در شمارهي 22570 روزنامهي اطلاعات، مور خ يكشنبه 10 شهريور 81، استاد امين ميرزايي نقد جالبي بر ترجمهي اين جانب از قرآن، كه به نام قرآن مبين عرضه شده است، نوشتهاند، كه پارهاي از قسمتهاي آن آموزنده است؛ و از اين كه محاسن اين ترجمه را نيز در نظر گرفتهاند و آن را ارزشمند تلقي كردهاند سپاسگزارم. اين نقد پس از مقدمهي طولاني شامل 9 بند مي باشد، كه ذيلاً به آن مي پردازيم.
1. در مورد آيهي كريمهي 54 از سورهي بقره كه در ترجمهي اين جانب آمده است:«(هواي) نفس خود را بكشيد»در بند 4 نقد خود مرقوم فرمودهاند:
اين آيه مربوط به اعدام جمعي گوساله پرستان يهودي است و سخن همهي مفسّران را (كه گفته اند خود را بكشيد يا يكديگر را بكشيد) ناديده گرفته و از آيه تفسيري ديگر گون ارايه دادهاند.
البته اكثر مفسّران همانگونه كه مورد نظر استاد ميرازيي است نظر داده اند و حتي به استناد روايات گفته اند در جريان اين كشتار جمعي، هفتاد هزار نفر از يهوديان كشته شدند. ولي عدهاي از مفسّران هم در تبيين اين آيه، كشتن هواي نفس يا نفس سركش را مطرح كردهاند. مثلاً تفسير پرتوي از قرآن در قول دوم خود گفته است:
نفس سركش بت تراش خود را بكشيد.
تفسير نور هم گفته است:
نفس (سركش) خود را بكشيد(و جان تازه و پاكي را به كالبد خويش بدميد).
قاضي بيضاوي دانشمند و مفسّر نامي ايراني در قرن هفتم نيز در تبيين اين بخش از آيه گفته است:
كمال توبهي شما به از ميان بردن و قطع شهوات است.
تفسير منهج الصادقين در يكي از اقوال خود گفته است:
معني آيه اين است كه شهوات نفساني و وساوس شيطاني را از خود قطع كنيد و با اخلاص تمام به وحدانيت الهي معترف شويد.
تفسير انوارالعرفان در قول دوم خود گفته است:
نفس سركش بت تراش خود را بكشيد.
و براي توجيه بيشتر گفتار خود از قول عرفا گفته است:
كسي كه نفس خود را معذّب ندارد، به نعمتش نرساند و كسي كه آن را نكشد، زندهاش نمي گرداند.
تفسير صدر المتألهين نيز همين مضمون را در قول اول خود آورده و در قول دوم كشتن يكديگر را مطرح كرده است. تفسير جوهرالثمين نيز در قول دوم خود اشاره به قطع شهوات كرده است. به هر حال در تبيين اين آيه، موضوع كشتن نفس سركش، بحث تازهاي نيست و از قديم توسط مفسّران مطرح شده است. البته بايد اضافه كنيم كه اكثريت بالايي از مفسّران در اين مورد، كشتن يكديگر را مطرح كردهاند.ولي تفسير الميزان موضوع را به شكل ديگري مطرح كرده و گفته است:
در قرآن، معاصي عدهاي از بني اسراييل به عموم نسبت داده شد، مثل كشتن پيامبران و پرستش گوساله؛ حكم خودكشي هم كه به عموم نسبت داده شده است، مربوط به بعضي از آنهاست كه مجرم بودهاند، و بنابر پارهاي روايات، قبولي توبهي آنان وقتي اعلام شد كه عدهي كمي از گناهكاران كشته شده بودند و اين امر آزمايشي بوده، نظير امر به ذبح اسماعيل در داستان خواب ابراهيم.
در واقع علامهي طباطبايي به طور خلاصه گفته است، عدهي كمي به دليل گوساله پرستي مجرم بودهاند و از ميان آن عده، عدهي كمتري كشته شدند وتوبهي عمومي پذيرفته شد و اجراي حكم مسكوت ماند.
به طوري كه ملاحظه مي شود، حتي توضيحات علامهي طباطبايي، نظر اكثريت مفسّران را كه كشتار وسيع يهوديان را مطرح كردهاند، زير سؤال مي برد، و البته هر دو طرف مطالب خود را به استناد روايات مطرح كردهاند، و متأسفانه تشخيص روايات اصيل از غير اصيل كار سادهاي نيست. به طوري كه مي دانيم آراي مفسّران در مورد بعضي از آيات قرآن مختلف است، از جمله همين آيهي مورد بحث؛ و مترجم قرآن ناگزير است يكي از آنها را ضمن بررسي همه جانبه انتخاب كند؛ و من هم جز اين، كاري نكردهام. بديهي است هر مترجمي خود مسؤول انتخابي است كه كرده است.
استاد ميرزايي ترجمهي اين جانب را نوآور و ماهيتاً متفاوت ارزيابي كردهاند. البته اين نظر در مقايسه با ساير ترجمه ها صحيح است؛ ولي بايد توضيح بدهم در اين ترجمه تقريباً هيچ مطلبي را نگفته ام كه قبل از من توسط مفسّران مختلفي گفته نشده باشد؛ و در بسياري موارد نام تفسير يا مفسّر را نقل كردهام، ولي در بعضي موارد اين نقل از قلم افتاده، مثل همين آيهي مورد بحث. تنها كار تازهاي كه در نگارش اين اثر كردهام، همين است كه حين ترجمهي آيات، به خصوص در موارد حسّاس به آراي مفسّران مختلف توجه كردهام، كه شرط اجتناب ناپذير ترجمهي قرآن است. امّا آنچه موجب شد در مورد اين آيه، از ميان همه تفاسير، به تفسير قاضي بيضاوي و آيت اللّه طالقاني و معدود ديگري از مفسّران توجه كنم، نه از آن جهت بوده كه تمايلي به ارائهي تفسير اخلاقي از آيهي شريفه داشتهام، (آن گونه كه استاد ميرزايي در نقد خود مرقوم داشتهاند،) بلكه علاوه بر توجه به روحيات خاصّ يهوديان در طول تاريخ، كه عشق به زندگي و پول، و بي توجهي به معنويات، مشخصهي اصلي آنهاست، توجه به قراين قرآني زير بوده است.
1. 1. هنگامي كه موسي(ع) به افراد قومش دستور مي دهد به سرزمين مقدسي كه خدا مقرر داشته وارد شويد (مائده/21)، پاسخ مي دهند، در آنجا مردمي ستمگر و زورمند هستند كه تا خارج نشوند، ما وارد نخواهيم شد (مائده/22). و با آن كه دو تن از افراد خدا ترس به آنها توصيه كردند، وقتي وارد شويد، پيروز خواهيد شد، بر خدا توكل كنيد (مائده/23)، باز هم قوم به موسي گفتند: ابداً وارد نخواهيم شد، تو با خداي خودت برويد جنگ كنيد، ما همين جا نشستهايم (مائده/24). ملاحظه مي شود دستوري كه متضمّن خير و زندگي بهتر براي آنها بود، و اين دستور از جانب خدا به وسيله پيامبرشان داده شده بود، به دليل احتمال درگيري و صدمه ديدن و احياناً كشته شدن، آشكارا در مورد آن سرپيچي كردند. با چنين روحيهاي دشوار است كه تصور شود، همين مردم كه حاضر نبودند براي رهايي از مشكلات زندگي و داشتن آسايش بيشتر، كمي ايثار كنند، به دستور همان پيامبر، دست به انتحار جمعي يا كشتن وسيع يكديگر بزنند؛ آن هم مردمي كه همان پيامبر را بدون داشتن هيچ گناهي، همواره آزار ميدادند و در آيات (احزاب، 33/69) و (صف، 61/5)، به آن اشاره شده است.
2.1. متعاقب همين داستان، موسي(ع) در حالي كه آزرده خاطر بود، دست به دعا و مناجات برداشت و گفت: پروردگارا، من در برابر دستورات تو فقط اختيار خودم و برادرم را دارم، بين ما و اين قومِ نافرمان جدايي انداز (مائده/25). با اين حال چگونه ميتوان تصور كرد، كسي كه نفوذ كلام در مسائل سادهتر ميان قومش نداشته، فرمانش در مورد كشتار وسيع يكديگر اجرا شده باشد.
3.1. در آيات 94 و 95 سورهي بقره، متعاقب اشاره به دعاوي پوچ يهوديان كه سراي آخرت از آن ماست، مي فرمايد: اگر چنين است، درخواست مرگ كنيد تا در بهشت جاودان زندگي كنيد، آن گاه اضافه ميكند: آنان هرگز درخواست مرگ نخواهند كرد، زيرا دستهايشان آلوده به ظلم است؛ و پس از آن در آيهي بعدي ميفرمايد: آنان حريص ترين مردم به زندگي دنيا هستند و هركدام دوست دارند هزار سال عمر كنند. اين همه عشق به زندگي و حرص مال، و انتحار!
4.1. در آيهي 75 سورهي آلعمران مي فرمايد: اگر بعضي از اهل كتاب را (يهوديان) به قدر يك دينار امينش فرض كني و ديناري به او بسپاري، آن را پس نخواهد داد، مگر اين كه بر باز پس گرفتنش ايستادگي كني. زيرا عقيدهدارند تحميل به غير خودي رواست و آگاهانه بر خدا دروغ مي بندند. اين آيه نيز نشانهي ديگري از مال پرستي و دنيا دوستي آن قوم است. اين موارد، قرائني است از آيات قرآن كه حداقل، داشتن ترديد را در مورد اين «قتل عام به دست خود»توجيه مي كند و بيان قاضي بيضاوي و ساير مفسّران همرأي او را قابل قبول تر مي نمايد. با اين همه نمي توان در اين مورد به طور قاطع به قضاوت نشست؛ زيرا در اين فرض كه منظور آيه كشتن هواي نفس بوده، يك اشكال هم وجود دارد و آن اين است كه در هيچ جاي ديگرِ قرآن، درمورد«هواي نفس»لفظ «كشتن»به كار نرفته و «نهي از هوا» آمده است: و نهي النفس عن الهوي (نازعات، 79/40). بنابراين هنوز اين مسأله جاي تأمل و بررسي دارد.
استاد ميرزايي در تأييد گفتارشان در مورد برداشت از آيهي واقتلوا أنفسكم… گفتهاند:«اعدام جمعي يهوديان در رابطه با حكم هدر بودن خون مرتد است». محرز نيست كه چنين حكمي در دين يهود وجود داشته است؛ و براي آگاهي از بينش قرآن در اين مورد، خالي از فايده نيست كه به آيات (بقره/217) و (مائده/54) توجه كنيم. لازم به يادآوري است كه در آيهي شريفهي مورد بحث، هيچ اشارهاي به مرحلهي اجرايي اين دستور (واقتلوا انفسكم) نشده است؛ و نيز در هيچ يك از آيات ديگر قرآن هم، هيچ قرينهاي در اين مورد كه نشان دهد اجراي دستور چگونه انجام گرفت، وجود ندارد. در حالي كه در موارد دستورات بي اهميت تر، انعكاس يهوديان و پاسخ آنها تصريح شده است، كه نمونههاي آن را ضمن توضيحات صفحات قبل مرور كرديم. همين سكوت قرآن در اين مورد مي تواند معني دار باشد. ولي در تورات تأييد شده، كه آنها يكديگر را كشتند. البته تورات، عدهي كشتهشدگان را سه هزار نفر مي داند، در حالي كه مفسّّران قرآن به استناد روايات، عدهي آن را هفتاد هزار نفر گفته اند؛ ولي به هر حال تورات كنوني، اصل كشته شدن را تأييد كرده است.
امّّا با توجه به اين كه تورات اساساً تحريف شده است، اين تأييد نمي تواند براي ما حجّتي در اين مورد باشد. به خصوص اين كه در مطالب مربوط به اين جريان، علاوه برآن كه آشكارا تناقضاتي در خودش دارد، ناهماهنگيهايي نيز با قرآن دارد كه نشان ميدهد مطالب آن غير اصيل است.
اكنون اين بخش از تورات را كه در سفر خروج، باب 22 آمده است، با كمي تلخيص نقل مي كنيم:
خدا به موسي گفت از كوه روانه شو زيرا قوم تو فاسد شدهاند و گوسالهي ريخته شده را سجده مي كنند. اكنون مرا بگذار تا خشم من بر قوم تو مشتعل شده آنان را هلاك كنم. آن گاه تو را داراي قوم عظيمي خواهم كرد. موسي نزد خدا تضرّع كرد و گفت: چرا خشم تو بر قوم من مشتعل شده؛ در آن صورت مصريان خواهند گفت كه موسي قومش را براي سرنوشت بدي از مصر بيرون برد و در كوهها به كشتن داد. از خشم خود برگرد و بندگان خود ابراهيم و اسحق و اسرائيل را به يادآر كه بديشان گفتي كه ذريهي شما را مثل ستارگان آسمان كثير گردانم. پس خدا از اعدام قوم منصرف شد. آن گاه موسي از كوه به زير آمد و چون به اردوگاه رسيد، گوساله و جملهي رقص كنندگان به دور گوساله را ديد؛ خشم موسي مشتعل شد و گوساله را گرفت و سوزانيد و آن را خورد كرد و نرم ساخت و در آب ريخت و از آن بنياسرائيل را نوشانيد؛ آن گاه موسي به هارون گفت: اين قوم به توچه كرده بودند كه به گناه بزرگي وادارشان كردي، هارون گفت خشم آقايم افروخته نشود، اين قوم را تو مي شناسي كه تمايل به بدي دارند و به من گفتند براي ما خدايي بساز كه بخرامد؛ بديشان گفتم هر چه طلا داريد بياوريد؛ آن ها را در آتش انداختم و اين گوساله بيرون آمد. آن گاه موسي به دروازهي اردو ايستاد و گفت همه را نزد من آوريد و به ايشان گفت خداي اسرائيل چنين ميگويد، كه هر كس شمشير خود را به دست گيرد و برادر خود و دوست خود و همسايهي خود، را بكشد؛ و قريب سه هزار نفر را كشته شدند.
به طوري كه ملاحظه مي شود، تناقض آشكار در مندرجات تورات اين است كه موسي از خدا قول گرفته بود كه از هلاك جمعي آنان منصرف شود، ولي خودش اينكار را كرد! علاوه بر آن، توضيحات تورات در اين مورد با قرآن ناهماهنگيهايي به شرح زير دارد.
مورد اول: «موسي گوساله را گرفت و پس از خورد كردن و نرم كردن، آنرا در آب ريخت و از آن به بنياسرائيل نوشانيد.» در حاليكه قرآن ميفرمايد: گوساله را ذوب كرده به دريا ريخت. (طه،20/97).
مورد دوّم: «موسي به هارون گفت اين قوم به تو چه كرده بودند، كه به گناه بزرگي وادارشان كردي»ملاحظه مي شود كه تورات تقصير را متوجه هارون كه مورد وحي خدا بود ميداند! در حاليكه قرآن سامري را در اين داستان مقصّر ميداند. (طه/85).
مورد سوّم: طبق مندرجات تورات، هارون ميپذيرد كه براي مردم بت ساخته و آنها را بتپرست كرده است! در حاليكه در قرآن گفته شده كه هارون، سامري را منع ميكرده است. (طه/90).
اين تناقضات و ناهماهنگيها در مقاسيه با قرآن، نشان ميدهد مندرجات تورات در اين مورد، قابل اعتماد نيست و ميدانيم در واقعهي بختالنصر كليهي نسخ تورات از ميان رفت و تا صد سال نگارش آن به كلي ممنوع بود و داشتن آن جرم سنگيني محسوب ميشد. پس از آنكه قوم يهود به دست كوروش پادشاه ايران آزاد شدند، مندرجات تورات از حافظهي معدودي از حافظان تورات كه چند نسل سينه به سينه گشته بود، توسط عُزَير روي كاغذ آمد و تكثير شد. بديهي است تورات جديد به هيچوجه نميتوانست عين آنچه صدسال قبل نابود شده بود، باشد. اين علّت آشكار تحريف، اضافه ميشود به تحريفاتي كه نتيجهي اغراض عالمان دين يهود بود و قرآن در آيات (بقره/75)، (نساء/46) و (مائده/13 و14)، به آن تصريح كرده است.
به هرحال آنچه گفتيم، حداقل، داشتن ترديد را در مورد اين «قتل عام به دست خود» توجيه ميكند؛ و اگر نهايتاً به اين نتيجه برسيم كه منظور آيهي شريفه واقعاً انتحار يا كشتن يكديگر باشد، آنچه شادروان علامهي طباطبايي ذيل اين آيه گفته است انتحار عدهي كمي از گناهكاران، قابل قبولتر از گفتار ساير مفسّران مينمايد؛ و اللّه اعلم.
2.استاد ميرزايي ضمن انتقاد از ترجمهي اينجانب (و همهي مترجمان ديگر) از آيهي 75 سورهي بقره، در بند پنج نقد فرمودهاند:
تفاوت ايمان به و ايمانله، تفاوت دل سپردن با سر سپردن است و ايمان لشيء يعني خضوع له و انقيادله، نه تصديق و وثوق به آن.
ولي كاربرد اين واژه در هر دو حالتش در آيات مختلف قرآن، ظاهراً چنين تفاوتي را نشان نميدهد و در آياتيكه آمن و آمنوا و ساير مشتقّات آن به معني ايمان آوردن است، در اكثر موارد با «باء» و در برخي موارد با «لام» متعدي شده است، مثلاً در آيهي: من آمن باللّه و اليوم الاخر و عمل صالحاً فلهم اجرهم… (بقره، 2/62)؛ و بسياري آيات ديگر مثل (بقره/126 و177)، با «باء» متعدي شده است ولي در آيهي: فما آمن لموسي الاّ ذريّة من قومه علي خوف من فرعون…(يونس، 10/83)؛ و در آيهي: فأمن له لوط و قال انّي مهاجر الي ربي…(عنكبوت، 29/26)، ظاهراً در همهي اين موارد «ايمان به وايمانله»، هر دو به معني دل سپردن است و تصديق و وثوق به آن؛ با اينهمه، نظر استاد ميرزايي قابل بررسي بيشتر است.
3. در مورد ذبيحهي اهل كتاب كه در بخش پينوشتها بدان اشاره كردهاند، و به ترجمهي اينجانب و استاد خرمشاهي از آيهي (مائده/5) ايراد گرفتهاند، من منتظر خواهم ماند تا نتيجهي بحث آيتاللّه جنّاتي با علماي مخالف نظر ايشان روشن شود و به استدلالات منطقي ايشان پاسخ قانع كننده داده شود. بديهي است هر نظري كه در آن مباحثه حاكم شود، و مورد قبول ساير علما قرار گيرد، ما هم از آن تبعيّت خواهيم كرد، ولي تا آنجا كه من اطلاع دارم، به استدلالات استاد جنّاتي كه تكميل شدهي آن در شمارهي سوم راه سوم، ضميمهي روزنامهي انتخاب (فروردين 80) چاپ شده است، هنوز پاسخ محكم و مستدل داده نشده است. آنچه تكليف را تا حدّ 90درصد روشن ميكند، اينست كه اگر منظور از «طعام» در آيهي شريفه «حبوبات» ميبود، بايد مشركان و كفّار را هم در كنار اهل كتاب قرار ميداد؛ چون از اين نظر همه يك حكم دارند، آنهم از آغاز بديهي بوده، قرينهي ديگر در اين مورد، كاربرد لفظ «طعام» در آيات قرآن است كه به وضوح و در موارد متعدّد در مورد هر غذايي اعمّ از گوشتي و غير گوشتي به كار رفته است، مثل آيات: (بقره/61 و259)، (آلعمران/93)، (مائده/75 و96)، (كهف/19)، (فرقان/7)، (احزاب/53)، (عبس/24) و (انسان/8) قرينهي ديگر در همين مورد گفتار شيخ سعدي ـعليه الرحمهـ است كه در اشاره به فوايد روزه داري گفته است: «اندرون از طعام خالي دار تا در او نور معرفت بيني.» مسلّماً منظور سعدي اين نبوده است كه اندرون فقط از «حبوبات» خالي دار ولي مصرف گوشت مشكلي ندارد! با اينهمه در انتظارِ به نتيجه رسيدن بحث ميان علما خواهيم بود و از نتيجهي آن بدون هيچگونه تعصبي بهره خواهيم گرفت.
4. در مورد ترجمهي آيهي 5 سورهي فاتحه كه نوشتهام: «(هرجا كه ياري ديگران بندگي آور باشد،) منحصراً از تو ياري ميخواهيم»، در بند1فرمودهاند:
استعانت از هركه و هرچه در اين عالم، جز به استعانت از ذات اقدس الهي برنميگردد.
البته اين نظر در موارد عادي كه استعانت از ديگران موجه و بهخصوص بندگيآور نباشد، صحيح است؛ و اين استعانتها بهطور كلّي نهايتاً استعانت از خداست، ولي بسياري از درخواستهاي كمك از صاحبان پول و زور، مستلزم قبول منّت و پذيرش نوعي بندگي در برابر كمك كننده است و تعهداتي خلاف رضاي خدا را ايجاب ميكند؛ و اينگونه استعانتها را كه مغاير با «ايّاك نعبد» است، به هيچوجه نميتوان استعانت از خدا دانست، زيرا لازمهي آن بندگي غير خداست و ارتكاب اموري كه مورد خشم خداست. همين كه قرآن ميفرمايد: و لا تعاونوا علي الاثم و العدوان و اتقوا اللّه (مائده/2)، خود دليل بر اينست كه تعاون و استعانت در امور مربوط به اثم و عدوان را نميتوان كمك از ناحيهي خدا دانست. هيچيك از مفسّران هم در تبيين آيهي مورد بحث چنين توجيهي نداشتهاند. مفسّران به طور كلّي در مورد اين آيه به دو دسته تقسيم ميشوند، يك دسته گفتهاند فقط در مورد عبادات بايد منحصراً از خدا كمك گرفت نه در ساير امور زندگي، و يك دستهي ديگر گفته اند به طور كلّي در هر كاري أعمّ از عبادي و غير عبادي منحصراً بايد از خدا كمك گرفت نه از غير خدا، ولي هريك از مفسّران در توضيح نظر خود راه جداگانهاي را رفته اند و استدلال خاصّ خود را دارند.
براي روشن شدن سريعتر اين مسأله به عنوان مثال توجه كنيم به آن سرباز آقا محمد خان كه بدون هيچ اجبار و الزامي، فقط به خاطر تأمين جيره و مواجب مستمرو تضمين شده، خود را در اختيار آقا محمدخان ميگذارد و به دستور آقا چشمان مردم كرمان را با انگشت از كاسه در ميآورد؛ اگر او روزي خود را از خدا ميخواست و اين استعانت بندگيآور را رها ميكرد و دست به هجرت ميزد (و هكذا ساير همكارانش،) آقا محمدخان چگونه ميتوانست تمامي مردم كرمان را كور كند؟! در حاليكه خدا روزي هر جنبندهاي را تضمين كرده است (هود/6 و عنكبوت/60) آن مأموران كه دست به اين جنايت آلودند، نه مردم كرمان را ميشناختند و نه هيچ خصومت شخصي با آنان داشتند. ولي چون درخواست كمك و پاداش از غير خدا در امري بندگي آور داشتند، فرمان خدا را به راحتي زير پا گذاشتند و فرمان آقا را به جاي فرمان خدا نشاندند!! البته اين، يك مثال تند و بارز و نادر است، ولي در زندگي روزمرّه مردم عادّي، موارد فراوان و كوچكتر ديده ميشود كه حداقل قضاوت و اظهار نظر، بهسوي مصلحت طرف قدرتمند متمايل ميشود و انگيزهاي جز طمع و تقاضاي امتياز از طرف قدرتمند در آينده يا در گذشته نميتواند داشته باشد. در روابط دولتها ميان يكديگر نيز، وضع به همين گونه است. در طول تايخ همواره پايههاي نظامهاي ظلم، اطرافياني بودند (و به تعبير قرآن «ملأ») كه به جاي استعانت از خدا، استعانت از مراكز قدرت مورد توجّهشان بوده و زورمداران هم استفادهي متقابل از آنها ميكردهاند.
هيچ طاغوت كوچك و بزرگي در جهان، طاغوت نشد، مگر اينكه مردم از خدا بيخبر او را بر اسب قدرت نشاندند تا منافع ناچيز خود را تأمين كنند. اينكه قرآن ميفرمايد: ان ارضي واسعة.(عنكبوت/56)، زمين من فراخ است اشاره به همين مطلب است كه روزي خود را از ستمگر نخواهي كه ناچار شويد عامل ستم آنها باشيد، منحصراً از من بخواهيد.
در آيهي100، سورهي نساء فرموده است: «هركه به خاطر خدا هجرت كند، در زمين جايگاه دلخواه فراوان براي صالح زيستن و گشايش (معيشت) خواهد يافت»؛ و مطلب اين آيه اشاره به اين نكته دارد، كه نگران بدون روزي ماندن نباشيد، بساط ستمگران را رها كنيد. البته هجرت الزاماً انتقال جغرافيايي و فيزيكي نيست؛ ممكن است كسي در جاي خود باقي باشد و از مواضع قبلياش هجرت كند.
اگر دو آيهي: ايّاك نعبد و ايّاك نستعين (فاتحه، 1/5) وانّ ارضي واسعه و ايّاي فاعبدون (عنكبوت/56) را با يكديگر مقايسه كنيم، به نتيجهي جالبي ميرسيم، نيمي از هريك از اين دو آيه (با صرفنظر كردن از تفاوت ضمير) دقيقاً يك معني و مفهوم دارد؛ بنابراين نيمهي ديگر اين دو آيه نيز بايد با هم ارتباط داشته باشد، يعني «ايّاك نستعين» و «انّ ارضي واسعة». چه ارتباطي ممكن است بين كمك خواستن فقط از خدا و فراخي زمين خدا باشد، جز اينكه اين گونه استعانتهاي بندگيآور از دشمنان خدا را رها كنيد و بر خدا كه صاحب امكانات نامحدود در زمين فراخ خود ميباشد توكّل كنيد.
در آيهي: «ايّاك نعبد و ايّاك نستعين»، كه مورد بحث ماست، نيمهي اوّل و دوم آيه ارتباط دقيق و ظريفي با يكديگر دارد و مؤيّد لزوم اين افزوده در ترجمهي آيه: (هرجا كه كمك ديگران بندگي آور باشد،) همان قسمت اوّل آيه است كه ميفرمايد: بندگي منحصراً براي خداست. در سطح جهاني نيز استعانت دولتها از يكديگر نيز همين وضع را دارد كه هرگونه كمكي كه بندگي آور است، پذيرفتني نيست و بايد بر خدا توكّل كرد.
البته در ترجمه و توضيح قرآن مبين كه يك جلدي و فشرده است، جاي بحثهاي مطوّل نيست، از اين روي ممكن است درپارهاي موارد (مثل همين مورد) مطالب كتاب، آنگونه كه در ذهن نويسنده بوده است، به روشني منتقل نشده باشد. حتّي بحث حاضر هم براي تبيين كامل اين آيه كافي نيست و نياز به بررسي وسيعتري با تكيه در آيات قرآن دارد؛ و من اميدوارم در آيندهي نزديك، نوشتهي مستقل و كاملتري در مورد آيهي: «ايّاك نعبد و ايّاك نستعين» براي فصلنامهي بيّنات ارسال دارم. ضمناً يادآوري مينمايد عبارت: «لاحول و لاقوّه الاّ باللّه العلي العظيم» كه از قول قرآن كريم در مقاله آوردهاند، از قرآن نيست. آنچه در قرآن در اين رابطه آمده است، جملهي كوتاهتري است به اين صورت: لاقوّه الاّ باللّه.(كهف، 18/39)
5.در رابطه با ترجمهي كلمهي «غيب» (بند 2نقد) و نيز توجّه به باب تفعيل در ترجمهي كلمهي «قفينا» (بند6)، نظر متين استاد ميرزايي را پذيرفتهام و در چاپ بعدي انشاء اللّه اعمال خواهد شد. بقيهي موارد نقد ايشان هنوز تحت بررسي اين جانب ميباشد و ممكن است در بعضي موارد آن نظر ايشان را اعمال كنم.
در خاتمه از توجه و عنايتي كه استاد ميرزايي نسبت به ترجمهي اينجانب داشتهاند و به درخواست اينجانب در ديباچهي كتاب ـكه از همهي صاحبنظران تقاضا كردهام موارد نقص اين ترجمه را تذكّر دهندـ پاسخ مثبت دادهاند و پيشقدم نيز بودهاند، عميقاً سپاسگزارم.
من همواره بر اين باور بودهام كه انتقادهاي ديگران، مترجم قرآن را به نقاط ضعف ترجمهاش آشنا خواهد كرد و امكان خواهد داد كه مترجم در چاپهاي بعدي، در مورد سلامت ترجمهاش توفيق بيشتري پيدا كند. نقد جناب استاد ميرزايي نشان داد كه علاوه بر اين، مترجم به نقاط حسن كار خودش هم پيميبرد. ايشان به بعضي آيات كه ترجمهي اينجانب با ديگران تفاوت داشته و آنرا پسنديدهاند اشاره كردهاند و آنرا نشان هوشمندي مترجم دانستهاند. در اينجا جا دارد از حسن ظنّ ايشان نيز سپاسگزاري نمايم. اميدواريم همكاري و همفكري همهي قرآن پژوهان، موجب شناخت هرچه بيشتر معني و مفهوم حقيقي كلام خدا و كشف مشكلات و مبهمات آن باشد. و ما النصر الاّ من عند اللّه
1493 بازدید
بررسي يك نقد
علي اكبر طاهري