بازگشت به قرآن (1)

پدیدآورجمعی از خواهران دارالقرآن امام حسین(ع)

نشریهنامه جامعه

شماره نشریه3

تاریخ انتشار1388/02/12

منبع مقاله

share 1292 بازدید
بازگشت به قرآن (1)

جمعي از خواهران دارالقرآن امام حسین(ع)

قرآن و رنسانس اسلامي

مقاله ي «قرآن و رنسانس اسلامي» شماره اول از سلسله مقالات «بازگشت به قرآن» مي باشد كه در هر شماره به موضوعي در اين زمينه مي پردازيم.

چكيده

تاريخ تفسير قرآن در يك قرن اخير با نهضت هاي اجتماعي به ويژه نهضت هاي اصلاح ديني كه چون رستخيز فكري سراسر اقاليم اسلامي را درنورديده؛ درهم تنيده شده، به طوري كه بدون توجه و ارجاع به نهضت هاي اصلاحي نمي توان تفسير را در چارچوب تاريخي اش ملاحظه كرد.
نهضت هاي اصلاح گرايانه ي ديني كما بيش از يك قرن پيش در شرق اسلامي آغاز گشته و از سرزميني تا سرزمين ديگر در عين تشابه، تفاوت هايي در اصول داشته است يعني علاوه بر داشتن علل مشترك، در هر منطقه آثار و سير و آغاز و تداوم متنوعي داشته است و يكپارچه و يكباره و منسجم با انگاره هاي ثابت و واحد نبوده است.
خصوصيت اصلي رنسانسي كه به صورت هاي مختلف و با مضمون واحد يا مشابه در سراسر عالم اسلام سر بر آورده، اين بوده است كه اسلام را نه يك عقيده مهجور و ايمان قلبي، بلكه يك نظام كامل عيار ديني و دنيوي و اخلاقي و سياسي و عبادي و اجتماعي مي ديده اند يعني يك فرهنگ بالنده نه يك دين راكد كه درحاشيه اجتماع به راه خود برود، و محور اساسي اين تفكر، قرآن كريم بوده است.
عامل ديگر انديشه ي اصلاح در نزد شخصيت هايي چون سيدجمال تا محمدعبده وسيدقطب تاعلاّمه اقبال، و آية الله طالقاني، تا شهيد مطهري و شهيد صدر و درخشانترين خورشيد آنان حضرت امام خميني1، اعتقاد به باز بودن باب اجتهاد بوده است.

واژگان كليدي: رنسانس اسلامي _ نهضتهاي اصلاحي _ سيره ي سلف صالح _ اجتهاد‍

در شرايطي كه جوامع اسلامي به دلايل تاريخي، فرهنگي، سياسي و ... در حال انحطاط بودند و در همان حال در معرض هجوم تمدن جديد غربي به سر مي بردند، دو جريان متفاوت به وجود آمد:
1. جريان متجددان غربگرا كه علي رغم طيف هاي وسيع داخلي همگي خواهان پيروي از تمدن و الگوهاي غربي شده و در پي اصلاحات و نوسازي هاي صوري در جهت غربي سازي باورها، گرايش ها و نهادها بودند.
2. جريان احياي تفكر ديني يا اصلاح طلبي ديني كه خواستار تغييرات و رفع موانع توسعه و عوامل انحطاط از موضع دين بودند.
جريان دوم در روند تاريخي خود، دو شاخه ي كاملاً متمايز پيدا كرد كه در ذيل به بررسي آن ها مي-پردازيم:

الف. جهت گيري هاي نوخواهانه و راديكال؛

اين جنبش با حركت «سيد جمال الدين اسدآبادي» در قرن 13 µ . ق (19 م) آغاز گرديد. وي در صدد احياي دين و خواهان تجديد حيات اسلام و بيداري مسلمين بود. او باور داشت كه مسلمانان به واسطه ي آن عقايدي كه از نياكان خود فراگرفته اند و به وسيله ي چيزهايي كه در ذهن آنان از احكام اسلامي رسوخ كرده فقط به كمي تنبّه و بيداري نياز دارند تا نهضت مهمّي را شروع كرده و آن چه را كه از دست داده اند دوباره به دست بياورند تا در نزد خداوند به مقام پسنديده و شايسته برسند. او با بر پايي يك نهضت فكري _ سياسي اسلامي راه حلّ را در بازگشت به قواعد اصلي دين به كمك عقل و اجراي دقيق احكام آن و وحدت و انسجام جامعه و مسلمانان با معرفت ديني، قسط و عدالت واخلاق فاضله مي دانست-ومي گفت:
«تنها راه علاج بيماري ملت هاي اسلامي آن است كه مانند گذشته نخست به قواعد اصلي دين خويش برگردند و احكام آن را دقيقاً اجرا كنند و با موعظه هايي كه براي پاك ساختن دل ها و مهذّب نمودن اخلاق و روشن كردن آتش غيرت و متحدالقول ساختن و بيدار كردن ارواح آنان براي به دست آوردن شرف و افتخار گذشته ي خويش مؤثر است، مردم را به سوي حقايق آن دين هدايت و ارشاد نمايند. ([1]) بازگشت به اسلام نخستين از نظر سيد به معني بازگشت به قرآن و سيره ي سلف صالح است سيد در بازگشت به اسلام تنها بازگشت به قرآن را مطرح نكرده است. زيرا او به خوبي مي دانست كه خود قرآن رجوع به سنت را لازم شمرده به علاوه او به خطرات حسبنا كتاب الله كه در هر عصر به شكلي بهانه ي مسخ اسلام شده است, كاملاً پي برده بود.» ([2])
اسد آبادي با توجه به نقش و جايگاه بلندي كه براي دين، عقل، علم، اخلاق، عدالت و امامت و رهبري در ميان جامعه و امّت قائل بود، نخبگان جامعه از علماي دين و متفكران و معلمان علوم عقلي و معارف و ... را در رأس نيروهاي اجتماعي طرفدار تغييرات و تحولات اجتماعي و سياسي سازنده قرار داد، اما قائل بود بيشترين نقش و تأثير در جامعه ي اسلامي اعم از _ شيعه و سني _ توسط علما و رهبران ديني ايجاد مي-گردد، بنابراين امر اصلاح را مؤكول به اصلاح روحانيون و رؤساي دين مي دانست.([3])
وي يكي از مهم ترين عامل انحطاط و عقب ماندگي مسلمين را ركود و جمود فكري و فرهنگي و بي-اعتنايي عوام و خواص مسلمين به عقل و اجتهاد مي دانست و پرداختن به علوم جديد و عدم پيشرفت هاي علمي، صنعتي و تكنولوژيك را علت عقب ماندگي جامعه و حذف دين از صحنه سياسي و اجتماعي و زمينه-ساز ظهور سكولاريسم و گرايش هاي فكري مبتني بر آن و نيز سلطه ي استبداد و استعمار بر فرهنگ، اقتصاد و سياست جوامع اسلامي مي خواند.([4]) سيد جمال همواره شعار بازگشت به قرآن و حاكميت قرآن بر افكار، دل ها و روابط و مناسبات اجتماعي را مطرح كرده و مي گفت:
«آري مادامي كه قرآن ميان مسلمانان قرائت مي شود و رهبر واقعي آن هاست و آن كتاب آسماني در همه ي امور زندگي مادي و معنوي راهنماي مسلمانان مي باشد و از موجوديت آن ها حمايت و از جوامع اسلامي دفاع مي كند و متجاوزين به حقوق مسلمين را منكوب مي سازد و از هر جهت راه و رسم پيشرفت و ترقي را به آنان نشان مي دهد، بقا و جاودانگي مسلمانان قطعي مي باشد. زيرا ما يقين داريم مسلمين با استفاده از تعاليم زنده و جاندار قرآن به مقام و موقعيت اوليه خويش دست خواهند يافت و با استفاده از زمان همه ي آن چه را كه از دست داده اند دوباره به دست خواهند آورد و در فنون رزم و مقابله با دشمن و دفاع از حقوق خويش بر ديگران سبقت خواهند گرفت تا موجوديت و استقلال خويش را بهتر حفظ كنند، ذلت و سرافكندگي را از خود، فنا و نابودي را از ملتشان دور سازند، چون همه ي كارها برگشتشان به خداوند توانا و يكتاست...» ([5])
او بارها تأكيد كرد كه دين اسلام مسلمانان را به علم، جامعه و تمدن فرا مي خواند و پيروانش را وادار به كسب فضايل و توسعه ي معارف مي نمايد و آنان را به عالي ترين مرتبه ي تمدن و اجتماع مي رساند.
اهميت و ضرورت اجتهاد علما و متفكران جامعه ي اسلامي و نوآوري هاي آنان اقتضا مي كرد كه سيد جمال نقد و انتقاد علمي را به دور از هر گونه تعصب، تقليد و تبليغ مطرح نموده و از علما و متفكران شيعه و سني جهان اسلام بخواهد كه با گشودن اين راه و باز نمودن باب اجتهاد و انطباق مسايل با علوم عصر و نيازهاي هر دوره به حلّ معضلات اساسي فكري و اجتماعي مسلمانان ورفع نارسايي ها و نابساماني هاي داخلي و مسأله ي عقب ماندگي، به ويژه با توجه به هجوم استعمار غربي و ورود تفكرجديدوسياست و اقتصاد سرمايه داري غربي و خلاصه مسأله ي غرب، پرداخته و به وظايف خويش عمل نموده و مسؤوليت سنگين حفظ و صيانت حوزه ي دين و بقاي امت اسلام را به نحو احسن به انجام رسانند.([6])
بنابر آن چه گذشت آرمان اصلاحي سيد و جامعه ي ايده آلش در جامعه اي اسلامي خلاصه مي شود كه وحدت بر سراسر آن حاكم باشد، اختلاف نژادي، زباني، منطقه اي و فرقه اي بر اخوت اسلامي آن ها فايق نگردد و وحدت معنوي و فرهنگي و ايدئولوژيكي آن ها را آسيب نرساند. مردم مسلمان مردمي باشند آگاه و عالم و واقف به زمان و آشنا به فنون و صنعت عصر و آزاد از هر گونه قيد استعمار و استبداد، تمدن غربي را با روح اسلامي و نه با روح غربي اقتباس نمايند؛ اسلام حاكم همان اسلام نخستين باشد بدون پيرايه ها و ساز و برگ ها كه بعدها در طول تاريخ به آن وابسته شده است، روح مجاهدگري به مسلمانان باز گردد، احساس عزّت و شرافت نمايند و زير بار ظلم و استبداد و استعمار نروند.([7])
پس از سيد جمال، دومين شخصيتي كه نامش به عنوان مصلح در جهان تسنن، بالخصوص در جامعه ي عرب، برده مي شود «شيخ محمد عبده» «شاگرد و مريد سيد جمال» مي باشد. «عبده» همان دردهايي را احساس مي كرد كه سيد جمال تشخيص داده بود؛ اما چيزي كه «عبده» را از «سيد جمال» متمايز مي-ساخت، توجه خاص وي به بحران انديشه ي مذهبي مسلمانان در اثر برخورد با تمدن غربي و مقتضيات جديد جهان اسلام بود، كه مسلمانان در اثر ركود چند صد ساله آمادگي درستي براي مقابله با اين بحران را نداشتند. «عبده» پس از جدا شدن از «سيد جمال» و بازگشت به مصر در جستجوي راه حلي بود كه از يك طرف در اثر جمود فكري و قشري مآبي برخي علماي ديني، اسلام مانع پيشرفت و تكامل جامعه ي مصري تلقي نشود و از طرف ديگر به نام انطباق اسلام با علم، افراط كاري صورت نگيرد، اصول و مقررات اسلامي با ذوق ها و سليقه هاي باب روز تطبيق داده نشود. بنابراين عبده مسايلي را مطرح كرد كه سيد جمال طرح نكرده بود، از قبيل فقه مقارن از مذاهب چهارگانه، دخالت دادن مباني فلسفي حقوق در اجتهاد، ايجاد نظام حقوقي جديد در فقه كه پاسخگوي مسايل روز باشد و تمايز قايل شدن ميان عبادات و معاملات.([8])
حميد عنايت نتايج حركت سيد جمال را با عبده مورد مقايسه قرار داده و مي نويسد:
«نتايج زندگي و كار سيد جمال و عبده از حيث تأثيري كه اين دو بر تاريخ بيداري مسلمانان داشته اند از يكديگر بسيار متفاوت بوده است. سيد جمال بيشتر مرد پيكار و سخت كوشي بود و عبده مرد انديشه و ميانه رو. سيد جمال آزادي سياسي مسلمانان را تنها راه تحرك فكري آنان مي دانست و عبده بيشتر پرواي تربيت اخلاقي و ديني مسلمانان را داشت. سيد جمال دامنه ي كوشش هاي خود را كم و بيش در سراسر جهان اسلامي گسترد و عبده بيشتر در اصلاح احوال مصريان كوشيد.»([9])
با اين حال آنچه حائز اهميت مي باشد، اين است كه «عبده» نيز چون «سيد جمال» در پي آن بود كه ثابت كند اسلام توانايي دارد كه به صورت يك مكتب و يك ايدئولوژيك راهنما و تكيه گاه انديشه ي جامعه ي اسلامي قرار گيرد و آن ها را به عزت دنيايي و سعادت اخروي برساند.
سومين قهرمان اصلاح در جهان سني عرب، شيخ عبدالرحمان كواكبي است. وي مانند سيد جمال آگاهي سياسي را براي مسلمانان واجب مي شمرد و معتقد بود:
«رژيم سياسي كه مثلاً مشروطه باشد يا چيز ديگر به تنهايي قادر نيست كه جلو استبداد را بگيرد بلكه آن چه مي تواند جلو استبداد را بگيرد شعور و آگاهي سياسي و اجتماعي مردم و نظارت آن ها بر كار حاكم است.»
وي به همسبتگي دين و سياست سخت پاي بند بود و مخصوصاً دين اسلام را يك دين سياسي دانسته و معتقد بود كه توحيد اسلام اگر درست فهميده شود و مردم مفهوم حقيقي كلمه ي توحيد يعني «لااله الا الله» را درك كنند به استوارترين سنگرهاي ضد استبدادي دست مي يابند.([10])

سرانجام انديشه ي اصلاح در جهان عرب (بينادگرايي وهابي)

بعد از كواكبي افراد ديگري در مصر و سوريه و الجزاير و تونس و مغرب پديد آمده اند كه داعيه اصلاح داشته و خود را ادامه دهنده ي راه سيد جمال و عبده به شمار آورده اند، ليكن هيچ كدام آن ها آن اهميت را نيافته اند كه در رديف سه قهرمان سابق الذكر درآيند، بلكه شماري از آنان در اثر برخي انحرافات، به جاي آن كه اصلاح كنند، افساد كرده اند و به جاي آن كه مصلح باشند، مفسد به شمار مي روند. از جمله اين افراد سيد محمد رشيدرضا مي باشد، وي بيش از هر كس ديگر سنگ اصلاح به سينه مي زد و خود را ادامه دهنده ي راه اين دو مي دانست در حالي كه بيشتر تحت تأثير انديشه هاي ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب قرار گرفت و بيش از آن كه مبلغ اصلاح باشد مبلغ وهابيگري شد. اظهار نظرهاي مغرضانه اش خصوصاً در مورد شيعه نشان مي دهد كه شايستگي اصلاح طلبي را نداشته است.
جنبش وهابيگري كه با انگيزه هاي سياسي و وابستگي به استعمار انگليس به رهبري محمد بن عبدالوهاب در قرن 18م از سرزمين نجد برخاست چنان كه پيروانش مدعي بودند به هدف بازگرداندن اسلام به خلوص آغازين خود و پيكار با بدعت در دين ظهور نمود. محمدبن عبدالوهاب عقايد مسلمانان زمان خود را يكسره بدعت و شرك و كفر شمرد و با نقل آيات قرآن و احاديث نبوي درباره ي اصول توحيد و منع كارهايي چون «بركت جستن از چيزهاي جامد و بي روح و ياري خواستن از غير خدا در امور و تعويذ بستن و غلوّ در زيارت قبور صالحان و ... » كوشيد تا به قول خود انحراف مسلمانان را از تعاليم منابع دست اول اسلامي آشكار كند.
اين مسلك با آن كه ظاهراً به نام پيراستن اسلام از بدعت گمراهان و بازگرداندن آن به شيوه ي «سلف صالح» آغازشد، امّا همان گونه كه انتظار مي رفت خود به صورت يكي از موانع پويايي و پيشرفت انديشه ي مسلمانان درآمد، تا حدي كه پيروانش در شمار وامانده ترين ملت هاي مسلمان درآمدند. از اين گذشته كشتارها و ويراني هايي كه وهابيان در سرزمين هاي اسلامي مرتكب شدند، بر تعصب ها و كشاكش هاي فرقه-اي ميان مسلمانان افزود. ([11])
شهيد مطهري مهمترين عامل افول انديشه اصلاح در جهان عرب را گرايش شديد مدعيان اصلاح بعد از سيد جمال و عبده به سوي وهابيگري مي داند و مي فرمايد:
«اين ها اين نهضت را به نوع «سلفي گري» تبديل كردند و پيروي از سنّت سلف راتا حد پيروي از ابن تيميه ي حنبلي تنزل دادند و در حقيقت بازگشت به اسلام نخستين را به صورت بازگشت به حنبلي گري كه قشري ترين مذاهب اسلامي است تفسير كردند.»([12])

ب. انديشه اصلاح در شيعه؛

آن چه تاكنون گفتيم حركت هاي اصلاحي در جهان تسنن بود حتي سيد جمال با آن كه فردي شيعي بود اما حركتش در جهان تسنن بود. در عالم تشيع با آن كه سخن اصلاح كم تر به ميان آمده اما نهضت هايي چون جنبش تنباكو كه توسط مرحوم حاج ميرزا حسن شيرازي رهبري شد و منجر به لغو امتياز انحصار تنباكو در ايران شد و يا انقلاب عراق به رهبري مجتهد جليل القدر آقا ميرزا محمد تقي شيرازي صورت گرفت و منجر به استقلال عراق از سلطه ي انگلستان گرديد، در همان مسير بازگشت به قرآن و مقابله با سلطه ي استبداد و استكبار بود.
نكته ي قابل توجه اين است كه در جهان تسنن با اين كه سخن از اصلاح و مبارزه عليه استعمار بيشتر به ميان آمده اما علماي اهل تسنن كم تر توانسته اند نهضتي را رهبري كنند، بر عكس روحانيت شيعه با اين كه انقلاب هاي عظيمي به پا كرده كم تر طرح اصلاحي ارائه نموده است. شهيد مطهري1 در بيان سرّ اين مطلب مي فرمايند: «اين جهت به نظام خاص روحانيت شيعه و روحانيت سنّي مربوط است. نظام روحانيت سنّي به گونه اي است كه آنان را كم و بيش به صورت بازيچه اي در دست حكام كه خود آن ها را «اولي الامر» معرفي كرده اند، درآورده است، شخصيتي مانند عبده اگر بخواهد منصب «افتاء» را احراز نمايد بايد «خديو عباس» ابلاغ آن را صادر نمايد و يا مقام افتاء و رياست جامع الازهر شخصيت بزرگي چون شيخ محمود شلتوت بايد با نوشته ي شخصي نظامي و سياسي مانند جمال عبدالناصر سنديت يابد. روحانيت يك روحانيت وابسته است اما روحانيت شيعه در ذات خود يك نهاد مستقل است، از نظر روحي به خدا متكي بوده و از نظر اجتماعي به قدرت مردم. ([13])
تفاوت ديگر انديشه ي اصلاح در نزد شيعه و اهل تسنن در سابقه ي بيش از هزار ساله ي اصل انقلابي اجتهاد و گرايش عقلي شيعيان اعم از مصلح و مفسر مي باشد. در واقع همان زمان كه در قرن سوم از نظر عامه مسلمانان، عصر اجتهاد ائمه اربعه ي تسنن به پايان رسيده و باب اجتهاد بسته شده بود، شيعه ديگر بار، فتح باب تازه اي در اجتهاد خود كه هرگز بسته نبود به عمل آورد. لذا به يك تعبير مي توان گفت: عنصر اصلاح و اصلاح گري همواره در نسج تاريخ تشيع تنيده بوده است.
اما در اين ميان آن چه براي كشورهاي شيعي چون ايران و كشورهاي مسلمان سنّي به يكسان مطرح بوده برخورد با غرب و واكنش نشان دادن در برابر ارزش ها و نگرش ها و نيازهاي عصر جديد بوده است. مسلمانان در برخورد با غرب به قوي ترين ركن هويت تاريخي خود كه قرآن باشد، متوسل شدند و به قرآن روي آوردند تا گمشده ي خويش و خود گمشده را پيدا كنند و قرآن عروة الوثقاي نهضت اصلاحي و سرچشمه ي كسب نيرو و نشاطي شد كه هم غبار عادت و تحريف و خرافه را از چهره ي دين و دنياي آنان فرو مي شست و هم پس از اين رخوت زدايي، روح مبارزه و مقاومت در برابر هجوم پيدا و پنهان استعمار و ايدئولوژي هاي اجنبي در آنان مي دميد و همين است كه مي بينيم قرآن به هيأت مشعل فروزنده و قلب تپنده ي نهضت هاي اصلاحي درمي آيد و در اين تجديد حيات حيرت انگيز در تاريخ تفسير قرآن نقطه ي عطفي انقلابي رخ مي نمايد. بنابراين همه ي مصلحان عالم اسلام از سيد جمال اسد آبادي تا امام خميني1 متمسك به ذيل قرآن اند و همواره از اهميت سلسله جنباني و شورانگيزي و دگرگون سازي قرآن سخن گفته اند اعتناي عامه و خاصه مسلمانان به ويژه روشنفكران ديني و رهبران اصلاح به قرآن چندان وسيع و عميق است كه شايد بتوان آن را كشف مجدد قرآن و يا بازگشتِ مجددِ قرآن به صحنه ي زندگي اجتماعي و فردي مسلمانان ناميد.([14])

پي نوشت:‍

[1] . سيدجمال الدين اسدآبادي، عروة الوثقي، ص 95 ( به نقل از: علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمين)
[2] . مرتضي مطهري، نهضت هاي اسلامي در صد ساله ي اخير، ص 21 و 22.
[3] . سيداحمد موثقي، علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمين، ص 41.
[4] . همان؛ ص 59.
[5] . سيد جمال الدين، اسد آبادي، عروة الوثقي، ص 110 و 111 ( به نقل از: علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمين)
[6] . موثقي، همان، ص 142.
[7]. مرتضي مطهري، نهضت هاي اسلامي در صد ساله ي اخير، ص 32.
[8] . همان، ص 36.
[9] . حميد عنايت، سيري در انديشه ي سياسي غرب، ص 156.
[10] . مطهري، همان، ص 44.
[11] . حميد عنايت، همان، ص 6 و 7.
[12] . همان، ص 46 و 47.
[13] . همان، ص 56.
[14]. بهاءالدين خرمشاهي، تفسير و تفاسير جديد، ص 34 و 35.

مقالات مشابه

اصلاح و افساد در آموزه های قرآنی

نام نشریهمطالعات قرآن و حدیث

نام نویسندهحمید محمدقاسمی

اصلاح و انقلاب در آموزه های قرآنی

نام نشریهعلوم سیاسی

نام نویسندهسیدمرتضی هزاوه‏ای

اصلاحات از منظر قرآن کریم

نام نشریهاندیشه حوزه

نام نویسندهرضا حق پناه

درآمدی بر اصلاحات اجتماعی در قرآن

نام نشریهنامه جامعه

نام نویسندهشیوا فتح‌الله‌زاده

اصلاح گران در آموزه های قرآنی

نام نویسندهمحمدعلی حاتمی

بازگشت به قرآن و نهضت‌هاي اصلاحي جهان اسلام

نام نویسندهبهاءالدین خرمشاهی

اصلاح و احياء در فرهنگ اسلامى

نام نویسندهمحمدصادق مزینانی

اصلاحات حسينى در پرتو كلام

نام نشریهپاسدار اسلام

نام نویسندهعبدالکریم پارسانیا