عصمت در قرآن

پدیدآوررضا محمدی

تاریخ انتشار1388/09/22

منبع مقاله

share 1219 بازدید
عصمت در قرآن

رضا محمّدي

بحث عصمت دراصول عقايد اسلامي از جايگاه ويژه‌اي برخوردار است، چون بدون آن نمي توان يك جهان بيني روشن و بدون نقص ارايه كرد. زيرا در جهان بيني از مبدأ و مقصد عالم و راهي كه براي رسيدن انسان به مقصد وجود دارد، بحث مي شود و بدون عصمت، هرگز راهي «تضمين شده» و مطمئن وجود نخواهد داشت، به اين ترتيب تمام اركان جهان‌بيني متزلزل خواهد بود. اين گونه است كه در مباحث اعتقادي و به ويژه‌ در بحث راه شناسي و راهنما شناسي، عصمت وسائط و راهنمايان (انبيا، ائمه، فرشتگان) موقعيت خاصي پيدا مي كند.
قرآن كريم، اين موضوع را مورد عنايت قرار داده و گاهي به طور صريح و گاه ضمني و تلويحي مورد بحث قرار داده است. در مقال حاضر، ضمن توجه به تعريف موضوعات و عناوين، تلاش شده است كه در حد امكان به موضوع عصمت از منظر قرآن كريم نگريسته شود و از آنجا كه سنت، يعني سخنان پيامبر‌(ص) و اهل‌بيت (ع) به منزله‌ي شرح و تفسير و تبيين كلام خدا مي باشد، در هر مبحث مواردي از احاديث نيز نقل شده است.
در سراسر نوشتار تصميم و تلاش بر اين بوده است كه بحث‌ها به شيوه‌ي كلامي مطرح شود، يعني در هر مورد از دلايل عقلي و نقلي براي اثبات مدعا بهره گرفته شود و سرانجام به شبهات مطروحه پاسخ داده شود.
در ضمن جهت رعايت اختصار و قرآني بودن مباحث، به برخي موضوعات و شبهات پرداخته نشده است.

تعريف عصمت

عصمت در لغت به معناي حفظ و نگهداري و منع است. گفته مي شود «عصم اللّه فلانا من المكروه» اي حفظه و وقاه 1 يعني خداوند فلاني را از مكروه حفظ كرده (عصمه) يعني او را حفظ كرد و نگهداشت. در تعريف اصطلاحي آن نيز گفته مي‌شود:«عصمت عبارت است از ملكه‌ي اجتناب از گناه و خطا» 2
واژه‌ي عصمت به همين معنا در قرآن استعمال شده است. از جمله مي فرمايد: يا أيّها الرّسول بلّغ ما اُنزل إليك من ربّك و‌إن لم تفعل فما بلّغت رسالته و‌اللّه يعصمك من النّاس إنّ اللّه لايهدي القوم الكافرين. (مائده، 5/‌67) اي پيامبر آن چه از خداوند بر تو نازل شده است، به خلق برسان كه اگر نكني رسالتت را تبليغ نكرده‌اي و خداوند تو را از شرّ مردم حفظ مي كند و نگه مي دارد، حتماً خداوند گروه كافر را هدايت نمي كند.
ملاحظه مي شود كه واژه‌ي «يعصمك» به مفهوم« نگاه مي دارد» و «حفظ مي‌كند»، به كار رفته است و در آيه‌ي ديگري آمده است: قل من ذا‌الّذي يعصمكم من اللّه إن أراد بكم سوءاً أو أراد بكم رحمة و‌لا‌يجدون لهم من دون اللّه وليّا و‌لا نصيرا. (احزاب، 33/ 17) (اي پيامبر) به آنها بگو: اگر خدا نسبت به شما اراده‌ي شرّ كند و يا اراده‌ي رحمتي، كيست كه شما را در برابر اراده‌ي خدا حفظ كند؟ (و چه كسي مي تواند از اراده‌ي خدا منع كند؟) و هرگز غير خدا از مردم ياوري وكمك كاري نمي يابند.
در اين دو آيه، عصمتِ به مفهومِ حفظ و منع را به خدا و مردم نسبت داد و در آيه‌ي ديگري آن را به جمادات نسبت مي دهد و از قول پسر نوح مي‌گويد: به كوه پناه مي برم تا مرا از آب حفظ كند و جواب مي شنود، عاصمي (حافظي) امروز نيست مگر آن كه رحمت خدا شامل حالش شود … و‌نادي نوح ابنه و‌كان في معزل يا بنيّ اركب معنا و‌لا تكن مع الكافرين. قال سآوي إلي جبل يعصمني من الماء قال لا عاصم اليوم من أمر اللّه إلاّ من رحم و‌حال بينهما الموج فكان من المغرقين (هود، 11/‌42 ـ 43) و نوح فرزندش را كه كناره گرفته بود امر كرد كه فرزندم با ما سوار شو و در زمره‌ي كافرين مباش. (فرزندش) گفت: به زودي به كوه پناه مي برم تا مرا از آب حفظ كند. گفت: امروز هيچ حفظ كننده‌اي نيست كه از امر (قهر) خدا حفظ كند مگر كسي كه مورد لطف خدا قرار گيرد، و در اين حال موج ميان آنان جدايي افكند و جزء غرق شدگان قرار گرفت. اين معنا در آيه‌ي 27 يونس و 33 غافر نيز آمده است.
در جاي ديگر از همين ماده به صيغه‌ي« استعصم» آمده است كه به مفهوم اصطلاحي عصمت نيز نزديك است. مي فرمايد: قالت فذا لكنّ الذّي لمتنّني فيه ولقد راودته عن نفسه فاستعصم ولئن لم يفعل ما آمره ليسجننّ وليكونا من الصاغرين (يوسف، 12/‌32) (آن زن) گفت: اين است آن كه در محبتش مرا ملامت مي‌كرديد و تحقيقاً از او تقاضاي مراوده كردم و او عفّت ورزيد (واز اين كار خود‌داري كرد) و اگر آن‌چه كه او را به آن امر مي‌كنم انجام ندهد حتماً زنداني خواهد شد و خوار و ذليل خواهد گرديد.
واژه‌ي عصمت در قرآن به صورت جمع (عصم) در يك‌جا آمده است :و‌لا تمسكوا بعصم الكوافر… (ممتحنه،60/1) هرگز به عصمت‌هاي (پيمان زناشويي با) زن‌هاي كافر متوسل نشويد….مرحوم طبرسي در تفسير اين آيه مي‌فرمايد:
ولا تمسكوا بعصم الكوافر اي لا تمسكوا بنكاح الكفارات، واصل العصمة: المنع، وسمي النكاح عصمة لأن المنكوحة تكون في حبال وعصمة…3 مفهوم (لا تمسكوا بعصم الكوافر) عبارتست از: به ازدواج زن‌هاي كافر متمسك نشويد و اصل لغت عصمت، عبارتست از منع، و ازدواج، عصمت ناميده شده است، به خاطر آن‌كه زن ادواج كرده در واقع زير چتر حمايت و حفاظت شوهرش است.
حاصل آنكه كلمه‌ي عصمت در قرآن به مفهوم لغوي آن به كار رفته است و مفهوم آن عبارتست از منع، حفظ و شبيه آن.

تعريف اصطلاحي عصمت

1. در تعريف گذشته، عصمت ملكه‌ي اجتناب از گناه و خطا ذكر شده است. اين تعريف، تعريفي كوتاه و روشن و جالب است، اما آيا تعريف جامع و مانع و بي‌اشكالي است؟ براي پاسخ به اين پرسش بايد به چند پرسش ديگر پاسخ داد، از جمله: آيا عصمت ملكه است؟ آيا انسان‌هاي عادي نمي‌توانند چنين ملكه‌اي را كسب كنند، چنان‌كه مثلاً ملكه‌ي عدالت، شجاعت، سخاوت و… را كسب مي‌كنند؟ در اين صورت چه تفاوتي است بين انسان‌هاي عادي و معصومين؟ آيا هركس در خود ملكه‌ي اجتناب از گناه و خطا را ايجاد كرد معصوم است؟ آيا در مورد كسي كه از هنگام تولد معصوم است مي‌توان گفت ملكه‌ي عصمت را كسب كرده است؟ و…؟
در پاسخ بايد گفت: هرگاه صفتي در انسان ثبات و دوام و بقا پيدا كند مي‌گويند اين صفت در او ملكه شده است. توضيح اين كه اگر كسي يك بار كه زمينه‌ي گناه برايش فراهم شد، از ارتكاب آن اجتناب ورزيد، هرچند گناه نكرده است اما او را داراي ملكه «عدالت» نمي‌دانند بلكه زماني او را عادل مي‌دانند كه خود‌داري از گناه برايش به صورت يك «عادت ثانويه» درآمده باشد، طوري كه به صورت ثابت و به شكل خود به خود از همه‌ي موارد گناه پرهيز كند. اين امر با تمرين حاصل مي‌شود يعني پس از آن‌كه انسان در كاري تمرين و تكرار داشت كم‌كم آن كار و آن صنعت در او مستقر مي‌شود. همانند يك راننده و يا شناگر كه با تمرين و تكرار رانندگي و شناگري به صورت صفت ثابتي در آنها درمي‌آيد. حال با اين توضيح آيا مي‌توان عصمت را از جنس ملكه دانست؟ پاسخ منفي است. زيرا اولاً معصوم هيچ‌گاه براثر تمرين و ممارست اين صفت را به دست نمي‌آورد بلكه از ابتداي تولد در او وجود دارد. ثانياً برفرض كه انسان‌هاي عادي ملكه‌ي اجتناب از گناه و اشتباه را كسب كنند هرگز به عنوان معصوم قلمداد نمي‌شوند. ثالثاً در هر‌صاحب ملكه‌اي عمل برخلاف ملكه امري ممكن است در حالي كه ارتكاب گناه و خطا از سوي معصوم محال است.
2. در عرف متكلمان عصمت عبارتست از نيرويي كه انسان را از ارتكاب گناه و وقوع در خطا باز مي‌دارد.4 در اين تعريف نيز كلمه‌ي نيرو (قوه) مبتلا به همان ايرادهاي گذشته مي‌باشد، زيرا قواي موجود در انسان مشخص است و….
3. در تعريف ديگري گفته شده است: عصمت عبارتست از لطفي كه خداوند درباره‌ي مكلّف معمول مي‌دارد تا با وجود آن انگيزه‌اي نسبت به ترك طاعت يا انجام معصيت نداشته باشد، در حالي كه قدرت برآن دارد.5
براين تعريف نيز چند اشكال وارد است: اولاً اين تعريف تنها شامل عصمت عملي مي‌شود و عصمت علمي از محدوده‌ي آن خارج است. (جامع افراد نيست)؛ ثانياً لطف برحسب تعريف آن در كلام أعمّ از عصمت است و فصل تعريف نيز قادر نيست اين عموميت را از بين ببرد. (تعريف مانع اغيار نيست)؛ ثالثاً جنس لطف ـ برحسب تعريف كلامي آن‌ـ با جنس عصمت متفاوت است. چون در تعريف لطف گفته‌اند: آن‌چه انسان را به طاعت نزديك و از گناه دور مي‌كند و…، در حالي كه در عصمت بحث نزديك شدن به طاعت يا دور شدن از معصيت مطرح نيست.
4. وسرانجام در تعريف عصمت مي‌توان گفت: «عصمت عبارتست از آن‌چه انسان را از گناه و اشتباه مصون مي‌دارد». اين تعريف حاوي نكات لازم هست و محاسن تعاريف فوق را در بردارد. البته تعريف‌هاي ديگري نيز ارايه شده است كه هريك در جاي خود قابل توجه و تأمل است.

نكات تعريف

1. گناه عبارتست از ترك واجب يا فعل حرام. بنابراين ترك و فعل امور مباح (در بعض موارد) و يا فعل مكروه و يا ترك مستحب خلاف عصمت محسوب نمي‌شود، بلكه به اصطلاح «ترك اولي» است، و لطمه‌اي برعصمت معصوم نمي‌زند.
2. مصونيت از خطا و گناه مطلق است چه عمدي باشد و چه سهوي، چه قبل از نبوت و امامت باشد و چه بعد از آن. هم‌چنين شامل قبل از بلوغ و بعد از آن مي‌شود، چنان‌كه تمام گناهان را به طور مطلق شامل مي‌شود، چه كبيره و چه صغيره، چه كذب و زنا و چه ساير گناهان.
3. مصونيت غير از عدم ارتكاب است. توضيح آن‌كه ممكن است شخصي در طول عمر خود ـ به ويژه اگر كوتاه باشد‌ـ زمينه‌ي ارتكاب گناه يا وقوع در خطا را پيدا نكند، اما چنين شخصي را معصوم نمي‌گويند، چون در مقابل گناه و اشتباه مصونيت ندارد. چه بسا اگر در شرايط حادّي قرار گيرد مرتكب گناه و خلاف شود. به عبارت ديگري معصوم كسي است كه عدم ارتكاب گناه و خطا در او «تضمين شده» است نه كسي كه عملاً گناه و اشتباه نكرده باشد. (دقت كنيد).
4. مراتب پايين‌تر عصمت در انسان‌هاي عادي نيز وجود دارد، به عبارت ديگر عصمت عبارتست از مراحل عالي تقوي، چون انسان با تقوا كسي است كه در حد خود گناه نمي‌كند و از اشتباه به دور است. در واقع تقوا وقايه‌اي (سپري) است كه شخصي را از گناه و اشتباه حفظ مي‌كند. چون به انسان با تقوا وسيله‌ي تشخيص حق از باطل و حركت در مسير حق عنايت مي‌شود، قرآن كريم مي‌فرمايد: إن تتّقوا اللّه يجعل لكم فرقاناً (انفال، 8/29) اگر تقواي الهي را پيشه كنيد براي شما فرقاني (وسيله‌ي تشخيص حق از باطل) قرار مي‌دهد. بنابراين عصمت را مي‌توان به عصمت مطلق كه شامل حال گروه خاصي فقط مي‌شود و عصمت نسبي (تقوا) تقسيم كرد، كه دومي محدوديتي ندارد و مي‌تواند شامل حال انسان‌هاي عادي نيز بشود. اينان نيز مي‌توانند با كسب تقوا به حدي برسند كه به نوعي از ارتكاب گناه و خطا مصونيت پيدا كنند، گرچه ـ چنان‌كه گذشت ـ اين مصونيت تضمين شده نيست.
هرچه ملكه تقوا در انسان نيرومندتر شود امكان ارتكاب گناه در او ضعيف‌تر مي‌شود، بدين ترتيب انسان‌هاي عادي نيز در مراحلي از مصونيت دست پيدا مي‌كنند.
5. چنان‌كه از اين تعريف روشن مي‌شود، عصمت داراي دو شاخه است: مصونيت از گناه يا عصمت عملي، و مصونيت از خطا يا عصمت علمي.

معصومين كيانند؟

از نظر قرآن كريم چهار گروه داراي عصمت مي‌باشند كه عبارتند از: ملائكه، پيامبران، ائمه و بعضي افراد خاص مانند حضرت زهرا (س) و حضرت مريم(ع)، در مورد دو دسته از معصومين، يعني پيامبران وامامان علاوه برقرآن و ساير دلايل نقلي، براهين عقلي روشن و متقني نيز مي‌توان اقامه كرد. در ذيل به بررسي دلايل عصمت گروه‌هاي فوق مي‌پردازيم.

1. ملائكه

از نظر قرآن كريم ايمان به ملائكه‌ي الهي از اركان ايمان به غيب بوده و از شرايط ايمان مؤمن محسوب مي‌شود. حدود200 آيه در قرآن در مورد ملائكه، ايمان به آنها، صفات، وظايف و تكاليفشان آمده است. يكي از صفاتي كه قرآن براي فرشتگان معرفي مي‌نمايد، عصمت است، مي‌فرمايد: يا‌أيّها الّذين آمنوا قوا أنفسكم و‌أهليكم ناراً وقودها النّاس و‌الحجارة عليها ملائكة غلاظ شداد لا يعصون اللّه ما أمرهم و‌يفعلون ما يؤمرون (تحريم، 66/6) اي كساني كه ايمان آورده‌ايد، خود و خانواده‌ي خود را از آتشي كه آتش افروز آن مردم و سنگ‌هاي خارا مي‌باشد نگاهداريد، كه برآن آتش فرشتگاني بسيار سرسخت و شديد گمارده شده‌اند، هرگز نافرماني خدا را نمي‌كنند و آن‌چه بدان مأمور باشند انجام مي‌دهند.
در مورد اين آيه به دو نكته بايد توجه كرد: اولاً براطاعت محض و عدم عصيان ملائكه كه آيه صراحت دارد. ثانياً فرشتگان عذاب خصوصيتي ندارند بلكه نفس فرشته بدون چنين خصوصيتي را لازم مي‌آورد و به اصطلاح بايد از ملائكه‌ي عذاب بودن، القاي خصوصيت كرد.
در جاي ديگر مي‌فرمايد: و‌قالوا اتّخذ الرّحمن ولداً سبحانه بل عباد مكرمون. لا‌يسبقونه بالقول و‌هم بأمره يعملون (انبياء، 21/26ـ27) و (مشركان) گفتند: خداوند رحمن فرزندي براي خود برگرفته است. او منزه (از اين نسبت‌هاي ناروا) است. بلكه (فرشتگان كه مشركان آنها را فرزند خدا مي‌دانند) بندگان مقرب خدا مي‌باشند. كه هرگز پيش از امر خدا كاري نمي‌كنند و آنان تنها امر او را انجام مي‌دهند.
اين آيات نيز برعصمت فرشتگان دلالت دارد. در چند آيه‌ي قبل مي‌فرمايد: و‌له من في السّموات و‌الأرض و‌من عنده لا يستكبرون عن عبادته و‌لا يستحسرون. يسبّحون اللّيل و‌النّهار لا يفترون (انبياء/19ـ20) و آن‌چه در آسمان‌ها و زمين است همگي مِلك خداست و كساني كه نزد او هستند (فرشتگان مقرب الهي) هرگز از بندگي او سرپيچي نمي‌كنند و استكبار نمي‌ورزند و هرگز از عبادت خسته نمي‌شوند. همواره در شب و روز تسبيح مي‌گويند و سستي نمي‌كنند.
در اين آيات نيز اشاره به قدس و پاكي و عبوديت فرشتگان شده است.
در جاي ديگر بعد از بيان اين كه هريك از فرشتگان مقامي مخصوص دارند كه هيچ‌گاه از آن مقام و جايگاه خود تخطي نمي‌كنند، مي‌فرمايد: و‌ما منّا إلاّ له مقام معلوم. وإنّا لنحن الصّافّون. وإنّا لنحن المسبّحون (صافات، 37/164ـ166) در مجموع آن‌چه از روح قرآن به طور عام به دست مي‌آيد اين است كه فرشتگان موجوداتي پاك و معصوم هستند امكان خطا و اشتباه و نافرماني در آنها نيست، مراتب و مسؤوليت‌هاي متفاوتي دارند ولي به هرحال كارگزاران خداي تعالي در ربوبيت و تدبير و اداره‌ي عالم مي‌باشند. هيچ يك به اندازه‌ي ذره‌اي از وظيفه‌ي خود تخطي نمي‌كنند، بعضي مقرب‌تر و به اصطلاح «مطاع»، هستند كه فرشتگان ديگري را تحت امر خود دارند، چنان‌كه درباره‌ي جبرئيل مي‌فرمايد: إنّه لقول رسول كريم. ذي قوة عند ذي‌العرش مكين. مطاع ثَمّ أمين (تكوير، 81/19ـ21) (قسم به آياتي كه ذكر شد) كه قرآن كلام رسول بزرگوار حق (جبرئيل) است. فرشته‌اي نيرومند و با قوت كه نزد صاحب عرش (خداي مقتدر) با جاه و منزلت است. او در آنجا فرمانرواي فرشتگان و امين وحي الهي است.

ملائكه از زبان روايات

بحث بيشتر را درباره‌ي ملائكه و عصمت آنها را از طريق روايات ـ كه خود تفسير قرآنند و ائمه عدل قرآن ـ پي مي‌گيريم. امير المؤمنين(ع) مي فرمايد:
… ثمّ خلق سبحانه لاسكان سمواته، وعمارة الصفيح الأعلي من ملكوته، خلقاً بديعاً‌من ملائكته… جعلهم اللّه فيما هنا لك اهل الامانة علي وحيه، وحمّلهم إلي المرسلين ودائع امره و نهيه، و عصمهم من ريب الشبهات، فما منهم زائغ عن سبيل مرضاته. و امدّهم بفوائد المعونة، واشعر قلوبهم تواضع إخبات السّكينه، وفتح لهم ابواباً ذللاً إلي تماجيده، و نصب لهم مناراً واضحة علي اعلام توحيده، لم‌تثقلهم موصرات الآثام، ولم ترتحلهم عقب الّليالي والايام، و لم ترم الشكوك بنوازعها عزيمة ايمانهم، ولم تعترك الظّنون علي معاقد يقينهم، ولا قدحت قادحة الاّ حسن فيما بينهم، ولا سلبتهم الحيرة مالاق من معرفته بضمائرهم، وما سكن من عظمته و هيبة جلالته في اثناء صدورهم، ولم تطمع فيهم الوساوس فتقترع برينها علي فكرهم…6 آن گاه خداوند سبحان براي سكونت در آسمان‌ها و آباد ساختن بالاترين قسمت از ملكوت خويش، مخلوقات بديعي از فرشتگان آفريد… آنان را در آنجا امين وحي خود قرار داد و به رساندن ودايع امر و نهي خود واداشت و آنها را از ترديد شبهات مصونيت بخشيد، پس هيچ يك از آنان از راه خشنودي او منحرف نمي شوند. و‌آنها را با كمك خود بهره‌مند ساخت و دلهايشان را با فروتني و خشوع و آرامش آگاهي بخشيد، راه‌هاي همواري براي ستايش و عبادت خويش به رويشان گشود، و علامت‌ها و چراغ‌هاي روشني به نشانه‌هاي توحيد حق برايشان نصب كرد. گناهان سنگين بار آنها را سنگين نكرده است. (مرتكب گناه نشده‌اند و يا گناهان سنگين مردم آنان را در كار خود دلسرد نكرده است)، آمد و رفت شب و روز، آنان را به سوي مرگ كوچ نداده است، تيرهاي شك و ترديد در ايمان محكم آنان خللي ايجاد نكرد، و پندارهاي واهي بر پايگاه يقيني آنها راه نيافت، و آتش كينه بين آنها برافروخته نشد، حيرت و سرگرداني (در فهم كنه ذات حق)آنان را از ايماني كه دارند و عظمت و هيبت و جلال خدا كه در رسول خود نهفته اند، جدا نساخت، وسوسه‌ها در آنها راه نيافت تا شك و ترديد بر فكر آنها مسلط شود….
در ادامه‌ي اين خطبه حضرت مطالب جالبي درباره‌ي ايمان، عبادت، خوف، محبت، خشوع و خضوع، مناجات هاي طولاني، حديث و… فرشتگان بيان مي فرمايد كه همگي مربوط به بحث ما است و براي رعايت اختصار از نقل آنها خودداري مي‌كنيم.
در فرازي از خطبه‌ي 109مي فرمايد:
… هم أعلم خلقك بك، و اخوفهم لك، و اقربهم منك،… آنها (ملائكه) داناترين مخلوقات به تو هستند، و بيشتر از همه از تو خوف دارند، و از همه بر تو نزديك ترند.
از آيات و روايات گذشته هم عصمت علمي فرشتگان ثابت مي شود و هم عصمت عملي آنان. لازم به ذكر نيست كه فرشتگان نيز بر‌حسب مقام و منزلت خود نسبت به عدم انجام ترك اولي و انجام آن و ميزان ارتكاب متفاوت هستند. (دقت كنيد)

2. پيامبران

در مورد عصمت انبيا بين متكلمان اختلاف نظر فراواني وجود دارد. گروهي مطلقاً عصمت انبيا را قبول ندارند و ارتكاب هر نوع گناهي را بر انبيا جايز مي دانند. گروه ديگري ارتكاب گناه را قبل از بعثت جايز مي دانند و بعد از آن خير، و گروهي تنها ارتكاب گناهان صغيره را جايز مي دانند، نه كبيره و عده‌اي ارتكاب عمدي گناه توسط پيامبران را جايز نمي دانند ولي سهوي را بي اشكال مي دانند و… ولي شيعه‌ي اماميه به عصمت مطلق پيامبران قائل است، چه قبل از بعثت و چه بعد از آن، چه از صغائر و چه از كبائر، عمدي و يا سهوي.

دلائل عصمت پيامبران

براي عصمت انبيا مي توان از راه عقل و نقل دليل ارائه كرد.

دلايل عقلي

الف) اعتماد به پيامبر بدون عصمت حاصل نمي شود: پيامبران براي هدايت و ارشاد مردم مبعوث مي شوند، به همين دليل بايد مردم آنها را باور داشته و به عنوان هادي بپذيرند، و براي اين امر بايد پيغمبر مورد وثوق و اعتماد مردم باشد، تا به حرف او گوش فرا دهند و به آن عمل كنند. حال اگر پيامبر مرتكب گناه يا اشتباه شود، اعتماد مردم از او سلب مي شود و هر چه بگويد احتمال مي دهند اشتباه باشد و هر كار كند گمان مي كنند گناه و انحراف است، در اين صورت ديگر براي وجود پيامبر حكمتي باقي نمي ماند، و غرض از ارسال رسل منتقي مي شود.
ب) تربيت و ارشاد حقيقي در گرو پاكي و عصمت مربي است: يك مربي در صورتي در كار خود موفق است كه به آن‌چه مي گويد خود عامل باشد و به اصطلاح واعظ متّعظ باشد، در غير اين صورت در كار خود توفيق چنداني نخواهد داشت.
از اين رو خداي متعال از اين كه كسي چيزي را بگويد كه خود انجام نمي دهد، به شدت نهي مي كند. يا أيّها الّذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون. كَبُر مقتا عند‌اللّه أن تقولوا ما لا تفعلون (صف، 61/‌2 ـ 3) يعني اي كساني كه ايمان آورده ايد چرا آنچه را انجام نمي‌دهيد، مي گوييد. اين كه آنچه را انجام نمي دهيد بر زبان جاري كنيد نزد خدا (كار بس ناپسندي است و) خشم و غضب شديدي بر آن مترتّب است.
ج‌) لزوم اطاعت:لازم است مردم از پيامبران بدون قيد و شرط اطاعت كنند. در غير اين صورت وجود پيامبر بي فايده خواهد بود وفلسفه‌اي براي ارسال رسل باقي نمي‌ماند. از سوي ديگر اگر پيامبر معصوم نباشد ممكن است امر به گناه و اشتباه كند، در اين صورت اگر از پيامبر اطاعت كند خدا را نافرماني كرده است و اگر از خدا اطاعت كند، پيامبر را نافرماني كرده است يعني مكلّف در تناقض گير مي كند. هم لازم است از پيامبر اطاعت كند و هم لازم است اطاعت نكند و اين امر محال است.

دلايل نقلي

قرآن پيامبران را معصوم مي داند هم در بينش و علم، هم در عمل. در ذيل برخي از دلايل قرآني عصمت انبيا را مي‌آوريم:

1. عصمت عملي

الف) مخلصين از تيررس وسوسه‌ي شيطان به دور و معصومند. پيامبران مخلصند، پس پيامبران معصومند. اينك توضيح مقدمات برهان: شيطان بعد از تمرد از فرمان خدا و رانده شدن از درگاه الهي، تقاضا كرد تا قيامت به او مهلت داده شود و خداوند نيز تا زمان معلومي به او مهلت داد، در اين حال چنين اظهار داشت: قال ربّ بما أغويتني لاُزيّننّ لهم في الأرض و‌لأغوينّهم أجمعين. إلاّ عبادك منهم المخلصين (حجر، 15/‌39 ـ 40) شيطان گفت: پروردگارا چنان‌كه مرا گمراه كردي، من نيز حتماً‌در زمين همه چيز را در نظر آنها (فرزندان آدم) جلوه مي دهم تا آنها از ياد تو غافل شوند و حتماً‌ همگي را گمراه خواهم كرد. مگر بندگان پاك و خالص شده تو را. اين معنا در سوره‌ي «ص»‌ آيات 82 و 83 نيز آمده است.
از اين آيه استفاده مي شود كه شيطان از گمراه نمودن مخلصين نااميد است و سراغشان نمي رود. زيرا مخلصين كساني هستند كه خالص شده‌اند و صرفاً براي خدا هستند. به طوري كه فكر و ذكر و عمل و رفتار آن‌ها همگي براي خدا است و زبان حال آن‌ها اين است: إنّ صلوتي و‌نسكي و‌محياي و‌مماتي للّه ربّ العالمين (انعام،6/162) ديگر جاي پايي براي شيطان در وجودش باقي نمانده است. از سوي ديگر قرآن، پيامبران را مخلص معرفي مي كند. از جمله:و‌لقد همّت به و‌همّ بها لو‌لا أن رءا برهان ربّه كذلك لنصرف عنه السوء والفحشاء إنّه من عبادنا المخلصين (يوسف،12‌/‌24) آن زن آهنگ او را كرد و اگر لطف خاص خدا و مشاهده‌ي‌ برهان پروردگارش نبود برحسب ميل غريزي او نيز آهنگ آن زن را مي كرد، (ولي چنين نشد و لطف خاصِ خدا شامل حالِِ او شد). اين چنين بدي و فحشا را از او برگردانديم. زيرا او از بندگان مخلص ما بود.
ذيل آيه‌ي‌«إنّه من عبادنا المخلصين» كه به منزله‌ي تعليل براي عدم ارتكاب گناه از سوي حضرت يوسف محسوب مي شود؛ هم كبراي برهان را اثبات مي كند و هم صغري را. به عبارت ديگر دو نكته از آيه استفاده مي شود: اولاً مخلصين از گناه مصونند، و ثانياً يوسف كه پيامبر خدا است از مخلصين است. در سوره‌ي صافات آيه‌ي40 و74 بندگان مخلص را از عذاب دردناك در امان مي داند، و در آيه‌ي 128 مي فرمايد: الياس را كه از مرسلين بود همگي تكذيب كردند مگر بندگان مخلص، و در آيه‌ي 160 تنها بندگان مخلص را شايسته براي توصيف خداوند دانسته است. در سوره‌ي مريم آيه‌ي51 حضرت موسي (ع) را از مخلصين معرفي مي كند و مي فرمايد: و‌اذكر في الكتاب موسي إنّه كان مخلصاً و‌كان رسولاً‌نبيّا (اي پيامبر) در كتاب (خود شرح حال) موسي را ياد كن كه او مخلص بود و رسول و نبي بود. و در جاي ديگر مي فرمايد: و‌اذكر عبادنا إبراهيم و‌إسحق و‌يعقوب أولي الأيدي و‌الأبصار إنّا أخلصناهم بخالصة ذكري الدّار (ص، 38/‌45 ـ 46)، (و باز اي پيامبر) از بندگان (مخلص) ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را ياد كن، كه همگي (در انجام رسالت خود) صاحب اقتدار و بينش بودند زيرا ما آنان را خالص گردانيديم به خلوص ياد سراي ديگر.
در آيات ديگري نيز پيامبران الهي به عنوان مخلص معرفي شده اند.
ب‌) پيامبران صدّيق مي باشند. صدّيق كسي است كه قول و فعل او همواره قرين صداقت و راستي باشد. پس انبيا هم در قول و هم در فعل جز براساس صدق و درستي حركت نمي‌كنند: به عنوان مثال قرآن در سوره‌ي مريم آيه‌ي 41 مي‌فرمايد:‌و‌اذكر في الكتاب إبراهيم إنّه كان صدّيقاً نبيّا اي پيامبر دركتاب خود شرح حال ابراهيم را ياد كن زيرا او صدّيق و نبي بود. در همين سوره آيه‌ي 56 مي فرمايد: و‌اذكر في الكتاب إدريس إنّه كان صدّيقاً نبيّا.
ج ) پيامبران به طور مطلق هدايت شده و راه يافته هستند، گناهكار گمراه است، پس پيامبران هيچ‌گاه گناه نمي كنند. قرآن مي فرمايد: ووهبنا له إسحق و‌يعقوب كلاً هدينا و‌نوحا هدينا من قبل و‌من ذرّيته داود و‌سليمان و‌أيّوب و‌يوسف و‌موسي و‌هارون و‌كذلك نجزي المحسنين. و‌زكريا و‌يحيي و‌عيسي و‌إلياس كلّ من الصّالحين. و‌إسمعيل و‌اليسع و‌يونس و‌لوطا و‌كلاً فضّلنا علي العالمين. و‌من آبائهم و‌ذرّيّاتهم و‌إخوانهم و‌إجتبيناهم و‌هديناهم إلي صراط مستقيم. ذلك هدي اللّه يهدي به من يشاء من عباده و لو أشركوا لحبط عنهم ما كانوا يعملون. أولئك الّذين آتيناهم الكتاب و الحكم و‌النبوة فإن يكفر بها هؤلاء فقد وكّلنا بها قوماً ليسوا بها بكافرين. أولئك الّذين هدي اللّه فبهديهم اقتده قل لا أسئلكم عليه أجراً إن هو إلاّ ذكري للعالمين. (انعام، 6/‌84 ـ‌90) به ابراهيم، اسحق و يعقوب را بخشيديم و همگي را هدايت كرديم و پيش از اين نوح را هدايت كرده بوديم. و (همچنين) از ذريه‌ي ابراهيم، داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هارون (را هدايت نموديم) و اين چنين به نيكوكاران پاداش مي‌دهيم. و (هم چنين) زكريّا و يحيي و عيسي و الياس همگي از صالحين هستند و هم چنين اسماعيل و يسع و يونس و لوط، و همگي را بر جهانيان برتري بخشيديم. و نيز برخي از پدران آنها و فرزندانشان و برادران آنها را (بر ديگران برتري داديم ) و آنان را برگزيديم و همگي را به راه راست هدايت كرديم. اين هدايت الهي است كه توسط آن هر كه را از بندگانش كه بخواهد هدايت مي كند. و اگر براي خدا شريك قائل شوند، اعمال آنها را از بين مي‌برد و نابود مي كند. اينها كساني هستند كه به آنها كتاب و حكم و پيامبري عطا كرده‌ايم. پس اگر اين قوم به آنان كفر بورزند. آنان را همانا نگهبان كرديم بر آن گروهي كه نيستند بدان كفر ورزندگان. آنان (پيامبران) كساني هستند كه خداوند آنها را هدايت كرده است پس تو نيز از هدايت (و راه راست) آنان پيروي كن. و به مردم بگو من بر‌رسالت خود مزدي نمي خواهم مگر آن كه اين رسالت تذكري بر عالميان باشد.
اين كه خدا به طورمطلق امر مي كند كه از هدايت پيامبران پيروي كنيم دليلي است بر‌اين مطلب كه هر كار مي كنند مطابق رضاي خداست. و از آنجا كه ارتكاب گناه مورد رضاي خدا نيست، پس پيامبران گناه نمي كنند. در برخي آيات قرآن، از عصيان و گناه به ضلالت تعبير مي شود. پس هر كه گناه كند هدايت نشده است. قرآن مي فرمايد:ألم أعهد إليكم يا بني‌آدم أن لا تعبدوا الشّيطان إنّه لكم عدو? مبين. وأن اعبدوني هذا صراط مستقيم. و لقد أضلّ منكم جبلاّ كثيراً أفلم تكونوا تعقلون (يس،36/‌60 ـ 62) اي فرزندان آدم آيا از شما پيمان نگرفتم كه شيطان را نپرستيد، زيرا او براي شما دشمن آشكاري است. و اين كه مرا بپرستيد كه راه راست همين است. در حالي كه شيطان گروه‌هاي زيادي از شما را به گمراهي كشيد (و وادار به گناه و عصيان كرد) پس آيا تعقل نمي كنيد؟ بديهي است كه مراد از ضلالت به وسيله‌ي شيطان وادار نمودن مردم به گناه و نافرماني خداست.
حاصل آن كه انبيا به هدايت خاص الهي هدايت شده اند به گونه‌اي كه هرگز گناهي نمي تواند در ساحت قدسي آنان راه يابد.
د) اطاعت از پيامبران را قرآن به طور مطلق لازم دانسته است. در حالي كه اگر كسي امر به گناه كند، اطاعتش حرام است، پس پيامبران لزوماً به لحاظ قول و فعل از گناه مصونند. توضيح اين كه: اطاعت از قول و فعل و تقرير پيامبر، مصداق اتم اطاعت است و اگر پيامبر مرتكب گناه شود، از باب اطاعت از فعل او، ارتكاب گناه لازم مي شود، در حالي كه ارتكاب گناه حرام است.
اين دليل را اين گونه نيز مي توان بيان كرد: قرآن اطاعت از پبامبر را همراه و در كنار اطاعت از خدا به طور مطلق لازم دانسته است. و اگر امر و نهي قولي و فعلي پيامبر خلاف امر و نهي الهي باشد، مكلف دچار تناقض مي شود، زيرا فعل خاصي را هم واجب است انجام دهد (مثلاً بر حسب امر پيامبر) و هم واجب است انجام ندهد‌(بر حسب نهي خداوند) و اين محال است.
آيات در اين زمينه متعدد است. در اينجا تنها به يك مورد اشاره مي شود: قال إن كنتم تحبّون اللّه فاتّبعوني يحببكم اللّه و‌يغفر لكم ذنوبكم و‌اللّه غفور رحيم. قل أطيعوا اللّه و‌الرّسول فإن تولّوا فإنّ اللّه لا يحبّ الكافرين (آل عمران، 4/‌31 ـ 32) اي پيامبر بگو: اگر خدا را دوست مي داريد از من پيروي كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهتان را ببخشد، زيرا خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است. بگو: از خدا و پيامبر اطاعت كنيد اگر (از اطاعت آنان) روي برگردانيد، پس تحقيقاً خداوند كافران را دوست نمي‌دارد.
در اين دو آيه، اولاً‌دوست داشتن خدا را مساوي پيروي از پيامبر قرار داد است، بديهي است كه خداوند گناه و گناهكار را دوست ندارد. پس هر چه پيامبر مي كند، محبوب خدا است.ثانياً اطاعت از خداوند را قرين اطاعت پيامبر قرار داده است، و اطلاق آيه دال بر اين است كه آنچه پيامبر مي كند و مي‌گويد همگي مطابق امر و نهي الهي است و نافرماني در آن نيست.
در پايان اين بحث با نقل از فرازهايي از يك روايت گفتار را به پايان مي بريم.
عن الصادق‌(ع) أنّه قال: إنّ اللّه عزّ و جلّ مكّن انبيائه من خزائن لطفه و كرمه و رحمته، وعلّمهم من مخزون علمه، و أفردهم من جميع الخلائق أجمعين، إذ جعلهم وسائل سائر الخلق إليه، و جعل حبّهم و طاعتهم سبب رضاه، و خلافهم و انكارهم سبب سخطه، و أمر كلّ قوم باتّباع ملّة رسولهم، ثمّ أبي أن يقبل طاعة أحد، إلاّ بطاعتهم و تبجيلهم، و معرفة حبّهم و حرمتهم و وقارهم و تعظيمهم و جاههم عنداللّه، فعظّم جميع أنبياء‌اللّه تعالي و لا تنزلهم منزلة أحد من دونهم، ولا تتصرّف بعقلك في مقاماتهم و أحوالهم و اخلاقهم إلاّ ببيان محكم من عنداللّه، إجماع أهل البصائر بدلائل تتحقّق بها فضائلهم و مراتبهم، و أنّي بالوصول إلي حقيقة مالهم عنداللّه تعالي، وإن قابلت أقوالهم وأحوالهم بمن دونهم من النّاس أجمعين فقد أسأت صحبتهم، و أنكرت معرفتهم، وجهلت خصوصيّتهم باللّه وسقطت عن درجة حقائق الايمان والمعرفة فإيّاك ثمّ ايّاك.7
از امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمود: خداي عزّوجل پيامبرانش را از گنجينه‌ي لطف و كرم و رحمت خود قدرت بخشيد و از مخزن علم خود آگاهي بخشيد، و تنها آنان را در بين تمام مخلوقات برا ي خود برگزيد. پس هيچ‌يك از خلايق در اخلاق و احوال شبيه آنها نيست، زيرا خداوند آنان را وسيله‌ي ساير خلق به سوي خويش قرار داد و محبّت و طاعت آنها را سبب خشنودي خود قرار داد، و مخالفت و انكارشان را سبب خشم و غضب خود، و هر قومي را به پيروي از مذهب پيامبر خودامر كرد، آنگاه از پذيرش طاعت هر يك از بندگان خودداري كرد مگر از راه طاعت پيامبران، و بزرگداشت آنها، و شناخت محبت و احترام و وقار و بزرگداشت و مقام آنها نزد خدا. (تنها از اين راه، طاعت بندگان را مي پذيرد) بنابراين تمام پيامبران الهي را تعظيم كن، و هرگز مقام و منزلت آنها را در حد هيچ‌يك از مخلوقات غير از خودشان تنزّل نده، و هرگز در مقامات و احوال و اخلاق آنها با عقل خودت تصرّف نكن، مگر با يك بيان محكمي كه از سوي خدا باشد و يا اتفاق اهل بينش به وسيله‌ي براهيني كه با آن براهين فضائل و مراتب انبيا تحقق مي يابد. (عقل خود را معيار قضاوت و فهم مقامات و مراتب انبيا قرار نده، بلكه با كلام خدا و براهين محكم اهل بينش در فهم مقامات آنها بكوش) كجا مي توان به مقامي كه آنان نزد خدا دارند رسيد؟! و اگر سخنان و احوال آنها را پايين تر از خودشان از ساير مردم مقابل قرار دهي، بدهمنشيني با ايشان قرار داده‌اي و به معرفت آنها دست نيافته‌اي، و اختصاص داشتن آنها به خدا را نفهميده‌اي، و از حقيقت‌هاي ايمان و معرفت سقوط كرده‌اي، پس (از اين كار) بپرهيز آن‌گاه بپرهيز.

2. عصمت علمي پيامبران

آنچه گذشت دلايل مصونيت پيامبران از گناه، يعني عصمت عملي بود. در اينجا بايد در مورد عصمت علمي پيامبران نيز بحث كنيم:
اقسام عصمت علمي: عصمت علمي پيامبران به نوبه‌ي خود داراي شاخه‌هاي متعددي است، از جمله:
1‌.2. عصمت در اعتقادات و بينش هاي كلي: پيامبران بايد در زمينه‌ي جهان‌بيني و اعتقادات از هر نوع اشتباه و انحرافي مصون باشند، به‌گونه‌اي كه احتمال راه يافتن عقايد باطل همچون شرك و غير آن در بينش انبيا منتفي باشد.
2‌.2. عصمت در تلقي پيام الهي: پيامبران در دريافت پيام الهي بايد از هر گونه اشتباه و خطايي مصون باشند. اگر اين عصمت نباشد، ممكن است شخصي پيام‌هاي شيطاني را به جاي پيام‌هاي رحماني تلقي كند. زيرا شيطان نيز به دوستان خود وحي مي كند و برايشان پيام مي فرستد:‌… و‌إنّ الشياطين ليوحون إلي أوليائهم ليجادلوكم و‌إن أطعتموهم إنّكم لمشركون‌ (انعام/‌121)، … و تحقيقاَ شياطين به سوي دوستان خود وحي مي كنند، تا با شما مجادله كنند و اگر از آنها پيروي كنيد، حتماً مشرك خواهيد بود.
3‌.2. عصمت در حفظ پيام الهي: ممكن است شخص در تلقي پيام اشتباه نكند ولي به سبب فراموشكاري و غير آن نتواند پيام را به خوبي حفظ كند. در اين صورت نيز پيام حقيقي به مردم نخواهد رسيد، پس ضرورتاً بايد پيامبر در حفظ وحي نيز از مصونيت برخوردار باشد.
4‌. 2. عصمت در ابلاغ پيام الهي: پيامبر نه تنها در تلقي وحي و حفظ و نگهداري آن بايد معصوم باشد، كه در ابلاغ آن نيز بايد از خطا و اشتباه در امان باشد. در اين مورد اگر عمداً خلاف آنچه به او وحي شده ابلاغ كند، در اين صورت عصمت عملي مخدوش مي‌شود و اگر سهواً و اشتباهاً چنين كند، به عصمت علمي لطمه وارد مي‌شود.

دلايل عصمت علمي

الف) دلايل عقلي: تمام براهين عقلي كه بر اثبات عصمت عملي ذكر شد در اينجا نيز مي‌توان اقامه كرد. علاوه بر آنها، در مورد عصمت در اعتقادات بايد توجه داشت فلسفه‌ي وجودي انبيا هدايت مردم به سوي حق است، حال كسي كه خود گمراه است و به راه انحرافي و اشتباهي باوردارد، چگونه مي تواند راهنماي ديگران باشد:
ذات نـايـافتـه از هستي بخش كي تواند كه شود هستي بخش
كهنه ابـري كـه بـود‌ ز‌آب تهي كي تـوانـد كـه كنـد آب‌دهـي
اين بديهي است كه «فاقد الشي»‌نمي تواند «معطي الشي»‌باشد.
اما برهان كلي كه بر همه‌ي مراتب عصمت علمي مي‌توان اقامه كرد برهان ذيل است:‌ آنچه فلسفه و ضرورت بعثت انبيا را اقتضا مي كند، احتمال اشتباه انسان‌هاي عادي و نارسايي عقل و حواس آنها در راه يابي و ضرورت وجود راهي مطمئن و تضمين شده براي رسيدن به مقصد آفرينش و كمال نهايي است.
حال اگر اين احتمال در پيامبران نيز وجود داشته باشد، در آن صورت اولاً‌ديگر راه نبوت نيز راه تضمين شده محسوب نمي شود. ثانياً‌پيامبران نيز نيازمند هادي و راهنما خواهند بود و اين امر به تسلسل باطل منتهي مي شود. ثالثاً براي تشخيص حق از باطل معيار و ميزان صحيحي موجود نخواهد بود. رابعاً غرض از آفرينش انسان نقض خواهد شد در حالي كه خداي حكيم نقض غرض نمي كند. خامساً، اعتماد مردم از پيامبران سلب خواهد شد. نتيجه‌ي اين امور آن است كه ديگر فلسفه‌اي براي بعثت انبيا باقي نمي ماند و بود و نبود نبوت مساوي است، پس نبوت نيز عبث و بيهود است.
ب ) دلايل نقلي: از آيات فراواني در قرآن كريم مي توان پي به عصمت علمي پيامبران برد كه در اينجا به بعضي از آنها اشاره مي شود:
1. قرآن مي فرمايد: و‌ما ينطق عن الهوي. إن هو إلاّ وحي يوحي. علّمه شديد القوي‌(نجم، 53/‌3 ـ‌5)، (صاحب شما يعني پيامبر) هرگز از روي هواي نفس سخن نمي‌گويد. هر چه مي‌گويد وحي الهي بوده كه به او القا شده است. (جبرئيل همان فرشته‌ي) بسيار توانا به او آموخته است.
از اين آيه استفاده مي شود كه: اولاً هر چه پيامبر اسلام مي گويد سخن خدا است كه از طريق جبرئيل به او رسيده است پس محال است اشتباه كند. ثانياً عدم تحريف پيام الهي و ابلاغ وحي بدون خطا فرع بر اين است كه هم در تلقي و هم در حفظ و هم در ابلاغ عصمت وجو داشته باشد، و چون همه‌ي اين مراتب فرع برداشتن بينش صحيح است، پس اين آيه مراتب چهارگانه‌ي عصمت علمي را اثبات مي‌كند.
2. در آيه‌ي ديگري مي فرمايد: عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه أحداً. إلاّ من ارتضي من رسول فإنّه يسلك من بين يديه و من خلفه رصداً. ليعلم أن قد أبلغوا رسالات ربّهم و‌أحاط بما لديهم و‌أحصي كل شيء عدداً (جن، 72/‌26 ـ 28)، او داناي غيب است و هيچ كس را بر غيب خود آگاه نمي كند. مگر كسي از پيامبران را بپسندد، پس در اين صورت فرشتگاني را براي حفاظت آن (وحي) از پيش رو و پشت سر مي فرستد، تا بداند كه حتماً‌پيام‌هاي پروردگار خود را رسانيده اند، در حالي كه خداوند نسبت به آنچه (از اسرار) كه نزد رسولان است احاطه دارد و از شماره و عدد هر چيزي در عالم به خوبي آگاه است.
از اين آيه استفاده مي‌شود كه خداي تعالي براي حفظ وحي خود از مرحله‌ي صدور تا مرحله‌ي ابلاغ نگهبانان قدرتمندي فرستاده و خلاصه طوري جريان وحي را قرار داده است كه علم قطعي به حفظ آن و ابلاغ به مردم وجود داشته باشد.
آيات: (يسلك من بين يديه و‌من خلفه رصداً) و (ليعلم أن قد أبلغوا رسالات ربّهم) و (أحاط بما لديهم) به وضوح برهمه‌ي مراتب عصمت علمي پيامبران و مصونيّت وحي از هرگونه تحريفي دلالت دارد.
هم‌چنين مي‌توان از آيات (بقره/213)؛ (حجر/9)؛ (حاقه/43ـ 48) و (آل‌عمران/161) دلايل واضح و قاطعي بر‌عصمت علمي و عملي پيامبران و به خصوص پيامبر اسلام استفاده كرد.

3. عصمت ائمه‌(ع)

سومين گروهي كه قرآن عصمت آنان را اثبات مي‌كند و دلايل عقلي آن را تأييد مي‌نمايد، ائمه‌(ع) هستند.
امام در فرهنگ شيعي ـ به معناي خاص آن ـ به شخصي اطلاق مي‌شود كه به نيابت از رسول بزرگوار اسلام‌(ص) عهده‌دار اداره‌ي امور دنيوي و اخروي جامعه مسلمين مي‌باشد، و با دارا بودن علم لدني، عصمت، ولايت تكويني و تشريعي و هدايت به امر از ديگران ممتاز مي‌شود و اين امور پنجگانه را مي‌توان از قرآن استفاده كرد.

عصمت امام از نظر عقل

همه‌ي برهان‌هاي عقلي كه برعصمت انبيا‌(ع) اقامه شد در اينجا نيز قائم است، كه از تكرار آن خود‌داري مي‌شود و تنها براهين ديگري اقامه مي‌شود.
برهان اول: امام حافظ شريعت است، حافظ شريعت بايد معصوم باشد، پس امام بايد معصوم باشد. اگر حافظ شريعت معصوم نباشد و دچار اشتباه در بينش و نظر و يا خطاكاري در عمل باشد، و نيز كم‌كم محتواي شريعت دچار اشتباه در بينش و نظر و يا خطاكاري در عمل باشد، و نيز كم‌كم محتواي شريعت دچار انحراف و تحريف گردد و طولي نمي‌كشد كه آنچه از شريعت باقي مي‌ماند با حقيقت آسماني آن فاصله مي‌يابد. پس بايد متولي و حافظ و مبيّن و مفسّر شريعت (امام) به هرحال معصوم باشد، تا هم در فهم و ابلاغ و شرح حقيقت شريعت اشتباه نكند و هم در اجرا و عمل و پياده كردن آن از انحراف مبرّا باشد.
برهان دوم: آزار و اذيت و ضرب و جرح و كشتن پيامبر و امام حرام است. در صورتي كه هركس مرتكب گناه شود مستحق تعزير و حدّ است. در اين صورت تناقض لازم مي‌آيد. يعني يك فعل هم برمكلف واجب است و هم حرام، پس بايد پيامبر و امام از ارتكاب گناه مصون باشند، تا مستلزم عقوبت و تعزير نباشند. و آيات و روايات فراواني نيز بر‌حرمت ايذاي پيامبر و امام وارد شده است.

عصمت امام در قرآن

قرآن كريم درباره‌ي امام مي فرمايد: و‌إذ ابتلي إبراهيم ربّه بكلمات فأتمهنّ قال إنّي جاعلك للناس إماما قال و‌من ذرّيتي قال لا ينال عهدي الظالمين. (بقره، 2/‌124)، (اي پيامبر) به ياد بياورهنگامي كه ابراهيم (ع) را پروردگارش با كلماتي (امتحان‌هاي سختي) آزمايش كرد و او از پس همه آنها برآمد. خداوند فرمود: من تو را براي مردم امام قرار دادم. ابراهيم گفت: از ذريّه ام نيز؟ (آيا اين مقام به كسي از ذريّه ام نيز مي‌رسد؟) خداوند فرمود: عهد من به ظالمين نمي رسد. خلاصه اين برهان چنين است. عاصي و گناهكار ظالم است، امامت كه عهد خداوند است به ظالمين هرگز نمي رسد. پس امامت هرگز به عاصي و گناهكار نمي رسد.
در اين آيه به صراحت بيان شده كه عهد خداوند، امامت، به ظالمين ـ‌‌چه اين ظلم به خداوند باشد (لقمان/31)، چه به ديگران (هود/117) وچه به خود (يوسف/23) ـ تعلق نمي‌گيرد. و اگر فردي سر‌سوزني ظلم به ساحت وجوديش راه يافته باشد به هيچ عنوان به مقام امامت نمي‌رسد.
تذكر چند نكته درباره‌ي آيه‌ي124 سوره‌ي بقره:
الف) از آيه‌ي فوق استفاده مي شود كه مقام امامت از مقام نبوت برتر است. زيرا نصب حضرت ابراهيم‌(ع)‌به مقام امامت در اواخر عمر او بود در حالي كه از قبل داراي مقام «عبوديت»، «نبوت»، «رسالت» و «خلّت»‌بوده است. كافي از جابر از امام باقر(ع)‌نقل كرده است كه فرمود:
إنّ اللّه إتّخذ إبراهيم‌(ع) عبدا قبل أن يتخذه نبيّاً‌و‌اتخذه نبيا قبل أن يتخذه رسولاً، و‌اتّخذه رسولا قبل أن يتخذه خليلا و‌اتخذه خليلا قبل أن يتخذه إماما. فلمّا جمع له هذه الأشياء ـ و‌قبض يده ـ قال له: يا إبراهيم (إنّي جاعلك للناس اماما) فمن عظمها في عين إبراهيم قال: يا ربّ‌ (ومن ذرّيتي) قال (لاينال عهدي الظالمين).8
امام باقر‌(ع) فرمود: به راستي خدا ابراهيم را به بندگي خود پذيرفت پيش از آن‌كه او را پيامبر خود برگزيند، و او را پيامبر برگرفت، پيش از آن‌كه رسولش سازد، و به رسالتش برگزيد پيش از آنكه خليل خودش برگيرد، و او را خليل خود برگرفت پيش از آن‌كه امام قرارش دهد، و چون همه اين مقامات را براي او فراهم كرد ـ و كف خود را براي نمودن جميع مقامات بست ـ به او فرمود: اي ابراهيم:‌ (به راستي من تو را براي مردم امام ساختم). از بس اين مقام به نظر ابراهيم بزرگ آمد، (عرض كرد: پروردگارا و از نژاد و ذريه‌ي من هم؟ خدا فرمود: عهد من به ستمكاران نرسد).
ب) امامت همانند نبوت يك سمت انتصابي است نه انتخابي. اين مقام عهد الهي است و جز خدا هيچ‌كس حق ندارد و نمي تواند در اين زمينه اظهار نظر كند. «اللّه أعلم حيث يجعل رسالته». بنابراين امامت شورايي، نامشروع است چنان‌كه استخلاف ناصحيح است. اجماع امت، حق نصب يا انتخاب امام را ندارد، چنان‌كه اهل حل وعقد نمي توانند «عهد الهي»‌را به كسي بدهند يا از او بگيرند.
ج) با توجه به مقام والاي ابراهيم، صحيح نيست كه كسي تصور كند كه او براي انسان‌هاي ظالم بالفعل تقاضاي چنين ستمي را كرده باشد.
د) رسيدن به مقام امامت بعد از طي مراحلي امكان پذير مي شود. از جمله مشاهده‌ي ملكوت آسمانها و زمين و رسيدن به درجه ايقان، وحي فعل خيرات و اقامه‌ي صلوة و ايتاء‌زكاة (انبياء/‌73) و صبر و مقاومت (سجده/‌24) كه روايت اصول كافي نيز بيانگر اين مطلب مي‌باشد.
2. دومين آيه‌اي كه عصمت امامان ‌را اثبات مي‌كند، آيه‌ي تطهير است: … إنّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجس أهل البيت و‌يطهّركم تطهيراً (احزاب، 33/‌23)، خداوند اراده فرموده است كه هرگونه پليدي و ناپاكي را از شما اهل البيت دور كند و شما را پاك كند، پاك كردني ويژه. منظور از اهل‌بيت پيامبر در اين آيه ـ به تصريح احاديث شيعه و سنّي ـ فاطمه‌ي زهرا و امامان دوازدگانه شيعه مي‌باشند. اين آيه در صدد بيان اين مهم است كه اراده‌ي تكويني خداوند ـ تضمين در عصمت نه جبر در آن‌ـ بدان تعلق گرفته است كه اهل بيت پيامبر از هر‌گونه پليدي و زشتي ـ مادي/معنوي، ظاهري/باطني،… ـ پاك و مطهر باشند.
3. آيه‌ي اولوا الامر: يا أيّها الّذين آمنوا أطيعوا اللّه و‌أطيعوا الرّسول و‌اُولي الأمر منكم فإن تنازعتم في شيء فردّوه إلي اللّه و‌الرّسول إن كنتم تؤمنون باللّه و‌اليوم الآخر ذلك خير و‌أحسن تأويلاً (نساء، 4/‌59) اي كساني كه ايمان آورده‌ايد از خدوند اطاعت كنيد و از پيامبر و صاحبان امر خودتان اطاعت كنيد. پس اگر در چيزي نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر برگردانيد اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد، اين بهتر و خوش عاقبت‌تر مي باشد.
از اين آيه برمي‌آيد كه پيامبر و اولوا‌‌الامر بايد معصوم باشند، زيرا اگر امكان ارتكاب گناه و يا اشتباه در آنها باشد ديگر نمي توان بين اطاعت از خدا و اطاعت از پيامبر و اولوا‌الامر جمع كرد، زيرا امر به گناه يعني امر به عدم اطاعت از خدا چگونه مي توان با اطاعت خدا جمع كرد؟ پس ضرورتا پيامبر و اولوا‌الامر بايد معصوم باشند تا بتوان بين اطاعت از آنها و اطاعت خدا جمع كرد.

اولوا‌الامر كيانند؟

درباره‌ي صاحب امر معاني مختلفي ذكر كرده‌اند، لكن آنچه مناسب‌تر است، اين است كه، «اولوا‌الامر»‌يعني كساني كه كارها و امور و شئون جامعه در دست آنها است و يا كساني كه صاحب امر و فرمان هستند و از جايگاه برتري در نظام برخوردارند و مي توانند به ديگران دستور و فرمان بدهند. و ديگران بايد از آنان اطاعت كنند. هر چند بعيد نيست كه مراد آيه معناي سومي نيز باشد كه در اين صورت اولوا‌الامر يعني كساني كه «هدايت امر» مي كنند. در روايات اولوا‌الامر به ائمه‌ي اهل بيت‌(ع) تفسير شده است.9
4. آيه‌ي صادقين:يا أيّها الّذين آمنوا اتقوا اللّه و‌كونوا مع الصادقين. (توبه، 9/‌119)، اي كساني كه ايمان آورده‌ايد، از خدا پروا داشته باشيد و همراه صادقين باشيد.10 وجه استدلال آيه به اين صورت است كه اين امر الهي در صورتي امكان پذير است كه اولاً: همواره افراد صادقي در جامعه وجود داشته باشند. ثانياً: اين صادقين بايد دائم الصدق باشند و از هر جهت صادق باشند. زيرا اسم جمع محلّي به الف و لام افاده‌ي عموم مي كند، يعني بايد معصوم باشند. چون اگر امكان ارتكاب گناه و يا خطا در شخصي باشد در آن صورت ديگر صادق ـ به نحو مطلق ـ نخواهد بود.
5. آيه‌ي هدايت به امر: و‌جعلناهم ائمة يهدون بأمرنا و‌أوحينا إليهم فعل الخيرات و إقام الصلوة و‌إيتاء الزكوة و‌كانوا لنا عابدين. (انبياء، 21/‌73)، آنان را امامان قرار داديم تا مردم را به امر ما هدايت نمايند و انجام همه نيكي‌ها و خيرات به خصوص اقامه‌ي نماز و پرداخت زكات را به آنان وحي كرديم و آنها همواره به عبادت ما مي پرداختند. و در جايي ديگر مي فرمايد: و‌جعلنا منهم أئمة يهدون بأمرنا لمّا صبروا و‌كانوا بآياتنا يوقنون. (سجده، 32/24) و برخي از آنان را اماماني قرار داديم كه مردم را به امر ما هدايت كنند به خاطر اين كه صبر و مقاومت (در راه حق) ورزيدند و نسبت به آيات ما يقين داشتند.
در اين دو آيه بيان شده است كه امام تحت عنايات خداوند تمام افعال خوب و نيك را (فعل الخيرات) انجام مي‌دهد و از ارتكاب هر‌نوع گناه، خطا، و اشتباه مصون مي‌باشد. اين «فعل الخيرات» توسط وحي (اوحينا) به ائمه رسيده تا از دستبرد شياطين مصون و محفوظ باشند.
در اينجا اشاره به مطلب ديگري لازم است و آن اين كه معصوم هرچند احتمال انجام گناه درباره‌اش وجود ندارد و محال است نافرماني خدا را بكند، ولي مجبور در ترك گناه نيز نيست. بلكه در عين حال كه قدرت بر انجام گناه دارد مرتكب آن نمي‌شود. و اين در واقع ريشه در نوع علم و بينش امام نسبت به حقيقت گناه دارد.

ب) دلايل عصمت امام در احاديث

احاديث فراواني مبني بر عصمت ائمه(ع) وجود دارد كه در ذيل به بعضي از آن‌ها اشاره مي‌شود:
1. حديث ثقلين: قال رسول‌اللّه (ص): انّي تارك فيك الثقلين، كتاب‌اللّه و عترتي و (اهل بيتي)، ان تمسكتم بهما لن تضلّوا أبداً و انهما لن يفترقا حتي يرداً عليّ الحوض.11 پيامبر(ص) فرمود: من در بين شما دو چيز بسيار گرانقدر به يادگار گذاشتم: كتاب خدا (قرآن) و عترتم (اهل بيتم)، مادامي كه به اين دو چنگ زنيد هرگز گمراه نخواهيد شد و اين دو هيچ‌گاه از هم جدا نخواهد شد، تا در كنار حوض كوثر بر‌من وارد شوند.
از آنجا كه قرآن از هر باطل و خطايي، به طور مطلق معصوم و مصون است. عدل قرآن (اهل بيت) نيز بايد چنين باشد، تا بتواند عدل قرآن باشد. در غير اين صورت چه چيز اين دو را در يك مقام جمع مي‌كند؟
2. حديث سفينه‌ي نوح: قال رسول اللّه(ص): «انّما مثل اهل بيتي كمثل سفينة نوح من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق (هلك). و من تقدمها مرق، و‌من لزمها لحق»12 پيامبر(ص) فرمود:مثل اهل بيت من همانند مثل سفينه‌ي نوح است كه هر كه در آن سفينه سوار شد نجات يافت و هركه از آن تخلف كرد، غرق (هلاك) شد. (تنها بايد با اهل بيت باشد نه جلوتر از آن‌ها و نه عقب‌تر از آن‌ها، زيرا) و هركه جلو افتاد منحرف شد و هركه همراه و ملازم اين سفينه بود به حق ملحق شد و به مقصود رسيد.
در صورتي اهل بيت همانند سفينه‌ي نوح، به طور مطلق وسيله‌ي نجات خواهند بود و هر كه همراه آنان باشد مطلقاً به مقصد خواهد رسيد، كه از هر اشتباه و انحراف و خطاي علمي و عملي مصون باشند. يعني به طور مطلق معصوم باشند، در غير اين صورت امكان غرق شدن و همراهان خود را نيز غرق كردن براي آنها وجود دارد و اين با محتواي كلام پيامبر(ص) نمي‌سازد.
3. عن الرضا(ع): …الإمام أمين اللّه في خلقه و‌حجته علي عباده و‌خليفته في بلاده و‌الدّاعي إلي اللّه و‌الذّابّ عن حرم اللّه، الإمام المطهّر من الذّنوب، و‌المبرّا عن العيوب، المخصوص بالعلم، الموسوم بالحلم، و‌نظام الدين و… و‌إنّ العبد إذا اختاره اللّه عزّوجل لامور عباده شرح صدره لذلك، و‌أودع قلبه ينابيع الحكمة، ألهمه العلم الهاماً فلم يعي بعده بجواب و‌لا يحير فيه عن الصّواب فهو معصوم مؤيّد موفق مسدّد، قد آمن من الخطايا و‌الزلل و‌العثار، يخصّه اللّه بذلك ليكون حجته [البالغة] علي عباده و‌شاهده علي خلقه….13
حضرت رضا(ع) فرمود: امام امين خداوند در خلق او و حجت او بر بندگانش و خليفه‌ي او در سرزمين‌هايش مي‌باشد. و دعوت كننده به سوي خدا، و مدافع از حريم‌هاي الهي است. امام از گناه پاك، و از عيب‌ها مبرا بوده، علم (حقيقي) ويژه‌ي او است. بردباري و نظم دين به نام او مي‌باشد….
و هرگاه خدا بنده‌اي را براي سرپرستي امور بندگانش برگزيد، به او براي اين كار شرح‌صدر عنايت مي‌فرمايد، و چشمه‌هاي حكمت را در قلبش به وديعه مي‌نهد، علم را آن‌چنان به او الهام مي‌كندكه هرگز در پاسخ پرسشي درمانده نشود و در حركت به راه صواب حيران نمي‌ماند. پس او معصوم، مورد تأييد، موفق و استوار در راه حق مي‌باشد. تحقيقاً از خطاها و لغزش‌ها و اشتباهات در امان مي‌باشد. خداوند او را به اين امر (عصمت) مخصوص گردانيده است تا حجت بالغه‌ي الهي بر بندگانش بوده و شاهد او بر خلقش باشد….
4. عصمت سايرين: چهارمين گروهي كه در قرآن به عنوان معصوم معرفي شده‌اند، بعد از ملائكه، انبيا و ائمه، افرادي هم‌چون حضرت زهرا(ع) و حضرت مريم(ع) مي‌باشند، هرچند اين افراد هيچ‌يك از عناوين سابق را ندارند و ليكن در قرآن عصمت آنان تضمين شده است. اينك به برخي از آيات كه بيانگر عصمت حضرت مريم است اشاره مي‌كنيم:
و‌إذ قالت الملائكة يا مريم إنّ اللّه اصطفيك و‌طهّرك و‌اصطفيك علي نساء العالمين (آل عمران،3/42)، و هنگامي كه فرشتگان گفتند: اي مريم تحقيقاً خداوند تو را برگزيد و پاكيزه گردانيد و بر زنان جهانيان برتري بخشيد. فعل «طهرك» كه فاعل آن خداوند است، بر‌عصمت مريم(ع) دلالت دارد. چنان‌چه واژه‌ي «اصطفيك» نيز خالي از اشاره نيست. هم‌چنين سخن گفتن فرشتگان با مريم و سخن گفتن خداوند با او، دليل بر‌پاكي و صفاي نفس او است و شاهدي بر عصمت او. در آيه‌ي ديگر او را در كنار فرزند معصومش به عنوان دو آيه الهي بر مردم معرفي مي‌كند و مي‌فرمايد: و‌جعلنا ابن مريم و اُمه آية و‌آويناهما إلي ربوة ذات قرار و‌معين. (مؤمنون، 23/50)، و ما پسر مريم و مادرش را آيت و معجزه‌ي بزرگي براي مردم قرار داديم و آن دو را در سرزمين بلندي كه مكاني هموار و چشمه سار بود (شام و بيت المقدس) منزل داديم.
و در مورد حضرت زهرا(ع)، آيه‌ي تطهير بر‌عصمت حضرت دلالت دارد، كه قبلاً گذشت.

بررسي برخي اشكالات

1. يكي از شبهات اين است كه اگر پيامبران معصومند، چرا در قرآن به بعضي از انبيا، هم‌چون ابراهيم(ع) و يوسف‌(ع) نسبت دروغ داده شده است. مثلاً قرآن از قول حضرت ابراهيم‌(ع) نقل مي‌كند: قال بل فعله كبيرهم هذا فاسألوهم إن كانوا ينطقون (انبياء، 21/63)، ابراهيم گفت: بلكه بزرگ آن‌ها اين كار را انجام داده باشد. (بت‌ها را جملگي بت بزرگ شكسته و خرد كرده است) پس از خودشان بپرسيد اگر سخن مي‌گويند. در حالي حضرت ابراهيم‌(ع) اين سخنان را مي‌گويد، كه اولاً خود او اين كار را كرده است و ثانياً مي‌داند كه نمي توان از بت‌هاي سنگي و چوبي چيزي پرسيد، حال چگونه مي توان اين خلاف گويي را پاسخ داد؟
و در جايي ديگري باز قرآن از قول ابراهيم‌(ع) نقل مي‌كند: فنظر نظرة في النجوم فقال إنّي سقيم (صافّات، 37/88) ابراهيم نگاهي به ستارگان كرد. آن‌گاه گفت: من بيمار هستم، در حالي كه ابراهيم بيمار نبود.
يا در مورد حضرت يوسف قرآن نقل مي‌كند: أيتها العير إنكم لسارقون (يوسف، 12/70)، اي كاروانيان شما قطعاً دزد هستيد. در حالي كه واقعاً افراد كاروان دزدي نكرده بودند و به دستور خود حضرت يوسف پيمانه دربار آن‌ها گذاشته شده بود. و موارد ديگري از اين قبيل كه در قرآن آمده است.
در پاسخ اين شبهه بايد توجه كرد كه، ‌چنان‌چه در حديث از قول امام صادق(ع) آمده است:14حضرت ابراهيم(ع) مطلب را به صورت جمله‌ي شرطيه بيان كرد و مفهومش اين بود كه اگر شرط تحقق يابد، مطلب چنين است و اگر تحقق نيابد، پس چنين نيست و چون تحقق شرط در اين مورد كه سخن گفتن بت‌هاي چوبي و سنگي است، محال بود پس مطلب روشن بود كه غير از ظاهر كلام است، توضيح اين كه ابراهيم(ع) گفت: از خودشان بپرسيد. اگر سخن مي‌گويند؟ پس بت بزرگ اين كار را كرده است و چون شرط تحقق ندارد (سخن گفتن بت‌ها محال است) پس بت بزرگ هم اين كار را نكرده است. به عبارت ديگر ابراهيم(ع) سخن خود را در قالب يك قياس استثنايي اين گونه بيان فرمود: «اگر چنان‌چه بتها سخن بگويند. اين كار را بت بزرگ انجام داده است، و ليكن مقدم محال است (بت‌ها سخن نمي‌گويند) پس تالي نيز باطل است (اين كار را بت بزرگ انجام نداده است.)
در مورد حضرت يوسف نيز بايد دقت كرد: اولاً سخن فوق ـ اي كاورانيان شما دزد هستيد‌‌ـ سخن يوسف‌(ع) ‌نبود، بلكه سخن غلام او بود كه از حقيقت مطلب خبرنداشت. ثانياً مصلحت نگهداري برادر و انجام امور طبق برنامه چنين اقتضايي را داشت و ثالثاً: چنان‌كه درحديث امام صادق‌(ع) آمده است: مرادش اين بود كه شما يوسف را از پدرش دزديده‌ايد و به همين دليل نگفت: شما پيمانه ملك را دزديده‌ايد. بلكه گفت: شما دزد هستيد.
2. قرآن كريم گاهي نسبت «عصيان»‌ به برخي ازپيامبران مي دهد. مثلاً‌نسبت به آدم(ع) مي‌فرمايد: و‌عصي آدم ربّه فغوي (طه، 20/‌121) يعني آدم پروردگارش را نافرماني كرد پس دچار غوايت شد. حال اگر حضرت آدم كه پيامبر است معصوم بود نبايد عصيان پروردگار را مي كرد.
در پاسخ اين شبهه به چند نكته بايد توجه كرد، اولاً‌چنان‌كه در روايت از امام رضا‌(ع) آمده است،15 اين عصيان قبل از نبوت بود (دقت شود قبل از نبوت و آمدن شريعت و تكليف نه قبل از نبوت حضرت آدم، به عبارت ديگر قبل ازنبوت عامه نه قبل از نبوت خاصه) و قبل از نبوت، امر و نهي تحريمي وجود ندارد.
ثانياً: امر و نهي به دو دسته تقسيم مي شود: امر و نهي مولوي و امر و نهي ارشادي. آنچه خلاف عصمت و عدالت است تخلف از امر و نهي مولوي است كه خلاف ادب عبوديت و منافي با مولويت مولا است نه امرو نهي ارشادي كه لطمه و ضرر آن به خود بنده متوجه مي شود وبه موليت مولا لطمه‌اي وارد نمي شود. حال نزديك شدن به شجره (گندم و يا هر درخت ديگر) در هيچ يك از شرايع الهي حرام نبوده است، دليل ديگري كه براي ارشادي بودن نهي مذكور دلالت دارد آن است كه در نهي نتيجه‌ي ارتكاب كه اخراج از بهشت باشد ذكر شده است و هرجا در امرو نهي نتيجه‌ي ارتكاب عمل ذكر شود، معلوم مي شود كه عنايت روي نتيجه است نه عبوديت و مولويت.
ثالثاً: اصطلاحاتي از قبيل: عصيان، ذنب، سيئة، جناح، گناه و … معاني متعددي دارد. گاهي به ترك يك عمل سزاوار و مستحب نيز كه اصطلاحاً به آن «ترك اولي» گفته مي‌شود، عصيان يا ذنب اطلاق مي‌شود. بديهي است كه چنين عصياني با عصمت منافات ندارد. اين عصيان يا ذنب و يا غير آن، عصيان نسبي است و به مصداق «حسنات الابرار سيئات المقربين» سيئه محسوب مي‌شود، در حالي كه آن‌چه در بحث عصمت مطرح است عصيان و گناه مطلق است. به هرحال كار آدم و برخي ديگر از انبياء و ائمه «ترك اولي» محسوب مي‌شد نه گناه مصطلح و مطلق.
رابعاً: اگر عصيان آدم‌(ع) گناهي كه خالف عصمت و عدالت محسوب مي‌شود، بود، بايد پس از توبه او و قبولي توبه از سوي خداوند همه آثار منفي آن از جمله خروج از بهشت برطرف مي‌شد و آدم‌(ع) دوباره به بهشت برمي‌گشت در حالي كه چنين نشد، پس اخراج از بهشت اثر وضعي و نتيجه‌ي قهري فعل آدم‌(ع) بود مانند ناپرهيزي بيمار و طولاني شدن بيماري كه نتيجه قهري آن است. بنابراين آدم‌(ع) مرتكب نهي تحريمي نشده بود كه به عصمت او حتي قبل از نبوتش خدشه‌اي وارد شود.
3. آيات ديگري در قرآن وجود دارد كه نسبت ظلم، گناه، ترسِ حرام، عصبانيت و… به پيامبران داده است. اين موارد نيز علاوه بر نكات فوق بايد به نوعي تأويل شود. در اينجا با نقل قسمت‌هايي از حديثي كه طبرسي(ره) در احتجاج از امام رضا‌(ع) نقل كرده است به بعضي از اين نمونه‌ها و كيفيت پاسخ امام(ع) اشاره مي‌شود.16

پاسخ‌هاي امام رضا‌(ع) به شبهات وارده بر عصمت پيامبران

الف) از امام درباره‌ي اين آيه سئوال شد كه خداوند مي‌فرمايد: فلمّا جنّ عليه اللّيل رأي كوكباً قال هذا ربي (انعام/76) چگونه ابراهيم‌(ع) كه پيامبر خدا است اظهار مي‌دارد كه اين ستاره پروردگار من است؟!
امام(ع) فرمود: ابراهيم هنگامي كه از مخفي‌گاه خود بيرون آمد با سه گروه برخورد كرد: گروهي ستاره‌ي زهره را مي‌پرستيدند و گروهي ماه و گروهي خورشيد را.
پس هنگامي كه شب او را فرا گرفت، زهره را ديد و از روي انكار و استخبار و به شكل پرسشي گفت: اين پروردگار من است؟! پس هنگامي كه ستاره افول كرد، گفت افول كنندگان را دوست ندارم، زيرا افول از صفات موجود محدث است و از صفات قديم نيست و… همين طور به صورت پرسش انكاري نسبت به ماه و خورشيد و سرانجام گفت: يا قوم إنّي بريء مما تشركون إنّي وجّهت وجهي للّذي فطر السّموات والأرض حنيفاً و‌ما أنا من المشركين (انعام، 6/78ـ 79)
ب) از امام‌(ع) درباره‌ي اين آيه سؤال شد: فوكزه موسي فقضي عليه قال هذا من عمل الشّيطان (قصص، 28/15) يعني موسي‌(ع) مشتي بر‌او نواخت و با آن مشت كار او ساخته شد. گفت اين از عمل شيطان است.
پرسش اين است كه چرا موسي‌(ع) چنين كرد و چنين گفت؟ امام رضا‌(ع) فرمود: موسي(ع) وارد شهري از شهرهاي فرعون شد در حالي كه مردم آن شهر از ورود او غافل بودند. (در بين مغرب و عشاء وارد شده بود). فوجد فيها رَجُلَين يقتتلان هذا من شيعته و‌هذا من عدوّه فاستغاثه الّذي من شيعته علي الّذي من عدوّه فوكزه موسي فقضي، علي العدو بحكم اللّه تعالي ذكره فمات، فقال: «هذا من عمل الشيطان» يعني الاقتتال الّذي وقع بين الرجلين، لا ما فعله موسي من قتله إيّاه. إنّه ـ يعني الشيطان ـ عدوّ مضلّ مبين. (قصص/15)
موسي(ع) پس از ورود، دو مرد را يافت كه با هم مي‌جنگند يكي از شيعيانش بود و ديگري از دشمنانش. پس آن كه شيعه‌ي او بود بر‌عليه دشمنش از او كمك خواست. سپس موسي(ع) بر‌او مشتي نواخت، موسي بر‌دشمن به حكم خداي متعال عمل كرد و او مُرد. آن گاه گفت: اين كار ـ يعني جنگ بين اين دو مرد ـ از عمل شيطان بودند نه آن‌چه موسي انجام داد كه كشتن او باشد. به درستي كه او ـ يعني شيطان ـ دشمن گمراه كننده‌ي آشكاري است.
ج) از حضرت در مورد كلام حضرت موسي به دنبال اين قضيه سؤال شد كه گفت: ربّ إنّي ظلمت نفسي فاغفر لي، (قصص/16) كه به خود نسبت ظلم مي‌دهد و طلب آمرزش مي‌كند، چرا؟
امام‌(ع) فرمود: مي‌گويد: (مراد موسي(ع) اين است) كه من خودم را به خاطر وارد شدن در اين شهر در جايگاهي قرار دادم كه جاي من نبود. پس اغفر لي يعني: مرا دشمنانم بپوشان كه بر من دست نيابند و مرا بكشند. فغفر له (قصص/16) يعني خداوند او را از دشمنانش پوشاند: إنّه هو الغفور الرّحيم، سپس گفت: پروردگارا به خاطر نعمتي كه به من دادي از اين نيرو و قوت طوري كه مردي را با مشتي كشتم «هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود، (قصص/17) بلكه با اين نيرو تنها در راه تو جهاد خواهم كرد، تا خشنود شوي.
د) باز از امام‌(ع) در مورد سخن ديگر موسي‌(ع) سؤال شد كه به فرعون گفت: فعلتها إذاً و‌أنا من الضّالين، (شعراء، 26/20) در حالي آن كار را كردم كه از ضالّين بودم. چرا موسي‌(ع) به خود نسبت گمراهي مي‌دهد؟
امام رضا(ع) فرمود: فرعون به موسي(ع) وقتي كه پيش او رفت، گفت: «وكردي آنچه را كردي، در حالي كه از كافرين بودي» (شعراء/18) موسي گفت: انجام دادم در حالي كه از گمراهان بودم (شعراء/20) (از گمراهان) از راه، به خاطر ورود به شهري از شهرهاي تو. (يعني مراد از ضالّين در آيه فوق اين است كه موسي‌(ع) وارد شهري از شهرهاي تحت سلطه‌ي فرعون شد و با اين كار جانش به خطر افتاد. گويي راه را گم كرده و به اين شهر وارد شده است. خلاصه موسي نسبت ضلالت و كفر را مطابق نظر فرعون بيان مي‌فرمايد نه مطابق با واقع. يعني فرعون چنين اعتقادي دارد.) «پس هنگامي كه از شما ترسيدم فرار كردم، و پروردگارم به من حكم (نبوت) را بخشيد و مرا از پيامبران قرار داد. (شعراء/21)
هـ) معناي اين سخن حضرت موسي‌(ع) چيست؟ و‌لمّا جاء موسي لميقاتنا و كلّمه ربّه قال ربّ أرني اُنظر إليك قال لن تراني (اعراف، 7/142) (چرا اين پيامبر خدا رؤيت خداوند را كه امري محال است تقاضا مي‌كند؟) و چگونه موسي بن عمران‌ـ كليم اللّه‌‌ـ نمي‌داند كه رؤيت خداي تعالي روا (و ممكن) نيست تا آنكه چنين سؤالي را مي‌پرسد؟!
امام رضا‌(ع) فرمود: موسي بن عمران ـ كليم اللّه ـ تحقيقاً مي‌دانست كه خدا منزه از آن است كه با چشم‌ها ديده شود. اما هنگامي كه خداوند با او سخن گفت و راز گويانه او را به خود نزديك كرد، به سوي قومش برگشت و به آنها خبر داد كه: خداي عزّ‌و‌جلّ با او سخن گفته و او را مقرّب خود قرار داده است، آن گاه آنها گفتند: هرگز به تو ايمان نمي‌آوريم تا آن كه كلام خدا را همان گونه كه تو شنيده‌اي، بشنويم، و قوم موسي هفتصد هزار نفر بودند، موسي از بين آنها هفتاد هزار نفر برگزيد، سپس از بين اين هفتاد هزار نفر، هفت هزار نفر برگزيد، آنگاه از اينها هفتصد نفر برگزيد سپس از بين اين هفتصد نفر، هفتاد نفر براي ميقات پروردگارش برگزيده و همراه آنها به سوي طور سينا روان شد، پس آنها را در دامنه‌ي كوه، بداشت و خود به سوي طور بالا رفت، و از خداي عزّوجل تقاضا كرد كه با او سخن بگويد و كلامش را به آنها بشنواند، خداي تعالي با او سخن گفت، و آنها كلام او را از بالا و پايين و راست و چپ، و پشت سر و جلو، شنيدند، زيرا خداي عزّ وجلّ آن را (سخن را) در درخت ايجاد كرد، سپس آن را از درخت برانگيخت تا آنكه از تمام اطراف آن را بشنوند.
آنگاه گفتند: هرگز به تو ايمان نمي آوريم كه آن چه شنيديم كلام خداست تا آن كه خدا را آشكارا ببينيم. پس هنگامي كه اين سخن بزرگ (وگران) را گفتند. و استكبار و سركشي ورزيدند، خداوند بر آنها صاعقه‌اي برانگيخت كه آنها را به خاطر ظلمشان گرفت و مردند.
آنگاه موسي گفت: پروردگارا زماني كه به سوي بني اسرائيل برگشتم و آنها گفتند: چون در ادعايت مبني بر مناجات با خدا صادق نبودي آنها را بردي و به قتل رساندي، در جوابشان چه بگويم؟
در اين هنگام خداوند آنها را زنده كرد و همراه موسي برانگيخت. آنها گفتند:‌اگرتو از خدا بخواهي كه خود را به تو نشان دهد تا به او بنگري حتماً‌تو را اجابت خواهد كرد، و تو به ما خبر مي‌دهي كه چگونه است پس ما او را آن‌چنان كه شايسته است خواهيم شناخت.
موسي گفت: اي قوم من!‌مسلماً‌ خداوند با چشم‌ها ديده نمي شود و داراي كيفيت و چگونگي نيست، و تنها از راه آياتش شناخته مي شود و به سبب علامت‌هايش معلوم مي‌شود.
گفتند: به تو ايمان نمي آوريم تا آنكه (اين مطلب را) از خدا بخواهي. پس موسي گفت: پروردگارا تحقيقاً تو سخن بني اسرائيل را شنيده‌اي و تو به صلاح آنها آگاه‌تري. سپس خداي عزّوجلّ به موسي وحي كرد كه اي موسي آنچه از تو درخواست كرده‌اند را از من بخواه. و من به خاطر جهل آنها تو را مؤاخذه نخواهم كرد. در اين هنگام موسي گفت:
«رب أرني أنظر إليك ـ قال لن تراني و‌لكن اُنظر إلي الجبل فإن استقر مكانه ـ و‌هو يهدي،‌(يعني در حالي كه كوه فرو مي ريخت) فسوف تراني فلما تجلي ربه للجبل ـ بآية من آياته ـ‌(يعني تجلي خداوند به كوه به وسيله‌ي آيه‌اي از آياتش بود) جعله دكّا وخرّّ موسي صعقاً فلما أفاق قال سبحانك تبت إليك،‌(مراد از اين سخن موسي اين است كه) مي گويد : از جهالت قوم خود به معرفت نسبت به تو بازگشتم. وأنا اول المؤمنين‌(يعني من اولين كسي هستم) از اينان كه ايمان دارم كه تو ديده نمي شود.
خلاصه پاسخ امام‌(ع)‌اين است كه اين پرسش و تقاضا، از خودحضرت نبود بلكه در واقع پرسش قوم حضرت موسي بود.
و) از امام رضا‌(ع)‌درباره ي اين كلام خداوند سؤال شد كه درباره‌ي حضرت يوسف مي‌فرمايد:‌و‌لقد همّت به و‌همّ بها لولا أن رأي برهان ربّه‌(يوسف /‌24)، و اگر يوسف معصوم بود پس چرا آهنگ آن زن را كرد؟)
امام رضا(ع) فرمود: آن زن قصد يوسف كرد. و اگر برهان ربّش را نمي ديد، او هم، آهنگ آن زن را مي كرد، ( به صورت جمله‌ي شرطيه) ولكن يوسف چون معصوم بود و معصوم به انجام گناه اهتمام نمي ورزد وآن را هيچ‌گاه انجام نمي دهد. (آن‌گاه امام‌(ع)‌فرمود): پدرم از پدرش حضرت صادق‌(ع)‌برايم حديث كرد كه حضرت فرمود: آن زن قصد انجام گناه كار و حضرت يوسف قصد عدم انجام آن را….
ز) از حضرت درباره‌ي اين آيه كه درباره‌ي حضرت يونس‌ است سؤال شد: و‌ذا‌النون إذ ذهب مغاضباً‌ فظن ان لن نقدر عليه (انبياء/‌87)، و بياد بياور ذا‌النون (مصاحب با ماهي) را هنگامي كه خشمگين‌(از بين قومش) رفت و گمان مي كرد كه ما براي او تنگ نخواهيم گرفت. در اينجا دو پرسش مطرح است:
1.چرا يونس خشمگين از بين قومش رفت؟
2. چرا گمان كرد كه خدا بر او تنگ نخواهد گرفت ويا بر حسب تفسير ديگري بر او قدرت پيدا نخواهد شد؟ امام رضا‌(ع)‌فرمود:
آن شخص (ذا‌النون) يونس بن متي بود خشمگين به خاطر (اعمال قومش از بين آنها) رفت. گمان كرد. يعني يقين داشت كه بر او تنگ نمي گيريم. (مفهوم لن نقدر: قدرت نداريم نيست بلكه) روزي او را بر او تنگ نمي گيريم است. و از همين قبيل است سخن خداي تعالي و‌أما إذا ما ابتلاه فقدر عليه رزقه (فجر،89/16) (كه مفهوم قدر) يعني تنگ گرفت و روزي او را كم كرد. فنادي في الظلمات، در تاريكي شب و تاريكي دريا و تاريكي شكم ماهي (خداوند را ندا در دارد) أن لا اله الاّ أنت سبحانك إني كنت من الظالمين، من به سبب ترك عبادتي كه باعث روشني چشم من بود در شكم ماهي (خود را از ظالمين مي دانم، مراد ظلم به مفهوم مصطلح آن نبود بلكه سلب امكان عبادت در شكم ماهي بود.)
پس خداوند دعاي او را اجابت كرد و خدا ي عزّّ‌و‌جلّ فرمود:‌فلو‌لا كان من المسبّحين للبث في بطنه إلي يوم يبعثون.‌(صافات، 37/‌144)
ح) از حضرت درباره‌ي اين آيه پرسيده شد كه مي فرمايد:‌حتي إذا استيأس الرُّسُلُ و‌ظنوا أنهم قد كذبوا جاءهم نصرنا (يوسف/110)، منظور اين است كه اولاً چرا پيامبران مأيوس شدند؟ و ثانياً‌چرا گمان كردند كه تكذيب شده‌اند؟
امام رضا‌(ع)‌فرمود:
خداوند مي‌فرمايد: تا آن كه پيامبران از قوم خود مأيوس شدند (نه از نصر و عنايات الهي) و قوم آنها (نه خود پيامبران) گمان كردند كه پيامبران حتماً‌تكذيب شده اند. در اين هنگام نصر و كمك ما براي پيامبران آمد.
ط) از حضرت درباره‌ي اين آيه سئوال شد:‌ليغفر لك اللّه ما تقدم من ذنبك و‌ما تأخر‌(فتح، 48/1)، مراد اين است كه مگر پيامبر اسلام‌(ص) مرتكب گناهي شده است كه خداوند مي فرمايد: اين فتح را نصيب تو كرديم تا گناهان گذشته و آينده‌ات آمرزيده شود؟
امام رضا‌(ع) فرمود:
هيچ‌كس در نظر مشركان اهل مكه گناهكارتر از رسول اللّه‌(ص) نبود، زيرا آنان سيصد و شصت بت را به غير خدا عبادت مي كردند. پس هنگامي كه پيامبر آنان را به توحيد و تنها پرسش خداي يكتا فراخواند. اين امر برايشان بزرگ و عظيم آمد. (نفي شرك و بت پرستي را گناهي بزرگ براي پيامبر شمردند) و گفتند:‌أجعل الآلهة إلهاً واحداً إنّ هذا لشيء عجاب. فانطلق الملأ منهم أن امشوا و‌اصبروا علي آلهتكم إنّ هذا لشيء يراد. ما سمعنا بهذا في الملة الآخرة إن هذا إلا اختلاق‌(ص/‌5‌ـ 6) (بت پرستان گفتند): آيا ما خداهاي متعدد را تنها يك خدا قرار دهيم، اين چيز عجيبي است. آن‌گاه ملأ و سردمدارانِ آنها گفتند: برويد و نسبت به خدايانتان مقاومت ورزيد، اين چيزي است ناصواب. ما اين مطلب را در گروه ديگري نشنيده‌ايم و اين نيست مگر ساخته‌ي (پيامبر).
پس هنگامي كه خداي عزوجل مكه را براي پيامبرش گشود، به او فرمود: اي محمد! إنا فتحنا لك فتحاً‌مبينا ليغفر لك اللّه ما تقدم من ذنبك و ما تأخر،‌(تا خداوند گناهان گذشته و آينده‌ي تو را) نزد مشركان اهل مكه بپوشاند. به وسيله‌ي دعوت كردن آنها به وحدانيت خدا از سوي تو، در اين صورت آنچه در گذشته يا در آينده‌ي آنان براي تو گناه تصور مي كردند همگي از بين رفت، چون گروهي از مشركان مكه مسلمان شدند وگروهي از مكه خارج شدند و آن‌كه از آنها باقي ماند ياراي انكار توحيد را ندارد زيرا مردم همگي به سوي آن دعوت شده‌اند، بنابراين گناه او نزد آنان (نفي شرك و بت پرستي) با پيروزي او بر آنان پوشيده شده و از بين رفت.
ي‌) از حضرت درباره‌ي اين آيه سئوال شد. عفا اللّه عنك لم أذنت لهم‌(توبه،9/‌44) خدا تو را عفو كرد. چرا به آنها اجازه‌ي دادي؟
امام رضا‌(ع)‌فرمود: اين آيه از مواردي است كه خداوند در اين مطلب پيامبرش را مخاطب قرار داده است، در حالي كه مرادش امت پيامبر‌(ص) مي باشد. (در واقع خداوند امت را مؤاخذه مي كند كه چرا براي ترك جهاد از پيامبر اجازه خواستيد؟ هر‌چند خداوند شما را نبخشيده است) و هم‌چنين است كلام خداي تعالي:‌لئن أشركت ليحبطنّ عملك و‌لتكوننّ من الخاسرين (زمر،39/‌65)، در اين آيه نيز هر چند مخاطب پيامبر است اما مراد امتش مي باشند. و همچنين است سخن خداي عزّوجلّ:
و‌لو لا أن ثبتناك لقد كدت تركن إليهم شيئاً‌قليلاً‌(اسراء،16‌/74) (منظور اين آيه نيز امت مي باشند نه شخص پيامبر‌(ص)).
ك) و از حضرت درباره‌ي اين آيه سئوال شد: و‌إذ تقول للّذي أنعم اللّّه عليه و‌أنعمت عليه أمسك عليك زوجك و اتّق اللّّه و‌تخفي في نفسك ما اللّه مبديه و‌تخشي النّاس و‌اللّه أحق أن تخشاه‌(احزاب،33/‌37) (مقصود اين است كه اولاً‌چرا پيامبر آنچه را خداوند آشكار فرمود را پنهان مي كرد؟ و ثانياً‌چرا به جاي آنكه از خدا بترسد، از مردم مي ترسيد؟)
امام رضا(ع) فرمود:
… هنگامي كه زيدبن حارثه به پيامبر(ص) عرض كرد: همسرم بد‌اخلاق است و قصد دارم او را طلاق دهم. پيامبر به او فرمود: أمسك عليك زوجك و‌اتّق اللّه، (از خدا بترس و همسرت را نگهدار) اين در حالي بود كه خداوند تعداد همسرانش را به او اعلام كرده بود و اين زن (زينب، همسر زيدبن حارثه) نيزجزء‌همسرانش از سوي خداوند معرفي شده بود، اين مطلب را پيش خود پنهان كرده و براي زيد آشكار نمي كرد، و از مردم ترسيد كه بگويند: محمّد به غلام آزاد شده خود مي گويد: همسرت به زودي همسر من خواهد شد، و اين مطلب را بر او عيب بشمرند، پس خداي عزوجل اين آيه را نازل فرمود:‌و‌إذ تقول للّذي أنعم اللّه عليه، (بياد بياور وقتي را كه به كسي كه خود خداوند به سبب اسلام نعمت بخشيده بود) «و‌أنعمت‌عليه» يعني (و تو نيز به سبب آزاد كردنش به او نعمت بخشيدي) أمسك عليك زوجك و اتّق اللّّه و‌تخفي في نفسك ما اللّه مبديه و‌تخشي النّاس و‌اللّه أحق أن ‌تخشاه، همسرت را نگهدار و تقواي الهي پيشه كن آنچه خدا آن را آشكار كرد پيش خود پنهان مي كرد و از مردم مي ترسيدي در حالي كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسي.سپس خداي عزّوجلّ او را به تزويج پيامبرش محمد‌(ص) درآورد و در اين‌باره (آيه) قرآني نازل كرده و فرمود:‌فلمّا قضي زيد منها وطراً زوجناكها لكيلا يكون علي المؤمنين حرج في أزواج أدعيائهم إذا قضوا منهنّ وطراً و‌كان أمر اللّّه مفعولاً (احزاب/‌37) (پس از آن كه دوران همسري زيد با او به انتها رسيد، او را به تزويج تو در آورديم تا بر مؤمنين نسبت به همسران فرزند خوانده‌هايشان (ازدواج با همسر فرزند خوانده شان) پس از آنكه دوران زناشويي با آنها سرآمد حرج و سختي نباشند، و امر خداوند مسلماً انجام شدني است). آن‌گاه خداوند متعال مي دانست كه منافقان اين ازدواج را بر او عيب خواهند گرفت، پس اين آيه را نازل فرمود:‌ما كان علي النّبي من حرج فيما فرض اللّه له (احزاب/‌38)، نسبت به آنچه كه خداوند بر پيامبر واجب كرده است، حرجي بر او نيست.

پاورقيها:

1.المنجد/510.
2. همان.
3. طبرسي، مجمع البيان، 9 و 10/412، ذيل آيه‌ي مذكور.
4.علامه طباطبايي، الميزان، 8/ 142؛ الالهيات، 3/158.
5. همان، اين تعريف از ارشاد الطالبين نقل شده ولي ساير كتب كلامي، مانند كشف المراد نيز آن را پذيرفته اند.
6.نهج البلاغه، خطبه91 (اشباح).
7. مصباح الشريعه، الباب الثامن و الستون/45.
8. كليني، اصول كافي، باب طبقات الانبياء و الرسول و الائمه عليهم، ح 4.
9. همان، باب ما نصّ اللّه و‌رسوله علي الأئمّة، ح1.
10.عن ابن ابي نصر عن ابي الحسن الرضا(ع) قال: سألته من قول اللّه عزّوجل: «يا أيّها الّذين آمنوا اتقوا اللّه و‌كونوا مع الصادقين» قال: «الصّادقون هم الأئمه و‌الصديقون بطاعتهم.»‌(كافي، باب ما فرض اللّه عز و جل و رسوله…)
11.طبرسي، احتجاج، 2/380.
12.همان.
13. اصول كافي، باب نادر جامع في معرفة الامام/136.
14. احتجاج، 2/354.
15. همان/426.
16.همان/447 به بعد.

مقالات مشابه

تبیین محدوده عصمت به وسیله روایات ذیل آیه ولایت

نام نشریهمعارف قرآن و عترت

نام نویسندههاجر بنائی, محمد حسین قاسم پیوندی

تحلیل انتقادی آراء آلوسی در انکار براهین عقلی وجوب عصمت امام

نام نشریهپژوهش دینی

نام نویسندهمجید معارف‏, عبدالهادی فقهی‌زاده

عصمت امام و خاستگاه آن در قصص قرآن کريم

نام نشریهامامت پژوهي

نام نویسندهمحسن دیمه کار گراب

تحلیلی درباره عفو الهی از پیامبر (ص) بر محور آیه 43 سوره توبه

نام نشریهپژوهشهای قرآنی

نام نویسندهسیدمحمود طیب حسینی, راضیه مُشک مسجدی

بررسي ديدگاه مونتگمري وات پيرامون افسانه غرانيق

نام نشریهقرآن پژوهی خاورشناسان

نام نویسندهعلی حاجوی, سیدمحمدموسوی مقدم

رابطه عصمت پیامبر اکرم(ص) با آیات عتاب از منظر علامه سیدحیدر آملی

نام نشریهتحقیقات علوم قرآن و حدیث

نام نویسندهسیدمرتضی حسینی شاهرودی, الهام محمدزاده