جايگاه اهل بيت در تفسير قرآن

پدیدآورمحمدعلی ایازی

تاریخ انتشار1388/11/21

منبع مقاله

share 512 بازدید
جايگاه اهل بيت در تفسير قرآن

سيّد محمّد علي ايازي

بدون شك مدرسه‌ي اهل‌بيت در ميدان تفسير و تأويل و بيانِ معاني و مفاهيم قرآن، برجستگي خاصي نسبت به ديگر مدرسه‌ها دارد. اين برجستگي به دليل وابستگي آنان به پيامبر و در اتصال آموزه‌هاي اين خاندان به وحي مي‌باشد.

مقدمه

از مباحث مهم و تأثير‌گذار در فرهنگ شيعه، شناخت جايگاه اهل‌بيت(ع) در تفسير قرآن است. موقعيت ممتاز و جايگاه حساس سخنان اهل‌بيت و تأثير آن در تصحيح انديشه، اتقان علمي و هدايت معنوي جامعه، اقتضاي آن دارد كه مفهوم اين موقعيت توضيح داده شود و معنايِ ارجاع به اهل بيت در حديث ثقلين به‌عنوان شرطِ هدايت و گمراه نشدن امت تبيين گردد؛ زيرا اين بحث به دليل ابهامات در اسناد و اشكالاتي كه از سوي مخالفان وارده شده، نيازمند شرح وتوضيح است.
بدون شك مدرسه‌ي اهل‌بيت در ميدان تفسير و تأويل و بيانِ معاني و مفاهيم قرآن، برجستگي خاصي نسبت به ديگر مدرسه‌ها دارد. اين برجستگي به دليل وابستگي آنان به پيامبر و در اتصال آموزه‌هاي اين خاندان به وحي مي‌باشد،و نيز به دليل گستردگي و عمق معاني بي‌بديل و نكته‌يابي‌هاي فراوان و برگزيدن بهترين روش براي رسيدن به پيام و حقيقت قرآن است.
مفهوم اين سخن آن نيست كه با صرف نظر از روايات، قرآن مفهوم نيست و ظواهر آن حجت نمي‌باشد؟ و جايگاه اهل‌بيت با توجه به همه‌ي عظمت و اهميت و برجستگي خاص در ژرفنگري‌ها و دريافت لايه‌ها و بطون و حقايق و كشف تأويلات و سِرّ اسرار است، نه در فهم معاني از ظواهر.
از اين‌رو هيچگاه نمي‌توان براي قرآن كريم نقش ثانوي و متأخر از روايات قائل شد.
هدف اين بحث روشن كردن جايگاه اهل بيت در تفسير و توضيح حديث ثقلين و تفسيرهايي است كه از ايشان درباره‌ي اين حديث معتبر و متواتر رسيده است.1 به اين جهت در آغاز، بحثي مبنايي درباره‌ي قابل فهم بودنِ قرآن و تقسيم حوزه‌ي فهم ظاهر و پرده‌برداري از معاني دير‌ياب و تقسيم تفسير و تأويل و باطن خواهيم داشت، آن‌گاه رواياتي را كه درباره‌ي فضيلت اهل‌بيت و نسبت آن به قرآن رسيده، مورد توجه قرار مي‌دهيم، سپس به بحثِ اصلي خواهيم پرداخت و شواهدي خواهيم آورد مبني بر اين‌كه مراد از اخذ و تمسك به اهل‌بيت چيست. در اين جهت حوزه‌هايي كه مبيّن حق انحصاري اهل‌بيت است و ضرورت حضور آنان را ثابت مي‌كند مورد بحث و بررسي قرار مي‌دهيم.
اميد است طرح اين بحث، زمينه‌اي براي فهم مسأله‌ي بسيار مهمِ نقش اهل‌بيت باشد؛ و ما را در تصحيح و ترفيع انديشه‌ي اسلامي كمك كرده باشد.

1.قابل فهم بودن قرآن

از ديرباز تلقي برخي چنين بوده است كه قرآن به جز براي پيامبر و راسخان در علم قابل فهم و حجّت نيست. اگر آنان در جايي آيه وسوره‌اي را توضيح داده‌اند، براي ديگران قابل استفاده و تمسك است، و گرنه بايد توقف كنيم و به اهلش ارجاع دهيم.2 از سخن قاضي عبد‌الجبار اسد‌آبادي3 (م 415ق) كه اين انديشه را نقد مي‌كند استفاده مي‌شود كه اين انديشه در قرن پنجم مطرح بوده، گرچه پيش از او در دوران تابعان كساني مانند سعيد‌بن مُسيب و عُبيده سلماني تقريباً اين نظر را داشته‌اند كه اظهار‌نظر در معاني آيات قرآن جايز نيست.4 گرچه با صراحت نگفته‌اند، لكن اين انديشه از قرن يازدهم گسترش مي‌يابد و در ميان گروهي از اخباريان و بعدها توسط كساني كه در ظاهرو بويژه در فقه دلدادگي با اخباريان نداشتند ـ‌اما انديشه‌ها و عقايد اين گروه به صورت نا‌خواسته تأثير جدي در افكار آنان بر جاي گذاشت‌ـ ديده مي‌شود و در نتيجه همان عقايد را با تعبيرات ديگري در معارف و عقايد ابراز مي‌كردند.
دليل اين گروه، بر اين استدلال مبتني است كه چون در برخي از روايات رسيده است: «انّما يعرف القرآن من خوطب به5، همانا قرآن را كسي مي‌شناسد كه مخاطب قرآن قرار گرفته است» و چون مخاطب قرآن پيامبر و راسخان در علم هستند، آنها مي‌توانند قرآن را بفهمند و براي ديگران قابل فهم نيست. بويژه آن‌كه بخشي از آيات قرآن عام و مطلق است و توسط پيامبر‌(ص) و اهل‌بيت‌(ع) تخصيص خورده و در اختيار ما نيست، لذا ظهور كلمات آنها مجمل و استناد به ظواهر آنها قابل خدشه است.
و روايات بسياري نيز در نهي از تفسير به رأي رسيده است.6
اگر قرآن قابل فهم و استناد نباشد ، چگونه مي‌تواند براي مردم نور، موعظه، ابلاغ و بشارت و انذار باشد، در صورتي‌كه خطاب قرآن مستقيماً به توده‌هاي مردم است كه آيات را تلاوت كنيد، تدبّر كنيد و به احكام و دستورات آن عمل كنيد.
اما نبايد فراموش كنيم كه خداوند متعال قرآن را براي همه نازل كرده و از همه خواسته كه دستوراتش را بفهمند و به زبان قوم هم آورده است و راه تازه‌اي در لغت عرب و اسلوب بيان اختراع نكرده، بلكه با همان الفاظ و معاني، وسيله‌ي تفهيم و تفاهم را برقرار كرده و با زبان متداول مردم سخن گفته است.
فرموده است: انّا جعلناه قرآناً عربياً لعلّكم تعقلون (زخرف، 43/3) خداوند قرآن را به زبان عربي نازل كرده تا مردم تعقل كنند و به مردم دستور داده كه در آيات آن تفكّر و تدبّر كنند و اگر قرآن قابل فهم نبود و يا فهم آنان حجت نبود، مسلمانان را توبيخ نمي‌كرد چرا در قرآن تأمل نمي‌كنيد (نساء،4/82) و يا نمي‌گفت كه ما شما را هدايت كرديم و با اين آيات راه را نشان داديم، چرا سرپيچي مي‌كنيد و مي‌ترسيد كه با نزول آيات رسوا شويد (توبه،9/64) و چرا از احكامي كه ما گفتيم تخلف مي‌كنيد. (توبه/118)
اما مدلول روايتي كه مي‌گويد: قرآن را كسي مي‌شناسد كه مورد خطاب آن باشد، بر‌‌فرض صحت خبر و دلالت آن، مفهومش اين نيست كه قرآن حجّت و قابل استناد نيست، بلكه منظور آنست كه شناخت كامل و معرفت حقيقي براي مخاطبان آنان حاصل مي‌گردد.
اگر قرآن قابل فهم و استناد نباشد ، چگونه مي‌تواند براي مردم نور، موعظه، ابلاغ و بشارت و انذار باشد7، در صورتي‌كه خطاب قرآن مستقيماً به توده‌هاي مردم است كه آيات را تلاوت كنيد، تدبّر كنيد و به احكام و دستورات آن عمل كنيد. (مزمل،73/4)
در دسته‌اي از آيات، قرآن از وضعي سخن مي‌گويد كه با غير قابل فهم بودن آن هرگز سازش ندارد. در اين دسته از آيات، قرآن به وصف مبين و آشكار و بيان بودن8 آمده است، در جايي آمده است كه قرآن تبيان است. (نحل،16/89) چگونه قرآن بيانگر هر‌چيزي باشد اما براي خودش بيانگر نباشد و براي ما فايده‌اي نرساند.
در پاره‌اي از روايات از زبان اهل‌بيت اين ديدگاه ابطال شده و اعتقاد به مبهم بودن قرآن شديداً رد شده است: «فمن زعم انّ كتاب اللّه مبهم فقد هلك و اهلك.9 هر كس گمان كند كه كتاب خدا مبهم است، خود را هلاك كرده و ديگران را به هلاكت انداخته است.»
اين‌گونه نيست كه چون قرآن داراي تخصيصات و تقييدات است، مجمل است، چون افزون بر اين‌كه اين تخصيصات و تقييدات مربوط به احكام است، در خود قرآن شاهد و دليل در جهت بيان آن آمده است: «ليس شئ من كتاب اللّه الاّ عليه دليل ناطق عن اللّه في كتابه مما لا يعلمه الناس.10 در قرآن چيزي نيست مگر اين‌كه در توضيح و تبيين آن دليل آمده كه مردم نمي‌دانند كه در آن صورت لازم است بروند اين شواهد را در‌آورند.»
رمز تأكيد قرآن بر تدبّر و تفكّر هم اين است كه افزون بر ژرف‌نگري و دقت در پيام آيه، نكات ديگري كه در جاهاي ديگر آمده، بيان شود.11
اما مدلول روايتي كه مي‌گويد: قرآن را كسي مي‌شناسد كه مورد خطاب آن باشد، بر‌‌فرض صحت خبر و دلالت آن، مفهومش اين نيست كه قرآن حجّت و قابل استناد نيست، بلكه منظور آنست كه شناخت كامل و معرفت حقيقي براي مخاطبان آنان حاصل مي‌گردد.12
به همين دليل محققان از دانشمندان شيعه تأكيد كرده‌اند كه همه مردم در فهم ظواهر و امكان تفسير قرآن مشترك‌اند؛13 و آنچه به ائمّه معصومين(ع) اختصاص دارد، چيز ديگري است كه بعدها در توضيح حديث ثقلين و جايگاه انحصاري اهل‌بيت باز خواهيم گفت، چنان‌كه روايات نهي از تفسير به رأي مربوط به غير قابل فهم بودن قرآن نيست، و ناظر به تحميل و تطبيق آرا و اهوا بر قرآن است.

2. تمايز حوزه‌ي فهم ظاهر و تفسير

تفسير، به معناي كشف و اظهار و پرده‌برداري است.14 پرده‌برداري از مدلول لفظ و بيان معاني در جايي كه‌غموض و ابهام دارد. به عبارت ديگر تفسير، «كشف القناع» است. و پرده برداشتن در جايي است كه بيان معناي خاص از لفظ به ذهن نمي‌رسد، و نيازمند بررسي و كشف است. معمولاً چنين چيزي با بررسي مدلولات تضمّني و التزامي حاصل مي‌گردد. يعني بايد لوازم آشكار و غير آشكار كلام مورد بررسي قرار‌گيرد تا اين نوع از پيام استخراج شود. بگذريم از اين‌كه گاهي دلالت كلام از سنخ دلالت اشاره و اقتضا و ديگر دلالت‌هايي است كه با كنكاش حاصل مي‌گردد.15 گاهي با جست و جويي از قرينه‌هاي لفظي كه به كلام متصل است مفهومي به‌دست مي‌آيد و گاهي با جست‌و جويي در قرينه‌هاي منفصل مفهومي به‌دست مي‌آيد و گاهي از قرينه‌هاي عقلي و به اصطلاح لُبّي به‌دست مي‌آيد و همه اينها در حوزه‌ي تفسير است.
اما در آنجا كه بيان معناي ظاهري است و لفظ به صورت مستقيم خبر از معنا مي‌دهد و در اصطلاح دلالت مطابقي كلام است و خواننده و شنونده در پي پرده‌برداري نيست، با معاني ظاهري سر‌و‌كار دارد، و لفظ هم همان معناي ابتدايي را مي‌فهماند، در اين صورت از حوزه‌ي تفسير متمايز است.
اهل‌بيت در ارائه‌ي تفسير از همه‌ي اين نكات كلي و قواعد تفسير استفاده كرده‌اند، به خوبي ديده مي‌شود كه آنان چگونه از روش قرآن به قرآن، قرآن به سنت، لغت و ادب استفاده كرده‌اند و اين تفسيرها غير از تأويل است.
مردم عادي عربي‌دان معمولاً با اين نوع فهم سر‌و‌كار دارند و حتي كسي كه عربي نمي‌داند و از ترجمه‌ي آيات استفاده مي‌كند، با فهم ظاهري و پيام‌هايي كه از مدلول مطابقي به‌دست مي‌آيد ارتباط برقرار مي‌كند. تفتازاني به مناسبت تعريف تفسير تأكيد مي‌كند، كه تفسير سخن از حالات لفظ در كلام خداوند است.16 ابو‌حيان اندلسي كه تفسير را تعريف مي‌كند سخن از مدلول‌هاي گوناگون و احكام فردي و تركيب كلمات در علم معاني و بيان و معاني كه درحالت تركيب از آن الفاظ احتمال مي‌رود سخن مي‌گويد 17. به اين جهت بايد حوزه‌ي فهم ظاهري را از حوزه تفسير جدا كرد.
عده‌اي گمان مي‌كنند وقتي بحث تفسير مي‌شود، منظور همان مدلول ظاهري است، در صورتي كه به قول شهيد صدر (م 1400 ق) تفسير جايي است كه مُبيّن نوعي پنهان بودن و پيچيدگي در كلام باشد و احتمالات گوناگوني در معناي لفظ مطرح باشد و ما بخواهيم از راه تفسير به كشف آن نايل آييم.18
بنابراين تفسير و پرده‌برداري در دو جا نقش خود را نشان مي‌دهد:
الف: آشكار كردن يكي از احتمال‌ها و آوردن شواهد بر اين‌كه مقصود كدام‌يك از اين احتمال‌هاست.
ب: كاوش در معاني پنهاني كه به ذهن شخص نمي‌رسد و با تأمل در كلام و يا آيات و قرينه‌هاي تاريخي، لغوي و روايي به‌دست مي‌آيد.
به اين جهت چنين عملي را هر كسي كه صلاحيت علمي داشته باشد و قواعد فهم را رعايت كند مي‌تواند انجام دهد.
فهم هر سخني به چند چيز متوقف است:اول: آن‌كه زبان صاحب سخن را به خوبي بداند؛ دوم: از تمام سخنان وي استفاده كند. اگر كلمات او گسترده و ژرفناك است، از جايي براي فهم جايي ديگر سود جويد؛ سوم: اگر قرينه‌ي لبي و عقلي دخيل در فهم كلام است حتماً آنها را مد‌نظر قرار ‌دهد؛ چهارم: براي شناخت مباني سخن و نكات كلي آن به افراد مطلّع به آن مباني مراجعه كند تا بداند چه گفته و در چه فضايي سخنانش را القا كرده است.
اهل‌بيت در ارائه‌ي تفسير از همه‌ي اين نكات كلي و قواعد تفسير استفاده كرده‌اند، به خوبي ديده مي‌شود كه آنان چگونه از روش قرآن به قرآن، قرآن به سنت، لغت و ادب استفاده كرده‌اند و اين تفسيرها غير از تأويل است. مهّم‌ترين نكته‌اي كه مي‌تواند متمايز كننده‌ي روش كلي اهل‌بيت در تفسير باشد، ويژگي اتصال به وحي، احاطه‌ي علمي و مقام عصمت آنان است كه مي‌تواند برجستگي گفته و تفسيرهاي ايشان را بر ديگران نشان دهد.

3. حوزه‌ي تفسير و تأويل

غرض از اين بحث طرح موضوعي آكادميك نيست. در اين نوشته آنچه مورد‌نظر است، بيان تفاوت تفسير و تأويل، براي روشن شدن جايگاه اهل‌بيت در اين مسأله است،لذا با اشاره‌اي گذرا به مفهوم تأويل، به جدايي حوزه‌ي تفسير و تأويل از منظر اهل‌بيت مي‌پردازيم. براي اطلاع بيشتر از اين بحث خوانندگان را به كتب تفصيلي ارجاع مي‌دهيم.19
واژه‌ي «تأويل» از ماده‌ي «اَولَ» به معناي فرجام، نهايت، مقصود كلام، رجوع به اصل آمده است.20 اين كلمه 17 بار در قرآن بكار رفته، با آن‌كه كلمه‌ي تفسير تنها يك بار آن‌هم به معناي لغوي آن آمده است.(فرقان، 25/33) اين نشان مي‌دهد كه واژه‌ي تأويل در زبان عرب از تداول بيشتري برخوردار بوده و در مصاديق زيادتري استعمال شده است. مثل: تأويل الاحاديث (يوسف، 12/6) براي تعبير خواب، أحسن التأويل (نساء، 4/59) براي نيك فرجامي، تأويل ما لم تستطع عليه صبراً (كهف، 18/78) براي پرده برداشتن چيزي كه شنيدن آنها صبر و تحمل لازم دارد.
از مجموع آياتي كه درباره‌ي اين واژه آمده، استفاده مي‌شود كه تأويل، تلاش براي بالا‌زدن پرده‌اي است كه فرجام، نهايت، مقصود كلام را نشان مي‌دهد و نوعي رجوع به اصل و مبدء اشيا است و چون تأويل بر‌گرداندن معناي ظاهري به معناي باطني و پرده برداري است، خيلي‌ها تصور كرده‌اند تأويل همان تفسير است و در آغاز رشد اين دانش از تفسير تعبير به تأويل هم مي‌شده است.21 با اين‌كه بالا‌زدن پرده‌ها و راز‌برداري كردن چيزي است و ادعاي نشان‌دادن حقيقت و لُبّ كلام و مصداق، چيز ديگري است.
به‌عبارت ديگر، تبيين كلام به دو گونه انجام مي‌گيرد، تفسير لفظ و توضيح معنا. تفسير لفظ تبيين معناي لغوي يا كاوش در ريشه و موارد استعمال آنست. اما تعيين معنا، مشخص كردن مصداق بيروني است كه معناي كلام را مجسم مي‌كند. البته در ميان برخي قرآن‌پژوهان دو گرايش مشخص در معناي تأويل وجود دارد. ابن‌تيميه‌(م‌728) مي‌گويد:
صورت علمي لفظ، تفسير و حقيقت خارجي آن تأويل است. معرفت به صورت علمي، معرفت به تفسير قرآن، و معرفت به حقيقت خارجي، معرفت به تأويل قرآن است.
در نتيجه مي‌گويد:
آگاهي از تفسير همه‌ي آيات قرآن ممكن است و هيچ آيه‌اي از قرآن از نظر معنا مبهم نيست كه غير قابل فهم باشد. در حالي‌كه ممكن است تأويل برخي از آيات را كسي جز خداوند نداند. نفي علم تأويل، نفي علم معنا و تفسير نيست.22
اما علامه‌ي طباطبايي قبول دارد كه تأويل از قبيل معاني لفظ نيست، بلكه يك امر عيني و خارجي است كه كلام بر آن مبتني است، ليكن ايشان از تبيين امور خارجي و عيني به‌گونه‌اي سخن مي‌گويد كه نشان مي‌دهد منظورش مصلحت و ملاك و فلسفه و عامل بوجوده آورنده‌ي آن است.23
اما هر كدام از اين دو معنا را بگيريم، بدون شك حوزه‌ي تأويل از قبيل تفسير و معاني لفظ نيست، خواه عينيت يافتن در خارج و به تعبيري مصداق باشد يا حقيقتي كه حكم، خبر و هر امر ظاهري كه بر آن اعتماد دارد باشد، لذا ممكن است حقيقت و مصداق‌هاي گوناگون كلام براي مردم روشن نباشد، اما چون معناي لفظ بر اساس قواعد زبان عربي گفته شده، قابل فهم و كشف براي مردم مي‌باشد و گرنه بايد قرآن مجمل و غير مبيّن باشد و اين نظر با نور، موعظه و هدايت بودن قرآن سازش ندارد.
با توجه به اين معنا براي تأويل، افزون بر كشف و پرده‌برداري، هر فرد آگاه به قواعد مي‌تواند از برخي مصاديق و حقيقت كلام پرده‌برداري كند، مگر در مواردي كه از اسامي مستأثره و عالم غيب باشد، مانند زمان قيامت يا ملاكات احكام تعبدي.
دليل بر اين مطلب تلاش مفسّران شيعه و سنّي براي نشان دادن مصاديق و ملاكات و دلايل كلام و عينيّت يافتن آن است. البته همان‌گونه كه تفسير بر طبق قواعد و روشي جايز است، تأويل نيز بر اساس قواعدي و در محدوده‌اي جايز است.

4. حوزه‌ي تفسير و باطن

معمولاً به هنگام تعريف باطن، ظاهر را معنا مي‌كنند، ولي چون ما يكبار ظاهر را در مقايسه با تفسير و يكبار تفسير را در مقايسه با تأويل شرح داده‌ايم، اين‌بار معناي باطن را در مقايسه با ظاهر، تفسير و تأويل معنا مي‌كنيم.
باطن، معنايي است كه در پس معناي ظاهر جاي گرفته، چه آن معناي باطن يكي باشد يا بيشتر و چه با معناي ظاهر نزديك باشد به‌گونه‌اي كه براي ارتباط با آن نياز به واسطه نداشته باشد، يا آن كه ميان آن دو، فاصله‌اي باشد به‌گونه‌اي كه ارتباط باطن با ظاهر نيازمند توضيح و ذكر قرينه باشد.24
البته دست‌يافتن به معاني باطن از رهگذر معاني ظاهر امكان‌پذير است، چه اين‌كه باطن در پيوند با ظاهر و در پس ظاهر نهفته است و اگر ربطي ميان ظاهر و باطن نباشد، نمي‌تواند مستند به كلام و ظاهر باشد. نكته‌ي ديگر اين‌كه ممكن است در پس معناي ظاهري، چند بطن قرار داشته باشد، اين معنا از روايات هم استفاده مي‌شود.25
با اين توضيح،روشن مي‌شود، كه معناي باطن از ظاهر عبور مي‌كند و بايد مستند به ظاهر باشد تا صحت و اعتبار آن مشخص شود، به همين دليل چگونگي پيوند باطن با معناي ظاهر، عمل مفسّر است و اين كار شدني است. گرچه در برخي موارد معناي باطن نيازمند به شرح و بسط و استدلال نيست و پيچيدگي و دشواري ندارد، اما در برخي موارد نياز به تعمّق و كاوش دارد و مفسّر با ژرفنگري، معناي باطن را به‌دست مي‌آورد.
اما نسبت ميان باطن و تفسير و ميان باطن و تأويل، در احتمالاتي كه درباره‌ي باطن آمده، عده‌اي ظاهر را مفهوم عربي قرآن و پيام به‌دست آمده از ظاهر لفظ گرفته‌اند و منظور از باطن را تفسير و كشف و پرده‌برداري از مراد متكلم دانسته‌اند.26 در اين صورت تفسير مساوق با باطن شمرده شده است، زيرا وقتي مفسر كاوش مي‌كند و از لابه‌لاي احتمالات، احتمالي را استخراج و بر‌اساس قرائن، معين مي‌سازد، گويي باطن معنا را در‌مي‌آورد. اما وقتي پرده‌ها كنار رفت، گرچه نفس اين عمل تفسير شناخته مي‌شود، اما با آشكار شدن مفاد، ديگر باطن نخواهد بود و فرقي با ظاهر نخواهد داشت. بدين جهت اگر چنين تلاشي عمل تفسير‌گونه باشد، اشكالي ندارد، اما باطن به معناي مصطلح نخواهد بود. مگر اين‌كه بگوييم اين نمونه چهره‌اي از باطن است.27
احتمال ديگري كه درباره باطن داده‌اند و با تفسيري از تأويل تطبيق مي‌كند، منظور از باطن تعيين مصاديق است. برخي از مصاديق با تأملات ظاهري به‌دست مي‌آيد و برخي نيازمند به بيان معصوم است. در اين‌صورت باطن همان تأويل خواهد بود. 28 اما مواردي كه نيازمند به بيان معصوم است، ارتباطي به فهم و كشف معنا ندارد، و از مقوله‌ي ديگري است كه بعدها درباره‌ي آن سخن خواهيم گفت. البته با عنايت به اين نكته كه مراد از تأويل ذكر مصداق باشد، در اين زمينه رواياتي آمده است كه ذكر مصداقي به عنوان باطن كلام نقل شده است. مثلاً عياشي از امام صادق‌(ع)، به مناسبت تفسير و بالنجم هم يهتدون، (نحل،16/16) نقل مي‌كند:
«قال: له ظاهر و باطن. فالظاهر الجدي و عليه تبني القبلة و به يهتدي اهل البرّ و البحر لأنّه لا يزول.29 ستاره دو معنا دارد، ظاهر و باطن. معناي ظاهر، ستاره جَدي است كه بر اساس اين ستاره جهت قبله را به دست مي‌آوريم و مردم در خشكي و دريا از راه اين ستاره راه را پيدا مي‌كنند و هيچ‌گاه نا‌پيدا نيست.»
اما روايت ديگري در تفسير آيه، از نجم، به رسول اللّه‌(ص) تأويل مي‌كند.30
اما صريح‌تر روايتي است كه باطن را تأويل معرفي مي‌كند:
ما من القرآن آية الاّ و لها ظهر و بطن، قال ظهره [تنزيله] و بطنه تأويله، و منه ما قد مضي و منه ما لم يكن.31
از ذيل آيه هم به خوبي استفاده مي‌شود كه منظور از تنزيل همان تفسير و از تأويل تعيين مصاديق و تطبيقات خارجي بر آيات است.32

5. فضيلت اهل‌بيت و نسبت آنان با قرآن

ائمه معصومين چه به عنوان اهل‌بيت پيامبر و چه به‌عنوان ذي‌القربي در قرآن كريم (احزاب،33/33، شوري،42/23)33 و در احاديث نبوي سني و شيعه مقام و ارج بالايي دارند، تا آنجا كه وقتي به مؤمنين دستور مي‌رسد بر پيامبر درود بفرستند (احزاب/56) پيامبر توصيه مي‌كند اين سلام و صلوات به ضميمه‌ي نام خاندانش باشد.34 چنان كه افزون بر‌مقام طهارت و نزديكي(قربي)، بر‌مقام علمي و اتصال آنان به‌پيامبر و كسب معارف وحي تأكيد شده است.
اين وجيزه هرگز گنجايش بيان قطره‌اي از آن توصيفات رسيده در باب اهل‌بيت را ندارد و گرنه به تعبيرات گوناگون روايات از قبيل اين‌كه اهل‌بيت پيامبر، عالم و اعلم به معارف وحياني هستند35، اشاره مي‌گرديد مانند اين‌كه آنان منذر هستند36، آنان هادي37 و بر‌دارنده اختلافات هستند و تلقي اصحاب ائمه از وجود اهل‌بيت براي رفع اختلافات امت و حل مشكلات ديني خويش بوده است.38
از توصيفات ديگري كه درباره‌ي ائمه معصومين(ع) رسيده و به عنوان مقدمه‌ي اين بحث مي‌تواند اشاره به آن مفيد باشد؛ ايستادگي در برابر تحريفها، پاسخ به شبهات و راهنمايي نادانان است.39
لازم به ذكر است كه درباره‌ي جايگاه انحصاري اهل بيت، به برخي از اين نكات بعدها خواهيم پرداخت.
اما مهم‌تر، دسته‌اي از اخبار است كه نسبت خاصي ميان اهل بيت و قرآن بيان كرده است، كه صرف‌نظر از اخبار دسته‌ي نخست ـ‌كه در مقام بيان جايگاه علمي و اتصال آنان به پيامبر بود‌ ـ مي‌باشد. اين دسته از روايات بر دو قسم است، برخي از آنها جايگاه اهل‌بيت پيامبر را به عنوان عِدل قرآن توصيف مي‌كند و رابطه‌ي تنگاتنگي با بحث ما در ارتباط با فهم، تفسير و تأويل قرآن دارد.
دسته دوم رواياتي است كه به عنوان انطباق آيات بر اهل‌بيت وارد شده، و بيان‌گر مقام و موقعيت آنان است.

دسته‌ي اول:

بخشي از اين روايات در رابطه با امير‌مؤمنان علي‌بن ابي‌طالب‌(ع) و مقام و موقعيت علمي و آگاهي آن حضرت نسبت به قرآن است. مانند:«القرآن مع علي و علي مع القرآن. قرآن با علي است و علي با قرآن است.»40 يا آمده است كه حضرت از چگونگي نزول قرآن و اين‌كه در چه زماني و براي چه چيزي و در حق چه كساني نازل شده، آگاه است.41 يا از قول حضرت آمده است: هر آيه‌اي كه خداوند بر پيامبر نازل كرد پيش من است و به املاي او و دست‌خط من است. هم چنين تأويل هر آيه‌اي كه خدا بر پيامبر خود نازل كرد و هر حلال و حرام يا حد يا حكم هر چيزي را از پيامبر آموختم و نوشتم.42
تعبيرات ديگري به مناسبت مصحف امام آمده است كه نشان مي‌دهد اطلاع حضرت نسبت به قرآن تا چه اندازه گسترده و عميق بوده است.43
اما بخش ديگري از اين روايات، عام و ناظر به مقام علمي اهل‌بيت(ع) در باب قرآن است. اين روايات با تعبيرات گوناگوني رسيده و آن چنان فراوان و به مضمون واحدي است كه مي‌توان ادعاي تواتر معنوي كرد، از قبيل اين‌كه اهل‌بيت، عالم به قرآن، از آغاز تا انجام‌اند.44 آنان راسخون در علم هستند.45اگر از آنها درباره‌ي قرآن بپرسيد، به شما خبر مي‌دهند.46 عالم به تأويل و تفسير قرآن هستند.47 علم آسمان و زمين و حقايق جهان را از قرآن استخراج مي‌كنند.48 اصلاً اهل قرآن هستند و اگر بخواهند درباره‌ي فاتحة‌الكتاب تفسيري بنويسند بايد بر بار هفتاد شتر كنند.49
و تعبيرات مشابه ديگري كه گوياي جنبه‌ي ايجابي علم آنان به قرآن است و آگاهي ويژه نسبت به تفسير و تأويل و بيان محكمات و حل متشابهات و معين كردن ناسخ و منسوخ را دارند.

دسته‌ي دوم:

اما بخشي از روايات ناظر به انطباق موضوعاتي از قرآن به اهل بيت(ع) است. اين توصيفات هم بيانگر جايگاه رفيع آنان مي‌باشد، مانند اين‌كه ايمان به كتاب را آل‌محمد آورده‌اند.50 يعني مصداق كامل ايمان به قرآن از آن ايشان است. يا آيات بينات در سينه‌هاي صاحبان علم (عنكبوت، 29/49) يعني اهل‌بيت است.51
اهل‌بيت راسخ در علم قرآن هستند.52 اهل‌بيت مبلّغان و منذران قرآن هستند. آن‌گاه استناد به آيه‌ي: و اوحي إلي هذا القرآن لأنذركم به و‌من بلغ (انعام، 6/19)53 مي‌شود. اهل‌بيت كساني هستند كه علم كتاب را دارند، علمي كه مي‌تواند در محاجّه با مشركان مفيد و كار‌ساز باشد و در ذيل آيه‌ي و من عنده علم الكتاب (رعد، 13/43) آمده است.54 اهل‌بيت ناطق به كتاب هستند.55 صاحبانِ علمي هستند كه قائم به قسط‌اند:و‌اولوا‌‌العلم قائمابالقسط (آل‌عمران، 3/18).56 اهل‌بيت وارث كتاب57، آيات بينات58، و اهل ذكر هستند.59
و تعبيرات ديگري كه در حق اهل‌بيت آمده، مانند اين‌كه پدر و مادر معنوي امت هستند. امانت و ارحام هستند.60
مطلبي كه از اين روايات استفاده مي‌شود، اينست كه اگر مفسّري در جايي در ميان احتمالات و بيان مطالب، مطلبي از اهل‌بيت ديد و مطلبي از ديگران، مطلب اهل‌بيت(ع) مقدّم است. و اگر از اهل‌بيت(ع) مطلبي نبود، مي‌تواند طبق ضوابط و قواعد به تفسير آيات بپردازد. با وجود معارف اهل‌بيت نوبت به ديگران نمي‌رسد.

6. مفاد حديث ثقلين

به دليل اهميت و حساسيت حديث ثقلين و صحت و اعتبار ويژه‌ي اين حديث نبوي و رواياتي كه به‌طور خاص در اطراف آن آمده، بحث مستقلي را عنوان مي كنيم.
حديث ثقلين در منابع عامه و خاصه ـ با بيش از20 طريق ـ از صحابه‌ي پيامبر از حضرت نقل شده است. اين روايت با تعبيرات مختلفي مانند: اوصيكم بكتاب اللّه و اهل‌بيتي.61 انّي تارك فيكم امرين ان اخذتم بهما لن تضلّوا، كتاب اللّه عزوجل و اهل‌بيتي عترتي.62 و تعبيرات مشابه آمده است و به مسأله‌ي جدا ناپذيري كتاب خدا از اهل بيت تا روز قيامت تأكيد شده است.63
آنچه از اين روايات استفاده مي‌شود، اينست كه وجود اهل‌بيت، در هدايت دقيق و فهم عميق كمك مي‌كند. مانع گمراهي مي‌شود.
از آنجا كه مهم‌ترين دليلي كه مي‌تواند جايگاه اهل‌بيت را نسبت به قرآن نشان دهد و روشن كند كه منظور از آن همه تأكيد در حق اهل‌بيت، همين حديث است؛ جا دارد درباره چگونگي تعبيرات اين حديث دقت شود.
در تفسير اين حديث بايد به دو بُعد ايجابي و سلبي اشاره كرد. يعني اگر عترت، عِدل قرآن و يكي از دو شيء گرانبها و عظيم است، اولاً: از چه جهتي است و چه اوصافي دارد. ثانياً: لازمه‌ي عدِل بودن به چه معناست و ديگران چه كاري مي‌توانند بكنند و چه كاري را در رابطه با قرآن نمي‌توانند بكنند.
در برخي از روايات ارزش‌مندي و درجه‌ي مراجعه و توجه به قرآن و عترت معين شده و قرآن به عنوان ثقل اكبر، و عترت به عنوان ثقل اصغر معرفي شده است. و در برخي روايات عدم افتراق ميان اين دو، تا صحراي محشر مانند دو انگشت (اصبعين) تأكيد شده است. در برخي از تعبيرات، عترت ريسمان اتصال ميان مردم و خدا دانسته شده و از واسطه‌ي ميان انسان و خدا ياد شده است.64 اهل‌بيت به رفع اختلاف كتاب و سنت مي‌پردازند.65 بايد به اهل‌بيت تمسك كرد تا گمراه نشد.66 نبايد بر اهل‌بيت پيشي گرفت تا هلاك شد.67 نكته‌ي مهم‌تر اين‌كه هيچ‌كدام بدون ديگري كافي نيست.68
و آمده است: در هر حالي نبايد از كتاب خدا جدا شد، در آشكار و پنهان، در رضايت و غضب، در فقر و دارايي، در امنيت و ترس.69
بنابراين مسأله‌ي ايجابي حديث ثقلين بر اساس اين روايات، گرفتن (اخذ)و تمسك‌كردن است:
هو حبل اللّه من اتبعه كان علي هدي و من تركه كان علي ضلالة.70
در برخي از روايات آمده است:
لا تعلّموهم فانّهم اعلم منكم.71
شما نمي‌خواهد به اهل‌بيت چيزي بياموزيد، زيرا آنها به كتاب خدا از شما عالم‌تر هستند. مانند سفينه‌ي نوح هستند. اگر در اين كشتي نشستيد، در طوفان‌ها و در امواج نجات پيدا مي‌كنيد.72 قرآن و اهل‌بيت مانند دو چشم هستند كه اگر سر نباشد حيات نيست و اگر دو چشم نباشد، بينايي نيست.73
آنچه از اين روايات استفاده مي‌شود، اينست كه وجود اهل‌بيت، در هدايت دقيق و فهم عميق كمك مي‌كند. مانع گمراهي مي‌شود. گمراه شدن هميشه در فهم نيست. در تشخيص مصاديق و عينيت بخشيدن به مفاهيم و موارد هم صادق است. در عمل نكردن هم صادق است. وقتي ائمه منذر هستند، ياد‌آوري، هدايت و انذار مي‌كنند. اگر در جايي مطلبي را در نيافتيم مي‌توانيم از اهل ذكر بپرسيم.
اگر در جايي شبهه بود، مي‌توانيم از كساني كه راسخ در علم هستند، محكمات را شناسايي كنيم، چون آنان از ما عالم‌تر هستند. به‌همين‌جهت تمسك، اخذ و تبعيت، بيشتر به مقوله‌هاي عمل بر‌مي‌گردد نه به فهم و دريافتن.
بگذريم از اين‌كه انسانها در دريافت معارف يكسان نيستند. افرادي هستند كه مي‌توانند فكر كنند و تدبّر نمايند و افرادي هستند كه عادت به تحقيق و تأمل ندارند و با سؤال و پرسش مشكل خود را حل مي كنند. اين كسان در فهم قرآن به جايي كه قابل اعتماد است و از آبشخور وحي سيراب شده، اعتماد كنند و به اسرائيليات و آراي معطوف به قدرت اعتماد نكنند، كه هر دوي اينها انحراف و ضلالت است. پيش هر كسي كه بدون دانستن و آموختن و از روي هوا سخن مي‌گويد، نبايد مراجعه كرد.
بخشي از روايات در نهي از تفسير، ناظر به حركت بدعت‌آوران، قياس‌پردازان و اهل رأي و هوا‌پرستان است،كه ناظر به شرايط خاص تاريخي و اجتماعي عصر ائمه است.

7. شواهد

با توضيحاتي كه در معناي حديث ثقلين آورديم، روشن شد كه هيچ‌يك از تعبيرات در اين حديث و احاديث هم مضمون، دلالت بر‌اين معنا ندارد كه تنها اهل‌بيت، معاني قرآن را دريافت مي‌كنند و ديگران بهره‌اي ـ تا حدودي ـ از فهم و تفسير قرآن ندارند. بر‌اين مطلب شواهدي وجود دارد:
الف: همان‌طور كه در بحث قابل‌فهم بودن قرآن اشاره كرديم، قرآن ـ‌طبق بيان و تعريف خودش‌ـ نور، مبين و تبيان است. معنا ندارد، كه نور بودن و آشكار بودن، و براي جمع معيني باشد و نيز خداوند اين كتاب را براي هدايت مردم بفرستد و بگويد بيانگر همه چيز است. براي شما موعظه و بشارت است، اما خودش بطور مستقيم قابل استفاده نيست.
از اين روايت استفاده مي‌شود كه فهم و تفسير قرآن، انحصاري نيست و مرتبه‌اي از آن، به تهذيب نفس و سير و سلوك شرعي و امعانِ نظر مشروط است و تنها دسته‌اي از آنها مخصوص راسخان در علم است.
ب: در بين روايات اهل‌بيت،صحتِ بخشي از اخبار، منوط به عرضه بر كتاب و مطابقت آنها با قرآن شده است. حال اگر قرآن قابل فهم و استناد نباشد، چگونه مي‌توان صحت اين روايات را به‌دست آورد. اين دسته از روايات مخصوص به صورت تعارض ميان اخبار نيست، بلكه معيار صحت هر خبر را موافقت با كتاب مي‌داند: فما وافق كتاب اللّه فخذوه و ما خالف كتاب اللّه فدعوه.74
و تعبيرهاي ديگري كه به اين مضمون آمده است: ما لم يوافق من الحديث القرآن فهو زخرف.75
حال چگونه روايتي براي تفسير آيه‌اي وارد شود و ما موافقت آن را ـ‌گرچه به دلالت تضمني و التزامي‌ـ از قرآن بخواهيم به دست آوريم بدون آن‌كه آن را بفهميم و براي ما حجت نباشد.76 اگر گفتيم فهم قرآن منوط به تفسير اهل بيت است و صحت و سلامتي روايات تفسيري اهل‌بيت مشروط به مطابقت با كتاب است، اين قاعده و معيار بي‌معنا و بي‌فايده و به تعبير منطقيان دور لازم مي‌آيد.
ج: افزون بر اين روايات، دسته‌اي از اخبار داريم كه ائمه براي بيان مطالب و حكمي مخاطب خود را به قرآن ارجاع مي‌دهند و مي‌فرمايند: يعرف هذا و اشباهه من كتاب اللّه عزوجل.77 مثلاً حكم وضوي جبيره را بيان مي‌كنند و مي‌فرمايند: اين حكم و مانندش از قرآن قابل استفاده است. اگر تفسير قرآن جايز نبود، نبايد حضرت چنين سخن بگويد و مخاطب خود را به قرآن ارجاع دهد.
د: رواياتي كه اهل‌بيت، روش تفسير قرآن را بيان مي‌كنند و صحت تفسير را منوط به دانستن ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه و غريب قرآن مي‌دانند و مي‌فرمايند: اگر اين مطالب را نمي‌دانيد و بر شما امر مشتبه شد، به تفسير رو نياوريد: دعوا عنكم ما اشتبه عليكم مما لا علم لكم به.78 رها كنيد آنچه بر شما مشتبه مي‌شود از آن چيزهايي كه نسبت به آنها علم نداريد. و مطالب و تفسير اين دسته از آيات را به كساني واگذار كنيد كه اهل قرآن هستند و در جست‌و‌جوي دانستن اين امور باشيد.
هم‌چنين روايات ديگري كه امام مي‌فرمايد: هل تعرف الناسخ و المنسوخ؟ يا مي‌فرمايد: آيا مي‌دانيد كه براي قرآن ظاهر و باطني است؟79 همان‌طور كه در روايت زيد شحّام، امام صادق(ع) به قتاده مي‌گويد: فإن كُنتَ تُفَسِرهُ بِعِلم فَأنتَ أنتَ.80 اگر شما قرآن را با علم تفسير مي‌كنيد، شما هستيد و خودتان. محل منع و ردع تفسير در جايي است كه فردي بدون رعايت قواعد و توجه به شرايط به تفسير روي آورد.
هـ: رواياتي كه كلام خدا را بر سه دسته تقسيم مي‌كند. و فهم دسته‌اي از قرآن را از آنِ همه مردم، عالم و جاهل مي‌داند و دسترسي به علومش را محدود به وصف خاصي نمي‌كند. و فهم دسته‌اي از علوم كتاب را مخصوص كساني مي‌داند كه از صفاي باطني و لطافت حسّي و قدرت تمييز و تشخيص برخوردار باشند. كساني كه خداوند به آنها شرح صدر داده است؛ و فهم دسته‌اي از علوم قرآن را تنها مخصوص خداوند، ملائكه و راسخان در علم مي‌داند.81
از اين روايت استفاده مي‌شود كه فهم و تفسير قرآن، انحصاري نيست و مرتبه‌اي از آن، به تهذيب نفس و سير و سلوك شرعي و امعانِ نظر مشروط است و تنها دسته‌اي از آنها مخصوص راسخان در علم است.82
چنان كه در روايت ديگر آمده است: القرآن علي اربعة اشياء، علي العبارة و الاشارة و اللطائف و الحقائق.83 و فهم قرآن را به چهار دسته تقسيم مي‌كند، عبارت را براي عوام و اشارات را براي خواص و لطائف آن را براي اوليا و كساني كه از صفاي باطني و لطافت حسي برخوردار هستند مي‌داند و حقايق را مخصوص كساني مي‌داند كه در ارتباط با وحي هستند.

8. جايگاه انحصاري اهل‌بيت نسبت به قرآن

پس از بحث در دلالت رواياتي كه به توصيف جايگاه اهل‌بيت مي‌پرداخت، اكنون اين سؤال مطرح است، پس اهل‌بيت چه نقش انحصاري نسبت به بيان قرآن خواهند داشت و اصولاً در چه مواردي است كه مرجعيت اهل‌بيت در فرهنگ اسلامي مورد تثبيت و تأكيد قرار مي گيرد و غير قابل جايگزين است؟
بي‌گمان آنچه در قرآن كريم براي پيامبر آمده و از وظايف واسطه‌ي وحي بر شمرده شده است، براي اوصيا و جانشينان او، يعني كساني كه متصل به خزانه‌ي وحي بوده‌اند و به باب مدينه‌ي او پيوند داشته‌اند، بايد قائل شد. خداوند مي‌فرمايد:?و أنزلنا إليك الذكر لتبين للنّاس ما نُزّل إليهم? (نحل، 16/44)
آنچه از وحي بر پيامبر نازل مي‌گردد، به پيامبر فرمان مي‌رسد كه آنها را بيان كن. اما پيامبر به تفسير يك يك جمله‌ها و آيات و تفسير اجزاي كلمات، به مانند يك مفسّرِ رايج تفسير نكرده است. آنچه از احاديثي كه از پيامبر گرانقدر رسيده و يا در روايات اهل‌بيت نقل شده، نشانگر حساسيت و ضرورت حضور آنان را به عنوان هادي و ناظر نشان مي‌دهد، و لذا اين نقش در چند بخش خلاصه مي‌شود.

الف: تفصيل معارف و احكام

قرآن كريم عموماً به بيان كليات احكام اكتفا كرده و احكام خاص و جزئي ونيز تفصيل و توضيح آن‌ها را نياورده است. روش كلي قرآن در بيان معارف و ارشاد به مسائل، همواره به‌گونه‌اي بوده كه مي‌توان آن را ترسيم كننده‌ي خطوط اساسي و تبيين‌گر كلي مسائل و بنيان قواعد دانست.
امام صادق‌(ع) در اين باره مي‌فرمايد:
«انّ رسول اللّه نزلت عليه الصلاة و لم يسمّ اللّه ثلاثاً و لا أربعاً حتي كان رسول اللّه هو الذي فسّر ذلك لهم؛ و نزلت عليه الزكاة و لم يسمّ لهم من كل أربعين دِرهماً درهم? حتي كان رسول اللّه هو الذي فسرّ ذلك لهم»؛ و…84
دستور نماز خواندن بر رسول خدا نازل شد، اما سخن از سه ركعت و چهار‌ركعت در ميان نبود. رسول خدا بود كه تعداد ركعات نماز را تفسير و بيان كرد. دستور پرداخت زكات نازل شد و در آن از چهل‌درهم، يك درهم مطرح نبود، رسول خدا بود كه نصاب زكات را تفسير كرد. دستور حج نازل شد و سخني از هفت بار طواف در آن به ميان نيامد و رسول خدا بود كه مراسم طواف را به‌گونه‌اي خاص معين و تفسير كرد.
اهل‌بيت پيامبر چون از راسخان در علم هستند و تأويل را از پيامبر آموخته‌اند و در بيت وحي تربيت شده‌اند، اين ويژگي را دارند كه از كمال تأويل برخوردار باشند و به جايگاه انحصاري برسند كه در آنجا افراد معمولي به آن دسترسي ندارند.
از اين روايت مي‌توان دريافت كه جايگاه پيامبر و در ادامه سنّت نبوي توسط اهل‌بيت، تفصيل و تشريحِ احكام نازل شده است.
از سوي ديگر نگرش سنّت به بخش‌هاي معرفتي قرآن از نگرش به احكام جدا نيست. هر توصيف و نگرشي كه به احكام فقهي شده و در آن توضيحات و تفصيل‌هايي داده شده، در زمينه‌ي جزئيات معارف الهي و توصيف معاد و قيامت نيز آمده است و در اين مسأله كتاب توحيد صدوق، گوياي نمونه‌اي از شيوه‌ي اهل‌بيت در بيان معارف و تفصيل عقايد قرآن است. آمدن اين دسته از احكام و معارف در لسان اهل‌بيت به معناي مبهم بودن قرآن و ممنوعيت تفسير نيست.بلكه به اين معنا است كه ما جز قرآن به منبعي ديگر براي تفصيل و توضيح معارف و احكام الهي نيازمنديم. در كنار ثقل اكبر، ثقل اصغر وجودش براي معرفت تفصيلي عقايد ضروري است.
جايگاه انحصاري اهل‌بيت در باب تأويل، اعتماد بر‌انگيزي و تضمين راه و سلوك است و لذا در روايت ثقلين به اخذ از عترت تعبير شده وبه مسأله‌ي تمسك و هدايت‌پذيري تأكيد شده است.
در همين‌جا مي‌توان به علوم اهل‌بيت در باب ناسخ و منسوخ و اسباب نزول و فضا شناسي نزول آيات اشاره كرد و دانستني‌هاي آنان را در تفصيل احكام و وجه تخصيص و تقييد بخشي از آيات مورد توجه قرار داد، گرچه در زمينه‌ي تخصيص و تقييد (و حتّي ناسخ و منسوخ اگر چنين چيزي در قرآن باشد) ائمه به خود قرآن استناد مي‌كرده‌اند و در فهم اين دسته از احكام به آيات ديگر استناد مي‌جسته‌اند.

ب: تأويل آيات

بدون شك علم تأويل قرآن اختصاصي به خداوند ندارد و آنچه در آيه‌ي 7 سوره‌ي آل‌عمران آمده، بياني است در مقابله با كساني كه به انگيزه‌ي فتنه‌جويي در‌صددند قرآن را منحرفانه تأويل كنند، با آن كه معناي درست آن را مي‌دانند. واژه‌ي: «ابتغاء الفتنه»، گوياي اين نكته است كه تأويل كنندگان خود مي‌دانند تأويلشان با مراد خداوند مغاير است، اما به انگيزه‌ي فتنه‌جويي، تأويل كلام را طبق خواسته خود تغيير مي‌دهند. از سويي، تأويل قرآن كار هر كس نيست. درك عمق و لُبّ معاني و حقايق و انطباق آن بر‌مصاديق، ويژه‌ي كساني است كه در علم قرآن رسوخ دارند كه قرآن بارها از آنان به راسخان در علم و خردمندان (اولوا‌الالباب) ياد مي‌كند:وما يعلم تأويله الاّ اللّه… و ما يذكّر الاّ اولوا الالباب،(آل‌عمران،3/7)
كتاب أنزلناه إليك مبارك ليدبّروا آياته وليتذكّر أولوا الألباب، (ص، 38/29).
هذا بلاغ للنّاس… وليذكّر أولوا الألباب، (ابراهيم، 14/52).
اما رسوخ در علم و خرد‌مندي، داراي درجات و مراتبي است كه افراد به اندازه‌ي احاطه‌ي علمي و تقرب معنوي و اتصال به سرچشمه‌ي علم الهي از آن بهره مي‌برند. مَثَل اعلايِ اين آگاهي، شخص پيامبر است كه خداوند افزون بر واسطه قرار دادن او براي ابلاغ وحي، به او كتاب و حكمت آموخته است (نساء، 4/113) و در مرتبه‌ي بعد به اهل‌بيت پيامبر علم تأويل آموخته شد. و همان‌گونه كه قبلاً به روايات آن اشاره كرديم، يكي از فضائل اهل‌بيت آگاهي آنان به تأويل قرآن است. گرچه مي‌توان گفت ديگران نيز به بخشي از تأويل به معناي ياد شده دسترسي دارند، اما افزون بر اين كه مردم در درك مطالب علمي بويژه مطالب مربوط به تأويل قرآن يكسان نيستند و افراد به ميزان فهم و درك خود از معاني و حقايق بهره مي‌برند، تأويلات قرآن هم يكسان نيست و داراي درجات و مراتبي است.
بنا‌بر تفسيري كه تأويل را مرادف با بطون قرآن مي‌داند و معاني بطني، لايه‌به‌لايه است، ممكن است افرادي با آموزش و تهذيب نفس و تفكّر در آيات، تنها به لايه‌هايي از تأويل و بطني از بطون قرآن دسترسي داشته باشند، اما آنچه كه از روايات فراوان استفاده مي‌شود، اين است كه اهل‌بيت پيامبر چون از راسخان در علم هستند و تأويل را از پيامبر آموخته‌اند و در بيت وحي تربيت شده‌اند، اين ويژگي را دارند كه از كمال تأويل برخوردار باشند و به جايگاه انحصاري برسند كه در آنجا افراد معمولي به آن دسترسي ندارند.
به عبارت ديگر، حقيقت قرآن تنزل يافته و در قالب تنگ الفاظ و معاني محسوس مردم جاي گرفته است. مردم با شنيدن آيات الهي، پيش در‌آمدي به امر هدايت پيدا مي‌كنند و اگر بخواهند صعود كنند و از الفاظ محدود به درجات بالا برسند بايد تلاش كنند. اين تلاش معطوف به دو قسمت مي‌شود.
يكي: آن كه قرآن بخوانند و بينديشند، بخوانند و بالا بروند.85 و در اين ميان از سير و سلوك و تهذيب نفس ـ به طريق شرعي ـ غافل نشوند.
و ديگري آن كه از راسخان در علم بهره برند و به آگاه‌ترين افراد مراجعه كنند. و چون همواره ممكن است در اين ميان افراد و كساني باشند كه خطا كنند و به اشتباه راه نشان دهند، به كساني ارجاع داده مي‌شود كه اعتماد بر‌انگيز باشند و عظمت و عصمت آنان از پيش تضمين شده باشد ودغدغه‌اي در اخذ و تمسك نداشته باشد.
به اين جهت جايگاه انحصاري اهل‌بيت در باب تأويل، اعتماد بر‌انگيزي و تضمين راه و سلوك است و لذا در روايت ثقلين به اخذ از عترت تعبير شده وبه مسأله‌ي تمسك و هدايت‌پذيري تأكيد شده است كه اگر اين منبع را بر‌گزيديد و به ريسمان آنان چنگ آويختيد و به اين كشتي سوار شديد، گمراه نخواهيد شد.

ج: رفع اختلاف‌ها

يكي از موارد جايگاه انحصاري اهل‌بيت، كه در روايات به آن تصريح شده، رفع اختلافات در تفسير و تأويل و فهم كلي قرآن است. جامعه‌ي ديني و علمي در تفسير و تأويل، قوام دهنده و مدير علمي لازم دارد. كسي كه سخن آخر را بگويد و فصل الخطاب باشد. امام صادق‌(ع) بنابر روايت منصور‌بن حازم مي‌فرمايد:
فعرفت انّ القرآن لا يكون حجة الاّ بقيّم، فما قال فيه من شئ كان حقاً… فاشهد انّ عليّا‌(ع) كان قيّم القرآن…86
در روايت ديگري در احتجاجي كه هشام‌بن حكم مي‌كند و امام صادق(ع) آن را تأييد مي‌نمايد نيز به همين نكته اشاره مي‌كند و مي‌گويد: اين حجة‌اللّه است كه در اختلاف‌ها پا پيش مي‌گذارد و سرنوشت نهايي بحث را معين مي‌كند.87 چنان كه در روايت امام هادي(ع) به نقل از امام صادق‌(ع) همين معنا مورد توجه قرار گرفته و با صراحت به نقش امام علي(ع) پس از رحلت پيامبر و جايگزيني آن حضرت در رفع اختلاف تفسير و تدوام سنّت اشاره شده است.88
تفسير و توضيح پيام قرآن تماماً به بيان و گفتار نيست. چنان كه تمام عرضه‌ي دين و معنويت با زبان و تبليغ تحقق نمي‌يابد. با تجسم بخشيدن به ايده‌ها و دستورات است كه جامعه‌ي ديني مي‌تواند به طور ملموس و عيني با حقايق ديني آشنا شود و از ابهام در شيوه‌ي عمل در‌آيد و اجرا پذير‌بودن آن را درك كند.
اصحاب ائمه هم نقش ضروري و انحصاري اهل بيت را، رفع اختلافات مي‌دانسته‌اند. به نمونه‌اي از احتجاج و مناظره‌ي هشام‌بن حكم اشاره شد.89 موارد ديگري هم وجود دارد كه به‌طور عملي ائمه در ميان علماي عصر خود به اين دسته از اختلافات تفسيري در حد مقدور پايان مي‌داده‌اند، با آن كه در نظر عده‌اي از علماي آن عصر چنين پذيرشي نبوده است. نكته‌ي انحصاري‌بودن چنين جايگاه چند جهت داشته است:
1. احاطه و رسوخ علمي اهل‌بيت بوده تا آنجا كه مباحث به جايي مي‌رسيده كه نياز به داور داشته و كسي كه بتواند در مسائل مهّم اعتقادي و مشتبهات تفسيري به بحث خاتمه دهد. بدون شك اگر اهل‌بيت در عصر خود آن جايگاه و منزلت را پيدا مي‌كردند كه بتوانند به نقش خود عمل كنند و دستگاه حكومت مي‌گذاشت كه آنان به تفسير و تبليغ روي آورند، بخش زيادي از نزاع‌هاي كلامي و اختلافات اعتقادي و نحله‌هاي مذهبي پديد نمي‌آمد و اسرائيليات و خرافات اين چنين در فرهنگ اسلامي رواج نمي‌يافت.90
2. موقعيت پيوند با صاحب وحي و تربيت در محيط وحي است. بدون شك پس از پيامبر، امام علي‌(ع) با‌توجه به حضور طولاني در كنار پيامبر،جامع‌ترين فرد در دانش تأويل و تفسير بوده است. تا جايي كه سيوطي از حضرت نقل مي‌كند: آيتي نيست كه نازل شده باشد و من ندانم كه كجا و كي آمده است. در شب نازل شده است يا در روز، در دشت يا در كوهستان.91 ائمه معصومين(ع) نيز، تربيت يافتگان همين مكتب هستند. به اين جهت دور از واقعيت نيست كه گفته شود: اهل‌البيت ادري بما في البيت. آناني كه در خانه وحي تربيت شده‌اند، أولي به تفسير و حل اختلافات تفسيري هستند.
درباره‌ي اهل‌بيت بويژه درباره‌ي علي(ع) رسيده است كه پيامبر به او چيزهايي را آموخت و بعد دعا كرد: بأن يملأ قلبي علماً و فهماً و حكمةً و نوراً. اين كه دل من از علم و فهم و حكمت و نور پر شود و اين علم براي من بماند و فراموش نكنم.
3. تجربه‌هاي امت‌هاي پيشين و اديان گذشته بوده است كه چون از جانشيناني برخوردار نبوده‌اند، يا اين جانشينان مغضوب واقع شده‌اند و نتوانسته‌اند نقش خود را ايفا كنند، دچار تحريف معنايي در تفسير كلمات شده‌اند و لذا پيامبر براي پيش‌گيري اين آفت ،اهل‌بيت خود را معرفي مي‌كند و در اين باره هشدار مي‌دهد:
انّما هلك من كان قبلكم باختلافهم في كتابهم… انّ القرآن لم ينزل يكذب بعضه بعضاً، فما عرفتم منه فاعملوا به و ما جهلتم منه فردوه الي عالمه.92
چون ميان دو فرد اختلاف در كتاب خدا مي‌شد، پيامبر نگران مي‌گرديد، حضرت فرمود: اگر نمي‌دانيد و نمي‌توانيد اختلاف را حل كنيد به عالم آن مراجعه كنيد.
گرچه اشاره‌ي قرآن را خواص درك مي‌كنند و لطائف قرآن را اوليا، امّا علم حقايق، مخصوص انبيا و كساني است كه در اتصال به علم پيامبر‌(ص) مي باشند.

د: ايستادگي در برابر انحرافات

به دليل همان نكته‌اي كه درباره‌ي اهل‌بيت وجود دارد، موقعيت ديگري كه نسبت به آنان مطرح است، ايستادگي در برابر انحرافات، تحريفات تفسيري و پاسخ به شبهات و راهنمايي نادانان است. اين معنا در رواياتي از پيامبر(ص) به طور كلي مورد توجه قرار گرفته است:
«في كل خلف من امتي عدل من اهل بيتي ينفي عن هذا الدين تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجهّال».93
بار حفظ اين دين را در هر دوره‌اي مردي از فرزندان من بر دوش مي‌گيرد كه تأويل هاي باطل انديشان و تحريف‌هاي گزافكاران و بر ساخته‌هاي نادانان را از آن دور و نابود مي كند.
اين ايستادگي را ما در روش گسترده‌ي اهل‌بيت در دوره‌هاي مختلف با دشواري انجام مسئوليت و فشارهاي طاقت‌فرسا مشاهده مي‌كنيم. مي‌بينيم چگونه امير‌مؤمنان در برابر شبهاتي كه در ادعاي تناقض مطرح شده پاسخ مي‌دهد.94
اين توضيحات و ايستادگي در برابر شبهات و اشكالات در كتاب توحيد صدوق و احتجاج طبرسي و بحار‌الانوار آن چنان فراوان و گسترده نقل شده كه مي‌تواند از اهتمام آن بزرگواران در اين وادي خبر دهد. روش آنان در اين موارد عالمانه و با شرح صدر و در نهايت ادب است.
اسحاق كندي يكي از دانشمندان معاصر امام حسن عسكري(ع) به فكر تأليف و تدوين كتابي مي‌افتد كه به گمان خود اثبات كند در قرآن تناقض‌هايي وجود دارد. خود را براي نوشتن آن آماده مي‌كند و با جديت و سعي تمام به اين كار مي‌پردازد. امام حسن عسگري(ع) فردي را مأمور مي‌كند تا پيامي را به كندي برساند و او را از اين كار بيهوده باز‌دارد. با اين شيوه كه از در دوستي و كمك به تحقيق استاد وارد شود و با رأفت و دوستي و به صورت سؤال مطرح كند: اگر گوينده‌ي قرآن به نزد تو بيايد و بگويد آيا تو احتمال نمي‌دهي منظور من از اين گفتار معاني و مفاهيم ديگري است كه تو پنداشته‌اي و گمان كرده‌اي با هم متناقض است و تو خبر نداري چه مي‌گويي؟ از كجا اطمينان پيدا كرده‌اي كه مقصود و هدف قرآن همان چيزي است كه تو برداشت كرده‌اي؟ شايد گوينده قرآن منظور و هدفي داشته كه تو به آن نرسيده‌اي. آن مرد به دستور حضرت عمل كرد. اسحاق‌كندي درخواست كرد، سؤال را تكرار كند. او از سؤال شگفت زده شد، در فكر فرو‌رفت و اين سؤال و احتمال را، منطقي دانست. اما برايش اين سؤال مطرح مي‌شود كه نبايد اين سؤال از اين فرد باشد. از او مي‌پرسد، اما شاگرد كندي مي‌گويد سخني بود كه به خاطرم آمد و از شما سؤال كردم. كندي مي‌گويد اين غير ممكن است تو و افرادي مانند تو به چنين سؤالي راه يابيد. حال بگو اين سؤال را از كجا آورده‌اي. شاگرد مي‌گويد اين مطلب را ابو‌محمد حسن‌بن علي عسكري به من آموخته است: كندي مي‌گويد: اكنون درست گفتي چنين سؤالي جز از آن خانواده‌ي بزرگوار نمي‌تواند باشد. آن گاه آنچه را نوشته بود، همه را در آتش ريخت و سوزاند.95
و از اين نمونه‌ها و شواهد در تاريخ اهل‌بيت بسيار است و گوياي دفاع ويژه اهل‌بيت از قرآن و تصحيح فهم و پيشگيري از انحراف، غلو، و پاسخ به شبهات است.

هـ: تجسم بخشيدن و اسوه قرار گرفتن

تفسير و توضيح پيام قرآن تماماً به بيان و گفتار نيست. چنان كه تمام عرضه‌ي دين و معنويت با زبان و تبليغ تحقق نمي‌يابد. با تجسم بخشيدن به ايده‌ها و دستورات است كه جامعه‌ي ديني مي‌تواند به طور ملموس و عيني با حقايق ديني آشنا شود و از ابهام در شيوه‌ي عمل در‌آيد و اجرا پذير‌بودن آن را درك كند.
بگذريم كه تحقق عملي و بيروني تعاليم قرآني نشان از آثار و نتايج مي‌دهد و افزون بر راهبردي و كاربردي بودن دستورات، مفيد بودن نهايي دستورات دين را عيان مي‌سازد. به اين جهت در قرآن درباره‌ي پيامبر مي‌فرمايد: و‌لقد كان لكم في رسول اللّه أسوة حسنة (احزاب،33/21) اين كه پيامبر در مقام ياد‌دادن مي‌فرمايد: صَلّوا كما رأيتموني اُصلّي،96 هم بُعد ظاهري دارد كه چگونه نماز بخوانيم ، هم بُعد معنوي دارد كه بمانند او نماز بخوانيد تا از فحشا و منكرات97 بازمانيد. اين معنا درباره‌ي حج و مناسك آن هم آمده است.
اسوه بودن و تجسم بخشيدن به دستورات ديني در صورتي مؤثر و اطمينان‌بخش است، كه متكي به علم و عصمت باشد، چيزي كه پس از رسول‌اللّه در خاندان او، يعني ائمه‌ي هدي ديده مي‌شود و به صورت انحصاري و از طريق خبر دادن از سوي قرآن(آيه تطهير) آيه‌ي كونوا مع الصادقين (احزاب، 33/33) ايجاد شده است. به همين دليل در بخشي از روايات درباره‌ي اهل بيت به اين بُعد اشاره شده است:«و يسير بسيرتهم».«و من اهتدي بهدايتهم». و امثال اين تعبيرات كه بيشتر ناظر به اين بُعد اسوه قرار گرفتن و تجسم بخشيدن به قرآن با داشتن الگوهايي چون آنان است.

و: علم ويژه‌ي قرآن

گفتيم قرآن پيام‌هاي لايه به لايه‌اي دارد. دريافت اين لايه‌ها و بطون مشروط به شرايطي است. همه اين شرايط به صورت كسبي حاصل نمي‌گردد. به قول غزالي درباره‌ي حضرت علي(ع) مي‌گويد:
علم لدني بايدش تا به اين درجه از معلومات قرآن برسد.98 در برخي از روايات براي اين مرتبه از دريافت قرآن تعبير به حقايق شده است.99 چنان كه به مرز‌بندي شدن دريافت مرتبه‌اي از علوم قرآن هم تأكيد شده است: و قسماً لا يعرفه الاّ اللّّه و امناءه.100
البته اين مرتبه از دريافت قرآن چيزي بالاتر از تفسير و تأويل است و لذا از آن تعبير به علم شده است:
إنّ علم القرآن ليس يعلم ما هو الاّ من ذاق طعمه101
بدرستي كه علم قرآن را كسي نمي‌داند مگر اين‌كه از قرآن چشيده باشد.
براي اين كه ماندن علم و حكمت لازم است، درباره‌ي اهل‌بيت بويژه درباره‌ي علي(ع) رسيده است كه پيامبر به او چيزهايي را آموخت و بعد دعا كرد: بأن يملأ قلبي علماً و فهماً و حكمةً و نوراً.102 اين كه دل من از علم و فهم و حكمت و نور پر شود و اين علم براي من بماند و فراموش نكنم. ابن عباس درباره آموزه‌هاي خود و نسبتش با حضرت مي‌گويد:
و قد وعيتُ كل ما قال ثم تفكرتُ فإذا علمي بالقرآن في علم علّي كالقرارة في المثعنجر103
و آنچه حضرت گفته بود، دريافتم سپس انديشيدم و دانستم كه علم من به قرآن نسبت به علي مانند غديري است در كنار دريا.
اين علم ويژه، انحصاري است. اين همان چيزي است كه امام صادق(ع) مي‌فرمايد:
گرچه اشاره‌ي قرآن را خواص درك مي‌كنند و لطائف قرآن را اوليا، امّا علم حقايق، مخصوص انبيا و كساني است كه در اتصال به علم پيامبر‌(ص) مي باشند.
اين بود خلاصه‌اي، درباره‌ي جايگاه اهل‌بيت، البته اين بحث تمام نشد. اميد است فرصتي فراهم شود تا بتوانم درباره‌ي نقش عملي اهل‌بيت در فرهنگ قرآني ، با ذكر نمونه‌ها سخن بگوييم.

پاورقيها:

1. براي دستيابي به اسانيد اين حديث از طرق اهل سنّت و شيعه ر. ك: المراجعات/328 ـ 330، پي‌نوشت‌هاي شيخ حسين راضي.
2. ر. ك: بحراني، يوسف، الحدائق الناضرة، 1/27، حرّ عاملي، وسائل الشيعة، 27/176، باب 13 از ابواب صفات القاضي، چاپ آل‌البيت.
3. قاضي عبد‌الجبار، المغني في ابواب التوحيد، 16/345.
4. طبري، جامع البيان، 1/59.
5. كليني، روضه كافي/312، ح 485؛ وسائل الشيعة، 27/185، ح 25.
6. مجلسي،محمد باقر، بحار الانوار، 89/107، چاپ بيروت؛ ترمذي، الجامع الصحيح،5/199 و كتاب تفسير، باب 1، حديث 2950 و 2951 ؛ جامع البيان، 1/54.
7. در اين باره ر. ك: آيات سوره‌ي يونس/57، نساء/173، ابراهيم/52، شعراء/194، عنكبوت/51.
8. تعبير به «مبين» در آيات بسياري آمده است و از آن جمله: مائده/15، يوسف/1، حجر/1، نحل/103، نمل/1، شعراء/1، 115، 195، قصص/2، زخرف/2.
9. بحار الانوار، 34/90، ح 34؛ 89/90.
10. همان.
11. در نقد اين اشكال اخباريان ر. ك: انصاري، مرتضي، فرائد الاصول، 1/94.
12. درباره‌ي نقد اين حديث و مناقشه در استدلال غير قابل فهم بودن قرآن ر. ك: خويي، ابو‌القاسم، تفسير البيان/268.
13. در اين باره ر. ك: خراساني، محمد كاظم، كفايه الاصول/281 ـ 284؛ خويي، مصباح الاصول، 2/117 ـ 125؛ بهادلي، مفتاح الوصول الي علم الاصول، 2/26.
14. ابن منظور، لسان العرب، 6/36؛ جوهري، صحاح اللغة، مادّه سفر؛ راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، مادّه‌ي فسر.
15. دلالت اقتضا، دلالتي است كه صحت كلام و استقامت آن بر‌معنا متوقف است. و دلالت اشاره، دلالتي است كه گوينده‌ي كلام قصد اصلي به بيان آن نداشته، اما از لازمه‌ي حكم استفاده مي‌شود. در اين باره ر.ك: محمد اديب صالح، تفسير النصوص، 1/85؛ مفتاح الوصول، 1/309.
16. حاجي خليفه، كشف الظنون، 1/427.
17. بحر المحيط، 1/13.
18. امين، سيد‌حسن، دائرة المعارف الاسلامية الشيعية، 3/47، ماده تفسير ، چاپ اوّل.
19. در اين‌باره ر. ك: زركشي، البرهان، 2/285؛ زرقاني، مناهل العرفان، 2/7؛ آلوسي، 1/18؛ طباطبايي، الميزان، 3/46.
20. لسان العرب، 11/32،مادّه‌ي أول.
21. به‌عنوان نمونه طبري بارها پس از نقل مأثورات، از توضيح معاني آيات به‌عنوان تأويل ياد مي‌كند.
22. ابن‌تيميه، الاكليل في متشابه التأويل/16 ـ 21. اين معنا با مجموعه‌اي از روايات كه ذكر مصداق را تأويل گرفته انطباق دارد و از آن جمله ر. ك: بحار الانوار، 14/178، ح 14؛ 22/466، ح 19؛ 24/24،83، 100، 366،340؛ 25/7؛ 32/38، 602، 302؛ 33/352؛ همچنين حر عاملي، وسائل الشيعة، 27/196،ح47.
23. طباطبايي، الميزان، 3/52 ـ 54، ذيل آيه‌ي 7 سوره‌ي آل‌عمران.
24. الميزان، 3/74.
25. صرف‌نظر از تعبيراتي كه در روايات آمده است: ظاهره انيق و باطنه عميق (بحار،2/284) كه ژرفناك بودن باطن قرآن حكايت از بطون داشتن آن مي‌كند؛ تعبيراتي مثل حملة بطون القرآن (همان، 36/356، ح 225) آمده است، يعني به صورت جمع آمده است. در منابع عامه نيز آمده است: ان للقرآن ظهراً و بطناً و لبطنه بطناً الي سبعة ابطن. ر.ك: تفسير صافي، 1/28.
26. شريعت سنگلجي، كليد فهم قرآن/42.
27. شبيه همين بيان را شاطبي در موافقات،2/346، گفته است و بطون را نكته‌هاي دقيق و لطيف لوازم كلام كه در وراي ظاهر به دست مي‌آيد و با تدبر و تفكر حاصل مي‌گردد مي‌داند.
28. اين احتمال را طبري در تفسير جامع البيان داده است و گفته است: ظاهرها لفظها و باطنها تأويلها. ر. ك: جامع البيان، 1/9؛ طوسي، التبيان، 1/9. و در روايات شيعه اين احتمال مؤيدات قوي دارد كه بعداً به آن اشاره خواهد شد.
29. تفسير عياشي، 3/6، ح 2372، چاپ بعثت.
30. كليني، اصول كافي، 1/161، ح 3؛ بحار‌الانوار، 24/81، ح 26.
31. وسائل الشيعه، 27/196، ح 49 از ابواب صفات القاضي، باب 13.
32. از ابن عباس هم نقل شده است: القرآن ذو‌شجون و فنون و ظهور و بطون… ظهر و بطن، فظهره التلاوة و بطنه التأويل.
33. البته مودت قربي تنها يك بخش از آيات توجه و عنايت قرآن به خاندان پيامبر است و گرنه در آيات 26 اسراء، انفال/41، حشر/7، به ابعاد اقتصادي و مالي آنان تأكيد مي‌كند و درباره‌ي مراد از ذي‌القربي. ر. ك: حاكم حسكاني، شواهد التنزيل، 2/191، ح 824 و 825.
34.جامع البيان53/12، ح 21853 ـ 21848، ذيل آيه.
35. بحار‌الانوار، 89/78، ح 1؛ 11/82، ح 22، 23، 51 و 56و ص 101، 104 و 105.
36. همان، 23/2.
37. همان.
38. همان/12.
39. همان/30. تعبير در روايت به اين‌گونه است: ينفي عن هذا الدين، تحريف الغالين، انتحال البطلين، و تأويل الجهال.
40. همان، 89/80، ح 5، و ص 104 كلام ابن‌عباس درباره‌ي حضرت.
41. اين روايات با تعبيرات مختلف در منابع اهل سنت و شيعه رسيده است. از آن جمله: سيوطي، الاتقان، 2/412، بحار الانوار، 89/40.
42. كتاب سليم‌بن قيس، 2/657؛ قم، انتشارات الهادي، تحقيق: انصاري، بحار الانوار، 89/41، چاپ بيروت.
43. درباره‌ي آشنايي با مصحف حضرت و چگونگي آن: ايازي، سيّد‌محمّد‌علي، مصحف امام علي‌(ع).
44. بحار الانوار، 89/89 و 98.
45. همان،23/، ح 12، 27، 32، 53؛ 89/98.
46. همان، ح 82.
47. همان، 89/99، كافي، 1/213.
48. همان/99، ح 76 و 77.
49. همان/103.
50. همان، 23/188، باب 10، ح 1.
51. اين روايات دو دسته هستند،برخي با تعبير: «عسي ان يكونوا» آمده است و برخي با قاطعيت بيان شده است. ر. ك: همان/188، ح 3، 4، 5، 13، 14، 17.
52. همان/89، ح 3، 12، 27، 32، 53. كافي، 1/213.
53. كافي، 1/416.
54. بحار الانوار،89/ ح 11.
55. همان، ح 29.
56. همان، ح 51 ، 52.
57. همان، ح 19، 28، ص 218 ، 222؛ كافي، 1/214.
58. همان، 23/206، باب 11، ح 1- 3.
59.كافي، 1/210.
60. اين روايات به تفصيل در شواهد التنزيل، حسكاني، تفسير عياشي، بحار الانوار، ج 89، ب 10 و 11 و كافي، كتاب الحجة، صص 168 ـ 265 آمده است.
61. كافي، 1/287.
62. همان/294.
63. اين تعبير در اكثر روايات شيعه و سني اشاره شده است و در آغاز مقاله به منابع اهل سنت اشارت رفت، كه مي‌توان از آن جمله به صحيح مسلم، 4/1883، ح 36 و 37 ؛ صحيح ترمذي، 5/662 و 663، ح 3788 و سنن بيهقي، 2/148 مراجعه كرد.
64. بحار الانوار، 23/102، ح 80.
65. همان، ح 12.
66. همان، 23/102، ح 80، در برخي از روايات (تفسير امام حسن عسكري(ع)) آمده است تمسك آنست كه تأويل از اهل بيت بگيرد: اتدرون من المتمسك به الذي بتمسكه هذا الشرف العظيم؟ هو الذي اخذ القرآن و تأويله عنا اهل البيت. ر. ك: وسائل الشيعة، 27/201. مؤسسة آل‌البيت.
67. كافي، 1/294.
68. بحار، 23/106.
69. همان/109، ح 12.
70. همان/116.
71. كافي، 1/294.
72. بحار، 23/120.
73. همان/121، ح 43.
74.وسائل الشيعة، 27/110، باب 9 از ابواب صفات القاضي،ح10.
75. همان، ح 12.
76. البته روايات به اين مضمون بسيار است، مانند خبر ايوب‌بن حرّ، كه از امام صادق نقل مي‌كند: كل حديث لا يوافق كتاب اللّه فهو زخرف (همان، ح 14) و خبر 15 و 16 آمده است.
77. همان، 1/464، باب 39 از ابواب وضو، ح 5؛ تهذيب، 1/363.
78. همان، 27/184، باب 13 از ابواب صفات القاضي، ح 23.
79. بحار الانوار، 89/94 و 95.
80. وسائل الشيعة، 27/185، باب 13، ح 25. مؤسسة آل‌البيت.
81. همان، 27/194، ح 44.
82. مرحوم حر عاملي در تعليقه‌اي كه به اين روايت دارد مي‌نويسد: آيات الاحكام در قسمت مباحث نظري و مباحث دقيق و پيچيده? آن، از قسم سوم است. يعني ايشان قبول دارد در قسمت‌هايي از مسائل و مباحث، فهم آيات قرآن منحصر به اهل بيت نيست. ر. ك: همان/194.
83. بحار الانوار، 89/20.
84. اصول كافي، 1/286.
85. در روايات آمده است: اقرأ و ارق. بخوان و بالا برو. اين تعبير هم در منابع شيعه آمده است و هم در منابع اهل سنت. ر. ك: بحار الانوار، 89/22، ح 22؛ ترمذي، الجامع، كتاب فضائل القرآن، باب 18، ح 2 و 3.
86. كافي، 1/128، ح 2؛ وسائل الشيعة، 27/176، ح 1.
87. همان/130، ح 4 ؛ همان/177، ح 2.
88. همان/147، ح 5.
89. همچنين تفصيل اين نمونه‌ها در تلقي اصحاب ائمه ر.ك: بحار الانوار، 23/12.
90. اين جانب در كتاب: المفسرون حياتهم و منهجهم/78، به نقش اهل‌بيت و آثار منفي دور شدن از اين خاندان اشاره كرده‌ام كه علاقه‌مندان را به آن بحث ارجاع مي‌دهم.
91. الاتقان، 2/412،بيروت، دار الكتب العلمية.
92. مسند احمد‌بن حنبل، 2/178، بيروت، دار صادر.
93. بحار الانوار، 23/30، ح 46؛ حميري، قرب الاسناد/77، ح 250، قم، مؤسسة ال‌البيت.
94. همان، 90/98 ـ 127.
95. همان، 50/311؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل‌ابي‌طالب، 4/458. بيروت، دار الاضواء.
96. همان، 85/82؛ همچنين صحيح بخاري، كتاب الاذان، 2/117. بيروت، دار المعرفة، 1400هـ.
97. اشاره به آيه‌ي 45 سوره‌ي عنكبوت درباره‌ي نماز است.
98. بحار الانوار، 89/104، به نقل از كتاب علم لدني، ابو‌حامد غزالي.
99. همان/20 و 103.
100. همان/45.
101.وسائل الشيعة، 27/185، ح 26.
102. بحار الانوار، 89/99. اين معنا در روايات بسياري رسيده است:صدوق،اكمال‌الدين ، 1/401.
103. همان/104.

مقالات مشابه

بررسي تطبيقي آيه ولايت در تفاسير فريقين

نام نشریهمطالعات تفسیری

نام نویسندهابراهیم کلانتری, محمدرضا عبدالله‌پور

گونه شناسی روایات تفسیری در فضیلت امام حسین علیه السلام

نام نشریهحدیث حوزه

نام نویسندهسیدمحسن موسوی, میثم خلیلی

الگوی راهبردی قرآن در ایجاد گرایش روحی به پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت (ع)

نام نشریهکتاب قیم

نام نویسندهمحمدتقی دیاری بیدگلی, سجاد غفوری‌نیا

نگاهی ادبی به استشهادات غیر مستقیم ائمه به قرآن

نام نشریهپژوهش‌های ادبی - قرآنی

نام نویسندهنصرت نیل‌ساز, سمیه اهوارکی

بررسي دانش تفسيري ويژه اهل‌بيت (ع)

نام نشریهمطالعات تفسیری

نام نویسندهسیدرضا مؤدب, سکینه آخوند