـد از ظـرف وي
مـرشـمـا را سـركـه داد از كـوزه اش تـا نبـاشد عـشـق اوتـان گـوش كش
از يـك كــوزه دهـد زهـر و عـسـل هـر يكي از دست حــق عـزّ و جـلّ
كـوزه مـي بيني و لـيـكن آن شـراب روي نـنمـايـد بـه چـشـم نا صـواب
گـونه گـونه شـربـت و كـوزه يـكـي تـا نـمــانـد در مـي غـيبـت شكـي
باده از غيب است كوزه زين جـهان كـوزه پـيـدا، بـاده دروي بس نهـان
بـس نـهـان از ديـده? نـا مــحـرمـان ليـك بـر مـحـرم، هـويـدا و عيـان15
وصد البته آن گاه باده? غيبي و شراب جان فزاي معاني چونان باران آسمان از رهگذر ناودان ذهن ما بر جان انسان فرود آيد كه:
فـرق آنگـه بـاشد از حــق و مـجـاز كـه كـند كحـل عـنـايت چـشم بـاز
سوي تو ماه است و سوي خلق، ابر تـا نـبـيـند رايـگـان روي تــو گــبـر
سوي تو دانه است وسوي خلق، دام تـا ننوشد زين شـراب خـاص، عـام
گـفت يـزدان كـه تـريـهم يـنـظـرون نـقش حمـام انـد هـم لايـبـصـرون16
و اين امر جز با تحول روحي و ارتقاي وجودي و به تعبير عيسوي ولادت ثانوي17 و گذار از حوزه? عقل متعارف (كه قادر به ادراك معاني متشابه وشطح گونه نيست)18 صورت نبندد زيرا ادراك حقايق هر مرتبه، تنها به تحقيق در آن درجه از كمال وجودي، امكان پذير است. مولانا در معني موتوا قبل ان تموتوا فرمايد:
زاده? ثـانـي است احـمـد در جـهـان صـد قـيـامـت بــود انـدر او عـيـان
زو قـيــامـت را هـمـي پـرسيده انـد كـاي قيــامـت تا قـيـامت راه چـنـد
بـا زبــان حــال مـي گـفـتـي بسـي كـه زمـحشر حـشـر را پـرسـد كسي
بهر‌اين گفت آن رسـول خـوش پيـام رمــز مــوتـوا قـبل مــوت اي كـردم
هم چـنـان كه مـرده ام من قبل موت زان طرف آورده ام من صيت وصوت
پـس قـيـامـت شـو قـيـامت را ببين ديـدن هـرچـيـز را شـرط اسـت ايـن
عـقـل گـردي عـقـل را دانـي كمـال عشق گـردي عشـق را ببيني جمـال19
مولوي در مثنوي ـ كه به سبب تنوع و كثرت و وفور در اخذ و نقل آيات قرآني، مي‌توان آن را تفسير صوفيانه تلقي كرد20 ـ به اعتباري با تأويل موافق است و به اعتباري مخالف؛ او در مثنوي با متغزله، فلاسفه، باطينه و اخوان الصفا كه دستي گشاده در تأويل دارند مخالف است و در آن از آنان به ارباب وهم، ارباب عقول، اصحاب عقل جزيي و… ياد مي‌كند. او بر اين باور است كه تأويل‌گرايان چون به درك مراتب مافوق نرسيده اند به تأويل دست مي‌زند.وي سه منشأ براي تأويل قايل است:
الف ـ زبان شناسانه، و آن درك ناقص از رابطه? زبان و معناست كه اگر فرد بتواند درك جديدي از اين رابطه بدست آورد به يك معنا به تأويل مطلوب رسيده است. عارفان هماره از تنگناي زبان ناليده اند.21 و آدميان را دعوت به قلمرو عيان نموده اند كه همان عالم جان است. او تأويل حديث اغتنموا برد الربيع را زبان شناسانه مي داند.22
ب ـ روانشناسانه،و آن تأويل امور، به سبب مسائل رواني و دروني است مثلاً گاه آدمي براي رفع تكليف، به تأويل دست مي زند.مولانا داستان آدم و گندم را از اين مقوله مي داند كه آدم در برابر نهي خدا به تأويل متوسل شد:
كـي عجـب نهي از پي تحريم بود يـا بـه تـأويلي بـدو تـوهـيـم بـود
در دلش تـأويل چون ترجيح يافت طبع در حيرت سوي گندم شتافت23
او هم چنين تمثيل جفّ القلم را‌ـ كه انسان از روي سستي به تقدير، روي مي نهد ـ از اين نوع تأويل مي داند.24
ج ـ خرد شناسانه، و آن محال دانستن امري با عقل جزيي است، كه اگر به عقل كلي عبور كنيم و به ذوق و تجربه و كشف و شهود برسيم متن (طبيعت و شريعت) را نارسا نمي‌بينيم و به تأويل دست نمي زنيم. تمثيل تسبيح موجودات در مثنوي ـ كه معركه? آرا در تاريخ تفسير و كلام و عرفان است.25 از اين نمونه است.
معتزله در اين زمينه تسبيح فطرت را پذيرفته اند و برآنند كه ساختمان خلقت موجودات به گونه اي است كه ما را به ياد خدا مي اندازد. مولوي بر اين باور است كه اگر ما تغيير وجودي دهيم و به ولادت ثانوي ـ كه همان مرگ ارادي و پاي بر علل نهادن است 26 و حواس غيبي را بر روي خود گشادن ـ برسيم مي توانيم بدون هيچ گونه تأويل، تسبيح موجودات را بشنويم و كريمه? ولكن لاتفقهون تسبيحهم (اسرا،17/44) نيز به همين لطيفه ناظر است كه نوعاً آدميان پرده هاي پشت را نمي بينند و لذا امور (آيات را در هر دو قلمرو) را در معناي حقيقي و اصلي خود در نمي يابند او در مثنوي مي فرمايد:
عـالـم افسرده است و نام او جماد جــامـد افـسـرده بـود‌اي اوسـتـاد
بـاش تـا خـورشيد حـشر آيدعيان تـا ببيني جـنبـش جـسـم جـهـان
جــمـلـه? ذرات عـالـم در‌نـهــان بـا تـو مي گـويند روزان و شـبـان
مـا سـميعيم و بصـيريـم و هشـيم بـا شمـا نامحـرمـان مـا خـامشيم
چون شما سوي جمادي مي رويد مـحـرم جـان جـمـادان كـي شويد
از جمـادي در جهان جـان شويد غـلغـل اجـزاي عـالـم بـشـنـويـد
فــاش تسـبيح جـمـادات آيـدت وســوســه? تـأويـلـهــا بـزدايـدت
چـون نـدارد جـان تـو قـنـديلـهـا بـهـربـيـنـش كـرده اي تـأويـلـهـا
دعـوي ديـدن خـيــال عـار بــود بلـكـه مـــر بـيـننده را ديـدار ‌بـود
كه غـرض تسبيح ظاهـر كي بــود دعـوي ديـدن خـيــال و غّـي بـود
بلـكـه هـر بيـنـنـده? را ديــدار آن وقـت عبرت مي‌كند تسبيح خـوان
پس چـو از تسبيح يـادت مي‌دهد آن دلالت همچـو گـفتن مي‌شـود
ايـن بــود تـأويــل اهـل اعـتـزال واي آن كـس كـه نـدارد نـور‌حـال
چـون زحـسّ بيرون نيـايـد آدمـي بـاشد از تصـويـر غـيبي اعجـمي27
روش مولانا در تأويل، جمع بين ظاهر و باطن است28 (مي دانيم كه تأويل مثل اعلاي تفسير به رأي است و گريزي هم از آن نيست چرا كه الفاظ تمثيلي در مرحله? ديگر جوياي تأويل اند و از طرفي نيز در معنا و مصداق تفسير به رأي تا به حال اختلاف شديد است و همه يكديگر را بدان متهم كرده اند و مفسّري را در تاريخ تفسير نمي يابيم كه بدون پيش فرض به كتاب خدا نظر انداخته29 باشد .ولي مولانا در صدد است تا تأويلات خود رامدلّل سازد و آن عرضه? پيش شرط‌هايي چون: خروج از تنگناي الفاظ با ارتقاي وجودي و معاني الفاظ را حقيقي ديدن، عدم نفي ظاهر الفاظ و…) او همين ديدگاه و نظر را در مورد نور بودن 30 خداوند دارد. او برآن است كه در مورد خداوند نور را به معناي حقيقي بايد به كاربرد و در مورد ديگران بايد با احتياط و به طور مجاز اطلاق كرد. منتهي لازمه? نور ديدن خداوند، تعويض خويشتن است. او مي‌گويد:
بـاغ گـفـتـم نـعـمـت بـي‌كـيـف‌را كاصل نعمت هاست بي شك باغها
ورنـه لاعـيـن رأت چـه جــاي بـاغ گفت نـور غـيـب را يــزدان چــراغ
مـثـــل نـبــود آن مـثـــال آن‌بـــود تـا بـرد بـو آن كـه او حــيـران بـــود
گفت از مـن گـم شد از تو گـم‌نشد بـي دو چشم غيب،كس مـردم نشد31
در حقيقت نزد عرفا ـ و به ويژه مولانا كه خاتم العرفاست ـ تأويل درست، همان دعوت به دريافت اسرار امور است كه با تجربه? عرفاني، شهود باطني، رؤيت باطني و قراردادن الفاظ بر معاني حقيقي پديدار مي شود32 و گرنه مواجه با الفاظ مشترك ـ كه صورتي در زير دارد آن چه در بالاستي ـ و انجماد بر معناي ظاهري و تمثيلي آن رهزن آدمي است. مولوي اين حقيقـت را در تمثيل شراب اوليا چنين بيان فرمايد:
آن شـراب حــق بـدان مـطـرب بــرد ويـن شـراب تـن ازيـن مـطـرب چرد
هـر دو گــر يك نـام دارد در سـخـن ليك فرق است اين حسن تا آن حسن
اشـتــراك لـفـظ دايــم‌‌رهــزن است اشـتـراك گبـر و مـؤمن در‌تـن است
جـسم هـا چـون كوزه هـاي بسته سر تــا كـه در هـر كـوزه چـبـود در نگـر
كـوزه? ايـن تـن پــر از آب حــيــات كــوزه? آن تـن پــر از زهـر مـمــات
گـر بـه مـظـروفـش نظـر داري شهي وربـه ظـرفـش عـاشقي تو گـمـرهي
لـفـظ را مــانـنـده? ايـن‌جـســم دان مـعني اش در انـدرون مــانند جـان
ديــده? تـن دايـمـــا تـن بـيــن بـــود ديـده? جــان، جــان پر فن بين بــود
پــس زنـقـش لـفـظ هــاي مـثـنـوي صـوتش ضـال است و هادي معنوي
در ‌‌نـبــي فــرمـود كـايـن قــرآن زدلّ هـادي بعضـي و بعضـي را مـضــلّ
الـلّه الـلّّه چــون كـه عـارف گفت‌مي پيش عــارف كـي بــود مـعدوم شـي
فــهم تـو چـون بــاده? ‌شـيـطـان بـود كي تـرا فـهـم مـي رحـمـان بـــود33
اساساً ريشه هاي تأويل به نوع ذهنيّت، تجارب باطني،(Fllamination) پيش فرضها، و زمينه هاي روحي و ذهني (البته نوع مدلّل و منّّقح، نه هر پيش فرض) و جهان شناسي(Cosmology) افراد باز مي گردد كه اگر بتوان از تنگناي الفاظ جدا گرديد يعني از عرصه?‌پر تزاحم كثرت و صورت، به فراخناي طربناك عالم وحدت و معنا روي گذارد كه اين هم تنها با كشاندن خويش به مرتبه? بالاتر دست مي دهد، به تأويل دست يافته ايم. چنان كه انبيا و اوليا و عرفا راه يافتند، بدون آن كه به تأويلات نادرست و متكلّفانه دست يا زند. به ديگر عبارت: تأويل، دريافت باطن است و راه بردن به اشارت، با عدم نفي ظاهر و عبارت؛ منتهي با راه بردن به سرچشمه? نزول الفاظ و عبارات؛ وقطعاً اين شيوه از مقوله? تفسير به رأي بشمار نمي‌رود بلكه با دريدن حجاب هاي ظاهر و راه بردن به عالم قدس و اتصال روح عارف با دنياي نامريي و غيب جهان و جهان غيب است كه البته هر دو اين ها‌ـ تفسير و تأويل ـ 34 را با استمداد از پروردگار بايد يافت. مولانا هم فرمايد:
مـعنـي قـرآن را ز‌قـرآن پـرس و بـس و زكسي كاتش زده است اندر هوس
پـيش قـرآن گشـته قـربـانـي و پست تـا كه عين روح آن قـرآن شـده است
روغنـي كـوشد نـداي گـل بـه گــل خواه روغن بوي كن خواهي تو گل35

پاورقيها:

*عضو هيأت علمي دانشگاه تربيت معلم (تهران)
1. تفسير را در مورد متون مقدس و غير مقدس و تأويل را تنها در مورد نوشته هاي مقدس جاري مي دانند و البته تمامي متون و به ويژه وحياني (Revealed texts) حامل و واجد معاني متعدد و تأويل مند هستند. Hermeutics; Esotericexeyesis; Allegori Cal lnterPretaTion;
2. هرمس در قرون وسطي نزد مسيحيان و مسلمانان و يهوديان، باني و مؤسس حكمت و علم بشمار مي رود و در دوره? رنسانس نيز بسياري از فلاسفه و دانشمندان نامي،هرمس را مشعلدار دانش و خرد دانسته اند. براي تفصيل بيشتر ر. ك:سيد حسن نصر، معارف اسلامي در جهان معاصر61، تهران: شركت سهامي كتاب هاي جيبي، چاپ سوم/1371. و در جاي ديگر آمده است: هرمس كه در قرون وسطي همان طاط (تحوت Thot) مصريان و اخنوح يهوديان و هوشنگ ايرانيان و ادريس مسلمانان است، در نزد مصريان زبان و قلب خداوند مطلق يا رع (Ra) بشمار مي رود يعني او همان كلام الهي و صاحب ذكر مقدس بود كه راهبر انسان به وصال حقيقت مي باشد. همان/ 63.ر. ك:بابك احمدي، ساختار و تأويل متن، شالوده شكني و هرمنوتيك ، 12/ 499 ـ 509، تهران:، چاپ دوم، نشر مركز، 1372.
3. حميد الدين ناصر بن خسرو، ديوان اشعار، به اهتمام و تصحيح مجتبي مينوي و تعليقات علي اكبر دهخدا/66، دنياي كتاب، بي تا.
4.اين انديشه در مورد حروف مقطعه در قرون اوليه و حتي تا به امروز ادامه داشته است كه آن را آيه اي دانسته اند كه كسي معناي آن را نداند و متشابه را نيز آيه اي برشمرده‌اند كه مفهوم روشني براي ما ندارد و با اين تطبيق كه متشابه را تنها حروف مقطعه دانسته‌اند،و تنها آن را حامل تأويل ، كه كاملاً انديشه اي نادرست است زيرا: الف ـ تمام قرآن داراي تأويل است نه تنها متشابه (اعراف،17/53، يونس،10/39). ب ـ آيات متشابه، حروف مقطعه نيستند زيرا متشابه در مقابل محكم قرار دارد يعني هر دو از مقوله? الفاظ هستند نه حروف. ج ـ متشابه به معناي آيه?‌غير روشن نمي باشد كه اين انديشه با نور بودن قرآن و عربي مبين بودن ناسازگار است بلكه به آيه? داراي مدلولات متعدد و متنوع اطلاق مي شود. د‌ـ حروف مقطعه داراي معاني هستند و به معناي مبهم نيستند وبراي وجه نزول آن مواردي ياد شده است كه از همه بهتر اين سخن است كه قرآن از همين حروف، و در اختيار شما مي باشد اگر مي توانيد همانند آن بياوريد يا براي جلوگيري از القاي مشركان به گاه عرضه? وحي مي باشد.
5. گسترش حوزه هاي دولت اسلامي در عصر عباسي، تبادل انديشه ها، رشد خردگرايي، دور شدن از عصر نزول، ابهام در مرزهاي عقل و رأي (پيشداوري) و…از علل پديدآيي رأي در تفسير است و اعم از اين كه رأي را به معناي انديشه يا پيشداوري (Priyudgmen) بگيريم تأويل اوج تفسير به رأي به شمار مي رود كه گريزي هم از تفسير و تأويل نيست چرا كه بيان متن و تعبير تجربه، عين تفسير و تفسير به رأي و تأويل مي‌باشد كه البته نه تنها به تفسير به رأي و تأويل، كه ترجمه نيز در مظّان فرو غلطيدن به رأي (درست و نادرست) قرار مي گيرند، زيرا باران آسماني (وحي) كه زميني و بشري شده، گذارا از ناودان ذهن و زبان اين مشكلات را به همراه دارد آري: معـاني چـون بـه وفق مـنزل افتـاد در اذهـان خـلايـق مشكـل افتـاد و نيز: آب بــاران بــاغ صــدرنـگ آورد نـاودان همسـايه در چـنـگ آورد و از اين بابت گروهي، ترجمه (كه به طور كامل بيانگر اصل متن نيست) و تفسير و تأويل را ـ به خاطر ترديد آميز بودن و نسبت غير قطعي به خداوند دادن ـ ناروا دانسته اند.
6.جهميّه، پيروان جهم بن صفوان هستند كه نخستين بار مسأله نفي تشبيه (تنزيه) و جبري گرايي را پي ريخت و متعزله در توحيد پيرو او شدند و در اختيار نه .(آنها انديشه? قدّريه را پي گرفتند كه در آن روزگار به اختيارگرايان اطلاق مي شد.)
7. ناصر خسرو در هر سه اثر و نيز ديوان و خوان الاخوان و نيز ابوحاتم رازي در اعلام‌النبوة و حميد الدين كرماني در الاقوال الذهبيّه، تأويل گرايي گسترده را پي مي‌گيرند كه بدون توجه به ظاهر لفظ مي باشد بر عكس مالكيان، حشويان، ظاهريان، حنبليان ـ و در دوره هاي اخير وهّابيان و نيز پيروان مكتب تفكيك ـ همه? اين جريان ها هيچ گونه تأويل را بر نمي تابند.
8. اين نشان دهنده ? اين نكته است كه حمل الفاظ بر امور مادي و عيني در قرآن امكان پذير نيست و خواه نا خواه نا گزير از تأويل - حداقل در برخي آيات - هستيم و چه در قديم (اشاعره و حنابله) و چه در جديد (اهل تفكيك) ضرورت تأويل را ياد كرده اند. (واگر هم ياد نكرده اند در عمل بدان گرفتار شده اند . برخورد گزينشي با آيات ، روايات و… نشان دهنده? اين موضوع است.)
9. عبدالحسين زرّين كوب ، ارزش ميراث صوفيه/121، چاپ پنجم، تهران: مؤسسه? انتشارات امير كبير،1362.
10. در تعبير، تفسير است و در تفسير،تركيب و با تركيب،تغيير،و البته راه برون شدن هم وجود ندارد چرا كه تفسير و تأويل به تعطيل مي‌انجامد.
11. اين معنا را در نمودار زيرعرضه مي داريم :‌(ص 16 متن اصلي) اشارت ، عبارت ، اشارت ، تجربه ، تعبير ، تأويل و البته اين تأويل تنها در حوزه? متون ديني صورت نمي گيرد بلكه هم در متن شريعت اين جريان وجود دارد (در احكام ، به عنوان نمونه ، كتاب «وجه دين» اوج اين تأويل گرايي را نشان مي دهد و البته تأويل ملايم احكام را مي توان در آثاري چون :اسرار شريعة ، نبراس الهدي ، علل الشرايع و… ديد ) و هم در متن طبيعت (كه انسان ، و جهان با همه? شئون و اطوار و اجزاي آن را در بر مي گيرد ، دريا ، صحرا، موجودات و… همه وهمه پر از راز و رمز و اشارات هستند ) به عنوان مثال مولانا فرمايد : خامشي بحر است و گفتن همچو جو بحـر مـي جــويد تـرا جــو ‌را مـجـو از اشــارت هــاي دريـا سـر‌مــتـاب خــتـم كـن والـلّه اعـلـم بـالصــواب جلال الدّين محمد ، مثنوي معنوي، دفتر چهارم/329 ، تهران: ‌كتابفروشي اسلاميه؛بي‌نا، بي تا. امروزه فيلسوفان فرا پوزيتويست بر آنند كه :‌مشاهده? خالص نداريم و مشاهده? مسبوق به نظريه است قطعاً در تفسير ديگر متن نيز - يعني قرآن و شريعت - تفسير بدون رأي نداريم و تفاسير بر پيش فرض ها استوارند و سوار .
12. در اين مرحله (تعبير تجربه ها و سپس تأويل تعبيرها) است كه زبان ديني سمبليك مي‌گردد. پديد آيي اسطوره‌ها، ورود تأويل در ساحت زبان ديني و… همه به اين مسل?ه باز مي گردند و از اين جاست كه عده اي زبان دين را زبان مرغان يا زبان مرغابيان دانسته اند و صد البتّه بقول ناصر خسرو :‌ چو جانت قوي شد به ايمان و حكمت بيـامـوزي آنگـه زبـان هـاي مـرغــان بگـويند بـا تـو همه مــور و مـرغــان كه گفتند ازيـن پيشتر بـا سـلـيـمــان ناصر خسرو ، همان/32 . و مولوي نيز در تمثيل بط بچه گان فرمايد :‌ مــا هـمــه مـرغـابـيـانـيم اي غـلام بـحــر مـي دانــد زبــان مــا تـمــام پـس سـلـيـمـان بحر آمد ما چو طـير در سـلـيـمـان تــا ابــد داريـم سـيـر بــا ‌سـلـيـمــان پــاي در دريــابـنـه ‌‌تـا چـــو داود آب ســازد صـــد ر زه آن سليمـان پيش جمله حـاضـر است ليك غفلت چـشم بند و سـاحر است جلال الدين محمد ، همان ، دفتر دوم/207 . و البته سليماني بايد كه تمام قواي باطني متضاد تسليم و تحت اختيار تو باشد تا زبان جان و معنا را (كه زبان دين است) بداند و ما را در بحر معاني تا ابد در گردش وادارد و البته اين سليمان در جان ماست و ما از او غافل كه رسول(ص) فرمود :‌اسلمت شيطاني بيدي . در اين مورد بنگريد به تمثيل‌هاي:‌ انگور خواهان ، درخت زندگي ، اوس و خزرج در مثنوي با درنگ در تأويل آنها .
13. ياد آور مي‌شويم كه تمام قرآن كريم نسبت به حقيقت اعلاي آن ـ كه از آن به كتاب مكنون،ام الكتاب، كتاب مبين ياد مي‌شود‌ـ جنبه? تمثيل دارد و تنزيل گرديده است كه در مرحله اي ديگر به آن معاني اصلي باز مي گردد چنان كه شريفه? وحي نيز بدان اشارت دارد :‌انّه لقرآن كريم. في كتاب مكنون.لا يمسّه الاّالمطهرون . تنزيل من ربّ العالمين (واقعه، 56/77 ـ80) و اصولاً تأكيد بيش از حد به الفاظ ـ كه جنبه?‌ مثل دارند و عالم مثل در هرلحظه در هست و نيست است ـ نبايد داشت و حقيقت قرآن جز از رهگذر تأويل (معنا گرايي ، كه لفظ بدان رهنمون است ) بدست نمي آيد . ناصر خسرو مي‌گويد :‌ گــرد مـثــل مـگـرد ‌كـه عـلـم او از طــاقـت و تحـمـل بيرون است تـأويــل در سـيـه شــب ترسـايي شـمع و چـراغ عيسي شمعون است ناصر خسرو ، همان/66 . و نيز :‌ هـر كـه بـر تـنـزيـل بـي تـأويل رفت او به چـشم راست در دين اعور است مـشك بـاشد لفظ و مـعـنـي بـوي او مشك بي بو ، اي پسر خاكستر است مــرنـهـفــتـه ‌دخــتـر تـنــزيـــل را معني و تـأويـل حــيـدر زيــور است مـشـكـل تـنـزيــل بــي تـأويــل او بـر‌ گلـوي دشمن ديـن خـنجـر است همان/49 . رابطه? تنزيل و تأويل را در تمثيل بسيار زيباي زير بنگريد :‌ درياي سخن ها سخن خوب خداي است پــر گــوهـر بــا قـيمت و پــرلـؤلـؤ لالا شـور است چـو دريـابه مثل ظـاهر تنزيل تـأويــل چـو لـؤلـؤست سوي مـردم دانـا انـدر بـن دريـاست همه گـوهـر و لـؤلـؤ غـواص طـلب كن چـو روي بر لب دريـا انـدر بـن شـوراب زبهـر چـه نـهــادست چـندين گـهـر و لـؤلــؤ ارزنـده و زيـبـــا از بهـر پيمبر كه بديـن صـنـع ورا گـفـت تـأو
14. شمس الدين محمد ، ديوان ، با تصحيح و سه مقدمه و حواشي و تكلمه و كشف الابيات و كشف اللغات ، به اهتمام سيد ابوالقاسم انجوي شيرازي/183 ، چاپ پنجم ،تهران: سازمان انتشارات جاويدان ، 1363 .
15. جلال الدين محمد ، همان ، دفتر پنجم/528 .
16. همان ، دفتر چهارم/43 . داستان سبطي و قبطي و نيز زاهد و قحط سال ، به همين حقيقت اشاره دارند.
17 . روايت عيسوي:‌لن يلج ملكوت السموات من لم يولد مرّتين (به ملكوت آفرينش راه نمي يابد هر كسي دو بار ولادت نيابد ) مي باشد،كه در موارد فراوان درمثنوي به آن اشاره شده است .
18 . كه كتب وحياني از اين گونه است و سپس با در نظر گرفتن مراتب ، آثار ديگران نيز اين ويژگي را دارند .
19 .مثنوي معنوي، دفتر ششم/576 .
20. به تعبير امام راحل (ره) تفسير ملاجلال و تفسير پارسيان به سخن فروزانفر و تفسير صوفيانه به تعبير استاد زرّين كوب. عبدالحسين زرين كوب ، بحر دركوزه/40، چاپ دوم ، تهران: انتشارات علمي، 1367.
21 . او در موارد گوناگون در مثنوي ، فيه ما فيه ، مقالات شمس از معاني - كه آن را نامي نيست - به باران و بحر تعبير مي نمايد كه چون از عالم جان سوي جهان سرازير مي شوند ناگزير به ناودان زبان فرود مي آيند و سپس فسرده،بي‌رنگ و نقش و عبارت شوند و در آنجا نامش كفر و ايمان ، و در پي آن ستيز و نزاع پديدار مي شود او فرمايد:‌ آسمـان شـو ابـر شـو بـاران بـيـار نــاودان بـارش كنـد نـايـد به كـار آب بــاران بـــاغ صــد رنـگ‌ آور نــاودان همسايـه در جـنـگ آورد مثنوي معنوي، همان، دفتر پنجم/506 . و البته بايد از پروردگار خواست كه:‌ اي خـدي جـان را تو بنمـا آن مقـام كـانـدر آن بـي حـرف ميرويـد كـلام تـنـگ‌تـر آمــد خـيــالات از عـدم ز‌آن سبب بـاشد خيـال اسبـاب غـم بـاز هـستي تنـگ‌تـر بـود از خـيـال زآن شـود در‌وي قمر همچـون هـلال بـاز هـستي جـهـان حـس و رنــگ تنـگ‌تـر آمـد كه زنـداني است تنـگ علت تنـگـي است تـركـيب و‌عـدد جـانب تـركيب حــس هـا مـي كشد زآن سـوي حـس عــالم توحـيد دان گريكي خـواهـي بـدان جـانب بـران همان، دفتر اوّل/85 .
22 . در همين تمثيل ديدگاه مولانا نسبت به تأويل كاملاً روشن مي شود. او مي‌فرمايد :‌ گـفـت پـيـغـمـبـر زســرمـــاي بـهــار تــن مـپــوشـــانـيــد يــاران زيـنـهـار راويــان ايــن را بــه ظــاهـر بــرده انـد هـم بـر آن صـورت قـنـاعـت كـرده انـد آن خــزان نـــزد خــدا نفـس و هـواست عقل و جان همچون بهار است و تقاست پس بـه تـأويـل ايـن بـود كـانفـاس پـاك چـون بهـار است و حيـات بـرگ و تـاك همان ، دفتر اوّل/57 .
23. همان ، دفتر اول/36 .البته خوردن آدم هم به قضاي الهي بود.
24. همان ، دفتر پنجم/524 . او فرمايد :‌ همچنين تأويل قـد جـفّ القلم بهر تحريض است بر شغل امم كـژروي جـفّ القلم كـژآيـدت راستي آري سـعــادت زايـدت
25 . تا تفسير سوره? حمد امام خميني (ره) نيز اين جريان ادامه يافته است و بعيد نيست حضرت امام (ره) با توجه به ديدگاه مولانا آن نظر را ارائه فرموده باشند .
26. مولانا گويد :‌ چــون دوم بــار آدمـي زاده بـزاد پـاي خــود بـر‌فـرق علتهـا نهـاد عـلـت اولـي نـبــاشــد ديـن او عـلـت اخــري نــدارد لكـيـن او مـي‌پـرد چـون آفتـاب انـدر افـق با عروس صدق و صفوت بر تتق بلكه بيرون از افـق و از چـرخ ها بي امكـان باشد چـو ارواح و‌نهي همان ، دفتر سوم / 305 .
27. همان ، دفتر سوم/237 (تمثيل مارگير) او معتزله را كه عقلي‌گرا هستند حسّي مذهب مي‌شمارد كه چون از حسّّ خارج نشده اند از بازيافت تصاوير غيبي عاجز مانده‌اند. او براي فهم معجزات ، خروج از عقل جزيي و ورود در عالم عقل كلي و يافتن نور حال و قنديل جان را لازم مي داند تا آدمي بدون تأويل هاي متكلفّّانه به اين امور دست يازد.
28. و اين همان جمع بين تشبيه و تنزيه است كه انديشه? اهل معارف باللّه بر آن استوار است و (به قول ابن عربي: امرين كه قول تسديد است) و كتاب خداوند نيز به هر دو گونه سخن گفته است و هر دو از اين بارگاه نازل شده اند و در آنجا تشبيه و تنزيه مطرح نيست، اينها نتيجه? نگاه ماست.
29. تفسير يعني نظر، و اصولاً انسان يعني نگاه و نظر،آري: آدمـي ديـده است بـاقـي لـحـم و پـوست هر چه چشم اش ديده است آن خير اوست همان، دفتر ششم/ 577. و در جاي ديگر مولانا مي فرمايد: هـيـن بـبـيــن كـز تـو نـظـر آيـد بـكـار بـاقـيـت شحمـي و لحمـي، پـود و تـار در گـداز ايـن‌جــمـله تــن را در بـصــر در‌نـظــر رو، در نـظــر رو، در نـظــر همان، دفتر ششم/594. بلي! فـكـر را اي جـان به جـاي شخـص دان زانكـه شخـص از فـكـر دارد قـدر هـان همان، دفتر پنجم/538. و نظر يعني پيش فرض و زمينه، كه اختلاف و تعدد ديدگاه را به همراه دارد و اختلاف را بايد طبيعي آفرينش و انديشه دانست كه درست دارد و نادرست؛و همه ارزشمند هستند وليكن نظر و نگاه را بايد تصحيح كرد و يكي از خدمات دين و عرفان تصحيح نظر و تعبير مي باشد.
30. تمثيل نور در مورد خداوند، از مباحث معركه خيز در تاريخ انديشه? ديني است و در پديده شناسي ديني اين تمثيل، زيباترين و كامل‌ترين و رايج ترين تمثيل در مورد حقيقت هستي است. (چراغ و چراغدان) مفسّران از ابتدا در اين مورد اقوال فراوان داشته اند و نيز اختلاف در قرائت آن؛ بوعلي در «الاشارات»، آن را با تعبيرات فلسفي توجيه مي كند.مفسّران نقلي گراي شيعي آن را به خاندان اهل بيت(ع) تأويل كرده اند «تفسيرِ قمي و صافي» و نيز اسماعيليه به ديگر گونه؛ ابن بابويه در كتاب «التوحيد» نيز آن را به خاندان عترت تأويل مي كند و قاضي عبدالجبار در« تنزيه القرآن» هنگام نقد ديدگاه مجسّمه آن را به «منّور السموات» توجيه مي كند و برخي آن را تمثيل عام براي هر مؤمن گرفته اند. ابن عباس و اصولاً پيشينيان نور را هدايت گرفته اند و… و نظاير اين تمثيل در كتب آسماني فراوان ديده مي شود و نيز در شعر جاهلي. در تفاسير صوفيه بنا به مشرب خود از آيه، تأويلات لطيف بدست داده اند. سهل تسّري از قدماي صوفيه در «تفسير القرآن العظيم»، سلمي در «حقايق التفسير»، ميبدي در «كشف الاسرار»، ابن عربي در«التأويلات» داراشكوه در «مجمع البحرين» نيمدهي در «رسالة الانوار»، ملاصدرا در تفسير «القرآن الكريم» و ديگران به بحث در آيه پرداخته‌اند. مولانا در برخي مواضع از مثنوي و ديگر شاعران بدان پرداخته اند. شبستري در منظومه? گلشن راز فرمايد: هـمـه عـالم بـه نـور اوست پيدا كجـا او گـردد از عـالـم هـويـدا نـگنجـد نـور ذات انـدر مظـاهر كه سبحات جلالش هست قـاهر بــود نــور خــرد در‌ ذات انــور بسـان چـشم سـر در چشمه? خود مولوي اين انديشه را از غزالي گرفته است. غزالي در «مشكاة الانوار» (كه تفسير آيه? نور و تفسير هفتاد حجاب است)
31. همان، دفتر سوم/301 (حكايت زن و فرزند)
32. براي تفصيل بيشتر ر. ك: علي اصغر محمد خاني، نامه? شهيدي/398 ـ 410، تهران: چاپخانه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي،چاپ اول/1374.
33. همان، دفتر ششم/573.
34. يكي پرداختن به عبارت است ديگري به اشارت؛ يكي به ظاهر و ديگري به باطن مي‌پردازد كه البته هر دو (ظاهر و باطن) در طول هم هستند.
35. همان، دفتر پنجم/524 .(در تفسير ماشاءالله)

مقالات مشابه

بررسی تأویل از دیدگاه آیت الله معرفت و ابن عربی

نام نشریهپژوهش‌های نفسیر تطبیقی

نام نویسندهابراهیم ابراهیمی, طاهره حاجی علیخانی

بررسی تطبیقی تأویل در تفسیر صافی و تفسیر القرآن الکریم

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهسیدمهدی لطفی, سیدخلیل کوهی

بررسی گفتاری در باب تأویل و تفسیر

نام نشریهکیهان اندیشه

نام نویسندهمحمد بیابانی اسکویی

تأملی دیگر در باب تأویل

نام نشریهکیهان اندیشه

نام نویسندهمحمد بیابانی اسکویی

پاسخ به شبهاتی در باب تأویل و تفسیر

نام نشریهکیهان اندیشه

نام نویسندهمحسن بیدارفر

تأویل و تفسیر

نام نشریهکیهان اندیشه

نام نویسندهعبدالله جوادی آملی

تأویل و راسخان در علم

نام نشریهالهیات و حقوق

نام نویسندهعلی‌اصغر ناصحیان