قرآن مكتب گفتگو

پدیدآورغلامرضا نوعی

تاریخ انتشار1388/09/22

منبع مقاله

share 384 بازدید
قرآن مكتب گفتگو

غلامرضا نوعي

خداوند سبحان با بندگان ضعيفش كه جز از ناحيه رحمت او هيچ وجودي ندارند وارد گفتگو ميشود و به اشكالات و پرسشهاي آنان پاسخ ميدهد. با اين شيوه قرآني، سوال اين است كه آيا ديگر كسي ميتواند خود را برتر از ديگران بداند و با كسي گفتگو نكند؟
قرآن كريم با اختصاص آيات زيادي به گفتگو (مشتقات «ق و ل» در قرآن 1722 بار در قرآن كريم تكرار شده است.)(1) با ديگران به تمامي انسانها آموخته است كه از هر گونه تندي بپرهيزند و با برخورد فكري و عقيدتي با مخالفان روبهرو شوند.
در سوره طور آيات 29 تا 33 اوج تحمل در گفتگو با مخالفين را ميبينيم. در اين آيات، تمام صفات مذمومي كه به خداوند و پيامبرش نسبت داده بودند درج گرديده و به هريك با سماحت پاسخ داده شده است:
«پس اندرز ده كه تو به لطف پروردگارت نه كاهني و نه ديوانه.»
يا ميگويند: «شاعري است كه انتظار مرگش را ميبريم (و چشم به راه بد زمانه بر اوييم).»
بگو: «منتظر باشيدكه [ من ] نيز با شما از منتظرانم.» آيا پندارهايشان آنان را به اين [ موضعگيري ] وا ميدارد يا [ نه ] ، آنها مردمي سركشند؟
يا ميگويند:«آن را بربافته» [ نه ] بلكه باور ندارند.
يكي از نويسندگان (هرچند مسأله قابل تامل ميباشد) در يكي از نمودارهاي خود از آيات قرآن، به عنوان «ديالوگ» نشان داده است كه واژه «قال»، با مشتقات آن بعد از كلمه «الله» بيشتر از ساير كلمات آمده است و از نظر كميت و تعداد دفعات در مجموعه سيستم فراواني مقام دوم رادارد. نويسنده نتيجه ميگيرد:
«اين تأكيد و توجه دلالت از حكمتي ميكند كه ارزش مطالعه و بررسي دارد»(2)
يعني پيامبر (ص) باب گفتگو را برروي همگان گشود و جدال به احسن را پايه گذاشت و به پيروان اديان فرصت فكر كردن داد تا با دين خود را از تحريف بيالايند وحق را با باطل نپوشانند و به آيات خدا كفر نورزند.
«يا اهل الكتاب لم تكفرون بايات الله و انتم تشهدون يا اهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تكتمون الحق و انتم تعلمون»(3)
«اي اهل كتاب، چرا به آيات خدا كفر ميورزيد با آنكه خود [ به درستي آن ] گواهي ميدهيد؟ اي اهل كتاب، چرا حق را به باطل در ميآميزيد و حقيقت را كتمان ميكنيد، با اينكه خود ميدانيد؟»
بنابراين پيامبر (ص) همه جا مأمور به «گفتگو» بود و ترور و تهمت فكري را همه جا ناروا ميدانست.

گفتگوي پيامبران با مخالفان

قرآن كريم با طرح شبهات ملحدان و مخالفان و بحث و مناظره، پيامبران با آنان، همگان را به آزادي انديشه تشويق مينمايد. بحث و جدل شيطان با خدا، گفتگوي هابيل و قابيل، مناظره ابراهيم (ع) با نمرود، مناظره موسي (ع) با فرعون،... و نيز شبهات فراوان مخالفان پيامبر گرامي اسلام (ص) همگي، فضايي مناسب و آزاد براي تلاوت كنندگان قرآن مهيا ميسازد تا به انديشيدن در جهان خلقت و آفريدگار آن بپردازند.
با پيجويي بيانات قرآن در مورد پيامبران و رسولان سلف، در مييابيم كه آنان در كمال ملايمت، با حكمت و اندرز نيكو و جدال احسن با مخالفينشان روبهرو ميشدند هرچند كه با دگرگوني زمان، چگونگي و شكل اين مباحثات دگرگون ميشود. در اين مختصر به برخي از نمونههاي اين رويارويي ميپردازيم:

همگام با ابراهيم (ع)

ابراهيم (ع) با عقايد منحرف زمانش كه گروهي ستارگان را به خدايي پذيرفته بودند، دستهاي ديگر ماه راخدا ميپنداشتند و گروه سوم خورشيد را خدا ميشمردند مواجه بود. ايشان در چند گفتگوي طولاني با قومش به مباحثه پرداخت. در آيات 76 تا 80 سوره انعام بقول علامه طباطبايي (ره) حتي تحقير بتها را نيز مدنظر نداشته است.(4)
در اينجا به ذكر آيات شريفه فوق ميپردازيم:
«فلما رءا الشمس بازغة قال هذا ربي هذا اكبر فلما افلت قال يا قوم اني بريء مما تشركون اني وجهت وجهي للذي فطر السموات و الارض حنيفا و ما انا من المشركين و حآجه قومه قال اتحاجوني فيالله و قد هدان و لا اخاف ما تشركون به الا ان يشاء ربي شيئا وسع ربي كل شيء علما افلا تتذكرون»
پس چون خورشيد را برآمده ديد، گفت: «اين پروردگار من است. اين بزرگتر است». وهنگامي كه افول كرد، گفت: «اي قوم من، من از آنچه [ براي خدا ] شريك ميسازيد بيزارم.» من از روي اخلاص، پاكدلانه روي خود را به سوي كسي گردانيدم كه آسمانها و زمين را پديد آورده است و من از مشركان نيستم و قومش با او به ستيزه پرداختند. گفت: «آيا با من درباره خدا محاجه ميكنيد و حال آنكه او مرا راهنمايي كرده است؟ و من از آنچه شريك او ميسازيد بيمي ندارم، مگر آنكه پروردگارم چيزي بخواهد. علم پروردگارم به هرچيزي احاطه يافته است. پس آيا متذكر نميشويد؟
گفتگوي ديگر ابراهيم (ع) با پدر (عمويش آزر) و قومش است كه در اين آيات در حين گفتگو آن را به حقانيت دين خود اقرار وامي دارد:
«اذقال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التي انتم لها عاكفون قالوا و جدنا اباءنالها عابدين قال لقد كنتم انتم و اباوكم في ضلال مبين قالوا اجئتنا بالحق ام انت من اللاعبين قال بل ربكم رب السموات و الارض الذي فطر هن و انا علي ذلكم من الشاهدين و تالله لاكيدن اصنامكم بعد ان تولوا مدبرين فجعلهم جذاذا الاكبيراً لهم لعلهم اليه يرجعون قالوا من فعل هذا بالهتنا انه لمن الظالمين قالوا سمعنا فتي يذكرهم يقال له ابراهيم قالوا فاتوا به علي اعين الناس لعلهم يشهدون قالوا ءانت فعلت هذا بالهتنا ياابراهيم قال بل فعله كبيرهم هذا فسئلوهم ان كانوا ينطقون»(5)
آنگاه كه به پدر خود و قومش گفت: «اين مجسمههايي كه شما ملازم آنها شدهايد چيستند؟» گفتند: «پدران خود را پرستندگان آنها يافتيم.» گفت: «قطعا شما و پدرانتان در گمراهي آشكاري بوديد.»
گفتند: «آيا حق را براي ما آوردهاي يا تو از شوخي كنندگاني؟»
گفت: « [ نه ] بلكه پروردگارتان، پروردگار آسمانها و زمين است، همان كسي كه آنها را پديد آورده است، و من بر اين [ واقعيت ] از گواهانم و سوگند به خدا كه پس از آنكه پشت كرديد و رفتيد، قطعا در كار بتانتان تدبيري خواهم كرد.» پس آنها را ــ جز بزرگترشان را ــ ريزريز كرد، باشد كه ايشان به سراغ آن بروند. گفتند: «چه كسي با خدايان ما چنين [ معاملهاي ] كرده،كه او واقعا از ستمكاران است؟»
گفتند: «شنيدم جواني، از آنها [ به بدي ] ياد ميكرد كه به او ابراهيم گفته ميشود.»
گفتند: «پس او را در برابر ديدگان مردم بياوريد، باشد كه آنان شهادت دهند.»
گفتند: «اي ابراهيم، آيا تو با خدايان ما چنين كردي؟»
گفت: « [ نه ] بلكه آن را اين بزرگترشان كرده است، اگر سخن ميگويند از آنها بپرسيد.»

همگام با نوح (ع)

بعد از ابراهيم(ع) بانوح مواجه ميشويم كه ايشان موضعش را در برابر قوم خود با خيرخواهي و دلسوزي بيان ميدارد و بنا به فرمايش علامه طباطبايي:
«بيشتر احتجاجهايي كه قرآن كريم از آن جناب نقل كرده، از باب مجادله بالتي هي احسن؛ مجادله به بهترين طريق» ميباشد.»(6)
در آيه شريفه نيز اينگونه بيان گرديده است:
«لقد ارسلنا نوحا الي قومه فقال يا قوم اعبدوا الله مالكم من اله غيره اني اخاف عليكم عذاب يوم عظيم قال الملا من قومه انا لنراك في ضلال مبين قال يا قوم ليس بي ضلالة و لكني رسول من ربالعالمين...»(7)
همانا نوح را به سوي قومش فرستاديم. پس گفت: «اي قوم من، خدا را بپرستيد كه براي شما معبودي جز او نيست، من از عذاب روزي سترگ بر شما بيمناكم» سران قومش گفتند: «واقعا ما تو را در گمراهي آشكاري ميبينم.»
گفت: «اي قوم من هيچگونه گمراهي در من نيست، بلكه من فرستادهاي از جانب پروردگار جهانيانم.
گفتگوي نوح (ع) با منكران رسالتش در سوره هود آيات 25 تا 35 آمده كه به ذكر اين آيه شريفه اشاره مينمائيم كه در كمال سفاهت درخواست عذاب مينمايند:
«قالوا يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين»(8)
گفتند: «اين نوح، واقعا با ما جدال كردي و بسيار [ هم ] جدال كردي. پس اگر از راستگوياني آنچه را [ از عذاب خدا ] به ما وعده ميدهي براي ما بياور».
ادامه گفتگوي نوح در آيات 26ـ23 سوره مومنون و 117ـ106 سوره شعرا آمده است.

همگام با هود و صالح (عليهما السلام)

بر همين منوال به هود و صالح (ع) با شيوه ملايمشان كه روح مسالمت جويي داشتند و در راه دعوت قومشان به سوي خدا از آن بهره ميجستند برميخوريم.
ايشان به قومش ميفرمايند:
«... قال يا قوم اعبدوا الله مالكم من اله غيره افلاتتقون»(9)
اي قوم من، خدا را بپرستيد كه براي شما معبودي جز او نيست، پس آيا پرهيزگاري نميكنيد؟»
كه در پاسخ به ايشان سران قوم ايشان را به سفاهت منتسب مينمودند:
«قال الملا الذين كفروا من قومه انا نراك في سفاهة و انا لنظنك من الكاذبين»(10)
سران قومش كه كافر بودند، گفتند: «در حقيقت، ما تو را در [ نوعي ] سفاهت ميبينيم و جدا تو را از دروغگويان ميپنداريم.»
پاسخ هود در مقابل اين تهمت بسيار با صداقت و ساده بيان شده:
«قال يا قوم ليس بيسفاهة و لكني رسول من رب العالمين ابلغكم رسالات ربي و انا لكم ناصح امين»(11)
گفت: «اي قوم من، در من سفاهتي نيست، ولي من فرستادهاي از جانب پروردگار جهانيانم پيامهاي پروردگارم را به شما ميرسانم و براي شما خيرخواهي امينم.»
گفتگوي صالح (ع) نيز در آيات شريفه 79ـ73 سوره اعراف، و آيات 65ـ61 سوره هود و آيات 47ـ45 سوره نمل آمده است.

همگام با موسي (ع)

موسي (ع) با سركشي و طغيان فرعون روبرو است، اما موظف است از ابتدا با سخن گفتن آغاز كند شگفت آن است كه فرعون ميگفت: «انا ربكم الاعلي» اما در برابر او نيز تعبير قرآني (لعل = شايد) كه دلالت بر اميد دارد، بكار رفته است:
«اذهبا الي فرعون انه طغي فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشي»(12)
به سوي فرعون برويد كه او به سركشي برخاسته، و با او سخن نرم گوييد، شايد كه پند پذيرد يا بترسد.
ساير گفتگوهاي موسي (ع) با فرعون در آيات اعراف 122ـ104 و يونس 81ـ75 و طه 47ـ70 و شعرا 16ـ48 قابل ذكر است.

گفتگو با مخالفان در قاموس پيامبر (ص)

تاريخ اسلام، بيانگر آن است كه زشتترين نوع برخورد از جانب مشركان و سران قريش با پيامبر اسلام (ص) صورت گرفت و شخصيت بينظيرش آماج تيرهاي تهمت و دشنام كوردلان واقع شد، اما پاسخ آن حضرت همواره با كرامت نفس و برخاسته از مجد و بزرگمنشي ويژه او بود كه به مصداق آيه شريفه رفتار مينمود:
«ولا تسبواالذين يدعون من دونالله فيسبوا الله عدوا بغير علم»(13)
و آنهايي را كه جز خدا ميخوانند دشنام مدهيد كه آنان از روي دشمني [ و ] به ناداني، خدا را دشنام خواهند داد.
ايشان پيوسته از در گفتگو و همسخني با آنان رو به رو ميشد. هيچگاه مانند آنان برخورد نميفرمود و همچنانكه در آيه شريفه 34 سوره فصلت نيز آمده است مقابله به مثل نميفرمود:
«ولا تستوي الحسنة و لاالسيئة ادفع بالتي هي احسن»
و نيكي با بدي يكسان نيست. [ بدي را ] به آنچه خود بهتر است دفع كن.
علامه طباطبايي در ذيل اين آيه شريفه ميفرمايد:
«و چون معلوم است كه خوبي و بدي يكسان نيست لاجرم تو بديهاي مردم را بهترين عكسالعمل دفع كن تا آن كسي كه بينتو و او دشمني هست چنان از دشمني دست بردارد كه گويي دوستي مهربان است.»(14)
و به گفته سعدي:
«بدي را بدي سهل باشد جزا
اگر مردي احسن الي من اسا»(15)
ظرافت عمل پيامبر (ص) در اين است كه در محيط دعوت ايشان جامعه در جهالت غوطهور بود و اعراب جاهلي چنان به بتپرستي سرگرم بودند كه هيچگونه نغمه مخالف را تحمل نميكردند.از سوي ديگر، مبلغين سرسخت يهود و نصاري سعي در گسترش مذهب خويش در ميان اعراب داشتند در چنين فضائي آن حضرت توانست انسانهاي بيشماري را جذب تعاليم حيات بخش اسلام نمايد واين همه، براثر برخورد شايسته آن حضرت، بهويژه درمباحثات و مناظرات اعتقادي با اقشار مختلف جامعه آن روزگار از قبيل علماء يهود و نصاري بود، كه گاهي ساعتها به سعه صدر به سخنان آن گوش ميداد.(16)
در كتاب «احتجاج» طبرسي از امام حسن عسكري (ع) نقل شده كه فرمود: از پدرم، امام دهم سئوال كردم آيا پيامبر اسلام (ص) با يهوديان و مشركين در برابر سرزنشهاو بهانه گيريهايشان به بحث و گفتگو و احتجاج ميپرداخت؟ پدرم فرمود: بله به مراتب چنين شدو يك نمونه آن وقتي بود كه پيامبر (ص) در كنار خانه خدا نشسته بود و «عبداللهبن ابيامية مخزومي» در برابراو قرار گرفت و گفت «اي محمد تو ادعاي بزرگي كردهاي و سخنان وحشتناك و هول انگيزي ميگويي! تو چنين ميپنداري كه رسول پروردگار عالمياني؟ اما پروردگار جهانيان و خالق همه مخلوقات شايسته نيست رسولي مثل تو ــ انساني همانند ما ــ داشته باشد. تو همانند ما غذا ميخوري و همچون ما در بازارها راه ميروي!»
پيامبر (ص) عرضه داشت بار پروردگارا تو همه سخنان را ميشنوي و به هرچيز عالمي آنچه را بندگان تو ميگويند ميداني (گويا پيامبر تقاضا داشت خدا جواب آنها را بدهد) كه در اين هنگام آيات فوق براي جواب نازل شد.(17)

ابزارهاي گفتگوي پيامبر (ص) با مخالفان

1ـ ارتباط و تماسهاي فردي

اين شيوه ارتباطي پيامبر (ص) مخصوصا در دوره مكه بسيار مشاهده ميشد، ايشان بارها با سران شرك، محاجه ميفرمود و به اميد نرم نمودن دلهاي سياهشان با آنان به گفتگو مينشست. در يكي از اين احتجاجها به او پيشنهاد مال، سلطنت، مقام و... شد پيامبر (ص) با متانت پاسخ داد آنگاه از ايشان معجزاتي مانند دورنمودن كوهها، جاري ساختن انهار و فرستادن فرشته به سوي آنان ميخواستند. بار ديگر رسول خدا (ص) پاسخ دادند، او را متهم نمودند كه از مردمي به نام رحمان در شهر يمامه تعليم ميگيرد و...(18)
از ديگر محاجاتي كه در اين دوره رخ داده ميتوان بهتصميم قريش به فرستادن «نضر» و «عقبة بنابي معيط» از سوي احبار و علماي يهود و پرسش نمودن راجع به رسول خدا و مطرح نمودن آن سه سوال مشهور (جوانان اصحاب كهف، ذوالقرنين، روح) و پاسخي كه از طرف خدا! نازل گرديد،(19) اشاره نمود.
همچنين گويند: «روزي رسول خدا (ص) با وليدبن مغيرة و چند تن ديگر در مسجد نشسته بود نضربن حارث (از شياطين و از دشمنان رسول خدا (ص) بود و داستانهاي رستم و اسفنديار را در هر مجلس كه پيامبر (ص) مينشست نقل ميكرد) وارد مسجد شد و به نزد آن حضرت آمد و نشست. رسول خدا (ص) شروع به سخن كرد و نضر در مقام پاسخ سخنان آن حضرت برآمد و ايراد كرد. بالاخره حضرت او را محكوم كرد سپس اين آيات را بر نضر و آنانكه حاضر بودند تلاوت فرمود:(20)
انكم و ما تعبدون من دونالله حصب جهنم انتم لها واردون لوكان هولاء الهة ما وردوها و كل فيها خالدون لهم فيها زفير و هم فيها لايسمعون»(21)
در حقيقت، شما و آنچه غير از خدا ميپرستيد، هيزم دوزخيد. شما درآن وارد خواهيد شد. اگر اينهاخداياني [ واقعي ] بودند در آن وارد نميشدند، و حال آنكه جملگي در آن ماندگارند. براي آنها در آنجا نالهاي زار است و در آنجا (چيزي) نميشنوند.

2ـ حضور در ميان قبايل براي دعوت

اين طريق از ارتباط و گفتگو با منكران رسالت پيامبر (ص) در ابتداي رسالت از جايگاه خاصي برخوردار بود. سفر به طائف را ميتوان به عنوان يكي از نمونههاي مهم اينگونه حضورها دانست. پس از مرگ ابوطالب، پيامبر (ص)، به سوي قبله ثقيف (كه در طائف سكونت داشتند) حركت كرد. پس از چند گفتگوي بيحاصل، عزم بازگشت به وطن نمود كه توسط اوباش و اراذل تحريك شده شهر مورد دشنام و استهزاء قرار گرفت. در پي همين آزار و اذيتها بود كه ايشان دست دعا به درگاه پروردگار بلند كرده و گفت: «پروردگارا! من شكايت ناتواني و بيپناهي خود و استهزاء و بيزاري مردم را نسبت به خود پيش تو ميآورم اي مهربانترين مهربانها! تو پروردگار ناتوانان و فقيران و خداي مني مرا دراينجا بدست كه ميسپاري؟ بدست بيگانگاني كه با ترشروئي با من رفتار كنند؟ يا دشمن كه مالك سرنوشت من شود؟(22)
رسول خدا (ص) در هر فرصتي كه براي پيشرفت اسلام مخصوصا در موسم آمدن قبايل به مكه، نزد آنها ميرفت و ايشان را به دين اسلام و ياري خويش ميطلبيد، به طوري كه ابنهشام مينويسد:
«براي حركت آن حضرت كافي بود كه بشنود مرد محترمي از روساي قبايل يا ديگران به شهر مكه آمده است، كه آن حضرت به محض شنيدن برميخاست و به دنبال آن مرد ميرفت و او را به دين خود دعوت ميكرد و از او ياري ميطلبيد.»(23)
از جمله قبايلي كه بدينگونه رسول خدا (ص) به ميان آنها رفته و يا با بزرگان آنها ديدار نموده و ابنهشام ذكر نموده ميتوان به «كنده»، «كلب»، «بنو خيفة»، «بني عامر»، «بني عمروبن عوف» و... اشاره نمود.(24)
از ديگر ديدارهاي مهم پيامبر ميتوان به ديدار با جوانان قبيله اوس(25)، شش نفر از قبيله خزرج(26) كمي پيش از بيعت عقبه اول اشاره نمود كه تاثير سرنوشت سازي بر تاريخ اسلام داشت.

3ـ پذيرفتن وفدهاو هيئتهاي نمايندگي

پس از فتح مكه و جنگ تبوك در سال نهم هجري، هيئتهاي اعزامي از هر سو به مدينه روآوردند. به همين مناسبت آن سال را سال «وفود» ناميدند. سيره نويسان فهرستي از اين«وفدها» يا «هيئتهاي نمايندگي» رانوشتهاند كه به برخي از آنها و برخورد اجمالي پيامبر (ص) با آنان اشاره ميكنيم:
از جمله هيئتهاي اعزامي، وفد بني تميم بود كه چون رسول خدا درميان اطاق بود آنها فرياد زدند: «اي محمد به نزد ما بيرون بيا!» اين فرياد رسول خدا (ص) را ناراحت كرد ولي حضرت از اطاق خويش بيرون آمد و به نزد ايشان رفت.(27) سپس با آن حضرت گفتند: «ما آمدهايم تابا تو مفاخره كنيم و ببينيم آيا كداميك از ما افتخارات بيشتري دارد» رسول خدا به آنها اجازه داد و در پاسخ ايشان به «ثابتبن قيس» فرمود: «برخيز و پاسخ او را بگو» ثابت نيز به پاسخ برخاست. در پايان، افراد مزبور، مسلمان شدند و رسول خدا نيز به هريك جايزه خوبي داد.(28)
از ديگر قبيلهها ميتوان به پذيرفتن «خمامبن تعلبة» بهعنوان نماينده قبيله «بني سعدبن بكر» اشاره نمود كه طي گفتگو و سوالات متعدد در مسجد ــ كه در ابتداي آن گرفتن قول از پيامبر (ص) مبني بر درشتي و عدم ناراحتي پيامبر (ص) بود ــ به اسلام گرويد و قبيله وي نيز به دنبالش به اسلام گرويدند.(29)
اين هيئتها معمولا شامل روساي قبايل ميشدند. آنان چند روزي را كه در مدينه ميماندند، ميهمان رسول خدا بودند و ايشان به اين برگزيدگان قبيله احترام ميگذاشتند. اين احترام سبب ميشد تا به رسول خدا (ص) علاقهمند شوند. كافي بود رئيس يك قبيله اسلام را بپذيرد، به دنبال آن، گاه تمام افراد قبيله اسلام را ميپذيرفتند. نام 75 هيئت كه در مدينه خدمت رسول خدا (ص) رسيده بودند بطور منظم در كتب سيره ذكر شده است.(30)

4ـ اعزام مبلغ به شهرها و قبايل

اعزام مبلغ نزد منكران رسالت، شيوه ديگري در گفتگو محسوب ميشود كه پيامبر (ص) همواره از آن استفاده فرمودند. «مصعببن عمير» از جمله اولين مبلغها بود كه پس از بيعت عقبه اولي به همراه 12 نفر از مردان مدينه به آن شهر رفت و قرآن و دستورات اسلام را بديشان ميآموخت.(31) اين اعزامها، گهگاه نيز به درخواست و پيشنهاد افراد يا قبايل صورت ميگرفت مانند اعزام معاذبن جبل به حمير كه پيامبر هنگام فرستادن او سفارشهاي مفيد و ارزشمندي در جهت تبليغ بهتر بيان فرمود. همچنين اعزام «عمربن حزم» به سوي خاندان بنيالحارث و خالدبن وارد به سوي همدان.(32)
از جمله موارد ديگر، اعزام معاذبنجبل به يمن است كه پيش از آغاز مأموريت، با دستورالعمل ارشاد و دعوت او را بدرقه راهش ميفرمايد: «يامعاذ يسر و لا تعسر و بشر و لاتنفر»(33)

5ـ مكاتبه با سران حكومتها

پيامبر (ص)، علاوه بر تماس با طبقات ضعيف و گمنام جامعه، سراغ بزرگان و سران اقوام و قبايل ميرفت. در دوران مدينه نيز زماني كه قبايل و اقوام اطراف و اكناف اعم از بتپرست، يهودي و غيره را به اسلام دعوت ميكرد. در همان موقع با ارسال نامههاي دعوت به امرا و پادشاهان بلاد مختلف، نداي حق را با قدرت و صلابت برنده و گويا به گوش آنان ميرساند. بدين ترتيب يكي از مهمترين شيوههاي گفتگوي پيامبر (ص)، پس از تحكيم پايههاي حاكميت در مدينه، ارسال نامههاي مستقيم براي دعوت پادشاهان قطبهاي مهم قدرت آن زمان بود. حاصل اين مكاتبات كه رقم آنها را مختلف ذكر كردهاند و ابن هشام تنها ده نامه را با ذكر نام نامهرسان نقل كرده، در مجموع موفقيتآميز بود بهطوري كه شهيد مطهري مينويسد:
«اگر بعضي از آنها جواب ندادند ولي بسياريشان جوابهاي بسيار محترمانه ومتواضعانه دادند. فرستاده پيغمبر اكرم را احترام كردند، همراه او هدايايي براي حضرت فرستادند و بالاخره جواب مودبانه دادند.»(34)
نامه هاي پيامبر (ص)، گرچه با انشاء و عبارات متنوعي تحرير يافته بود، اما همه آنها اسكلت و اصول مشتركي داشتند. مودبانه بودند و برخلاف شيوه قدرتمندان، اثري از تهديد و اجبار در آنها مشاهده نميشد. خطاب نامهها به«عظيم» ميباشد كه معادل «پادشاه» در زبان فارسي است. همچنين نامهها با عبارت «السلام علي من اتبع الهدي» (درود بر كسي كه از هدايت پيروي نمايد) آغاز يافته ميشود.
از ديگر اصولي كه پيامبر در نامهنگاريهاي خود بكار ميبرد، تكيه بر مشتركات بوده تا نكات افتراق؛ مثلا در نامه به مقوقس حاكم مصر كه مسيحي بود، آيه شريفه «قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمة سواء بيننا و بينكم...» را نوشتهاند و در نامه به نجاشي (حاكم حبشه) از عيسبن مريم (ع) ياد كردهاند.
آنچه برشمرديم، شمهاي از برخوردهاي بزرگوارانه پيامبر (ص) با مخالفانش بود. در پايان اين فصل لازم به يادآوري است كه اين برخوردها در مقابل كساني بود كه به شهادت آيات قرآن و سيره آن بزرگوار، ايشان را آماج شديدترين دشنام وتهمت قرار داده بودند كه اجمالا به 6 مورد از اين سخنان باطل، براي نشان دادن عظمت آن بزرگوار (به مصداق: تعرف الاشياء باضدادها) اشاره ميكنيم.
1ـ اتهام دروغگويي: «وقال الكافرون هذا ساحر كذاب» (سوره ص، آيه 4.)
2ـ اتهام اذن بودن (تصديق ميكند و ميشنود هرآنچه گفته شود): «و منهم الذين يوذون النبي و يقولون هو اذن» (سوره توبه، آيه 61.)
3ـ اتهام سحر: «قال الكافرون ان هذا لساحرمبين» (سوره يونس، آيه 2.)
4ـ اتهام شاعر بودن: «ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون» (سوره طور، آيه 30.)
5ـ اتهام كهانت: «فذكر فما انت بنعمت ربك بكاهن و لامجنون» (سوره طور، آيه 29.)
6ـ اتهام مقطوع النسل بودن: «ان شانئك هو الابتر.» (سوره كوثر، آيه 3.)

شيوه هاي گفتگو

در سوره نحل آيه 125 ابزارهاي برخورد با ديگران، چنين آمده است:
«ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن»
با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به [ شيوهاي ] كه نيكو است مجادله نماي.

حكمت = استدلال (برهان)

آيه شريفه فوق، ابتدا حكمت را بيان نموده است. تعاريف گوناگوني از حكمت ارائه شده است. علامه سيدمحمدحسين فضلالله پس از بحثي طولاني در اين باره، ميفرمايند:
«منظور از حكمت، گام برداشتن در مسير آگاهي از واقعيات اجتماعي است، و اينكه اجتماعت را بشناسي و امكانات و ضوابط عقلي و فكري و اجتماعي و انساني آن را بررسي كني و در ابتداي راهت همه آنها را زير نظر داشته باشي.»(35)
اين بيان به تعبير ايشان همانند تعريف بلاغت (همسازگاري با مقتضيات زماني) است كه به شيواترين وجه معني فوق را تداعي مينمايد.(36)
ميتوان با جرأت گفت كه همه گفتگوهاي پيامبر آميخته با استدلال بود و اين شيوه را خداوند حكيم فراروي ايشان نهاده بودند. در سراسر آيات قرآن نيز شيوه خردگرايانه ملاحظه ميگردد و جايي ميفرمايد: «قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين»(37)
اصولاً معارف عقلي در برابر كساني جاذبه دارد كه قابليت درك آن را داشته باشند. اين شيوه به گفته محمدابوزهره براي كساني به كار ميرود كه:
«بحثهاي عقلي و فلسفي بر آنان چيره شده است و بيشترين وقت خود را دراينگونه مسائل گذراندهاند و هر جامعهشناسي پس از تحقيق در مييابد كه اين گونه افراد، درصد كمي از مردم راتشكيل ميدهند، زيرا بيشترمردم براثر گرفتاريهاي گوناگون مثل كشاورزي و صنعت و... فرصت چنين انديشهها و تفكرات علمي را ندارند».(38)

جدال به شيوه برتر

مرحوم طبرسي در ذيل آيه 125 سوره نحل «وجادلهم بالتي هي احسن» در رابطه با معني لغوي جدال ميگويد: جدال و مجادله به معني مقابله با خصم است كه او را از راي خود منصرف كند و آن از جدل به معني تابيدن شديد است و مطلوب از جدال، آن است كه طرف از راي خود برگردد. جهت تأثيرپذيري امر مجادله و مناظره، قيد «بالتي هي احسن» آمده است. زيرا با رعايت اين امر، از هرگونه تحقيرو توهين دوري گزيده ميشودو تمام جنبههاي انساني حفظ ميگردد.
«افرادي كه تعصب مذهبي يا غيرمذهبي بر فكر آنان چيره شده و احساسات بر انديشههايشان مستولي گشته وآن را خاموش ساخته است. و تعصب آدمي را از درك و احساس حقيقت، كر و كور ميكند و نفس را جز با درمانهاي سخت نميتوان تسليم حق و راستي كرد زيرا دارو و درمان نفس سختتر از دارو و درمان جسم است. با اينگونه افراد بايد فقط از راه جدل برخورد كرد و يا چيزهايي كه نزد آنهامسلم و مورد قبول است، آنان را محكوم و حق را برايشان روشن كرد.
اين دسته شمارشان از دسته اول بيشتر است، ولي عامه مردم و اكثريت غالب را تشكيل نميدهند و شايد مقصودخداوند از قرآن: «ولاتجادلوا اهل الكتاب الابالتي هي احسن» همين دسته باشد.»(39)

موعظه حسنه

استفاده از عواطف انسانها از ديگر شيوههاست كه با تحريك عواطف ميتوان توده مردم را به حق متوجه ساخت. ميتوان گفت كه: «در حقيقت حكمت از بعد عقلي وجود انسان استفاده ميكند وموعظه حسنه از بعد عاطفي».(40)
موعظه حالت فردي دارد و با توجه به حساسيتها و نكات رواني فرد انجام ميگيرد. همانطور كه خليل گفته:
«كارهاي نيك طوري يادآوري شود كه قلب شنونده از شنيدن آن بيان رقت پيدا كند، و در نتيجه تسليم گردد.»(41)

پاورقيها:

1ـ روحاني، محمود المعجم «الاحصايي لالفاظ القرآن الكريم»، آستان قدس رضوي، جلد اول، چاپ دوم، 1372.
2ـ بازرگان، عبدالعلي، «آزادي در قرآن»، انتشارات شركت قلم، 1363، ص 61.
3ـ سوره آلعمران، آيات 70 و 71.
4ـ طباطبايي، محمد حسين، پيشين، ج 7، ص 224 و 225 (ذيل آيه مورد نظر)
5ـ سوره انبياء، آيه 52 تا 63.
6ـ طباطبايي، محمدحسين، پيشين، ج 10، ص 295 (ذيل آيه مربوطه)
7ـ سوره اعراف، آيه 59 تا 61
8ـ سوره هود، آيه 32.
9 و 10 و 11ـ آيات 65 تا 68 سوره الاعراف (ادامه گفتگوي هود در آيات 57ـ50 سوره هود و آيات 139ـ124 سوره شعرا و آيات 23ـ21 سوره احقاف آمده است).
12ـ سوره طه، آيات 43 و 44
13ـ سوره انعام، آيه 108.
14ـ طباطبايي، محمدحسين، «ترجمه تفسير الميزان»، ج 17، ص 588.
15ـ «گلستان سعدي»، تصحيح غلامحسن يوسفي، چاپ چهارم، تهران، خوارزمي، 1372، باب دوم بيت 1486.
16ـ آنچه ميگوئيم درباره رفتار با دشمنان است كه در عصر ما كمتر با دوست اينگونه برخورد مينمائيم تا چه برسد به دشمن، اين در حالي است كه پيامبر كمتر همت به تكفير ميبست همچنانكه در قضيه «وليدبن عقبه» در سال نهم هجري پيامبر از اتهام تكفير بنيمصطلق روي گرداند. (شأن نزول آيه 7 سوره حجرات)
17ـ نورالثقلين، ج 4، ص 6.
18ـ ابنهشام، پيشين، ج 1، ص 1ـ180 و 179.
19ـ ابن هشام، پيشين، ج 1، ص 188ـ183.
20ـ ابن هشام، ج 1، ص 225، 226.
21ـ سوره انبياء، آيه 98 تا 100.
22ـ ابن هشام، پيشين، ج 1، ص 271ـ269.
23ـ ابن هشام، پيشين، ج 1، ص 275 و 276.
24ـ ابن هشام، پيشين، ج 1، ص 276ـ274.
25ـ ابن هشام، پيشين، ج 1، ص 277.
26ـ ابن هشام، پيشين، ج 1، ص 278.
27ـ دراينباره، آيه 4 از سوره حجرات نازل شد.
28ـ ابن هشام، پيشين، ج 2، ص 352ـ350.
29ـ همان، ص 353.
30ـ از جمله ميتوان به «تاريخ پيامبر اسلام»، نوشته محمدابراهيم آيتي، چاپ ششم، دانشگاه تهران، 1378، رجوع كرد.
31ـ ابن هشام، پيشين، ج 1، ص 281.
32ـ براي توضيح بيشتر، ر.ك: ابن هشام، پيشين، ج 4، ص 194.
33ـ همان، ج 2، ص 292، (همچنين عليبن محمدبن اثير، «الكامل فيالتاريخ»، ج 2، بيروت، دار صادر، 1385 ق، ص 66).
34ـ مطهري، مرتضي، سيري در سيره نبوي، ص 208.
35 و 36ـ فضلالله، محمدحسين، «شيوههاي دعوت و تبليغ از ديدگاه قرآن»، ترجمه مرتضي دهقان طرزجاني، انتشارات ياسر، ج اول، 1359، ص 44.
37ـ سوره نمل، آيه 64.
38ـ ابوزهره، محمد، «معجزه بزرگ پژوهشي در علوم قرآن»، مترجم محمود ذبيحي، مشهد: آستان قدس رضوي، 1370، چاپ اول، ص 441.
39ـ محمد ابو زهره، پيشين، ص 441.
40ـ ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ذيل آيه شريفه.
41ـ طباطبايي، محمدحسين، پيشين، ج 12، ص 533.

مقالات مشابه

شاخص‏هاى سخن گفتن در اسلام

نام نشریهمعرفت

نام نویسندهسهراب مروتی, قدرت ذوالفقاری‌فر, محمدرضا شیرخانی

بررسي روش گفتمان‌كاوي و چگونگي كاربست آن در مطالعات قرآني

نام نشریهعيار پژوهش در علوم انساني

نام نویسندهمهدی مطیع, رضا شکرانی, هدی صادق زادگان

آداب گفتارى حاكم بر سبك زندگى اسلامى از ديدگاه قرآن

نام نشریهمعرفت

نام نویسندهفاطمه امین‏پور, معصومه امین‏پور

مهارت خودافشایی از منظر قرآن کریم و روایات

نام نشریهکتاب قیم

نام نویسندهمهدی مطیع, نسیبه علمایی