مرام قرآني در زندگاني آيت الله طالقاني
طالقاني، اعظم
19 شهريور خاطره غم بار ارتحال ابوذر زمان مرحوم آيت اللّه سيد محمود طالقاني(ره) در يادها زنده ميشود. بزرگمردي كه از احياگران قرآن در روزگار ما بود. سالها تلاش فرهنگي و تربيتي و برگزاري جلسات تفسير قرآن كريم و آثاري چون «پرتوي از قرآن» در كنار مبارزه بيامان با طاغوت و رنجهايي كه ديد و زندانهايي كه كشيد، طالقاني را اسطوره ايمان و مبارزه و معشوق همه قرآن خواهان و حق طلبان خصوصاً نسل جوان قرار داد. چنانكه همه او را دوست ميداشتند و در فراقش خون گريستند و امام راحل او را ابوذر زمان و زبان او را چون شمشير مالك اشتر كوبنده خواندند. به پاس خدمات آن فقيد مصاحبهاي با فرزندشان سركار خانم اعظم علايي طالقاني انجام دادهايم كه طي دو شماره از نظرتان ميگذرد.
اعظم طالقاني در سال 1322 متولد شد و در مكتب پدر رشد يافت. فوق ديپلم علوم انساني و زبان انگليسي و ليسانس ادبيات فارسي دارد و مطالعات و تحصيلات اسلامي اشتغال دارد. ايشان هيچگاه از فعاليت اجتماعي، فرهنگي و سياسي فارغ نبود و در زمان طاغوت زندان و زجرها را تحمل كرده است. در دوره اول نماينده مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي بود و اينك نيز به فعاليتهاي فرهنگيـ اجتماعي و سياسي خود ادامه ميدهد و مجله پيام هاجر را منتشر ميكند.
«بشارت»
بشارت: با توجه به اينكه تلاش ما، تقديم نمودن مجلهاي قرآني به ساحت نسل جوان است، دوست داريم از رابطهاي كه در جواني با قرآن داشتهايد، سخن بگوييد. در واقع تربيت قرآني و انس شما با قرآن چگونه آغاز شده است؟
ــ: بسم اللّه الرحمن الرحيم. به درستي نميدانم از كجا شروع كنم. به هر حال، انسان در دوران كودكي گرايشهايي دارد كه اينها در كودكي و نوجواني، جهتگيري آينده فرد را براي اطرافيان، تقريباً روشن ميكند و من فكر ميكنم، پدر و مادرم تا حدي متوجه شده بودند كه گرايشهايي دارم. به اين معنا كه هرچه بيشتر بفهمم و بدانم كه دنيا چيست؟ براي چيست؟ من چرا آمدهام؟ موجودات چرا خلق شدهاند؟ هدف از اين خلقت چه بوده؟ من چه كاري بايد انجام دهم؟ برنامهزندگيم چگونه بايد باشد؟ با ذهن و زبان كودكانه، اين سؤالات براي من مطرح بود. حتي يك دوراني بود كه ميگفتم: من بايد بفهمم چرا بوجود آمدهام؟ حتي گريه ميكردم كه چرا خلق شدهام؟ پدرم مرا در اين مسأله راهنمايي ميكرد و مادرم در رابطه با امر به معروف و نهي از منكر خيلي نقش داشت، از كلاس اول دبستان به من ميگفت كه چگونه درس بخوان، چگونه بنويس، چگونه بايد در زندگي قناعت كني، خداوند، اين گونه دوست دارد و آن گونه دوست ندارد. اين موارد اخلاقي را ارائه ميكرد. پدرم بيشتر درباره موضوعهاي فكري و اعتقادي با من صحبت ميكرد.
بشارت: از رفتارهاي تربيتي مرحوم پدرتان بيشتر بگوييد؟
ــ: تشويقهاي ايشان بسيار روي من اثر داشت و من بيشتر سعي داشتم رضايت ايشان را جلب كنم. به همين دليل سعي ميكردم بيشتر به قرآن گرايش داشته باشم. تقريباً از ده سالگي به صورت جدي به قرآن روي آوردم. قبل از آن، سورههاي كوچك و بعضي از آيات را ميخواندم. اما از ده سالگي به اين طرف گرايش و علاقهاي خاص به قرآن پيدا كردم. فرصتي كه دست ميداد، تنها كه ميشدم، براي درس و مشق كه مينشستم، به سراغ قرآن ميرفتم. دوست داشتم قرآن را با صوت بخوانم. البته اين گونه كه عبدالواسط و امثال او با صوت ميخوانند، آن موقع اصلاً رواج نداشت، ولي من با صوت خواندن را دوست داشتم و پدرم گاهي صداي مرا ميشنيد، بعد كه نزد او ميرفتم مرا تشويق ميكرد و جايزهاي ميداد (گاهي خودنويس ميداد يا ميگفت برايم چيزي تهيه كنند).خلاصه، به طرق مختلف مرا تشويق ميكرد و اين تشويقها خيلي روي من تأثير ميگذاشت و باعث ميشد كه بيش از توانم در اين زمينهها فعاليت كنم.
بشارت: غير از تشويق و ترغيب، پرورش فكري هم داشتهايد؟ به چه صورت؟
ــ: براي من سؤالات زيادي مطرح ميشد. مثلاً راجع به پوشش. من با چادر به مدرسه ميرفتم. مادرم هم خيلي با چادر رفتن و نسبت به حجاب و پوشيدگي تأكيد داشت. گاهي اوقات كه پدرم به مسجد ميرفت و من از مدرسه به سمت خانه ميآمدم، در خيابان من به سمت بالا ميرفتم و ايشان به سمت پايين ميآمد. از دور با دست به من اشاره ميكرد، چادرت را مرتب كن. چادرت را بكش پايين، روي صورتت. تفكرات ايشان براي من كه كلاس چهارم پنجم دبستان بودم، مطاع بود. به كلاس دوم دبيرستان كه رسيدم، خيلي كنجكاو بودم. بايد مجهولات برايم معلوم ميشد تا ميپذيرفتم و عمل ميكردم. مسائل اعتقادي را احساس كرده بودم. يعني توحيد را، ضرورت وجود پيامبر را، ضرورت اين كه بايد نتيجه عمل و عكس العمل انسان در جايي مشخص شود. ولي خيلي چيزها برايم سؤال بود. يك روز چادر را برداشتم و از وسط دو قسمت كردم و گفتم: من با همين يك تكهاش هم ميتوانم به مدرسه بروم و با سرسختي تمام آن را ميانداختم روي سرم و به مدرسه ميرفتم. پدرم ميديد و احساس ميكردم ايشان مكدر ميشود ولي سكوت ميكرد. مادرم هم نسبت به اين كارم صحبتي نميكرد. يكي دو هفته طول كشيد. پدر و مادرم وضع مرا ميديدند، ولي اصلاً برخورد خشني با من نميكردند. تقريباً بعد از بيست روز، يك روز پدرم گفت: بيا بنشينيم با هم صحبتي بكنيم. بحث را از مسائل اعتقادي شروع كرد. تو قبول داري كه در اين عالم بايد خالقي باشد، ناظمي باشد و بايد كساني بيايند و برنامهاي از طرف خالق عالم براي زندگي بشر بياورند؟ ما را كمك كنند، هدايتمان كنند و چيزي براي ما بياورند تا بدانيم كه چگونه بايد زندگي كنيم؟ همين طور كمكم ميكرد تا عقل مرا فعال كند و خودم به نتيجه برسم. ميگفت: اگر فهميديم نوشتهاي از جانب خالق جهان است، ما هم بايد اطاعت كنيم. من هم به عقلم مراجعه ميكردم و ميديدم همين طور است. پاسخ مثبت ميدادم تا رسيد به اينجا كه من قبول كردم كه بايد از قرآن اطاعت كنم. بعد گفتند: در قرآن هفده آيه در مورد پوشش، آرايش كردن، حرف زدن، رفتار اجتماعي زنان داريم. دو آيه هم با صراحت است. تو كه قرآن را قبول داري و خودت ميگويي كه ميخواهي از آن اطاعت كني. فكر نميكني اين جوري كه داري حركت ميكني، آن كه بايد باشد نيست؟ حالا بيا درباره اين چند آيه با هم كار و صحبت كنيم. من آيات را براي تو باز ميكنم خودت هم مطالعه كن. هر سوال و اشكالي كه داري بگو. شايد دو سه هفته، آرام آرام با من صحبت ميكرد و اين مسائل را در ميان ميگذاشت تا اينكه بالاخره مرا قانع كرد و از آن زمان به بعد مثل قبل، چادر ميپوشيدم. در همين زمان بود كه براي دانشگاه ميبايست ثبت نام ميكردم. اما هر كه با چادر بود از او ثبت نام نميكردند. من يك ماه پشت در دانشگاه مانده بودم و بالاخره بعد از يك ماه نامه نوشتن به قم و علماء (پدرم آن موقع در زندان بود) چند نفر بوديم كه ثبت نام شديم. بعد هم در اجلاسهاي خارج از كشور، به خصوص بعد از انقلاب، سعي من اين بوده كه هميشه با اين پوشش باشم و ميگفتم: اين پوشش ملي من است. ما يك ملت اسلامي هستيم و من ميخواهم پوشش ملي و اسلاميم را حفظ كنم. البته، اينكه پوشش فقط چادر باشد، اعتقادي ندارم. ولي اعتقاد به پوشش تقريباً كاملي براي خانمها دارم و به طور نسبي براي آقايان
كه از آيات قرآن استنباط ميشود. بنده فكر كردم و به اين نتيجه رسيدم كه دليلي ندارد كه من سنتم را رها كنم، سنتي كه براي من پيام دارد. سنتي كه براي من نجات دارد، كمكم ميكند و به من شخصيت ميدهد. در جايي هم كه ببينم دست وپايم را ميگيرد و نميتوانم از آن درست استفاده كنم به شكل ديگري استفاده ميكنم.
بشارت: از اين روش در فعاليتهاي تربيتي خودتان چقدر بهره گرفتهايد؟
ــ: من نه تنها بچهها و نوههاي خودم را، بلكه اطرافيان و تمام كساني كه با آنها ارتباط سببي و نسبي دارم، سعي ميكنم به طور غير مستقيم مخاطب قرار دهم. شرح حالها و موقعيتهاي گذشته را برايشان توضيح دهم. ديدهام كه همين قصه گفتنها و بيان تاريخ زندگي، اثرات مفيدي روي بچهها داشته است. با كساني كه با ما ارتباط دارند، آرام آرام و به تدريج مسائل را مطرح ميكنم. هيچ وقت نگفتهام؛ چرا شما اين گونه هستيد؟ چرا حجابت اين گونه است؟ چرا فلان لباس را پوشيدهاي؟ در كلاس تفسيري هم كه دارم و هجده سال است كه ادامه دارد. همان اول انقلاب دخترخانمهايي با سر و وضع خاص حاضر ميشدند. ما به آنها نميگفتيم چرا شما لباست چنين است و دامنت چنان است؟ بعد به تدريج ميديديم ناخنهايش را خودش پاك ميكرد. لباسش بلند ميشد. خودش درست ميشد. بعضي از آن دخترها رفتند همسران سپاهي انتخاب كردند. ببينيد اين گونه شدند. ما كمتر گفتيم و سعي كرديم كه عملي باشد.
بشارت: از فرزندان و نوههايتان گفتيد، ميخواستيم كمي از زندگي خانوادگيتان بدانيم.
ــ: من قبل از سال آخر دبيرستان متأهل شدم. داراي چهار فرزند و پنج نوه هستم.
بشارت: نكته بسيار جالبي است. يكي از مشكلات امروز جامعه ما اين است كه دخترها و پسرها احساس ميكنند فعاليتهاي عملي و اجتماعي و سياسي و خصوصاً تحصيل با ازدواج منافات دارد. با اينكه يكي از ارزشهاي اسلامي كه از آيات و روايات بسيار استفاده ميشود اين است كه انسان زودتر وارد محيط خانواده شود و از تأمينهاي زندگي مشترك بهرهمند گردد. امروزه بالا رفتن سن ازدواج و خانوادهگريزي متأسفانه رواج دارد. براي جوانان بفرماييد كه شما چگونه ميان ازدواج و ديگر فعاليتهايتان جمع كرديد؟
ــ: خداوند به هر بندهاي در اين دنيا مهلتي ميدهد. طول عمر انسان همان مهلت خداداد است كه سرمايه انسان است و در سوره «والعصر» به آن اشاره فرموده است. پدرم خيلي روي اين «والعصر» تكيه داشت. در تفسير هم يكي از معاني عصر را عصاره زندگي انسان آورده است. من شديداً اعتقاد داشتم كه بايد از هر لحظه زندگيم استفاده كنم. به همين دليل، تحصيلاتم را تعطيل نكردم. بعد از ازدواج در هر حال حتي با داشتن بچه، كار ميكردم. پدرم تشويق ميكردند كه تدريس هم بكنم. در هفده سالگي دو فرزند داشتم كه خيلي كوچك بودند و فاصله سنيشان هم كم بود. مادر و پدرم به من خيلي كمك ميكردند. پدرم در اوقات فراغت، با بچههاي من بازي ميكرد. سرشان را گرم ميكرد. همه خانواده به من كمك ميكردند، چون ميديدند علاقه دارم و نميتوانم از مطالعه و تحصيل و كارهاي اجتماعي جدا شوم. من با داشتن بچه، ديپلم گرفتم و دوره تربيت معلم را گذراندم. دو دوره فوق ديپلم را گذراندم. در كنكور شركت كردم و در سال 1352 وارد دانشگاه شدم. در تمام اين مدت، خانواده و بچهداري و كار بوده است. به علاوه فرزند سوم من كه سي و سه سال دارد، بيمار است. مشكلات دوران جنيني داشته و بعد از تولد بايد به او اكسيژن ميدادند كه توجه نكردند و فعلاً از نعمت راه رفتن و صحبت كردن محروم است. من به عنوان يك پرستار (علاوه بر ديگر بچههايم) به طور فوق العاده به او ميپردازم. هميشه هم خدا را سپاس ميگويم. نكته جالب اين است كه دخترها و پسرهايم يك لحظه آرام نيستند. حتي خواهرها و برادرهايم، از خورد و خوراك خود كم كرده و سعي ميكنند بيشتر فكر و كار كنند.
بشارت: آنچه در مكتب پدرتان از مسائل سياسي، اجتماعي و خصوصاً قرآني، آموختهايد بگوييد، آيا ايشان برنامه منظمي در منزل، براي سوق دادن بچهها به سوي قرآن داشتند؟
ــ: تمام لحظات زندگي، حركات و صحبتهاي پدرم، حتي غذا خوردنش، سازندگي داشت. در منزل به مناسبتهاي مختلف از قرآن، مسائل روز، مسائل اجتماعي، زندگي انبياء و از رموز خلقت سخن ميگفت. وقتي ايشان زندان و تبعيد نبودند در مسجد برنامه داشتند و بيشتر پسرها شركت ميكردند. خود من نزد ايشان قدري عربي، منطق، فلسفه و نهج البلاغه خواندم كه مقدمه فهم قرآن است. يك روز، يكي از خواهرانم گفت: پدر، شما براي همه جوانها صحبت ميكنيد، بايد براي ما هم برنامه خاصي داشته باشيد. ايشان گفتند: شما بخواهيد، من در خدمتم. من منتظر بودم شما خودتان از من بخواهيد. اين گونه شد كه هفتهاي يك روز همه برادرها، خواهرها، عروسها، دامادها و نوهها جمع ميشدند و ايشان تفسير ميگفتند و هر روز ضبط ميشد. ولي متأسفانه در هجوم ساواك، نوارها از بين رفت. وقتي شروع به گفتن تفسير ميكرد، يك ساعت تمام در حال خاصي فرو ميرفت. گويا اصلاً در اين عالم نبود، به طوري كه بچهاي گريه ميكرد، داد ميزد و بازي ميكرد، رشته كلام لحظهاي از ذهنش نميرفت و به طور منظم مطالبشان را ميگفتند. وقتي كه تمام ميشد، ميگفتند: بچهها چقدر سرو صدا ميكنيد، ولي به هنگام درس تفسير، گويي در عالم ديگري بودند.
بشارت: از دوران زندان و رابطهاي كه در زندان با مرحوم پدرتان داشتيد بگوييد؟
ــ:دوراني كه هر دو زنداني بوديم در ملاقاتها و در هر فرصتي كه پيش ميآمد، ايشان تلاش ميكرد براي من از قرآن، از مسائل روز و از تاريخ بگويد. بسيار جالب بود. دائماً براي من كتاب ميفرستاد. كتاب «فلسفه و روش رئاليسم» آقاي مطهري را در زندان به من دادند و خواندم. سؤالهايم را علامت ميزدم و از ايشان ميپرسيدم. يك ساعت، نيم ساعت اگر ملاقات داشتيم، حتي با خانواده سؤالاتم را ميگفتم. يك وقت رئيس زندان ميگفت: شما اين پيرمرد را خستهاش ميكنيد. به او رحم كنيد. ميگفتم: شما رحم نكردهايد، والا در اين سن و سال ايشان را در زندان نگاهش نميداشتيد. مرحوم آقا ميگفت: بپرس. من آمادهام كه شما سؤال كنيد. از زندان كه آزاد شد يك روز به من گفت: بيا با شما كار دارم، نوار و ضبط هم حاضر كن. گفت: من توي زندان جرقههايي درباره قرآن به ذهنم زده، حيفم ميآيد اينها را مطرح نكنم. قبل از اينكه بروم در جامعه مطرح كنم، بگذار براي تو بگويم. سوره نازعات را دوباره قويتر از آنچه نوشته بودند مطرح كردند. احساس ميكردم همين طور كه دارد نزع و از زمين كنده شدن را معنا ميكند خودش دارد كنده ميشود و صعود ميكند.
بشارت: يعني با زبان دل ميگفتند.
ــ: بله. با زبان دل ميگفت. به همين دليل انگار كه مرا تسخير ميكرد. در خيلي از فراز و نشيب ها، پيچ و خمها و مواضع انحراف، قرآن واقعاً كمكم كرد.اگر قرآن نبود شايد مسير زندگي من هم جور ديگري ميشد. خدا را شب و روز، حمد و سپاس ميگويم كه به ما چنين نعمتي داد و نوري در جلوي راه ما قرار داد. در زندان هم قرآن به ما كمك ميكرد. حالا هم در طول سال با قرآن ممارست دارم. هر وقت و هرجا فرصت كنم، وضو ميگيرم و مينشينم هرچه ميسر باشد قرآن ميخوانم، حتي يك آيه و فكر ميكنم كه نسبت به قبل چه نكته جديدي از اين آيه ميتوانم بفهمم. در مجلس هم كه بودم از قرآن و آموختن علوم اسلامي غافل نبودم.