علامه سيد حيدر آملي با آن همه عظمت علمي و با آن همه اخلاص و قرب درگاه الهي و طهارت نفساني هنوز ناشناخته مانده است. گنجينة نوشتههاي ايشان سرچشمة نظرات بسياري از نظرات عميق فلاسفه و حكما و حتي تأثير بسيار عميقي در نظرات ملاصدرا و صدرالمتألهين داشتهاند.
ايشان تفسير خودرا در قرن هشتم و در سال 777 در هفت مجلد تمام كردهاند. و به عدد 7 خيلي علاقه فراوان داشت و دلايلي هم در نصالنصوص و در شرح فصوصشان در مورد عدد هفت آوردهاند.
اين تفسير بهدست بسياري از علما نوشته و نسخهبرداري شد و بهدست بسياري از فضلا و علماي معاصر رسيد علامه هفت مقدمه بر اين تفسير دارند. علامه سيدحيدر آملي براي كتاب قّيم تفسير المحيط الاعظم خود هفت مقدمه نوشتهاند، كه در آن بسياري از مباني عرفاني را مطرح و روش تفسيري خود را بيان نموده است. قبل از مقدمات خطبة مفصلي هم نسبت به اين كتاب دارند كه در تمام صفحات كتاب گاهي به مقدمه ارجاع ميدهند.
از يك صفحه كه از مقدمة مجلد هفتم تفسير سيد حيدر آملي برجاي مانده، پيداست كه به اندازة جامع الاسرار و تقريباً در همان موضوعي كه جامع الاسرار ايشان دربارة مسايل توحيدي است، آن مقدمة مشابه كتاب جامعالاسرار بوده كه الآن موجود نيست. از خود تفسير هم الآن آنچه در دست است، سورة حمد است؛ دو جلد از اين تفسير و يك جلد سوم نيز كه مقدمة ششم است، تاكنون چاپ شده است.
ايشان اسم تفسير را محيط الاعظم گذاشته است، محيط يعني اقيانوس و اعظم يعني بزرگ؛ يعني اقيانوس بزرگ. اين اسم را به اين دليل انتخاب كرده است كه ميفرمايد كه اگر انسان و جنّ و ملائكه نويسنده باشند، همة زمين و آسمان كاغذ باشد و همة آب درياها مُركب باشد، و همة اشجار عالم هم قلم باشد، اگر بخواهند يك صدم علم مرا بنويسند، نميتوانند.
ايشان نخواسته كه تفسير او فقط عرفاني باشد. او كوشش نمود تا ضمن تفسير به تأويل هم بپردازد. جامعيّت اين تفسير همين جا است؛ يعني، در طول تاريخ تفسيرهايي كه ماهم از شيعه و هم از اهل سنت ديدهايم، تفسير جامعي مثل اين تفسير نميبينيم.كه هم تفسير باشد و هم تأويل هم اين كه تواضع او آن قدر زياد باشد كه از دو تفسير معاصر، يكي از شيعه و مجمع البيان طبرسي و يكي هم از اهل سنت كه از بحر الحقايق رازي است. به طور مستقل از هر دو تفسير نقل كند. به گونهاي كه هر دو اين تفاسير را تفسير علامه وجود دارد. يعني، در واقع آن دو تفسير همهاش هم كه نباشد، امهات مباحث آن دو تفسير در تفسير ايشان نيز هست. البته اين نقل هايي كه ايشان در اين تفسير آوردهاند همراه با نقد است .
يكي از ديگر خصوصيات تفسير علامه اين است كه در اين تفسير مطالب بسياري هست كه در هيچ جا نيست و علامه خود آنها را يافته است و خودش را با پيامبر و محي الدين مقايسه ميكند. و نسبت به شرح فصوص هم كه نصالنصوص است باز خودش را با پيامبر و محي الدين مقايسه ميكند.
وي درباره تفسير خود ميگويند كه من اين تفسير را جايي نخواندهام و خدا به من داده و از خدا گرفتهام. اين تفاسير همه از جانب خدا به او الهام شده است. همان طوري كه قرآن به پيامبر رسيد، اين تفسير هم به من رسيده است. اين ادعاي نبوت نيست. شأن اين بزرگان اجلّ از اين است كه چنين مسايلي را بيان كنند.ايشان ميفرمايد كه خداوند اين تفسير را به من داده است، همان طور كه قرآن را به پيامبر داده است. همان طور كه فصوص رابه محيالدّين داده است و محيالدّين هم همين فرمايش را دارد. محيالدّين هم ميگويد خداوند از طريق پيامبر اين فصوص را به من داده است. ايشان ميگويد كه من يك كتاب نازلهاي دارم كه خدا داده و يك كتاب صادرهاي دارم كه از طرف خودم صادر شده است و پيامبر هم اين جوري است. جناب محيالدّين هم اين گونه است. در مورد حضرت خاتم (ص) ميگويد: قرآن كتاب نازل بر پيامبر است و فصوص هم صادر است، چون محي الدّين ميگويد كه فصوص را پيامبر به من داده است و كتاب فصوص كتاب نازل محيالدّين است و فتوحات هم كتاب صادر اوست. اين تفسير هم نازل من است و خدا به من داده است. شرح فصوص هم صادر از من است.
مسألة تأويل از مسايل بسيار اساسي و مهمي است كه در معارف اسلامي ما سابقة وسيعي دارد و آثار بسيار بزرگ و درجة اولي در اين حوزه پديد آمده و به قدر كافي و مفصل در اين زمينه نظريهپردازي و گفتوگو شده است. چنان كه مستحضر هستيد، اين بحث حتي امروز در معارف غرب و مغرب زمين هم بهصورت ديگري ضمن بحثهايي كه راجع بههرمنوتيك ميكنند، به يك صورت ديگري برگشته و زنده شده است. در گذشتههاي دور و در دوران قرون وسطي اين بحث وجود داشته و آثار بزرگي در اين حوزه توسط حكماي مغرب زمين و متكلمان و عرفاي مسيحي پديد آمده است. در جهان اسلام سبك و سياق و شيوة ديگري دارد و كمال يافتهتر و پختهتر هم هست.
يكي از نمونههاي برجستة آثاري كه در حوزة تأويل و آن هم بالاخص درمورد كلام مقدس الهي، كتاب قرآن، كلامالله مجيد تأليف و تصنيف شده، المحيطالاعظم است
سيد حيدر آملي در مورد تفسيرش ميگويد علم تأويل از بزرگترين و اعظم علوم است؛ يعني، مقام و مرتبتي بالاتر از فلسفه و كلام و ساير علوم رايج در معارف اسلامي براي آن قائل است. پس اعظم علوم است و به معناي حقيقي يك علم است و به همين جهت چون علم است، داراي قواعد و ضوابط و موضوع و مسايل و مبادي خاص خودش هم هست و ديگر اين كه علم تأويل سرچشمة جميع اسرار و انديشهها و معارف بلند ديني محسوب ميشود و يك نكتهاي را هم بيان ميكند كه آن را انشاءالله اگر فرصتي شد، جداگانه توضيح خواهم داد كه ايشان تأويل قرآن را واجب ميداند كه هم داراي وجوب عقلي و هم داراي وجوب نقلي است و ايشان براي تأويل اقسامي را قائل است. به مصداق همان آية شريفهاي كه ميفرمايد: هوالذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ ام الكتاب و اُخر متشابهات فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ماتشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله و ما يعلم تأويله الاّ' الله و الراسخون في العلم يقولون آمنا به كل من عندربنا و ما يذكر الا اولوالالباب (2) .
اين آية شريفة را كه تلاوت كردم، سند بزرگ تأويل و وجوب تأويل و دليل نقلي براي تأويل ميآورد و سپس به مصداق همين آيه اقسامي را قائل ميشود و به حكم همين آيه براي تأويل تقسيماتي قائل ميشود. ابتدا تأويل را با توجه به متن آيه به دو قسم تقسيم ميكند: تأويل حق و تأويل باطل. قرآن محتمل وجوه تأويل حق است و محتمل وجوه تأويل باطل هم هست. چنان كه از آيات مقدسة قرآن هم تأويل باطل بسياري اتفاق افتاده و فجايع و مصايب بسيار بزرگي هم بر سر مسلمين و دنياي اسلام به خاطر همين تأويلات باطل آمده است. تأويل حق كه به ارباب علم، خداوندان علم و راسخان در علم اختصاص دارد و اين تأويل حق خودش باز به دو قسمت تقسيم ميشود: يكي تأويل ارباب ظاهر و اهل شريعت است. تأويلاتي كه متشرعه از آيات شريفه و كريمة قرآن انجام ميدهند. تقسيم ديگر از تأويل حق، تأويل ارباب باطن و اهل طريقت است كه خود جناب سيدحيدر آملي به اين طايفة دوم تعلق دارد و در اين مسير حركت ميكند.
قِسم دوم از آن تقسيمات اول به تأويل باطل برميگردد و اين تأويل همان اهل زيغ و كوتهنظر و كوتهبينان و جاهلان است كه كار آنها اين است كه آيات محكمة قرآن را رها ميكنند و به آيات متشابه ميچسبند و متشابه را اصل ميگيرند و محكم را فرع ميپندارند و با اينكه اصلاً از محكمات غافل هستند و قرآن را تأويل ميكنند. بر اين اساس، آن وقت يك تعريفات و توضيحاتي در باب خود معاني تأويل ابتدا نقل ميكند و در پايان رأي مختار خودش را بيان ميفرمايد.
يكي از تعاريفي كه در مورد تأويل آورده شده، اين است كه گفتهاند، تأويل عبارت است از: صرف معناي آيات قرآن با توجه به ما قبل و ما بعد آن واينكه آيات را طوري تفسير كنيم كه سخناني كه ما قبل و ما بعد آيه هست، در نظر گرفته شود. در تاريخ اسلام آيهاي كه درباة شعرا هست، والشعراء يتبعهم الغاون (3) . ميگويند كه حسان بنثابت كه از شعراي بزرگ صدر اسلام و اصحاب پيامبر (ص) و در همة احوال و در همة جنگها در خدمت ايشان بود، نزد رسول مكرّم اسلام رفت و عرض كرد كه ما گروهي شاعرانيم و حق تعالي دربارة ما چنين سخني گفته است. ما را از زمرة كساني كه سخن ياوه و هرز ميگويند، معرفي كرده و پيروان ما را از اين طايفه شمرده است. حضرت ختميالمرتبت فرمودند كه ما بعد آيه را هم بخوان. الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات . بله شعرا كساني هستند كه غاون از آنها تبعيت ميكنند، مگر آن شاعراني كه اهل ايمان هستند و عمل صالح و كار نيك انجام ميدهند. در واقع ميشود گفت كه حسان بنثابت بهنوعي به اين معني و به اين تعريف از تأويل توجه كرده بوده؛ يعني، ماقبل و مابعد آيه را در نظر نگرفته بوده است. اين يك قسم از اقسام تأويل است و تعريفي است كه براي تأويل آوردهاند.
تعريف ديگر گفتهاند كه عبارت است از بازگرداندن و ارجاع دادن يكي از وجوه محتمل آيه به آنچه كه مطابق ظاهر آيه است. هر آيهاي وجوه گوناگوني دارد و احتمال معاني متعدد دارد. يكي از اين معاني محتمل را تفسير كننده و تأويل كننده به ظاهر آيه برگردانده و آيه را آن گونه تأويل يا تفسير ميكند.
برخي ديگر، تعريف جامعتر و مفصلتري از تأويل عرضه كردهاند وگفتهاند كه تأويل عبارت است از: توفيق و تطبيق ميان محكمات و متشابهات. ايجاد وفاق و رابطه نسبت حقيقي و معنوي بين محكمات و متشابهات برقرار كردن، اما با توجه به قانون عقل و شرع؛ يعني موازين عقلي و ملاكهاي شرعي را در اين ايجاد توافق و تطبيق در نظر بگيرند و رّد متشابه كنند به محكم. اين تعريف ديگري است كه از تأويل دادهاند كه تعريف پختهتر و كم و بيش جامعتري است.
آيات قرآن چنان كه از متن خود كلام الله مجيد بر ميآيد، بر دو قسم است. محكمات است و متشابهات. محكمات آياتي هستند كه محكم هستند به اين معني كه جاي هيچ گونه تأويل و تفسيرهاي چندگانه و متعدد و متناقض و يا مزاحم با يكديگر ندارند و اينها اصل و اساس هستند و بنيان اين قبيل آيات بر عقل متكي است و عقل صريح غير مشوب و توانمند و قادر ميتواند معناي آنها را بدون هيچ گونه اضطراب و انحرافي استنباط و درك كند. در مقابل آنها متشابهات هستند كه موجب اشتباه يا تشابه بين معاني متعدد ميشوند و بايد معني اينها را به آيات محكم بازگرداند. در كلامالله مجيد برخي از آيات هست كه مصداق بارز آيات متشابهاند. آية الرحمن علي العرش استوي (4) ؛ خداوند رحمن بر عرض استوي يافت، از آيات متشابهي است كه جاي تأويل دارد و تأويلات بسياري هم در مورد آن شده است. در كلام الله مجيد بعضي از اوصاف و صفات به حق تعالي نسبت داده شده كه اگر بخواهيم به معناي ظاهر آنها توجه كنيم، يا به تجسيم منتهي ميشود و يا به تشبيه و يا مفاسد ديگري را به بار ميآورد. آياتي كه در آنها از آمدن حق تعالي صحبت شده است، آياتي كه در آنها از سخريه و استهزاء و كيد و... صحبت شده كه به خداوند نسبت داده شده كه اگر بخواهيم بهصورت ظاهر آيه نگاه كنيم، صفات مذمومي هستند كه بيشتر لايق و شأن بندگان است نه ذات حق تعالي. پس بايد اينها را با توجه به آيات محكمه به معناي درست تأويل كرد.
سيدحيدر خودش تعريف نهايي و جامع و كاملي از تأويل عرضه ميدارد كه به او اختصاص دارد و بديع است و جزو معاني بسيار نادر و مهمي است كه ايشان بيان و عرضه كرده است.
همانطور كه عرض كردم، جناب سيدحيدر خودش را اهل طريقت و به تأويل ايشان خود رااهل باطن و معنا به شمار ميآورد و در تأويل اين جهت را رعايت كرده است و ميگويد كه از نظر اهلالله و موحدان، تأويل عبارت است از تطبيق ميان كتاب قرآني و كتاب آفاقي و مطابقت دادن و تطبيق ميان حروف و كلمات و آيات كتاب قرآن با كتاب آفاقي. شايد در اينجا اين سؤال براي بعضي از عزيزان مطرح بشود كه مگر ما چند كتاب داريم؟ يك كتاب هست ك شايستة اطلاق لفظ و نام كتاب است و آن هم قرآن است. كتاب آفاقي چه معنايي ميدهد؟ اجمالاً عرض ميكنم كه گذشتگان ما به دو كتاب كه هر دو به يد و قدرت حق تعالي نوشته شده، اشاره كردهاند؛ يكي كتاب تدوين است؛ كتابي كه حق تعالي مدون آن است و آن را جمع كرده، همان كتابي است كه بر انبياء نازل شده و آخرين آنها كه كلامالله مجيد است، مهيمن بر همة كتب سابق است و كتاب قرآن است كه بر حروف و كلمات و آيات و صور مشتمل است، اما كتاب ديگري هم به نام كتاب تكوين هست كه البته سيدحيدر اين اصطلاح را بهكار نميبرد. ايشان ميفرمايد: كتاب آفاقي و كتاب انفسي كه عبارت است از: همين عالم و جهان بهطور كل و مجموع كه آن هم كتابي است كه حق تعالي تأليف و تدوين كردهاست و بلكه كتاب كبير آن است ميتوان عالم را كتاب مفصل و تفصيلي دانست و قرآن را كتاب مختصر و موجز فرض كرد كه اين هم بر حروف و كلمات و آيات مشتمل است.
در بيان اين مطلب استناداتي هم به آيات كريمة قرآن دارد، به خصوص به آيه شريفه زير ميفرمايد: سنريهم آياتنا في آفاق و في انفسهم حتي يتبين لهمانه الحق (5) : ما آيات خودمان را در آفاق و انفس نشان خواهيم داد تا مبين و روشن و آشكار و واضح شود كه اين آيات نشانة حق هستند و بعد استناد ميكند و ميگويد: ملاحظه كنيد كه دراين آية شريفهاي كه تلاوت كردم، آيه رابه موجودات آفاقي و انفسي اطلاق فرموده است. بنابراين، كتاب عالم هم كتابي است كه مشتمل برآيات و حروف و كلمات است و بعد ذكر ميكند كه حروف كتاب عالم چيست، كلمات آن چيست، آياتش چيست، ميگويد: تأويل عبارت است از ايجاد وفاق و تطبيق ميان كتاب آفاقي و كتاب جمعي قرآني كه يكي از معاني خود كلمة قرآن به معني جمع است. بهعبارت ديگر، ميفرمايد آنچه را در عالم است (موجودات عالم) بايد تأويل كرد و به آن اصل و مرجع و مبدأ اوليهاش بازگرداند. اين سخن كه بايد عالم را تأويل كرد، تقريباً مورد وفاق و اشتراك اغلب است كه بالاخص عالم و جهان محسوس را كه در شمار كتاب آفاقي يا كتاب تكويني است، بايد تأويل كرد و همة موجودات محسوس قابل تأويل هستند كه اين خودش بحث بسيار مفصلي است كه هم در حكمت ذوقي و عرفاني و هم در حكمت بحثي و فلسفي مباني مفصلي براي آن فراهم شده است. ابتدا از اين نظر كه همة موجودات اين عالم اعم از محسوس يا فوق محسوس مستند به مبدأيي هستند و مأخذي دارند كه از آن پديد آمدهاند و آنچه راكه ما آن را عالم محسوس ميدانيم و بر ميشمريم، در واقع سايه و ظلي از مرتبهاي بالاتر است كه بر آن احاطه دارد و ركن و اساس آن محسوب ميشود و موجودات جزيي و كلي اين عالم صورتهاي ظهور وبروز آن حقيقت بالاتر و برتر هستند كه عبارت است از: عالم ملكوت كه اين عالم ملكوت نيز خودش مراتب و درجاتي دارد، عرشي دارد، فرشي دارد، ميانهاي دارد و جهان و عالم محسوس در واقع صورت ظاهري و پديداري آن عالم است و آن حقايق در كسوت اين موجودات جلوه گر شدهاند و پديد آمدهاند. لذا اگر بخواهيم كه باطن و حقيقت آنها را كه جهت ملكوتي موجودات است، بيابيم، تكليف ما اين است كه تأويل كنيم و اين كار را خود محيالدّين در بسياري از آثارش انجام داده است.
بد نيست كه اين مثال را از كتاب شريف فتوحات خدمت تان عرض كنم. در جلد اول كه درباب احكام واجب و در مورد نماز و روزه و حج و جهاد و زكوة و... سخن ميگويد، در فصلي كه در باب روزه و صيام صحبت ميكند، جايي كه به بحث غسل و شست و شو منتهي ميشود، سخن از حمام و بيت حمام به ميان ميآورد و بعد اين بيت حمام را تأويل ميكند؛ يعني، صورت باطني و معنوي بيت حمام را ذكر ميكند و ميگويد كه حمام ،اولاً بيت حمام كه ما هم در آن استحمام ميكنيم، طبيعتش گرم است. بعد اشتقاق ديگري ازآن ميگيرد و معني دوست را در نظر ميگيرد كه از معاني حميم دوست است، استفاده ميكند و بعد ميگويد كه طبع و ماهيت دوستي گرم و مرطوب است، چنان كه طبيعت حمام هم گرم و مرطوب است و بعد ميگويد كه حمام شبيهترين مكان است و بر روي زمين به دو چيز. اول به قبر و گور و عالم گور شبيه است؛ يعني، همانگونه كه ما عريان و بدون كسوت و پوشش وارد حمام ميشويم، به همين ترتيب واردگور ميشويم، مگر اين كه كفني بر ما پوشاندهاند، اما دلالت آن بر امر ديگر ـ كه ميخواهم عرض كنم ـ واضحتر و صريحتر است و آن اين كه حمام بر آخرت و قيامت دلالت دارد كه مردم در آنجا عورات و حُفاة و بيهيچ پوششي و كسوتي محشور ميشوند و در دستشان هيچ چيزي نيست و از مايملك دنيا هيچ چيزي رابا خود حمل نميكنند و اين وضع و حالتي است كه ما، در هنگام استحمام داريم. لذا عارف بزرگي مثل محيالدّين وقتي كه به موجودات اين عالم اعم از طبيعي يا مصنوعي دست انسان نظر ميكند، اين گونه آن را تأويل ميكند و نه تنها اين گونه موجودات، بلكه ساير اقسام موجودات هم به آن صورت باطني و حقيقي خودشان قابل تأويل هستند. بنابراين، از نظر سيدحيدر آملي تأويل عبارت است از: تطبيق و توفيق ميان كتاب آفاقي و كتاب قرآني .
عليرغم اين كه سيد حيدر آملي ميفرمايد كه تأويل بر هر مسلماني واجب است و اول واجبات هم هست و نخستين واجبات است و آخرين مقامات كشف و يقين هم هست، اما ميگويد با اين كه واجب است، براي راسخان در علم واجب است و آنها هستند كه مجاز به تأويلاند؛ كساني كه هم از عقل سليم و صريح و قوي بهره دارند و هم از دانش شرع و دين بهرهمندند، مجاز به تأويل اند.
از مسائل مهم در تفسير سيد حيدر اين است كه ايشان درآن سالها با سليقة خاص خودش بسياري از مطالب رادر تفسير و در كتابهاي ديگر، در دواير و جداول بيان كرده است. دايره هايي هم كه ايشان كشيده و در آن دايرهها جدولهاي مختلف و دايرههاي كوچكي كه هست، بر اساس همين تطبيق انسان با عالم و عالم با انسان است. ايشان در تفسير بهطور تفصيل ميگويد كه شرع سه مرتبه دارد. البته مراتب دارد و لكل مرتبة مراتب؛ شريعت است، طريقت است و حقيقت . حقيقت همان شريعت است. طريقت همان شريعت است. شريعت همان حقيقت است و طريقت هم همان حقيقت است. اينها فرقي نميكنند. اينها يك واحدند در سه مرحله. سيدحيدر آملي اصرار دارد كه بگويد شريعت و طريقت و حقيقت سه واحد نيست، يك حقيقت واحد است در سه مرحله. البته هر مرحله، مراحلي دارد.
امابحث تأويل در معارف مغرب زمين به خصوص در قرون وسطي' سابقهاي طولاني دارد، لفظي كه براي اين معني بهطور عام به كار ميبردند، كلمة Excges به معني تفسير متون ديني و مقدس است. اما اندكاندك با پايان قرون وسطي' و آغاز دورة مُدرنيته و سير تاريخ معارف غربي به سوي معارف جديد ثقل و سنگيني تفسير و تأويل از متون ديني برداشته شد و نخست بر سر متون حقوقي آمد و بعد متون سياسي و فلسفي و همين طور تا دورة جديد كه تقريباً ميشودگفت كه بُعدي از آن صبغة اوليهاش پيدا كردهاست كه تفسير متون ديني است. اصطلاح هرمنوتيك گرچه ريشة قديم يوناني دارد، ولي اصطلاحي است كه وضع آن متعلق به دورة جديد است و تقريباً ميتوان گفت كه از اواخر قرن 18 و اوايل قرن 19 درمغرب زمين شروع ميشود كه امروزه هم معركة آراء است؛ يعني، به قدري تئوريها و نظريهها و مباحث فراوان شده كه حتي احاطه و جمع كردن آنهاكار مشكلي شده است. از جمله مباحثي كه امروزه در هرمنوتيك مغرب زمين مطرح است، يكي گسترش دادن مفهوم متن از كتاب ديني به تمام امور و موجودات به طور كلي است. هر چيزي ميتواند متن يا text تلقي شود. اين تقريباً شبيه همان سخني است كه سيدحيدر آملي و ديگر متفكّران مسلمان هم اين گونه فكر ميكنند و جهان را كتاب و متني ميدانند كه اين متن بايد قرائت بشود و قرائتي كه اين بزرگواران ميگويند، به معناي فهم و درايت است كه همان جوري كه ميدانيد و مطلع هستيد، ما يك علمي درمعارف اسلامي به نام علم درايت داريم كه حساب و كتاب جداگانهاي دارد. حالا علم تأويل هم بهجاي خودش و علوم ديگر و حتي علم فراست. قرائت متن مهم است. اين قرائت متن را يا در انحصار كتاب قرار ندادهاند و بههر چيزي ميتواند اطلاق بشود و در واقع يك بناي معماري هم ميتواند يك متن تلقي بشود و بايد قرائت بشود. يك صحنه و منظر طبيعي هم ميتواند متني تلقي بشود و تفسير و تأويل بشود و خود آدمي نيز ميتواند متن تلقي گردد و تأويل و تفسير شود.
1- علامه سيد حيدر آملي (متوفي 794) يكي از شيعيان 12 امامي بود كه در شهر آمل مجاهدتهاي بسيار در ترويج عقايد تشيع نمود و سرانجام موفق به تأسيس حكومتي در اين شهر شد. نتيجه اين تلاشها مسلمان شدن ديلميان بود كه از ميان آنها دولت آل بويه ظهور كرد. علامه آملي بعدها در بغداد سكونت گزيد. گفتهاند كه وي به مدت 20 سال يك فرد فقيه و متكلم متعصبي بود كه با نوشتن كتاب «جامع الاسرار» به تصوف گرائيد و سپس تعصب را كنار گذاشت و به تسامح گرائيد. علامه آملي در زمره اولين فقيهان و متكلمين بود كه ميان تشيع و تصوف پيوندي وثيق برقرار كرد. گرايش آملي بيشتر به تصوف بود به طوري كه وي صوفيان را شيعيان خاص ميناميد. آملي از اين پيشتر رفت و امامان را صوفي خواند. به پيروي از ميثم بحراني و رسم تسامح گرايي مسئله تبرا را كه شيعيان بيزاري جستن از دشمنان علي (ع) معني ميكنند چنين معني ميكرد: «مقصود از تبري آن است كه انسان از نيرو و تدبر خود بيزاري بجويد و به خود به ديده تبرئه ننگرد» به نقل از كتاب تشيع و تصوف نوشته دكتر كامل مصطفي الشيبي
2- سوره آل عمران (3)، آيه 5.
3- سوره نمل (27)، آيه 224.
4- سوره طه (20)، آيه 5.
5- سوره فصلت (41)، آيه 53.