واژگان سياسى قرآن كريم

پدیدآورمصطفی جعفر پیشه‌فرد

نشریهnezam.org

تاریخ انتشار1388/10/13

منبع مقاله

share 603 بازدید
واژگان سياسى قرآن كريم

مصطفى جعفرپيشه‏فرد
واژه ارباب و نقش آن در دانش و فلسفه سياست

شكوفايى و رو به نضج نهادن انديشه سياسى اسلامى، از ميوه‏هاى شيرين و دلنشين خيزش نوين اسلامى در ايران و گستره گيتى است. آهنگ بازگشت به قرآن و آموزه‏هاى كتاب و سنت و نگاهى نو به فرآورده‏هاى آسمانى، نويدبخش اين خيزش است و تأمل و انديشه در مفاهيم و واژگان سياسى قرآن كريم، از ضرورت‏هاى اجتناب‏ناپذير اين حركت است. اين بررسى از جنبه‏هاى گوناگون و زاويه‏هاى متفاوت، اهميتى خاص و حساسيتى ويژه دارد. برخى از اين جنبه‏ها عبارتند از:
1- قرآن كريم به عنوان معجزه جاودانه پيامبر خاتم(ص)، سند معتبر و مورد وثوقِ همه مسلمانان و جميع فِرَق و نحله‏هاى اسلامى، با هر فكر و ديدگاهى كه در نظر گرفته شود، مى‏باشد. افزون بر منزلت قدسى و احترام ويژه‏اى كه اين كتاب نزد مسلمانان دارد، بانگ تحدّى آيات الهى قرآن،(1) در اين زمان هم، نظر انديشمندان و متفكران جهان را به سوى خود جلب مى‏كند و با اين بانگ، تفوّق و برترى منطق وحى كه از زلال معارف الهى سرچشمه گرفته است، بر تمامى انديشه‏ها و تفكراتى كه هم‏اكنون سيطره بر جوامع دارند و هر كدام به نوبه خود با چالش‏ها و تأملات فراوانى روبه‏رو مى‏باشند، به اثبات مى‏رسد. تحدّى قرآن كريم، هم‏اكنون هم طالبان حقيقت و جويندگان واقعى معرفت را به سوى خود فرا مى‏خواند و اين رسالت بزرگ و تكليف عظيم بر دوش آشنايان با معرفت قرآنى، سنگينى مى‏نمايد كه بشر خسته از عصر ماديت و سرخورده از ناهنجارى‏هاى فراوان حاكم بر زمين را با حقايق زيبا و آرامش‏بخش آيات نور، پيوند زنند و آنها را ميهمان خوان گسترده و بى‏منت دانش‏هاى الهى نمايند.
2- قرآن، كتاب هدايت انسان است و كدامين زمان را مى‏توان به ياد آورد كه بشر از عصر حاضر سرگشته‏تر و حيران‏تر نبوده است. بحران امروز انسان، بحران بى‏هويتى است، عصرى كه انواع مكتب‏ها و فلسفه‏ها به بازار روانه شده و به شكل‏هاى مختلف، شيى‏ءگرايى و تكثر معرفتى را عرضه مى‏كنند و با اين عرضه، بر ضلالت و حيرت انسان مى‏افزايند و هرچه بيشتر او را به سراشيبى بى‏هويتى مى‏كشانند. گويا بشر، از خود خسته شده و به دنبال ندايى مى‏گردد كه او را از اين وادى ظلمانى و سردرگمى برهاند. آيا كدامين ندايى را جز پيام‏قرآن مى‏توان يافت كه درمان دردهاى او قرار گيرد و او را با هويت خويش دوباره آشتى‏دهد؟
3- يكى از زمينه‏هاى اصلى و بنيادين چالش‏هاى انسان معاصر در عرصه انديشه و معرفت، مفاهيم اجتماعى و سياسى است. امروزه مفاهيم اساسى و مهمى چون مشروعيت، عدالت، آزادى، تساهل، تسامح، خشونت، فراروى انديشمندان جهانى قرار دارد و هر يك از اين مفاهيم به نوبه خود انبوهى از علامت سؤال را با خود همراه داشته و در برابر نگاه انسان قرار مى‏دهند، در حالى كه كسى هنوز نتوانسته پاسخ نهايى آنها را بيابد و براى هميشه گره آنها را باز نمايد. و اين در حالى است كه با رواج انديشه سكولاريزم و رانده شدن حقايق دينى به حاشيه حيات اجتماعى و شخصى خوانده شدن آموزه‏هاى وحى و سيل بنيان‏كن ده‏ها و صدها كتاب و مقاله و اثر فرهنگى و هنرى كه روزانه روانه بازار مى‏شود و به ترويج متاع سكولاريزم مى‏پردازد، گويا كسى را جرأت آن نيست كه در اين هياهو بانگى برآورد و اعلام كند؛ پس كيست كه توان پاسخگويى به پرسش‏هاى بى‏پاسخ بشريت را دارد؟ آيا بهتر آن نيست كه بر چشمه زلال وحى وارد شويم و سؤال خود را در آنجا مطرح نماييم، ببينيم آيا مى‏توانيم پاسخ خود را از آنجا دريافت نماييم؟ آيا قرآن كه «تبيان كلّ شى‏ء» است و نور است و هدايت، پاسخ پرسش‏هاى سياسى اجتماعى را به خود انسان واگذار نموده و نسخه‏اى براى درمان اين مشكلات ندارد؟ يا آنكه چون براى راهنمايى آمده و رسالت رهايى انسان از گمراهى را بر دوش مى‏كشد و مى‏خواهد او را به سرمنزل سعادت و كاميابى رهنمون باشد، براى هر پرسشى كه انسان را به حيرت وا داشته، پاسخى دارد و مى‏تواند او را به سوى نور و تعالى و كمال راهنمايى كند؟ مگر قرآن نفرمود: «و انزلنا اليكم نوراً مبيناً» (نساء/174) ما نور آشكارى را به سوى شما فرو فرستاديم. كتابى كه براى هر چيزى تبيان است: «و نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شى‏ء»؟ (نحل/89)
از سويى ديگر مگر قرآن انسان را به تدبر در آيات و تفكر و انديشه در پيام وحى دعوت ننموده است: «افلايتدبّرون القرآن» (نساء/82) و آيا قرآن شفا و رحمت براى مؤمنان نيست: «و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين»؟ (اسراء/82) مگر رسول گرامى اسلام(ص) خطاب به مقداد و ديگر مسلمانان حاضر، در شأن قرآن و نقشى كه مى‏تواند براى زندگى انسان ايفا كند نفرمود:
«فاذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن...؛آن هنگام كه فتنه‏ها بر شما همچون شب تاريك پوشيده شد، به‏قرآن پناه ببريد. قرآن كتابى است كه هر كسى آن را فرا روى خودقرار دهد، وى را به سوى بهشت سعادت و كرامت راهنمايى‏مى‏كند و دليل و راهنمايى است كه انسان را به بهترين راه، هدايت مى‏كند.»(2)
آيا بهتر آن نيست كه مفاهيم سياسى قرآن كريم را مورد تأملى دوباره قرار دهيم و ببينيم در عصر بى‏هويتى بشر و عصرى كه مسلمانان آهنگ بازگشتن به خويشتن دارند، آيا قرآن براى مشكلات اجتماعى سياسى چاره‏اى انديشيده است؟ اگر پاسخ مثبت است، آن راه‏حل‏ها چيست؟ در عصرى كه مادى‏گرايى غرب و انديشه‏هاى ليبراليزم دموكراسى، سيطره جهانى يافته‏اند و در انديشه بلعيدن همه چيز عالمند، و شيوه و راه خود را پاسخ نهايى به تمامى مشكلات بشر معرفى مى‏كنند و بشريت را به بردگى و زانوزدن و فدا شدن در برابر راه و رسم خود مى‏خوانند، چگونه مى‏توانيم با استفاده از واژگان قرآن در عرصه انديشه سياسى، راه خود را بيابيم و مژده افق سبز و روشنى از عدالت و آزادى براى ديگران داشته باشيم؟
اكنون به عنوان نمونه و پيش درآمد، به تحليل و بررسى يكى از واژه‏هاى كليدى قرآن كه در عرصه مقوله سياست، نيز داراى پيام رسا و روح‏بخش است، مى‏پردازيم.

ارباب در قرآن

1. «ارباب» در لغت

«ارباب» در اصل واژه‏اى عربى و جمع ربّ است. به گفته راغب اصفهانى، «ربّ» در ريشه اصلى به معناى تربيت و به مرور چيزى را به سوى تعالى و رشد سوق دادن مى‏باشد.(3) بدين ترتيب «ربّ» در ريشه لغوى مفهومى مصدرى دارد اما در كاربرد عرفى، به صورت استعاره براى پرورش‏دهنده و كسى كه فرآيند رشد چيزى را بر عهده مى‏گيرد و آن را به تدريج به سمت كمال و رشد مطلوب ارتقا مى‏دهد، به كار رفته است و در نتيجه مفهوم اسم فاعل يافته است. در اين مفهومِ استعاره‏اى نو، براى ربّ معانى گوناگونى را برشمرده‏اند. برخى از اين معانى عبارتند از: سيّد (آقا و رييس)، مصلح، مالك و سائس (سياست‏گذار). «ربّ» وقتى به صورت مطلق به كار رود، از نام‏هاى خداى سبحان است و در اين مفهوم، نمى‏توان آن را جمع بست. اما به شكل مضاف، قابل كاربرد براى خداوند و ديگر موجودات مى‏باشد مثل: ربّ كلّ شى‏ء و ربّ هارون و موسى و ربّ العالمين براى خداوند، يا ربّ الدّار و ربّ الفرس، براى غير خداوند. چنان‏كه جناب عبدالمطلب به ابرهه گفته بود: «انا ربّ الابل و للبيت ربّ يمنعه؛ من صاحب شترانم، كعبه هم صاحبى دارد كه از تجاوز به آن جلوگيرى خواهد كرد.»(4)
در صورتى كه «ربّ» براى موجودى غير از خداوند متعال به كار رود، قابل جمع بستن است. بدين ترتيب، در كاربرد عرفى، معنا و مفهوم «ارباب» عبارت است از: صاحبان، مالكان، پرورندگان، خدايان و سياست‏گذاران.(5) البته ارباب در زبان فارسى، با اغماض از معانى جمع آن، به رييس ده و مالك و بزرگ گفته مى‏شود و در نتيجه به صورت مفرد استعمال مى‏گردد.(6)

2. كاربرد ارباب در قرآن كريم

واژه «ارباب» را در چهار آيه از آيات مشاهده مى‏كنيم:
1- «قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الّا نعبد الّا اللَّه و لا نشرك به شيئاً و لا يتّخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللَّه، فان تولّوا فقولوا اشهدوا بانّا مسلمون؛ (آل‏عمران/64)
بگو اى اهل كتاب بياييد بر سر عقيده‏اى كه بين ما و شما مشترك است بايستيم؛ جز خداوند را نپرستيم و براى او شريكى قائل نشويم و هيچ يك از ما ديگرى را به جاى خداوند به عنوان ارباب و صاحب اختيار خود قرار ندهد، پس اگر روى گردانيدند بگوييد، شاهد باشيد كه مامسلمانيم.»
2- «و لا يأمركم ان تتخذوا الملائكة و النبيين ارباباً، ايأمركم بالكفر بعد اذ انتم مسلمون؛ (آل‏عمران/80)
(هيچ پيامبرى) به شما دستور نمى‏دهد كه فرشتگان و پيامبران را به اربابى (صاحب اختيارى) برگزينيد، آيا پس از آنكه مسلمان گشته‏ايد، شما را به كفر فرمان مى‏دهد؟»
3- «اتّخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون اللَّه و المسيح ابن‏مريم و ما امروا اِلّا ليعبدوا الهاً واحداً لا اله الّا هو، سبحانه عمّا يشركون؛ (توبه/31)
(يهوديان و مسيحيان) احبار و راهبانشان را به جاى خداوند ارباب و صاحب اختيار قرار دادند (هم‏چنين) مسيح بن‏مريم را. حال آنكه فرمانى جز اين به آنان داده نشده بود كه خداى يگانه را بپرستند، كه خدايى جز او نيست، منزه است از شريكى كه براى او قائل مى‏شوند.»
4- «يا صاحِبَىِ السجن ءَأرباب متفرقون خير ام اللَّه الواحد القهّار؛ (يوسف/39)
(يوسف به دو هم‏بند زندانى خود گفت): اى هم‏بندان من، آيا ارباب و خدايان گوناگون بهتر است يا خداوند يگانه قهار؟»
چهار آيه بالا، يك پيام مشترك دارد. سه آيه نخست در مقام مناظره و روشنگرى با پيروان اديان توحيدى و اهل كتاب، به اين پيام اشاره دارند. در آيه چهار به نقل از حضرت يوسف با دوستان زندانى خويش و پرسشى كه از آنان مى‏كند و آنان را به تأمل و انديشه در فطرت و يافتن پاسخ درست و شايسته براى پرسش يوسف(ع) وادار مى‏كند، همان پيام كه پاسخ فطرت انسانى هم هست، مطرح شده است. اين پيام واحد، گسستن از «ارباب» و خدايان و صاحب‏اختياران دروغين و پيوستن به توحيد است. ايمان به ربوبيت تكوينى و تشريعى الهى و دورى جستن از ربوبيت و صاحب‏اختيارى موجودات كوچك و كم‏ارزش، مضمونِ واحد آيات چهارگانه «ارباب» است. انسان به حكم فطرت توحيدى و آنچه انديشه و خرد به او تعليم مى‏دهد، نبايد موجودى را هرچند مقدس و داراى بها باشد، از احبار و رهبان و دانشمندان روحانى تا پيامبران و فرشتگان، به اربابى خود برگزيند و گرفتار شرك و بت‏پرستى گردد.

3. اتخاذ «ارباب» چيست؟

پرسش تأثيرگذار و بنيانى در آيات ارباب، يافتن معناى «اتخاذ ارباب» است. اكنون كه اتخاذ ارباب، يا ارباب‏گيرى و ارباب‏گرايى، به عنوان يك رفتار ناهنجار و زشت و نابخردانه، مورد نكوهش و طرد قرآن كريم است و انسان موحد، به فرمان خداى سبحان و راهنمايى قرآن كريم مى‏خواهد اين نهى الهى را امتثال كند و براى خود ارباب نگيرد، بايد چه كارى انجام دهد؟ به بيان ديگر، آنان كه به بيراه رفته‏اند، و براى خود ارباب برگزيده‏اند، چه عقيده و ايمانى داشته‏اند و يا چه رفتارى انجام داده و چه كردار و فعل از آنها سرزده است كه گرفتار سرزنش قرآن و فطرت، هر دو، شده‏اند؟ آيا اتخاذ ارباب، تنها به عقيده و ايمان درونى محدود مى‏شود؟ همين كه انسان، جز خداى واحد، موجودى را خداى خود نپنداشت و به او ايمان پيدا كرد، براى خود ارباب گرفته است، يا آنكه مسأله محدود به عقيده و ايمان درونى نمى‏شود و ممكن است انسان در درون خود بگويد من به توحيد گرويده‏ام و جز خدا به الوهيت و ربوبيت خدايى ديگر اعتقاد ندارم، تنها او را ربّ خويش مى‏شناسم و تنها براى او سر به سجده مى‏نهم، اما در رفتار و كردار كارى انجام دهد كه معنايى جز اتخاذ ارباب نداشته باشد و بى‏توجه به وادى شرك و ارباب‏پرستى فرو غلتيده باشد؟
براى يافتن پاسخ پرسش‏هاى بالا كه در بحث‏هاى بعدى روشن مى‏شود و تأثيرگذارى شگرفى بر حوزه‏هاى معرفتى مختلف دارد، مناسب آن است كه نگاهى دوباره به معناى «ارباب» داشته باشيم.
از آنجا كه «ارباب» در لغت، جمع ربّ است، «ارباب‏گرايى» آن خواهد بود كه انسان ربوبيت، موجوداتى جز خداوند سبحان را پذيرا باشد و از پذيرش توحيد در ربوبيت الهى سر باز زند. بنابراين «اتخاذ ارباب» رابطه‏اى متعاكس با ربوبيت الهى خواهد داشت. به هر اندازه انسان در كانون نورانى توحيد ربوبى بيشتر قرار گرفت، به همان اندازه از شرك و گرايش به ارباب و موجودات بى‏مقدار ديگر دورى گزيده است و بر عكس هر گامى كه انسان از ربوبيت الهى فاصله گرفت، به ربوبيت موجودى غير پروردگار عالم در وادى «ارباب‏گرايى» در غلتيده است. بدين ترتيب بايد ربوبيت را بشناسيم؟

ربوبيت چيست؟

ربوبيت، دو بُعد دارد: ربوبيت تكوينى و ربوبيت تشريعى.
الف) ربوبيت تكوينى: تدبير و اداره جهان هستى و گستره آفرينش به ربوبيت تكوينى مربوط مى‏شود. مفهوم توحيد در ربوبيت تكوينى آن است كه موحد، ايمان و عقيده داشته باشد كه تدبير و اداره تكوين خلقت، تنها به دست پروردگار عالم است و هيچ پديده‏اى از قلمرو ربوبيت او بيرون نيست. در ربوبيت تكوينى، موحد به اين حقيقت نائل گشته و اين واقعيت را دريافته است كه سراسر هستى، از گردش ستارگان و چرخش منظومه‏ها و كهكشان‏ها تا وزش باد و رويش گياه و جنبش ذرات اتم، همه با تدبير و اشراف و مشيت، «ربّ‏العالمين» انجام مى‏پذيرد. اوست كه همه چيز را آفريده و بر اساس حكمت و مشيت هدايت مى‏كند. «ربّنا الذى اعطى كلّ شى‏ء خلقه ثم هدى‏(7) (طه/50). توحيد در ربوبيت تكوينى، از مراحل دشوار و صعب‏العبور انديشه توحيدى است. تدبر و انديشه در آيات قرآنى نشان مى‏دهد كه مشكل اعتقادى بسيارى از كافران و مشركان در طول تاريخ، انكار اين مرحله از توحيد بوده است. آنان با آنكه توحيد در ذات و توحيد در صفات و حتى توحيد در خالقيت را پذيرا بودند، ولى در بحث تدبير و اداره هستى، از توحيد در ربوبيت دست مى‏كشيدند و موجوداتى ديگر را به عنوان تأثيرگذار بر سرنوشت خود يا عالم مى‏پذيرفتند. اين گرايش در حقيقت نوعى از «اتخاذ ارباب» خواهد بود و در «آيات ارباب» از اين عقيده وبينش نهى شده است. بنابراين، از يك زاويه، بحث «اتخاذ ارباب» با مقوله ربوبيت تكوينى پيوند مى‏خورد و از اين بُعد، بحث صبغه كلامى يا فلسفى پيدا مى‏كند كه از حيطه بحث اين مقاله بيرون است.
ب) ربوبيت تشريعى: اين بخش از ربوبيت به افعال اختيارى و اراده آزاد انسان‏ها مربوط مى‏شود و در واقع پيش‏فرض ربوبيت تشريعى، ايمان به اختيار و اراده آزاد انسان است. از مهمترين نقاط افتراق انسان از ديگر جانداران، داشتن اراده آزاد است. انسان براى رشد وكمال خويش با آزادى اراده خويش، دست به تلاش و تكاپو مى‏زند و خودش براى خود تعيين سرنوشت مى‏كند. از اين‏رو تنها حركتى را مى‏توان انسانى ناميد كه از آزادى واختيارسرچشمه گرفته باشد. هرگز گزينش اجبارى و زورمدارانه و تحت فشار، انسانى به‏شمار نمى‏رود.
با توجه به اين پيش‏فرض، در مرحله نخست، ربوبيت تكوينى الهى، نسبت به افعال و رفتار ارادى و اختيارى انسان ايجاب مى‏كند كه انسان داراى آزادى باشد و خودش سرنوشت خود را رقم زند. اما در مرحله بعد، پس از متنعم شدن انسان از نعمت آزادى و داشتن حق انتخاب و فراهم شدن تمامى ابزار و اسباب براى اِعمال اين اراده آزاد، ربوبيت الهى مقتضى آن است كه انسان به حال خود رها نشود و خداوند متعال، راه و مسير صحيح كمال و رشد را به او نشان دهد و او را به سمت گزينش درست و سرنوشت شايسته، راهنمايى نمايد. ولى از آنجا كه حكمت الهى به آزادى اراده او تعلق گرفته است، اين كار با اكراه و اجبار ميسور نيست «لا اكراه فى الدين» (بقره/256) بلكه خداوند متعال، مسير مستقيم سعادت و نيكى را از راه ربوبيت تشريعى به او مى‏نماياند و برنامه زندگى درست فردى و اجتماعى را براى رسيدن به كمال و تعالى با تدبير تشريعى ترسيم مى‏كند تا او با استفاده از اراده آزاد تكوينى خود دست به انتخاب زند. بر اساس توحيد در ربوبيت تشريعى، انسان موحد به حكم خرد، خود را ملزم مى‏بيند كه تنها خداوند را اطاعت كند و تنها قانون و فرمان او را به جان بخرد و اراده و خواستِ هيچ موجودى را بر خواست حضرت حق ترجيح ندهد. سعادت و كمال بشر آن است كه خواست خداوند را بر خواست خود و هر موجود ناتوانى ديگر چون خود مقدم بدارد. ايمان به ربوبيت تشريعى الهى، از سخت‏ترين و دشوارترين مراحل توحيد است چرا كه فرد موحد بايد با اراده آزاد خود به توحيد ايمان آورد، از فرمان الهى پيروى كند و بر خواهش‏ها و تمايلات نفسانى خود و ديگران پا گذارد.(8)
اما مشكل و دشوارى راه از اينجا آغاز مى‏شود كه بدانيم توحيد در ربوبيت تشريعى، تنها به حوزه معرفتى و ايمان درونى محدود نمى‏شود. ربوبيت تشريعى الهى، اين حقيقت را به انسان القا مى‏كند كه اولاً انسان از نظر ايمان و عقيده بايد باور داشته باشد كه كسى جز خداوند شايسته پيروى و اطاعت نيست، تنها خداوند حق امر و نهى و قانونگذارى براى انسان دارد و موجودى انسانى يا غير انسانى جز او نمى‏تواند بشر را الزام نمايد و قانونى را تشريع و او را به اطاعت از آن دعوت كند. كسى كه در مرحله عقيده و ايمان درونى، به حق الزام و فرمانروايى يا قانونگذارى جز خداوند سبحان باور پيدا كرده است، «ارباب‏گرايى» كرده و موجودى ديگر را كه براى او حق فرمان و جعل قانون قائل شده است، «ارباب» خويش قرار داده است و آيات ارباب، او را از چنين بينش و اعتقادى نهى مى‏كند.
ثانياً علاوه بر اعتقاد درونى در حوزه رفتار و كردار، عقيده خود را نسبت به توحيد در ربوبيت تشريعى به اثبات رساند و عمل او گواه صدق گفته او باشد كه تنها يك حقيقت در عالم حق الزام و فرمان دارد و تنها انسان بايد گوش به فرمان يك نقطه باشد. كسى كه در عمل به جاى اطاعت و پيروى از خداوند، به دستور و فرمان ديگرى گوش فرا مى‏دهد و حكم و قانون او را، فراتر از حكم تشريع الهى مى‏نشاند، «اتخاذ ارباب» كرده و از توحيد ناب فاصله گرفته است.
در پاسخ از اين پرسش كه آيا مسيحيان و يهوديان، چه نوع ارتباط و رفتارى با دانشمندان دينى خود داشتند، و راهبان و احبار در كدامين موقعيتى از نظام اجتماعى اهل كتاب قرار داشتند كه قرآن كريم رفتار آنها را مورد نكوهش قرار مى‏دهد و از آن به عنوان «ارباب‏گرايى» ياد مى‏كند: «اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون اللَّه» (توبه/31)، از امام صادق(ع) در تشريح اين رابطه نقل است: چنين نبود كه يهود و نصارا، دانشمندان دينى خود را پرستش كنند، بلكه «انما حرّموا لهم حلالاً و احلّوا لهم حراماً فكان ذلك اتخاذ الارباب من دون اللَّه؛(9) احبار و رهبان، حلال خدا را حرام و حرام الهى را حلال مى‏شمردند و در حقيقت دست به قانونگذارى و تشريع مى‏زدند، مردم هم از آنان مى‏پذيرفتند. هم‏چنين طبرى، در تفسير خود از عدىّ بن‏حاتم روايت مى‏كند: به رسول خدا(ص) عرض كردم؛ آيا چنين نبود كه يهود و نصارا، براى احبار و رهبان نماز نمى‏گزاردند، پس چگونه قرآن كريم مى‏فرمايد؛ احبار و رهبان را ارباب خود قرار دادند؟ پيامبر اكرم(ص) در پاسخ فرمود:
«صدقتَ و لكن كانوا يحلّون لهم ما حرّم اللَّه فيستحلّونه و يحرّمون ما احلّ اللَّه لهم فيحرّمونه؛(10) درست گفتى، آنان با اينكه در ظاهر پرستش دانشمندان دينى خود نمى‏كردند ولى پيروى محض از آنان داشتند تا آنجا كه وقتى محرمات الهى را براى آنها حلال مى‏كردند، آنها نيز حلال مى‏شمردند و هنگامى كه حلال‏هاى پروردگار را تحريم مى‏نمودند، آنها هم حرام مى‏شمردند.»
از اين‏رو غالب مفسران شيعه و سنى در تفسير «اتخاذ ارباب» به يك اجماع و اتفاق نظر دست يافته‏اند كه بحث، به سجده كردن و پرستش محدود نيست بلكه هر گونه پيروى بى‏چون و چرا و قرار گرفتن انسان‏هايى در موضع خدايى و سر فرود آوردن‏ديگران در برابر الزام ايشان، در مفهوم «اتخاذ ارباب» خواهد گنجيد.(11)
از چهار آيه كريمه‏اى كه موضوع ارباب را مطرح كرده است، دو آيه آن با صراحت و بيان كاملاً روشنى به نفى حق اطاعت محض و بى‏چون و چراى انسان‏ها نسبت به يكديگر مى‏پردازد. آيه اول، آيه 64 آل‏عمران است كه خطاب به پيروان اهل كتاب مى‏باشد و در آن پيامبر اكرم(ص) مأموريت يافته‏اند كه با اهل كتاب به گفتگو پردازند و سه چيز مهم را محور توافق و گفتگوى بين اديان توحيدى قرار دهند: 1. پذيرش توحيد در عبوديت، 2. نفى شرك و 3. اصل آزادى و رهايى از يوغ اسارت و فرمانبردارى از يكديگر.
آيه دوم، آيه 31 سوره توبه است كه رفتار يهوديان و مسيحيان را مورد نكوهش قرار مى‏دهد. آنان عالمان دينى و احبار و رهبان را ارباب خود قرار دادند و از آنان پيروى كامل كرده و در برابر آنان سِلم محض بودند و فرمان خدا را پشت‏سرافكندند.
اين دو آيه در حقيقت از اصل برابرى انسان‏ها در حقوق انسانى كه حكم فطرى و وجدانى است، حكايت مى‏كند. به گفته علامه طباطبايى(ره)(12) جامعه جهانى بشر با وجود آنكه از ميلياردها انسان رنگارنگ و متفاوت تشكيل شده است، همه از يك حقيقت انسانى مى‏باشند و در واقع همه از يك پيكر پديد آمده‏اند و اجزاء يك جسم مى‏باشند و آفريدگار آنان همه را از نظر حقوق انسانى يكسان آفريده است. تمامى انسان‏ها از هر نژاد ومليت و رنگى كه باشند از جهت بهره‏مندى از مواهب طبيعت واستحقاق همگى يكسانند و از آنجا كه همه در حقوق انسانى برابرند هيچ انسانى حق تحميل اراده و خواست خويش را بر ديگرى ندارد. اصل تساوى انسان‏ها كه همان حاكميت عدالت در جامعه بشرى است‏(13) هر گونه سيطره و سلطه بشرى را بر همنوع خود نفى مى‏كند. خضوع يك فرد يا يك جامعه و ملت در برابر فرد يا ملت ديگر، در واقع پذيرش ربوبيت و حاكميت رها وافسارگسيخته و اطاعت امر و نهى كسى است كه از لحاظ آفرينش و خلقت هيچ برترى براى او وجود ندارد كه بر اساس آن بخواهد اراده و خواست خود را تحميل كند و ديگران را به الزام كشاند. چنين الزام و آمريتى از يك سو، و فرمانبردارى و اطاعتى از سوى ديگر، در حقيقت ابطال فطرت و نابودى بنيان اساسى انسانيت است چرا كه گوهر واقعى انسانيت و فصل مميز او از ديگر جانداران همان عزم و اراده و آزادى انتخاب اوست كه در اين پيروى خفت‏بار از افراد يا جوامع ديگر همنوع، همگى ذبح مى‏شود و منهدم مى‏گردد و انسانى كه موحد است و عنان اراده وعزم خود را به اطاعت فرمان مباركِ حضرت حق سپرده است، هرگز راضى به اتخاذ ربّى غير از خداوند و سپردن اختيار و اراده خويش به او نخواهد بود چرا كه چنين تمكينى از انسان ديگر وسپردن اختيار به او كه فعال ما يشاء باشد و هر آنچه اراده كند انجام دهد با توحيد ناسازگار است.
آيه «و لا يتّخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللَّه» با زبانى گويا وروشن، برهان و حجت را ارائه مى‏دهد. نخست آنكه تمامى انسان‏ها بخش‏هاى مختلف يك حقيقتند و كسى را بر كسى ديگر برترى نيست؛ دوم آنكه ربوبيت و حق الزام و طاعت از ويژگى‏هاى خاص مقام الوهيت پروردگار است كه احدى را به آن مقام راهى نيست. كبريايى و بزرگى و الزام فقط مخصوص ذات پروردگار است و انسان در اين دنيا وظيفه‏اش تنها عبوديت وخضوع و سر تعظيم فرود آوردن در مقابل جلال و شكوه اوست و كسى كه از اين حقيقت روى برتابد و بخواهد در جايگاه كبريايى و بزرگى بنشيند، از فطرت انسانى به دور افتاده و گرفتار وادى پرحيرت شرك گشته است.

تأثير نفى ارباب در حوزه سياست

با توجه به آنچه گذشت، مى‏توان گفت: «ارباب» از موضوعاتى است كه علاوه بر تأثيرگذارى در حيطه‏هاى گوناگون معارف فلسفى، كلامى، اخلاقى، فقهى و حقوقى كه در جاى خود قابل ارزيابى است،(14) در حوزه دانش و فلسفه سياست و حقوق اساسى نيز تأثيرقابل توجهى دارد. اين تأثير را در زمينه‏هايى همچون مشروعيت سياسى، مردم‏سالارى، آزادى، عدالت اجتماعى، گفت و گو و همگرايى اديان توحيدى، نفى انديشه‏سكولاريزم و تعامل دين و سياست و حتى تفسير ولايت مطلقه فقيه، كه همگى به‏حوزه مباحث سياسى مربوط مى‏شوند مى‏توان مورد تحليل و بررسى قرار داد و آثار آن را بر اين موضوعات شاهد بود. آنچه در ادامه به آن اشاره مى‏شود تأثير نفى ارباب بر برخى از اين حوزه‏هاست:

1. مشروعيت سياسى

موضوع مشروعيت در فلسفه سياسى پاسخ‏يابى براى اين پرسش است: چه كسى حق فرمانروايى و الزام سياسى دارد؟ مسأله مشروعيت سياسى، مسأله حق حكمرانى و الزام مردم به تبعيت از آن است. چرا حكومت حق حكم‏راندن و الزام دارد و چرا بايد از فرمان او مردم پيروى كنند دو سؤال اساسى بحث مشروعيت است.
از بُعد مشروعيت سياسى با نفى ارباب و اينكه «و لا يتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللَّه» كسى حق ندارد غير خدا، انسان‏هاى ديگر را ارباب خود بداند، پاسخ به سؤال مشروعيت واضح و روشن خواهد بود و آن اينكه هيچ نظام سياسى اعم از سلطنتى و استبدادى يا جمهورى، حق الزام و حكمرانى بر مردم را ندارد و هيچ دولت و نظام حكومتى نمى‏تواند از مردم و شهروندان متبوع خويش مطالبه فرمانبردارى و التزام سياسى را داشته باشد. تنها دولتى مشروعيت دارد و الزام سياسى او پذيرفته است كه خداوند به او اجازه الزام داده باشد. بر اين اساس هر گونه نظامى كه مشروعيت الهى نداشته باشد، طاغوت، بت و باطل است و عصيان و تمرّد از آن، به عنوان وظيفه امر به معروف و نهى از منكر، به اندازه‏اى كه شرايط و مقتضيات زمان و مكان ايجاب نمايد، لازم خواهد بود چنان‏كه در سيره پيشوايان دين از جمله سيدالشهدا(ع) شاهديم و در اين قانون كلى، ميان نظام‏هاى مختلف، با عنوان‏ها و برچسب‏هاى گوناگون هر چند به ظاهر زيبا و فريبنده، تفاوتى نخواهد بود. با اين مبنا، نه تنها نظام‏هاى استبدادى و ديكتاتورى و موروثى نامشروع خواهد بود، بلكه نظام‏هاى متكى بر دموكراسى و حاكميت اكثريت نيز مشروعيت خود را از دست خواهد داد. چرا كه به گفته سيدقطب،(15) در تمامى نظام‏هاى سياست كه اكنون در كره خاكى حاكميت دارند، در واقع عده‏اى ارباب عده‏اى ديگر مى‏باشند و از اين جهت تفاوتى ميان نظام‏هاى ديكتاتورى با پيشرفته‏ترين نظام‏هاى دموكراسى نخواهد بود. در حقيقت همگى «ارباب زمينى» مى‏باشند كه انسان را به رقّيت و بندگى مى‏خوانند و او را در يوغ اسارت و زنجير بردگى خود به تسليم وادار مى‏كنند. و اين تنها نظام اسلامى است كه مى‏تواند اين زنجير را پاره كند و او را از اسارت الزام و فرمان ديگران حتى اگر اراده اكثريت باشد رهايى بخشد و به او سيادت، عزّت، بزرگى و آزادى اعطا نمايد، چرا كه در نظام اسلامى تنها يك اراده حاكميت دارد و مردم را به اطاعت مى‏خواند و آن اراده الهى است كه در قالب قوانين اسلامى به پيامبر اكرم(ص) وحى شده است. اما در غير نظام سياسى اسلامى و مدل‏هاى مختلف و رنگارنگ نظام‏هاى سياسى عصر جديد و قديم و دولت مدرن، اين اراده بشرى همنوع ديگر افراد جامعه است كه ديگران را به الزام و اطاعت از فرامين خود مى‏خواند. در حالى كه خرد و عقل سليم آدمى و فطرت و وجدان انسانى چنين حقى را براى يك فرد يا جمع انسانى نمى‏پذيرد كه بتواند اراده خود را بر ديگران حاكم كند و همنوعان خود را تابع اراده خود بشمرد.
چنين حقى از كجا جعل شده است؟ و جاعل و ملاك جعل آن‏چيست؟
بر اساس هر عقلى، حاكميت اراده و خواست انسان‏ها را مى‏توان به يكى از اشكال ذيل ترسيم نمود:
1. حاكميت اراده فرد بر جمع (مانند: نظام‏هاى استبدادى)
2. حاكميت اراده اقليت بر اكثريت (مانند: نظام‏هاى كمونيستى)
3. حاكميت اراده اكثريت بر اقليت (مانند: نظام‏هاى ليبرال دموكراسى)
4. حاكميت اراده جمع بر فرد (مانند: نظام‏هاى ليبرال دموكراسى)
5. حاكميت اراده جمع بر جمع (مانند: سلطه جامعه و كشورهاى استعمارى بر مناطق‏ديگر)
در تمامى اشكال مختلف ياد شده، كه حاكميت اراده‏اى بر اراده‏اى ديگر بروز و ظهور مى‏كند، هيچ دليل عقلانى و منطقى بر ايجاد حق الزام و فرمانروايى قابل مشاهده نيست. چرا كه اين پرسش اساسى همچنان بى‏پاسخ مى‏ماند: آيا با چه ملاك و ميزان عقلى، فرد يا گروهى از جامعه انسانى، خود را ذى‏حق مى‏شمرند كه اراده خود را بر ديگران حاكم كنند. در حالى كه همگى در حقوق انسانى برابرند و كسى را برتر از ديگران نيافريده‏اند. حتى در آن صورتى هم كه انسان راضى شود و به حاكميت ديگرى هرچند فاقد صلاحيت و شايستگى لازم باشد بر خود رأى دهد و فردى مانند خود را بر اراده خود مسلط گرداند، كه اين فرض، فرضى متفاوت با اشكال پنج‏گانه گذشته مى‏باشد، تاكنون دليلى قابل قبول بر نافذ بودن و مشروعيت چنين حقى كه مورد پذيرش عقلانيت انسان قرار گيرد، ارائه نشده است كه بحث مفصل آن موكول به مقاله‏اى ديگر است. انسان آزاد است و خداوند به او اراده آزاد داده است و اصولاً جوهره و مغز انسانيت انسان به عزم و اراده او وابسته است ولى اينكه انسان حق داشته باشد اراده خود را تابع اراده ديگرى قرار دهد و ديگرى را بر خود حاكم على‏الاطلاق گرداند، چه دليلى منطقى و عقلانى قابل قبول مى‏تواند داشته باشد؟ اين است كه انسان موحد به حكم آيات مربوط به «نفى اتخاذ ارباب» نمى‏تواند در هيچ فرضى و صورتى، اراده ديگرى از همنوعان خود را حاكم بر اراده خويش گرداند و براى او حق حاكميت قائل باشد. آنچه مورد پذيرش عقل و فطرت انسانى است و قرآن آن را تأييد مى‏كند، تنها يك فرض بيش نيست و آن حاكميت اراده ومشيت حقيقتى متعال كه خالق و مالك و مدبر و هادى اوست وحقيقت برترى كه مسير سعادت و شقاوت او را مى‏شناسد وصراط مستقيم را مى‏تواند به انسان بنماياند و با احاطه حكيمانه و عالمانه‏اى كه بر خلقت هستى و انسان دارد و از سرنوشت انسان از «قبل الدنيا» و «فى الدنيا» و «بعد الدنيا»، اطلاع دارد، چنين حقيقتى را عقل مى‏پذيرد كه حاكم بر سرنوشت او شود و حق الزام امر را داشته باشد. و الا ديگران، انسان‏هايى همچون او مى‏باشند كه گرفتار جهل و عجز و هواى نفس و شيطان بوده و خبرى از حقيقت خلقت و انسانيت انسان ندارند كه بخواهند اراده خود را بر او حاكم گردانند. و لذا اراده آنها به عنوان «ارباب» در فرهنگ قرآن تلقى مى‏شود كه موحد به بركت ايمان به توحيد، كافر به آن مى‏شود و به عنوان «كفر به طاغوت» آن را مطرود خويش مى‏گرداند. «فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن باللَّه فقد استمسك بالعروة الوثقى.» (بقره/256)

2. آزادى اجتماعى

تأثير ديگرى را كه مى‏توان براى «نفى ارباب» در حوزه علوم سياسى در اين مجال به آن اشاره كرد، مربوط به آزادى اجتماعى است. منظور از آزادى اجتماعى آن است كه فضاى اجتماعى بايد براى رشد و تكامل انسان فراهم باشد و مانعى براى رشد و تكامل و استفاده آنها از حقوق مشروع آنها نباشد. انسان‏ها بايد حقوق يكديگر و آزادى ديگران را براى استيفاى حقوق خود محترم بشمارند ولى در طول تاريخ همواره اين آزادى مورد تهديد وتجاوز قرار گرفته است. انواع استعبادها و استثمارها واستحمارهاى كهنه و نو، چيزى جز سلب آزادى اجتماعى نيست و به قول شهيد مطهرى(ره)(16) قرآن كريم با منطق بسيار رسايى لزوم آزادى اجتماعى را تأييد كرده است: «و لا يتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللَّه» و «اتخّذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون‏اللَّه».
امام على(ع) در خطبه قاصعه، در باره اعراب جاهليت مى‏فرمايد:
«كانت الاكاسرة و القياصرة ارباباً لهم يحتازونهم عن ريف الافاق و بحر العراق و خضرة الدنيا الى منابت الشيح؛(17) پادشاهان كسرى و قيصر بر آنان حكومت مى‏كردند و آنها را از سرزمين‏هاى آباد، از كناره‏هاى دجله و فرات و از محيطهاى سرسبز و خرم دور كردند و به صحراهاى كم‏گياه و بى‏آب و علف (كرانه‏هاى خليج فارس) تبعيد كردند.»
بنابراين در نظام دينى اسلامى كه بر پايه توحيد و «نفى ارباب» استوار است، حرّيت و آزادى اجتماعى انسان‏ها تضمين شده است. بر مبناى «نفى ارباب» احدى حق ايجاد مانع و سلب آزادى ديگران را ندارد، همگى در برابر قانون و مقررات دينى، از كسانى كه در رأس هرم قدرت قرار مى‏گيرند تا پايين‏ترين اقشار اجتماعى، يكسانند و كسى اجازه ندارد كه مانع استيفاى حقوق مشروع ديگران شود و آزادى آنها را سلب نمايد كه در اين صورت چنين فرد يا گروه يا نهادى، در موقعيت ارباب قرار گرفته است كه جامعه موحدان و نظام اسلامى متكى بر توحيد، موظف به مقابله با آن است و در غير اين صورت، نظامى را كه نتواند در برابرسلب‏كنندگان آزادى‏هاى اجتماعى مشروع بايستد، نمى‏توان به معنى واقع كلمه اسلامى‏شمرد.

3. عدالت جهانى

سومين تأثيرى كه در اين مجال مى‏توان براى موضوع «نفى ارباب» در حوزه علم سياست به آن پرداخت، موضوع مهم و حياتى قسط و عدل به ويژه در بُعد عدالت جهانى مى‏باشد كه اصلى‏ترين مشكل جهانىِ بشريت معاصر است. آنچه در اين عصر كه عصر توسعه و پيشرفت و تكنولوژى و اطلاعات و رسانه‏ها است، عصرى كه موضوع حقوق بشر بيش از هميشه به گوش مى‏رسد و سخن از حرمت انسان و انسانيت، سخن روز محافل سياسى و خبرى جهانى است، بشريت امروز را مورد تهديد جدى قرار داده، موضوع ستم و بيدادى است كه اكنون در عرصه‏هاى جهانى برقرار است. اقليتى اندك از سطح جهان، با تكيه بر قدرت رسانه‏اى و توانمندى تكنولوژيك و با استفاده از تمامى ابزارهاى اقتصادى، سياسى، فرهنگى، نظامى و غيره كه در اختيار دارد و با استناد به نفوذى كه در محافل مختلف جهانى دارد، تمامى جهان را زير سلطه خويش مى‏داند و براى خود در تمامى كره خاكى منافع تعريف مى‏كند و براى استيفاى آن، از هر كارى كه در توان دارد فروگذار نمى‏كند، اين سلطه زورمندانه جهانى، مشكل اصلى و فورى بشريت امروز است.
خواست و آرزوى ديرينه انسان كه اكنون بيش از هميشه جلوه‏گر شده، آن بوده است كه ستم و بيدادگرى از جهان رخت بربندد و هيچ فرد، گروه، نهاد، قوم، ملت و كشورى، با زور وقلدرى و تكيه بر توانايى‏هاى مختلف خود، بر ملت‏ها و دولت‏ها و قوميت‏هاى ضعيف وناتوان، ستم نراند و حقوق آنها را پايمال نكند. اين خواسته فطرى و وجدانى بشر، همان است كه مسأله «نفى ارباب» متضمن آن است و آن را اعلام مى‏كند. آنچه بشريت امروز را در رنج قرار داده است، برقرارى نظام اربابى در سطح جامعه بين‏الملل است. اقوامى با تعريف كردن حق اربابيت براى خود، به ملل جهان ستم مى‏كنند و به فرموده قرآن كريم، تنها راه براى رهايى بشريت از اين معضل بزرگ و برقرارى عدالت اجتماعى، انقراض و انهدام نظام اربابيت در سطح جهان و روى آوردن به انديشه ناب توحيدى قرآن است و چنين نظامى كه متضمن حفظ حرمت و كرامت بشر، از هر قوم و مليتى و با هر زبان و رنگى باشد، تنها در سايه نظام توحيدى اسلامى و قرآنى قابل تحقق است و تفكر و انديشه ديگرى را در اين عصر كه عصر جامعه مدنى ناميده شده و از حقوق بشر و دولت مدرن و حقوق شهروندى سخن مى‏گويند، نمى‏توان سراغ گرفت كه ايده برقرارى عدالت جهانى را ارائه و براى آن راهكار نشان دهد و مبانى و فلسفه نظرى و علمى آن را تعريف و تبيين كند، مگر همان نظام توحيدى قرآنى كه متكى بر نفى نظام اربابيت جهانى و برقرارى قسط است. همان نظامى كه هدف بعثت رسولان بوده است: «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط.» (حديد/25) و همان نظامى كه با ظهور خويش، نويد جهانى عارى از ظلم وستم و تبعيض را خواهد داد و برقرارى عدالت جهانى را براى آينده بشريت رقم خواهد زد: «اَليس الصبح بقريب.»
آنچه گذشت، گزارشى بود از تحليل يكى از موضوعات قرآنى كه تأثيرى عميق و شگرف در حوزه معارف بشرى به ويژه، انديشه سياسى دارد. بررسى عميق تأثير موضوع ارباب‏گرايى بر بخش‏هاى ديگر انديشه سياسى مثل دين و سياست و همگرايى اديان توحيدى و ولايت مطلقه را به مجال ديگر موكول مى‏كنيم و در پايان با كمال ادب و فروتنى عموم فرهيختگان و جامعه علمى كشور را به تأمل و انديشه و تلاش در جهت تحقق پيشنهاد اين مقاله دعوت مى‏نمايم.

پاورقی ها

1. تحدّى يعنى دعوت به مبارزه و بانگ «هل من مبارز» سر دادن. قرآن در موارد متعددى، همه انسانها و جهانيان را، بدون استثناء حتى برجسته‏ترين انديشمندان و سرآمدان نوابغ روزگاران را دعوت به مبارزه مى‏كند و مى‏گويد: اگر معتقديد آيات الهى قرآن، ساخته ذهن بشر است و معرفتى وحيانى نيست، همانند آن را يا لااقل مانند يك سوره از آن را بياوريد و شاهدان خود را به جز خداوند فرا خوانيد: «و ان كنتم فى ريب ممّا نزّلنا على عبدنا فأتوا بسورة من مثله و ادعوا شهداءكم من دون اللَّه ان كنتم صادقين.» (بقره/23). بى‏ترديد ناتوانى انسانها از پديد آوردن و خلق اثرى چون قرآن، تنها به جنبه رسايى و زيبايى كلمات قرآن محدود نمى‏شود. در حقيقت تحدّى قرآن تمامى ابعاد آن را شامل مى‏شود؛ از جنبه فصاحت و بلاغت تا بيان معارف و انديشه‏هاى فلسفى و اخلاقى و قوانين و مقررات عبادى و اجتماعى و سياسى و هر آيه‏اى كه مربوط به رفتار انسان مى‏شود و كوچكترين ارتباط را با رفتار فردى و جمعى بشر دارد شامل خواهد شد. طبق اين برداشت، تحدّى قرآن شامل مباحث و موضوعات سياسى آن هم مى‏شود، بنابراين بايد اين موارد مربوط به مقوله‏هاى سياست را شناخت و آنگاه با ساير انديشه‏هاى بشرى محك زد و آنگاه مشاهده نمود كه آيا انديشه سياسى قرآن سرآمد ساير انديشه‏ها هست و آيا مى‏تواند گره كور مشكلات سياسى را در اين زمينه بگشايد و در نتيجه انديشه‏هاى مبتنى بر سكولاريزم را دفن نمايد يا چنين نيست؟
ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج‏1، ص‏88 57.
2. اصول كافى، ج‏2، ص‏599. كتاب فضل القرآن، ج‏2.
3. المفردات فى غرايب القرآن، ص‏336.
4. جعفر سبحانى، فروغ ابديّت، ج‏1، ص‏100.
5. ر.ك: ابن‏منظور، لسان العرب، ج‏5، ص‏95 و طريحى، مجمع‏البحرين، ج‏2، ص‏65 64.
6. لغت‏نامه دهخدا، ج‏1، ص‏1371 1370.
7. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج‏10، ص‏48 و ج‏14، ص‏303.
8. براى آگاهى بيشتر نگاه كنيد به: نگارنده، مجله حكومت اسلامى، شماره 14، زمستان 78، مقاله امام خمينى و مبانى فكرى حكومت اسلامى.
9. شيخ طوسى، تبيان، ج‏2، ص‏488.
10. ابن‏جرير طبرى، جامع البيان، ج‏6، ص‏147.
11. براى نمونه نگاه كنيد به: فخر رازى، التفسير الكبير، ج‏8، ص‏96 و ابن‏جرير طبرى، جامع‏البيان، ج‏3، ص‏413 و سيدمحمدحسين طباطبايى، الميزان، ج‏3، ص‏274 و ج‏9، ص‏255 و سيدقطب، فى ظلال القرآن، ج‏1، ص‏407.
12. الميزان فى تفسير القرآن، ج‏3، ص‏274.
13. به گفته فخر رازى در جمله «الى كلمة سواء بيننا» كه در آيه 64 آل‏عمران مندرج است، كلمه سواء به معناى عدل و انصاف است. بنابراين كلمه سواء يعنى: كلمة عادلة مستقيمة. ر.ك: تفسير الكبير، ج‏4، ص‏95.
14. به عنوان نمونه، نفى ارباب: 1) در حوزه فلسفه و كلام، با مباحث مربوط به توحيد در ربوبيت تكوينى و تشريعى در ارتباط است و در واقع بدون نفى ارباب، توحيد در ربوبيت بى‏معنا و مفهوم خواهد بود. 2) در حوزه اخلاق نفى ارباب در عقيده و عمل، رمز رسيدن به كمال نهايى و درك سعادت جاودانه است. 3) در حوزه فقه، از نفى ارباب مى‏توان به قاعده‏اى دست يافت كه در روايات با عنوان «لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق» (وسائل الشيعه، ج‏11، ص‏422) بدان اشاره شده و بر اساس آن، چنانچه اطاعت از ديگر مخلوقات به عصيان الهى بيانجامد و حلال و حرام الهى دستخوش تعرض اراده ديگرى قرار گيرد، اطاعت جايز نيست. 4) در حوزه حقوق و فلسفه حقوق با نفى ارباب، حق قانونگذارى از هر فرد يا نهادى مثل مجلس يا سازمان ملل كه بخواهد در عرض امر و نهى الهى قانون بگذراند سلب مى‏شود، چون تنها منشأ حقوق ربوبيت تشريعى مى‏باشد.
15. ر.ك: فى ظلال القرآن، ج‏1، ص‏407.
16. يادداشت‏هاى استاد مطهرى، ج‏1، ص‏96.
17. بحارالانوار، ج‏14، ص‏471.

مقالات مشابه

اصطلاحات سياسى قرآن

نام نویسندهمحمد خردمند