ابليس

پدیدآورعلی محمدی آشنانی

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 1

تاریخ انتشار1388/01/30

منبع مقاله

share 3802 بازدید

ابليس:نام خاص موجودى زنده، مكلّف، متمرّد از فرمان الهى و رانده شده از درگاه وى

واژه ابليس در قرآن كريم يازده بار به كار رفته كه نُه بار آن در ضمن داستان آفرينش آدم* و فرمان سجده بر وى آمده است. (بقره/2،34؛ اعراف/7،11؛ حجر/15، 31 و 32؛ اسراء/17،61‌؛ كهف/18، 50‌؛ طه/20، 116؛ ص/38، 74 و 75) شرح داستان بر اساس آيات سوره اعراف كه با تفصيل بيش‌ترى به اين موضوع پرداخته، چنين است: هنگامى كه خداوند، بشر را از گِل آفريد و از روح خويش در او دميد، به فرشتگان فرمان سجده بر وى داد. همه فرشتگان، جز ابليس سجده كردند؛ ولى او تكبّر ورزيد و از سجده سرباز زد. وقتى خداوند سبب را پرسيد، ابليس گفت: من از او بهترم؛ زيرا مرا از آتش و او را از گِل آفريدى؛ آن‌گاه خداوند ابليس را از آن مقام راند و او را لعنت* كرد. ابليس از خداوند تا روز بعث مهلت خواست و خدا به او مهلت داد؛ سپس ابليس سوگند ياد كرد كه همه بندگان به جز مخلَصان را از‌راه به در بَرَد و خداوند به او و پيروانش وعده جهنّم داد. در دو مورد ديگر نيز واژه ابليس آمده‌است: يكى در سوره سبأ/34،20 كه به پيروى قوم سبأ از او اشاره دارد و ديگرى در سوره شعراء/ 26، 95 كه پايان كار او و پيروانش در روز بازپسين را گزارش مى‌دهد.
واژه شيطان و شياطين نيز 88 بار در قرآن به‌كار رفته كه در بسيارى از موارد به معناى ابليس‌است. شيطان، اسم جنس و نامى فراگير براى هر موجود شرير متمرّد و فريب‌كار است. از‌بررسى موارد كاربرد واژه شيطان در قرآن و گفته‌مفسّران بر مى‌آيد كه در اغلب موارد، مقصود‌از شيطان يا دست كم، مصداق بارز آن، همان ابليس است.[1] برخى تصريح كرده‌اند كه شيطان اغلب به معناى ابليس به كار[2] رفته و عَلَم‌بالغلبه [براى آن شده است][3] و به نظر برخى، «الشيطان» همه جا مرادف ابليس است.[4] قرآن پس از سرباز زدن ابليس از سجده، او را «الشيطان» ياد مى‌كند. (بقره/ 2، 36؛ اعراف/ 7، 20؛ طه/20، 117) در پاره‌اى از آيات ديگر، واژه شيطان معنايى جز ابليس را نمى‌رساند؛ به طور مثال، در آيه: «وَ قَالَ الشَّيطَـنُ لَمَّا قُضِىَ الأَمرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدكُم وَعدَ الحَقِّ» (ابراهيم/14،22) به‌اتّفاق گفته شده كه مقصود از «شيطان»، جز ابليس موجود ديگرى نيست؛[5] البتّه در پاره‌اى از موارد چون آيه «الشَّيطَـنُ يَعدُكمُ الفَقرَ» (بقره/2،268) در اين‌كه مقصود، ابليس است يا ديگر فريب‌كارانِ جنّ و انس را نيز در بر مى‌گيرد، اختلاف نظر وجود دارد.[6] برآيند كاوش‌ها آن است كه مقصود از مفرد معرفه (الشيطان)، ابليس است، مگر آن‌كه قرينه‌اى برخلاف باشد و در بيش‌تر موارد، مقصود از مفرد نكره (شيطان) نيز ابليس به‌شمار مى‌رود و صيغه جمع آن (شياطين) نيز ابليس را كه يكى از مصاديق روشن است، فرا‌مى‌گيرد.[7]
برابر برخى روايات، نام اصلى ابليس، حارث (حرث) بوده است كه به دليل عبادت طولانى، او را عزازيل، يعنى عزيز خدا، خطاب مى‌كردند. وى پس از عُجب، ابليس ناميده شد و پس از امتناع از سجده* و رانده شدن از درگاه الهى، الشيطان نام‌گرفت.[8]
نام‌هاى ديگر او، «ضريس، سرحوب، المتكوّن و المتكوّز» است.[9] زرتشتيان او را «انگْرَ مَينيو» angra maienyoخوانند. كنيه و القاب ابليس عبارتند از: ابومُرّه (ابوقره) ابوكردوس، ابولبينى (نام دختر وى)[10] نائل، ابوالحسبان، ابوخلاف، ابودجانه.[11]
درباره ريشه لغوى واژه «ابليس» دو ديدگاه وجود دارد: 1. برخى از لغت‌شناسان[12] و مفسّران،[13] ابليس را واژه‌اى عربى بر وزن «افعيل» دانسته‌اند كه از ريشه (ب ـ ل ـ س) اشتقاق يافته است. اين واژه در لغت به معناى يأس، حزن، درماندن، سكوت و حزن ناشى از يأس و ترس، پشيمانى و حيرت آمده و ابليس، بدان روى بدين نام خوانده شده كه از هر خير يا از رحمت الهى مأيوس و پشيمان شد.[14] زبيدى مى‌گويد: «بلس» به معناى كسى است كه خيرى نزد او يافت نشود يا آن كس كه از او شرّ برخيزد.[15]
براساس اين ديدگاه، غير منصرف بودن ابليس به دليل آن است كه در زبان عربى كم‌نظير و به اعلام بيگانه شباهت دارد.[16] 2. بيش‌تر لغت دانان، واژه ابليس را برگرفته از زبان‌هاى بيگانه مى‌دانند و علّت غير منصرف بودن آن را عَلَم و اعجمى بودن ذكر مى‌كنند.[17] برخى از صاحبان اين رأى، از مأخذ اصلى اين واژه و چگونگى انتقال آن به زبان عربى سخن نگفته‌اند. كسانى هم كه به بررسى و كاوش پرداخته‌اند، به نظر يك‌سانى نرسيده‌اند. در اين زمينه، سه احتمال ذكر شده است: بيش‌تر خاورشناسان، چون «گايگر» Geiger، «فون كومر» Vonkremer و «فرنكل» Fraenkel اين واژه را برگرفته از كلمه يونانى «ديابولس» diabolos دانسته‌اند.[18] لفظ «ديابولس» در ترجمه، معادل لغتِ عبرى STN (شيطان) است كه در عهد عتيق به كار رفته است. گفته شده: لغت ديابولس در زبان يونانى‌به معناى نمّام و مفترى است.[19] پژوهش‌گران، انتقال مستقيم آن را از زبان يونانى به عربى بعيد مى‌دانند و با عنايت به آن كه واژه ديابولس در عهد جديد و آثار مفسّران آن، در قالب موجودى شرور و فتنه‌گر، بلكه سركرده سپاهيان شر ظهور يافته، احتمال انتقال اين واژه را از طريق مسيحيان (نه يهوديان) به زبان عربى به واقعيّت نزديك‌تر مى‌دانند. «هوروويتس» Horovitz عقيده دارد كه اين لفظ، نخست به سريانى و از آن به عربى منتقل شده است. برخى انتقال مستقيم آن‌را از زبان يونانى به عربى محتمل دانسته، رواج آن را در ميان مسيحيان عرب زبان كه با كليساى روم شرقى در ارتباط بوده‌اند، مطرح ساخته‌اند؛ ولى «گريم» حدس‌مى‌زندكه‌اين واژه‌ازطريق عربستان جنوبى انتقال يافته و مردم حبشه، واسطه انتقال آن به اعراب دوران صدر اسلام‌هستند.[20]
دو احتمال ديگر درباره مأخذ اصلى واژه ابليس اين كه ابليس يا از مادّه «بالوس» به معناى آميخته و غربال ناشده و يا از مادّه «بالش» به معناى جستوجو، تفتيش و كاوش است. «بلاش» از همين ريشه، پليسِ مخفى داخلى را گويند؛ به جهت آن‌كه ابليس، پليس سرّى داخلى است يا بدان روى كه خالص و صاف نبوده؛ بلكه آميختگى و اختلاط دارد و در معرض آزمون و غربال قرار گرفته، او را به اين نام خوانده‌اند.[21]
از ديرباز اعتقاد به وجود شيطان* و نيروهاى شرور در ميان اديان و مذاهب وجود داشته است؛ به همين جهت در متون مقدّس اديان و مذاهب پيشين، از ابليس، ماهيّت، گستره كوشش و راه‌هاى مقابله با او، كنام و فرجام وى سخن گفته شده است كه در بسيارى از موارد، مشابه، بلكه هم‌سان و در برخى موارد متفاوت است. در ميان تيوتن‌ها، الهه Loki عامل انواع شقاوت و بدبختى، مصائب و بلايا و پروردگار شيطان‌ها شناخته مى‌شد.[22] اسلاوها از شيطان با واژه بسو Besu مكروه و ناپسند ياد مى‌كردند.[23] در اوستا از وى با نام انگْرَمَينيو و در پَهْلوى، اَهرِمَن يا اهريمن يا آهِرْمَن به معناى «مينوى ستيهنده و دشمن» و در ادبيات پارسى، گنامينو به معناى «مينوى از ميان برنده و نابود كننده» و با وصف «مايل به از ميان بردن و نابود كردن» ياد شده است.[24] در ميان يهوديان و مسيحيان نيز ابليس، موجودى منفى و منفور شناخته مى‌شود؛ اگرچه در سفر پيدايش، عامل فريب آدم و حوّا و هبوط* آنان از بهشت، «مار» معرّفى شده است؛[25] البتّه عهد جديد به صراحت، ضمن گزارش ماجراى اخراج وى از آسمان‌ها كه به گونه‌اى متفاوت آمده، مار را همان ابليس شناسانده است.[26]
در كتاب مقدّس، ابليس مترادف با شيطان،[27] و فرشته چاه بى‌انتها دانسته شده كه به زبان عبرى، او را «ابدون» و به يونانى «اپوليون» به معناى نابود كننده[28] مى‌خوانند؛ هم‌چنين مكرّر درباره وسوسه و فريب‌هاى وى هشدار داده[29] و از ويژگى‌هاى وى با اين تعابير ياد شده است: رئيس ديوها،[30] رئيس ارواح ناپاك،[31] رئيس نيروهاى پليد،[32] از همان اوّل قاتل بود و از حقيقت نفرت داشت و در وجود او ذره‌اى حقيقت پيدا نمى‌شود، ذاتاً دروغ‌گو، پدر تمام دروغ‌گوها،[33] پدر واقعى كفر پيشگان،[34] و دشمن شما كه چون شيرى گرسنه، غرّان به هر سو مى‌گردد تا طعمه‌اى بيابد و آن را ببلعد.[35] در كتاب مقدّس، ابليس از فرشتگان دانسته‌شده[36] و دامنه قدرتوى به‌گونه‌اى گسترده است كه از او با عنوان فرمان‌رواى اين دنيا،[37] حاكم اين دنياى پر از گناه[38] و موجب جنون[39] و‌صرع[40] ياد شده و به توانايى او از اين‌كه به شكلى حتّى به‌هيأت فرشتگان نور درآيد تا مردم را بفريبد، اشاره شده است.[41] كتاب مقدّس، قساوت قلب را موجب سلطه وى معرفى[42] و به آدميان چنين سفارش كرده‌است: خودرا با تمام سلاح‌هاى خدا مجهز كنيد تا بتوانيد در برابر وسوسه‌ها و نيرنگ‌هاى شيطان بايستيد؛[43] هم‌چنين از بخشش ديگران براى جلوگيرى از بهره‌بردارى شيطان،[44] و ازدواج جهت رهايى از وسوسه* شيطان[45]وعدم پيوند با بى‌ايمانان[46] و تكيه برخداوند و استوارى[47] به صورت راه‌هاى مقابله با وى سخن به ميان آمده است و آتش ابدى را سراى شيطان و ارواح شرير و فرجام وى دانسته است.[48]

وجود ابليس:

عدّه‌اى، ابليس را همان نيروى درونى غرايز انسان كه او را به سوى شر فرا مى‌خواند دانسته‌اند.[49] تعابير قرآن، ابليس را به صراحت موجودى حقيقى، نه پندارى و نه همان نفس* امّاره معرّفى مى‌كند كه نه به صورت استقلالى، بلكه در حيطه حاكميّت خداوند، آدميان را به شرّ و گناه* فرا مى‌خواند، از اين رو وجود شيطان كه به شر و معصيت فرا مى‌خواند، از اركان نظام عالم انسانى شمرده مى‌شود؛ نظامى كه بر سنّت اختيار جريان داشته، هدف آن سعادت نوع انسان است[50] و از آياتى مانند: «فَقُلنَا يَــَادمُ إِنَّ هَـذَا عَدوٌّ لَكَ و لِزَوجِكَ» (طه/20، 117) استفاده مى‌شود كه خداوند، ابليس را به طور مشخّص و روشن به آدم و حوّا* شناسانده و از آياتى مانند: «هَل أَدلُّكَ عَلَى شَجرةِ الخُلدِ» (طه/ 20، 120)، «وقَاسمَهمَاإِنّـِى‌لَكُمَا لَمِنَ‌النَّـصِحينَ» (اعراف/7،21)[51] كه گفتوگوى آدم و ابليس را گزارش مى‌كند، به دست مى‌آيد كه ابليس مخاطبى آشنا براى آدم بوده است؛ چنان كه پاره‌اى از روايات، از تمثّل و سخن گفتن وى با بسيارى از پيامبران چون آدم، نوح و ابراهيم و...‌.[52] و شنيدن صداى او از سوى امامان معصوم دلالت دارند؛[53] هم چنين به تصريح قرآن، ابليس از ذرّيّه (كهف/18، 50)، حزب (مجادله/ 58‌،19 و لشكريان سواره و پياده نظام (شعراء/26،95؛ اسراء/17،64) برخوردار است.

ماهيّت ابليس:

درباره اين‌كه ماهيت و حقيقت ابليس از جنّ* است يا ملائكه*، دو ديدگاه مهم وجود دارد:

1. ابليس از جن:

حسن بصرى و قتاده در روايت ابن‌زيد،بلخى، رمانى[54] و بسيارى ديگر چون سيّد مرتضى، ابوالفتوح رازى،[55] زمخشرى،[56] قمى،[57] سيد قطب[58] و مغنيه،[59] ابليس را از جن مى‌دانند. شيخ مفيد، شيعه را بر اين رأى دانسته[60] و فخر رازى‌آن‌رابه معتزله نسبت داده است.[61] بسيارى از دارندگان اين رأى، به استناد پاره‌اى از روايات، او را پدر جن (ابوالجنّ) دانسته‌اند؛ در برابرِ حضرت آدم كه ابوالانس است.[62] صاحبان اين رأى، افزون بر برخى روايات،[63] ادلّه ذيل را نيز اقامه كرده‌اند: الف. به تصريح قرآن، ابليس از جنّيان بوده است: «فَسجَدوا إِلاَّ إِبليِس كَانَ مِن‌الجِنِّ فَفَسقَ عَن أَمرِ رَبِّهِ.» (كهف/18، 50) ب. برابر آيات قرآن، انسان از خاك، و‌جن از آتش آفريده شده‌اند (حجر/15، 26 و 27) و طبق روايات، آفرينش ملائك از نور، ريح و روح بوده[64] و ابليس، جنس خود را از آتش معرّفى كرده است: «خَلقتَنِى مِن نَار و خَلقتَهُ مِن طِين» (ص/38،76) بر اين اساس، ابليس از جنيّان است كه از آتش* آفريده شده‌اند. ج. ابليس كه استكبار* ورزيد و از انجام فرمان خداوند سرباز زد نمى‌تواند از ملائك باشد؛ زيرا ملائك معصومند و هرگز در برابر فرمان الهى سرپيچى و گناه نمى‌كنند: «لاَيَعصونَ اللّهَ مَا أَمرَهُم و يَفعلونَ مَا يُؤمَرونَ» (تحريم/66‌، 6) بلكه از جن است كه برخى فرمان‌بردار و برخى منحرفند: «و‌أَنَّا مِنَّاالمُسلِمونَ و مِنَّا القَـسطونَ» (جن/72، 14)، «و‌أَنَّا مِنَّا الصّـلحون وَ مِنَّا دوُنَ ذ لِكَ كُنَّا طَرائِقَ قِدَداً.» (جن/72،11) د. ابليس كه از كافران بود و از امر الهى سرپيچيد نمى‌تواند از ملائك باشد؛ زيرا خداوند فرشتگان را رسولان خويش معرّفى كرده است: «جَاعلِ المَلَـئِكةِ رُسلاً» (فاطر/35،1) و كفر و فسق در ساحت رسولان الهى راه ندارد. هـ‌. ابليس كه به تصريح قرآن، ذريّه و نسل دارد، از جنّ است[65]:«أَفتتَّخِذونَهُ و ذُرِّيّتَهُ أَولِياءَ مِن دوُنِى» (كهف/18،50) زيرا جنيان داراى جنسيّت، آميزش و در نتيجه، توالد و تناسلند: مردانى از آدميان به مردانى از جن پناه مى‌برند: «و‌أَنّهُ كَانَ رِجالٌ مِن‌الإِنسِ يَعوذونَ بِرجال مِن‌الجِنِّ» (جن/72،6) و در وصف زنان بهشتى مى‌فرمايد: دست هيچ انس و جنّى پيش از ايشان به آن‌ها نرسيده است: «لَم‌يَطمِثهُنَّ إِنسٌ قَبلَهم و لاَ جَانٌّ» (الرحمن/55‌، 56 و 74) در حالى كه فرشتگان از جنسيّت و در نتيجه از توالد و تناسل مبرّا هستند:«وجَعَلواالمَلَـئِكةَ الَّذينَ هُم عِبَـدُالرَّحمـنِ إِنَـثاً أَشَهِدوا خَلقَهُم.» (زخرف/43، 19)
براساس اين ديدگاه، شمول فرمان سجده يا استثناى ابليس از ملائك نشان دهنده آن نيست كه وى جزو فرشتگان بوده است، زيرا اين استثنا، يا استثناى منقطع است؛ يعنى استثنايى است كه مستثنا(ابليس) از جنس مستثنا منه (ملائك) نيست كه اين نوع استثنا در كلام عرب متداول بوده و كاربرد فراوانى دارد يا استثنايى متصل است؛ امّا به ادلّه ذيل، در رديف فرشتگان شمرده مى‌شده است: يك. به علّت فزونى تعداد ملائك، لفظ ملائك از باب تغليب بر ابليس نيز اطلاق شده است.[66] دو. از آن جا كه ابليس در معيّت ملائك به عبادت اشتغال داشت، وقتى ملائك كه مقامشان از وى برتر بود، به سجده مأمور شدند، ابليس كه از جنس جن و همراه ايشان بود، به طريق اولى به سجده كردن سزاوارتر است.[67] سه.‌به‌دليل آن‌كه ابليس از نظر فعل، فرشته واز جهت نوع، از جن بوده، امر به فرشتگان، او را نيز در بر مى‌گرفته است.[68] چهار. ضمير جمع در «فسجدوا» به همه مأموران به سجده باز مى‌گردد كه اعمّ از فرشتگان و جنيّان است؛ ولى خداوند به ذكر ملائك كه با همه علوّ شأن، مأمور به تذلُّل و خضوع در برابر آدم بوده‌اند، بسنده كرده است.[69]

2. ابليس از ملائك:

ابن‌عبّاس، ابن‌مسعود، قتاده، سعيد بن‌مسيّب، ابن‌جريح، ابن‌انبارى، ابن‌جرير طبرى، شيخ طوسى، بيضاوى و گروهى ديگر، ابليس را از ملائك دانسته‌اند.[70] آلوسى اين‌رأى را به بيش‌تر صحابه و تابعان نسبت داده‌است.[71]
صاحبان اين ديدگاه، مسؤوليّت ابليس را (پيش از تمرّد) رئيس فرشتگان دنيا، سلطان دنيا، سلطان زمين، و‌خزانه‌دار بهشت[72] شمرده‌اند. صاحبان اين نظر، افزون بر روايات،[73] به ظاهر آياتى مانند: «و‌إِذ قُلنَا لِلملَـئِكةِ اسجُدوا» (بقره/2،34) تمسّك كرده و گفته‌اند: اگر ابليس از ملائك نبود، فرمان الهى شامل او نمى‌شد و مى‌توانست به اين بهانه از سجده سرباز زند؛ هم‌چنين استثناى ابليس از فرشتگان در چند آيه، نشان مى‌دهد كه ابليس از ملائك بوده است؛ در غير اين صورت بايد استثنا را منقطع بدانيم كه مستلزم حمل بر مجاز و بر خلاف ظاهر و نيز مستلزم[74] تخصيص عمومات است كه محذور آن بيش‌تر از آن است كه ابليس را از ملائك بدانيم.[75] صاحبان اين رأى، از آيه «كَانَ مِنَ‌الجِنِّ» (كهف/18، 50) پاسخ‌هايى را گفته‌اند: برخى برآنند كه تفاوت ميان فرشتگان و جنّ، تفاوت نوعى نيست؛ بلكه جنّ، صنفى از ملائك است. شايد بتوان قديم‌ترين مأخذ اين عقيده را روايت ابن‌عبّاس دانست كه مى‌گويد: ابليس از طايفه‌اى از ملائك بوده كه آنان را «الجنّ» مى‌ناميدند و از ميان ملائك، فقط اين گروه، از «نارالسموم» آفريده شده بود و امّا اين كه چگونه ممكن است فرشته‌اى از فرمان الهى سر باز زند، گفته مى‌شود از قرآن فقط عصمت برخى از فرشتگان و نه همه آنان فهميده مى‌شود.[76] علّت نام‌گذارى اين فرشتگان به جنّ، به دليل خزانه‌دارى جنّت يا پنهانى از ديدگان بوده است[77] بر اساس نظر برخى، ابليس ابتدا از ملائك بود؛ امّا پس از نافرمانى، مسخ* و از جنّيان شد.[78] صاحبان اين رأى، آيه «كَانَ مِنَ الجِنِّ» (كهف/18،50) را به معناى «صار من الجن» گرفته‌اند. شايد بتوان كلام زمخشرى را به اين رأى ناظر دانست كه بر اساس آن، جمله«فَاخرُج مِنهَا» را به خروج از آفرينش نخستين معنا كرده است؛ يعنى پس از آن كه سفيد، زيبا و نورانى بود، او را سياه، زشت و ظلمانى گردانيد.[79]
از بررسى مجموع ادلّه و روايات بر مى‌آيد كه ابليس از جن بوده؛ ولى به دليل عبادت فراوان، در جاى‌گاه قدسى ملائك قرار داشته؛ از همين رو امر به سجده او را نيز در بر گرفته است.

ويژگى‌ها و صفات ابليس:

در قرآن كريم برخى از اوصاف اين موجود شريربه صورت‌اسم، وصف و جمله ارائه شده كه بدين شرح است: 1. مستكبر (بقره/2،34) 2. كافر (بقره/2،34؛ ص/38،74) 3. كفور = ناسپاس (اسراء/17،27) 4. فاسق (كهف/18،50) 5‌. عصىّ = عصيان‌گر (مريم/19،44) 6 و 7. مارد و مَريد = سركش (صافات/37،7) (نساء/4،117) 8‌.‌مذءوم = نكوهيده (اعراف/7،18) 9. رجيم = رانده شده (تكوير/81‌،25؛ ص/38،77؛ نحل/16،98) 10. مدحور = رانده (اعراف/7،18) 11. ملعون (ص/38،78؛ حجر/15،35) 12.مُنظَر = مهلت يافته (اعراف/7،15) 13.عَدُوّ، عدوّ مبين = دشمن، دشمن آشكار (يس/36،60‌؛ كهف/18،50‌؛ فاطر/35،6‌؛ بقره/2،208 و 168؛ انعام/6‌،142؛ يوسف/12،5) 14. هم‌دم بد (نساء/4،38) 15. خذول = فرو گذارنده انسان (فرقان/25،29) 16. مُضلّ مبين = گمراه كننده آشكار (قصص/28،15؛ص/38،82) 17. غرور، فتنه‌گرى، فريب‌كارى (اعراف/ 7، 22 و 27؛ طه/ 20، 120) 18.وعده كاذب و برانگيختن آرزو (نساء/ 4، 120 19.دعوت‌گرى به سوى جهنّم. (لقمان/ 31، 21)

قياس ابليس:

ابليس، آفرينش خود را با آفرينش آدم، قياس كرد و علّت سرپيچى از سجده بر وى را برترى جنس خويش شمرد: «أَنا خَيرٌ مِنهُ خَلقتَنِى مِن نَار و خَلقتَهُ مِن طِين». (اعراف/7،12) بر پايه روايتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)، ابليس بنيان‌گذار قياس* است: اوّل من قاس امرالدين برأيه ابليس.[80] همين تعبير، از زبان ابن‌عبّاس، حسن بصرى، و‌ابن‌سيرين و گروهى ديگر نيز نقل شده است.[81] اين قياس ابليس كه تمثيل منطقى و نوعى استدلال ظنّى است،[82] از نادانى، خودبينى و پليدى او سرچشمه مى‌گيرد. امام صادق(عليه السلام)مى‌فرمايد: ابليس با اين سخن، ميان آتش و گِل قياس كرد. اگر او نورانيّت آدم را با روشنايى آتش مقايسه مى‌كرد، به مزاياى يكى از آن دو نور، و‌صفا و زلالى آن بر ديگرى آگاهى مى‌يافت.[83] مفسّران، قياس ابليس و نادرستى آن را به تفصيل بررسى كرده‌اند.[84]

علّت رانده شدن ابليس:

برابر آيات قرآن، سرپيچى ابليس از امتثال فرمان خداوند در سجده بر آدم، موجب رانده شدن او از مقام قرب الهى و خوارى وى شد: «فَسَجَدوا إِلاّ إِبلِيس... * قَالَ فَاهبِطْ مِنهَا فَمَا يَكونُ لكَ أَن تَتكبَّرَ فيِهَا فَاخرُجْ إِنّكَ مِن‌الصَّـغِرينَ.» (اعراف/7،11ـ13) عصيان و تمرّد ابليس در استكبار و حسد او ريشه دارد.[85] دقّت در آيات سوره حجر، از تعصّب شديد وى درباره جنس خويش در برابر مادّه نخستين آفرينش آدم پرده بر مى‌دارد؛ آن جا كه به صراحت مى‌گويد: من آن نيستم كه براى بشرى آفريده شده از گِلى خشك، سياه و بدبو سجده كنم: «قَالَ لَم أَكنْ لاَِسجُدَ لِبشر خَلقتَهُ مِن صَلصَـل مِن حمإ مَسنُون.» خداوند در پى اين تعصّب، او را از آن مقام راند: «قَالَ فَاخرُجْ مِنهَا فإِنَّكَ رَجيِمٌ.» (حجر/15،33و34) بر پايه روايتى از امام زين‌العابدين(عليه السلام)نخستين گناهى كه معصيتِ خداوند بدان صورت گرفت، كبر ابليس بود.[86] حسادت ابليس در برابر كرامت ذاتى انسان كه موجب خضوع و تكريم همه فرشتگان در مقابل حضرت آدم شد، عامل ديگر سرپيچى ابليس است كه مى‌توان آن را از آيات سوره اسراء استفاده كرد: آيا براى كسى كه از گل آفريدى، سجده كنم؟ چرا او را بر من برترى دادى؟ اگر تا روز قيامت* مهلتم دهى، به طور قطع فرزندانش را جز اندكى لجام‌زده، به دنبال خود كشانده، آنان را مستأصل[87] خواهم كرد: «قَالَ ءَأَسجدُ لِمَن خَلقتَ طِيناً * قَالَ أَرءيتَكَ هَـذا الَّذِى كَرَّمتَ عَلىَّ لَئِن أَخَّرتَن إِلَى يَومِ القِيَـمةِ لاََحتنكَنَّ ذُرّيّتَهُ إِلاّ قَلِيلا.» (اسراء/17،61و62) استفهام انكارى و گفتار اعتراض‌آميز ابليس در برابر تكريم مقام آدم، نشان دهنده اوج حسادت او به آدم است. امام على(عليه السلام)در تبيين استكبارِ ابليس، به تعصّب و حسادت وى اشاره كرده و او را سر سلسله مستكبران و پيشواى متعصّبان و حسودان بر آدم خوانده است.[88]

كفر ابليس:

در سوره بقره/2، 34 و ص/38، 74 آمده است: «و‌كَانَ مِنَ الكـفِرين». در اين كه مقصود از كفر، كفرِ عناد يا كفرِ جهالت است، بين مفسّران اختلاف نظر وجود دارد. پاره‌اى به استناد اقرار وى كه بر سر راه راست تو در كمين آنان خواهم نشست: «لاََقعُدَنَّ لَهم صِرَ طَكَ المُستقِيمَ» (اعراف/7، 16) و آنان را گمراه خواهم كرد: «لاَُغوِيَنَّهُم...» (ص/ 38، 82) او را عالم به دين حق و اضلال، و‌كفر او را كفر عناد دانسته و عده‌اى به دليل اين‌كه اختيار شقاوت با علم به گمراهى را محال دانسته‌اند، كفر وى را كفرِ جهالت معرّفى كرده‌اند.[89] تبيين كفر ابليس در كلام الهى به صيغه ماضى، موجب پيدايش آراى گوناگونى شده است: 1. همان‌طور كه از ظاهر آيه نيز برمى آيد، ابليس پيش از تمرّد كافر بوده است. براساس اين ديدگاه، عبادت طولانى ابليس، نه از سرِ ايمان و اخلاص، بلكه از روى ريا، نفاق و هم رنگ شدن با جماعت فرشتگان بوده است.[90] از سخن ابليس در آيه «لَم أَكنْ لاَِسجُدَ لِبشر خَلقتَهُ مِن صَلصـل مِن حَمإ مَسنون» (حجر/15،33) برمى‌آيد كه وى پيش از صدور فرمان سجده نيز كافر بوده است.[91] افزون بر ظواهر آيات، گفتوگوى مشهور ابليس با فرشتگان را كه در آن شبهاتى در حكمت آفرينش، فايده تكليف و... از سوى او مطرح مى‌شود، تأييدى بر كفر وى پيش از سرپيچى از فرمان خدا دانسته‌اند. اين گفتوگو را الملل والنحل به نقل از «مارى» شارح اناجيل آورده است[92] و مفسّران، پس از نقل، براساس مشرب خويش، بدان شبهه‌ها پاسخ‌هاى گوناگونى داده‌اند.[93] مؤيّد ديگر اين رأى، نظريّه موافات است كه براساس آن جمع بين كفر و ايمان در شخص واحد در دو زمان محال است؛ زيرا ايمان، موجب استحقاق ثواب دائم و كفر موجب استحقاق عقاب هميشگى است و جمع بين اين دو استحقاق، مانند جمع بين خود ثواب و عقاب دائم محال است؛ بنابراين با توجّه به بطلان قول به احباط، عروض هر يك از ايمان و كفر نمى‌تواند از بين برنده ديگرى باشد؛ بلكه كاشف از نبود ديگرى از آغاز است.[94] بدين‌سان اگر ابليس، مؤمن و عبادتش ناشى از ايمان بود، هرگز به كفر و عذاب الهى دچار نمى‌شد. طبرسى نيز اين ديدگاه را به دليل انطباق آن با موافات كه بدان اعتقاد دارد، برگزيده[95] و ملاصدرا، نظريّه موافات را بر مبناى حكيمان توجيه[96] و فخر رازى در تفسير خود هر دو مؤيّد را ذكر كرده است.[97] 2. ابليس، نخست مؤمن بود؛ ولى به كفر گراييد. اين رأى به چند صورت تبيين شده است: يك. گرچه ابليس ايمان داشت، خداوند از ازل مى‌دانست كه او به حتم كافر خواهد شد؛ بر اين اساس، ابليس در علم خدا، از زمره كافران به شمار مى‌آمد؛ به همين جهت كفر وى در قرآن كريم به صيغه ماضى گزارش شده است.[98] دو. از آن‌جا كه ابليس پس از ايمان، به كفر گراييد، تعبير به «كَانَ مِن الكَـفرينَ» پس از گذشت زمانى هر چند كوتاه، امرى مُجاز و متداول است. سه. ابليس مؤمن بود و كافر شد و جمله «كَانَ مِن الكَـفرينَ» به معناى صار من الكـفرين است.[99]

فلسفه آفرينش و امهال ابليس:

طبق آيات، ابليس از انجام فرمان الهى درباره سجده بر آدم سر باز زد و از جاى‌گاهى كه در آن قرار داشت، رانده شد؛ پس از آن، از خداوند خواست كه او را تا روز قيامت مهلت دهد و خداوند نيز آن را پذيرفت: «قَالَ رَبِّ فَأَنظِرنِى إِلَى يومِ يُبعثونَ * قَالَ فَإِنّكَ مِن المُنظَرينَ.» (حجر/15، 36 و 37) چون از ابليس جز شرارت برنمى‌خيزد، هماره اين پرسش مطرح بوده كه چرا خداوند با شناختى كه از ابليس داشت، او را آفريد و مهلت‌خواهى او را پس از رانده‌شدن، پذيرفت.[100] گرچه حكمتِ آفرينش شيطان بسيار است و جز خدا كسى بر همه آن‌ها احاطه ندارد،[101] فيلسوفان، متكلّمان و مفسّران، بر اساس مبانى خود پاسخ‌هاى گوناگونى داده‌اند:
1. آفرينش ابليس به اعتبار وجود نفسى‌اش جز خير نيست و به اعتبار وجود لغيره و اضافى آن نيز نفعش از شرّ * او بيش‌تر است؛ زيرا هستى هر موجود، دو گونه اعتبار مى‌شود: وجود فى نفسه (نفسى) يعنى اعتبار موجود به خودش، و‌وجود لغيره (اضافى) يعنى سنجش و اعتبار آن موجود، به موجودات ديگر. وجود نفسى هر موجود كه آفرينش بدان تعلّق مى‌گيرد، جز خير نخواهد بود و جز به نيكويى متصّف نمى‌شود؛ هم‌چنين براساس حكمت الهى، وجود اضافى موجود به موجودات ديگر نيز بايد نفعش از ضررش بيش‌تر باشد. آفرينش شرّ مطلق، شرّ غالبى بر خير، يا خير و شرّ مساوى، با حكمت الهى سازگار نيست؛[102]بر اين‌اساس و از آن جا كه وجود ابليس، شرّ محض نيست؛ بلكه شرّ آميخته به خير است[103] و چون جنبه خير او از جنبه شرّش بيش‌تر است، در مجموع، وجودش براى جهان هستى خير است، نه شر، و‌اگر موجودى، منفعتى اعظم يا دفع مفسده‌اى اكبر را در بر نداشته باشد،آفريده نمى‌شود؛[104] از اين رو همان‌گونه كه انسان از الهام ملك منتفع مى‌شود، از وسوسه شيطان نيز بهره مى‌برد. اگر اوهام شيطانى نبود، اولياى الهى براى كشف حقايق در جستوجوى براهين برنمى‌آمدند. چه بسا آدمى از عداوت دشمن، بيش‌تر از محبّت دوست بهره‌مند مى‌شود. يكى از فوايد عداوت دشمنان، سرعت بازگشت به سوى خدا است.[105] از امام على(عليه السلام)نقل شده كه فرمود: خدا مى‌خواهد كرامتش را بر مؤمنان ظاهر سازد؛ زيرا اگر ابليس و وسوسه‌هايش نبود، نور معرفت بر دل مؤمن نمى‌تابيد و عطر محبّت از آن پيدا نمى‌شد.[106] بدين‌سان وجود ابليس براى افراد باايمان و ره‌پويان راه حق زيان‌بخش نيست؛ بلكه وسيله پيشرفت و تكامل است.[107]
2. وجودابليس و شرور ديگر به خودى خود براى انسان خوب يا بد نيست؛ بلكه خوب يا بد بودن هرچيز، به نوع واكنش انسان در برابر آن بستگى دارد؛[108]بر اين اساس، وجود ابليس در صورتى كه از او پيروى شود، شرّ، و‌در صورت مخالفت، خير و موجب تعالى است.
3. وجود ابليس براى نظام عالم انسانى كه بر سنّت اختيار و سعادت نوع بنا شده، ضرورت دارد. مرتبه وجودى انسان ايجاب مى‌كند كه آزاد و مختار باشد تا بتواند كمال و فعليّت خويش را از راه اختيار و انتخاب به دست آورد؛ از اين رو همواره بايد بر سر دو راه: «وَهَدَينـهُ النَّجدَين» (بلد/ 90، 10) و ميان دو دعوت: «فَأَلهَمَهَا فُجُورَها وَ‌تَقوهَا» (شمس/ 91، 8) قرار گيرد.[109] راه راست و صراط مستقيم كه همان راه سعادت و رهايى او است و فطرت و فرشته، وى را به اين راه مى‌خوانند و بى‌راهه فجور كه شيطان با وسوسه‌هاى خويش در جهت سوق انسان به آن‌سو ايفاى نقش مى‌كند؛ بنابراين، وجود شيطان‌كه به شرارت مى‌خواند ضرورت دارد؛ زيرا طاعت بدون معصيت بى مفهوم است و با بطلان طاعت و معصيت، ثواب، عقاب و رسالت هم باطل‌مى‌شود.
4. آفرينش ابليس، براى امتحان بندگان است: «و‌مَا كَانَ لهُ عَليهم مِن سُلطَـن إِلاَّ لِنعلمَ مَن يُؤمنُ بِالأَخرةِ مِمّن هُوَ مِنها فِى شَكّ.» (سبأ/34،21) خداوند، القائات شيطان را براى بيماردلان و سنگ دلان مايه آزمايش قرار داده است: «لِيَجعَلَ مَا يُلقِى الشَّيطَـنُ فِتنةً لِلَّذينَ فِى قلوبِهم مَرضٌ والقَاسِيةِ قُلوبُهم.» (حج/22،53) ابليس، با بهره‌گيرى از هواى نفس انسان، او را وسوسه كرده، در بوته آزمايش قرار مى‌دهد. تكليف* و هدايت‌پذيرى، بدون آفرينش ابليس تحقّق نمى‌يابد. دو آيه 43 انعام/ 6 و 48 انفال/ 8 نيز به تزيين اعمال انسان براى وى از سوى شيطان اشاره دارد. خدا اجازه چنين فتنه‌گرى را از‌آن‌رو به شيطان داده تا [هم شقاوت خود او و‌هم]آزمايش* بندگان، كامل و زمينه تربيت بشر فراهم شود.[110] برابر آيات پيشين، مصلحت القائات شيطانى، آزمون عامّه مردم است و امتحان، از سنن الهى حاكم بر عالم انسانى به‌شمار مى‌رود كه سعادت و شقاوتِ انسان بدان بستگى دارد.[111] و البتّه در اين صحنه پيكار، خداوند انسان را در مقابل وسوسه‌هاى شيطان بى‌دفاع واننهاده است؛ بلكه با اعطاى عقل، فطرت پاك و عشق به تكامل، انسان را به سوى حق رهنمون گشته و با تزيين ايمان در قلب وى و شناساندن فجور به وى او را در مقابل شيطان مجهّز و مؤيّد كرده است.[112] به گفته برخى نسبت ابليس با ملائك، نسبت وهم به قوّه عاقله است.همان گونه كه وجود وهم در عالم صغير، در ادراك جزئيات لازم است ـ البتّه‌اگرچه موجب غلط و كفر مى‌گردد، ولى‌ضررآن باحكمت وبرهان‌دفع مى‌شود ـ وجود شيطان نيز براى عمارت نشئه دنيايى ضرورت دارد و شّر او با نور اسلام و شريعت دفع مى‌شود.[113]
5. تضادّ و كشمكش، زمينه فيض حق و تازيانه تكامل است. فلاسفه مى‌گويند: حركت، بدون وجودِ معاوق ممكن نيست؛ زيرا حركت، تكاپويى است كه با اصطكاك و تصادم محقّق مى‌شود.[114] تضادّ و اختلاف، زمينه‌ساز فيض و منشأ خيرات و پيدايش موجودات است؛[115] بدين‌سان وجود ابليس براى پيدايش هستى و زمينه تحقّق تكامل در آن، يك ضرورت است.[116]
6. شرّ و نقصان، براى عالم مادّه ذاتى است؛ به تعبير ديگر، معناى خالى بودن عالم مادّه از شرّ‌و فساد، آن است كه عالم مادّى در عين ماديّت‌مجرّد باشد؛ يعنى فعليّت‌هاى آن بدون قوّه، و‌خير آن بدون شر، و‌نفع آن بدون ضرر باشد و وجود چنين عالم مادّى محال است.[117] نظام جهان، ذاتىِ جهان و قطعى و تخلّف ناپذير است، نه‌تشريفاتى و قراردادى كه بتوان در اجزا يا ارتباط‌بين اجزا تغيير پديد آورد. اراده حق، يعنى اراده همه اشيا و همه روابط و نظام‌هاى آن.[118] وجودْ خير است و هرچه قابل وجود باشد، خداوند وجود را بدان افاضه مى‌كند. ظلمت و شرارت به‌جعل جاعل نيست؛ بلكه از لوازم هويّت او است؛[119]بدين جهت، نه مى‌توان وجود لغيره را كه مبدأ شر براى ديگران است، از وجود لنفسه تفكيك كرد و نه مى‌توان موجودات هستى را از يك‌ديگر تجزيه نمود.[120]
7. آفرينش ابليس، بر مبناى استعداد وى صورت پذيرفته، به گونه‌اى ديگر امكان‌پذير نيست و پروردگار به هرچيز، آفرينشى را كه درخور او است، عطا كرد؛ سپس آن را هدايت فرمود: «رَبُّناالَّذِى أَعطَى‌كُلَّ شَىءخَلقَهُ.» (طه/20،50) از اضافه خلق به ضمير، چنين برمى‌آيد كه هرچيز فقط گونه‌اى خاص از وجود را پذيرا است و بس، و‌خداوند همان را بدو مى‌دهد.[121]
افزون بر پاسخ‌هاى پيشين، برخى گفته‌اند: چون خداوند مى‌دانست آنان كه با وسوسه‌اى كفر مىورزند، بدون او نيز چنين خواهند بود، وجود ابليس، موجب افزايش مفسده نخواهد بود، و‌انسان را به آن وانخواهد داشت؛ بلكه ممكن است‌موجب مشقّت تكليف شود كه در اين صورت، بندگان به سبب آن، ثواب بيش‌ترى كسب‌مى‌كنند.[122]
برخى از پاسخ‌هاى پيشين، راز امهال را نيز روشن مى‌سازد؛ ولى افزون بر اين پاسخ‌ها، براى اِنظار و مهلت‌يابى ابليس از سوى خداوند، جواب‌هاى ديگرى نيز ذكر شده است: 1. طبق پاره‌اى از روايات، خداوند براى پاداش عبادت‌ها، تقاضاى امهال او را پذيرفت.[123] 2. هدف خداوند در امهال او آن بود كه وقت توبه و اعتذار را بر او وسيع گرداند؛ البته علم خداى متعالى به آن كه ابليس با سوء اختيار، توبه و ايمان را اختيار نخواهد كرد، مانع از مهلت دادن به وى نبود. 3. راز امهال ابليس بشارت به انسان‌ها است تا از بخشايش الهى مأيوس نگردند[124] و از رحمت واسعه خداوند نوميد نشوند چرا كه ابليس با ارتكاب گناه و خطاى بزرگ از رحمت خداوند مأيوس نبود. 4. براى تحقّق وعيد خود مبنى بر «لاََملأَنَّ جَهنَّمَ» (اعراف/7،18) به او مهلت داد.[125] در نهج‌البلاغه آمده است كه خداوند به او مهلت داد تا غضب و خشم شامل حالش شود و آزمايش او به اتمام رسد و وعده‌اى كه بدو داده، تحقّق پذيرد.[126] گفتنى است اشاعره به دليل اين‌كه در كار خدا چون و چرا راه ندارد:«لاَيُسئَلُ عَمَّا يَفعلُ و هُم يُسئَلون» (انبياء/21،23) ) پاسخ پرسش پيشين را لازم‌نمى‌دانند.[127] بنابر مبناى اين گروه (گروهى كه رعايت مصالح را بر خداوند لازم نمى‌دانند؛ بلكه معتقدند مصلحت و صواب، آن است كه او انجام مى‌دهد) اين پرسش موضوع خود را از دست داده، پاسخ لازم خود را مى‌يابد؛ زيرا با عنايت به آن‌كه خداوند، ابليس را آفريد و همو بدو مهلت داد، خلقت و امهال، عين عدل و نيكى است.[128]

دشمنى ابليس با انسان و لزوم هوشيارى در برابر او:

خداوند از همان آغاز، در مورد دشمنى* ابليس به آدم(عليه السلام)هشدار داد و او را از فريب‌كارى وى و نتايج زيان‌بار آن بر حذر داشت: «فَقلنَا يَــادمُ إنَّ هـذا عَدوٌّ لَكَ و لِزَوجِكَ فَلاَ يُخرِجَنَّكمَا مِن‌الجَنَّةِ فَتَشقَى» (طه/20، 117) و دشمنى‌آشكار وى را در پيمان خود با همه فرزندان آدم به آنان خاطرنشان كرد: «أَلم أَعهَد إِليكُم يَـبنِى ءَادمَ أَن لاَتَعبدوا الشَّيطَـنَ إِنّهُ لَكُم عَدوٌّ مُبيِنٌ.» (يس/36، 60) در آيات ديگرى از قرآن نيز به دشمنى و دشمنى آشكار وى اشاره شده است. (فاطر/35، 6‌؛ قصص/28، 15؛ بقره/ 2، 168و 208؛ انعام/ 6‌،142؛ اسراء/17، 53‌؛ يوسف/12،5) مفسّران، حسادت،[129] برگزيدگى آدم بر فرشتگان و تكريم ويژه او از سوى خداوند، طرد ابليس از مقام قرب و رجم* و لعن او تا روز واپسين[130] را علل دشمنى وى بر شمرده‌اند. ابراز دشمنى به وسيله وى در قالب تهديدها و رجزخوانى‌ها و دعوت به تبه‌كارى و شقاوت، بهترين دليل بر دشمنى او است. قرآن با توجّه به اين دشمنى، در موارد فراوانى درباره دورى جستن از ابليس به انسان‌ها هشدار داده است: برانگيختن آرزو و وعده‌هاى ابليس فريبى بيش نيست: «و‌مَا يَعِدهُم الشَّيطَـنُ إِلاّ غُروراً.» (اسراء/17،64) نيز نساء/4،120. او در صدد فتنه و فريب* انسان‌ها است: «يـبَنِى ءَادَم لاَيَفتِنَنَّكُم الشَّيطـنُ كَما أَخرَجَ أَبوَيكُم مِن الجَنَّة...‌.» (اعراف/ 7، 27) ابليس فرو گذارنده و خوار كننده آدمى است: «و‌كَانَ الشَّيطـنُ لِلإِنسَـنِ خَذُولا.» (فرقان/25،29) يارى شيطان، مصداق عذاب الهى به شمار مى‌رود: «يَـأبتِ إِنِّى أَخافُ أَن يَمسَّكَ عَذابٌ مِن‌الرَّحمَـنِ فَتكونَ لِلشَّيطَـنِ وَلِيّاً.» (مريم/19،45) هركس شيطان را دوست بگيرد، دستخوش زيانى آشكار خواهد شد: «و‌مَن يَتّخذِ الشَّيطَـنَ وَلِيّاً مِن دوُنِ اللّهِ فَقَد خَسِرَ خُسراناً مُبيناً.» (نساء/4،119) شيطان، هم‌نشين بدى است: «و‌مَن يَكنِ‌الشَّيطَـنُ لَهُ قَرِيناً فَساءَ قَرِيناً.» (نساء/4،38) رستگارى با دورى گزيدن از اعمال شيطانى به دست مى‌آيد:«... رِجسٌ مِن عَملِ الشَّيطَـنِ فَاجتَنبوهُ لَعلّكُم تُفلحونَ.» (مائده/5‌،90) نبايد خود زمينه كوشش و وسوسه شيطان را فراهم سازيم: «قَالَ يَـبُنىَّ لاَ تَقصُص رُءياكَ عَلَى إِخوتِكَ فَيَكيدوُا لكَ كَيداً إِنَّ الشَّيطَـنَ لِلإِنسَـنِ عَدوٌّ مُبينٌ.» (يوسف/12،5) از گام‌هاى شيطان پيروى مكن:«... و لاَتَتَّبعوا خُطوتِ الشَّيطَـنِ إِنّهُ لَكم عَدوٌّ مُبينٌ.» (بقره/2،168) نيز انعام/6‌، 142، بقره/2، 208. شيطان را پرستش مكن: «أَلَم أَعهَد إِلَيكُم يَـبنِى ءَادمَ أَن لاَ تَعبُدوا الشَّيطَـنَ إِنّهُ لَكم عَدوٌّ مُبينٌ.» (يس/36،60) نيز مريم/19،44. او دشمن شما است؛ پس او را دشمن بگيريد: «إِنَّ الشَّيطَـنَ لَكُم عَدوٌّ فَاتَّخِذوهُ عَدوّاً.» (فاطر/35،6) شيطان از اولياى خود مى‌هراساند، از اولياى او مهراسيد[131]:«إِنّما ذَ لِكُم الشَّيطَـنُ يُخوِّفُ أَولِياءَهُ فَلاَ تَخافوهُم و خَافونِ إِن كُنتُم مُؤمِنينَ.» (آل‌عمران/3،175) با آن‌كه بسيارى از شما را گمراه كرده، چرا نمى‌انديشيد؟ «و‌لَقد أَضلَّ مِنكُم جِبلاّ كَثِيراً أَفلَم تَكونوا تَعقِلون.» (يس/36،62) با آن كه شيطان مى‌خواهد شما را به دشمنى و غفلت بكشاند، آيا شما دست برمى‌داريد؟ «إنّما يُريدُ الشَّيطَـنُ... فَهل أَنتم مُنتهُونَ.» (مائده/5‌،91) اگر فضل و رحمت الهى نبود، به جز اندكى، همگى از او پيروى مى‌كرديد: «و‌لَو لاَ فَضلُ اللَّهِ عَليكُم و رَحمتُهُ لاَتَّبعتُمُ‌الشَّيطَـنَ إِلاّ قَليِلا» (نساء/4،83) و اگر عنايت الهى نبود، هرگز هيچ يك تزكيه نمى‌شُديد: «وَ لَولاَ فَضلُ‌اللهِ عَليكُم و رَحمتُهُ مَازكَى مِنكُم مِن أَحد أَبداً.» (نور/24،21)

گستره فعاليت ابليس:

در آيات بسيارى، تأثير ابليس و يارانش بسيار محدود و مكر* و حيله شيطان ضعيف دانسته شده است: «إِنَّ كَيدَ الشَّيطَـنِ كانَ ضَعيِفاً.» (نساء/4،76) اين محدوديّت از جهات گوناگون است:
1. ابليس و ذرّيّه او در عرصه تكوين و آفرينش، هيچ نقشى ندارند؛ چنان‌كه خداوند تأكيد كرده كه آنان را در آفرينش آسمان و زمين و نيز آفرينش خودشان به شهادت نگرفته است[132]: «مَا أَشهَدتُّهُم خَلقَ السَّمـوتِ وَالأَرضِ و لاَ خَلقَ‌أَنفُسهِم و مَا كُنتُ مُتّخِذَالمُضلِّين عَضُداً.» (كهف/18، 51) مقصود از عدم اشهاد، استعانت* نجستن از آنان،[133] و آيه، در صدد نفى ولايت* ابليس‌است؛ زيرا اولا ولايت تدبير در هرچيز موقوف بر آن است كه دارنده ولايت، احاطه علمى تام به آغاز، مقارنات و غايت امور آن داشته باشد؛ در حالى كه ابليس و ذرّيّه‌اش از مبدأ و آغاز آفرينش آسمان‌ها و زمين، بلكه از مبدأ و آغاز پيدايش خودشان نيز آگاهى نداشتند؛ زيرا خداوند آنان را هنگام آفرينش، بر كار خويش شاهد نگرفت و فعل خويش را نزد ايشان انجام نداد و ثانياً انواع آفريدگان به صورت فطرى به سوى كمال مختص خويش ره مى‌پويند و بدان سو هدايت مى‌شوند (طه/20،50) آن‌گاه اگر تصدّى تدبير آسمان و زمين و انسان به دست شياطين اشرار و مفسد باشد، به نقض سنّت الهى در هدايت عامّه مى‌انجامد كه امرى محال است.[134] برخى با استناد به اين كه شيطان از جنّ است، و‌جنّيان بر خلاف فرشتگان، در نظام تكوين نقش اجرايى ندارند،[135] ابليس و دست‌يارانش را در عرصه‌تكوين، از ايفاى هرگونه تأثير و نقشى بركنار دانسته‌اند.
2. ابليس، شياطين و جنّيان نمى‌توانند بر عوالم غيب و اخبار پنهان آگاهى يابند و در كسب اخبار آسمانى ناتوانند: «و‌حَفظنـها مِن كلِّ شيطـن رجيم * إِلاَّ مَنِ استَرقَ السَّمعَ فَأَتبَعَهُ شِهابٌ مُبِينٌ.» (حجر/15، 17 و 18) نيز صافات/37، 6‌ـ 10 و ملك/67‌، 5‌؛ بدين جهت، جنّيان خود پس از اعتراف به وجود نگهبانان توانا و تيرهاى شهاب، تأكيد كرده‌اند كه ما نمى‌دانيم آيا براى كسانى كه در زمينند، بدى خواسته شده يا پروردگارشان براى آنان هدايت خواسته است: «و‌أَنَّا لاَ نَدرِى أَشرٌّ أُريِدَ بِمَن فِى‌الأَرضِ أَم أَرادَبِهِم رَبُّهُم رَشَداً» (جن/72،10) هم‌چنين در داستان مرگ سليمان(عليه السلام)آمده است كه وقتى بدن او بر زمين افتاد، جنّيان از مرگ او آگاه شدند و اگر پيش از آن آگاه مى‌شدند، دست از خدمت او بر مى‌داشتند:«فَلمَّا خَرَّ تَبيَّنَتِ الجِنُّ أَن لَو كَانوا يَعلَمُونَ الغَيبَ مَالَبِثوا فِى‌العَذابِ المُهِينِ.» (سباء/34،14)
3. ابليس و دست‌يارانش از انجام هرگونه تصرّف و اخلال در وحى* و عزم انبيا ناتوانند. بر اساس آيات قرآن و طبق ادلّه عقلى بيان شده در علم كلام، ابليس و يارانش، توانايى كسب اطلاع، القا، انسا و هر گونه تصرّف و اخلال ديگر در وحى را ندارند و انبيا در تلقّى و ابلاغ وحى، از هر گونه خطا و اشتباه معصومند. خداوند، نزول وحى و حفظ آن را به خود نسبت مى‌دهد: «إِنَّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّكرَ و إِنَّا لهُ لَحـفظونَ» (حجر/15،9) و هرگونه كژى و كاستى را از آن نفى مى‌كند: «الحَمدُ لِلّهِ الَّذِى أَنزلَ عَلَى عَبدِهِ الكِتَـبَ و لَم يَجعَل لهُ عِوَجاً» (كهف/18،1) و براى همگان تبيين مى‌كند كه فرشته امين و توانمند وحى، آن را بر قلب پيامبر نازل كرده است: «و‌إِنَّهُ لَتنزيلُ رَبِّ‌العَـلمينَ * نَزلَ بهِ‌الرُّوحُ الأَمينُ * عَلَى قَلبِكَ...» (شعراء/26، 192ـ194) و اعلام مى‌دارد كه نزول وحى در ميان تدابير شديد حفاظتى صورت مى‌پذيرد: داناى نهان است و كسى را بر غيب خود آگاه نمى‌كند؛ جز پيامبرى را كه از او خشنود باشد كه در [اين صورت]براى او از پيش‌رو و از پشت سرش نگاهبانانى خواهد گماشت: «عَـلمُ الغَيبِ فَلاَ يُظهِرُ عَلَى غَيبهِ أَحداً * إِلاَّ مَنِ‌ارتَضى مِن رَسول فَإِنّهُ يَسلُكُ مِن بَينِ يدَيهِ و مِن خَلفِهِ رَصداً» (جن/72، 26 و 27) و ساحت وحى را از دسترس شياطين دور دانسته، تأكيد مى‌كند كه شيطان‌ها آن را فرود نياورده‌اند و آنان نمى‌توانند وحى كنند و در حقيقت آن‌ها از شنيدن، معزول و محرومند: «و‌مَا تَنزَّلْت بهِ الشَّيَـطينُ * و مَا يَنبغِى لَهُم و مَا يَستطيعونَ * إِنَّهُم عَن السَّمعِ لَمَعزُولونَ» (شعراء/26، 210، 211، 212) بدين‌سان، آيات الهى و قرآن، از تصرّف ابليس و شيطان رجيم به كلّى بر كنار است: «و‌مَا هُوَ بِقولِ شَيطَـن رَجيم.» (تكوير/81‌، 25)
براساس براهين عقلى[136] در عصمت* انبيا و مفاد همين آيات است كه مفسّران شيعه، واژه «تمنّى» در آيه 52 حج /22 را به معناى آرزوى پيامبر در هدايت كردن امّت دانسته‌اند[137] و معناى آيه چنين است كه هرگاه پيامبرى هدايت مردم و كام‌يابى در رسالت خويش را آرزو* مى‌كرد، شيطان در آرزوى او اخلال پديد مى‌آورد؛ ولى خداوند، سرانجام آن وسوسه‌ها و القائات را زايل و آيات خود را استوار مى‌ساخت و كوشش پيامبرش را به نتيجه مى‌رساند: «و‌مَا أَرسلنَا مِن قبلِكَ مِن رَسول و لاَ نَبىّ إِلاَّ إِذا تَمنَّى أَلقَى الشَّيطَـنُ فِى أُمنيّتِهِ فَينسَخُ اللَّهُ مَا يُلقِى الشَّيطَـنُ ثُمَّ يُحكِمُ اللَّهُ ءايـتِهِ واللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ.» (حج/22،52)
4. ابليس و يارانش بر بندگان خداوند هيچ‌گونه سلطه‌اى ندارند. خداوند در پاسخ تهديدهاى ابليس، مبنى بر فريب‌دادن و گمراه‌ساختن همگان، به جز مخلَصان، ابليس را مخاطب ساخته كه تو را بر بندگان من تسلّطى نيست، مگر گمراهانى كه از تو پيروى كنند: «إِنَّ عِبادِى لَيسَ لَكَ عَليهِم سُلطَـنٌ إِلاَّ مَنِ‌اتَّبَعكَ مِن الغَاوينَ» (حجر/15، 42)، «إِنَّ عِبادىِ لَيسَ لَكَ عَليهِم سُلطَـنٌ و كَفَى بِربِّكَ وَكِيلا». اسراء/17، 65) نيز نحل/16،99. بسيارى از مفسّران، مقصود از بندگان را همه فرزندان آدم، و‌نه فقط مؤمنان و مخلصان گرفته و استثنا را در آيه، متصّل دانسته‌اند.[138] دقّت در كلام الهى در پاسخ به ابليس، سه نكته را روشن مى‌سازد: الف. خداوند با ردّ كلام او مبنى بر فريب همگان، به جز مخلصان، تسلّط وى را بر گمراهانى كه از او پيروى مى‌كنند، منحصر ساخت. ب. ادّعاى استقلال او را در اغوا مردود دانسته، اعلام كرد كه اغواى او بر اساس قضاى الهى صورت مى‌پذيرد: «كُتبَ عَليهِ أَنّهُ مَن تَولاَّهُ فَأنّهُ يُضلُّهُ و يَهديهِ إِلَى عَذابِ السَّعيرِ.» (حج/22، 4) ج. قضاى الهى در سلطه ابليس بر پيروان و گمراهان نيز سلطه‌اى كيفرى است، نه‌ابتدايى.[139] اين نكته در آيه 99 و 100 نحل/16 نيز آمده است: «إِنَّهُ لَيسَ لهُ سُلطَـنٌ عَلىَ الَّذينَ ءَامَنوا و عَلَى رَبِّهم يَتوكَّلونَ * إِنّمَا سُلطَـنُهُ عَلَى‌الَّذينَ يَتَوَلّونهُ و الَّذينَ هُم بهِ مُشرِكوُن». در روز واپسين نيز كه روز ظهور حقايق است و نمى‌توان در آن به دروغ و باطل سخن راند، ابليس به عدم سلطه خود اعتراف مى‌كند: «مَا كَانَ لِىَ عَليكُم مِن سُلطَـن إِلاَّ أَن دَعَوتُكم فَاستَجبتُم لِى». (ابراهيم/14،22)
از مباحث پيشين روشن شد كه قلمرو كوشش ابليس، فعّاليّت‌هاى تشريعى و تكليفى انسان، آن هم در حوزه انديشه و در حدّ وسوسه و تزيين و نظاير آن است و در عرصه تكوين، هيچ‌گونه تأثيرى ندارد.[140] برخى،اين‌فعّاليّت‌هاى محدود را سلطه ندانسته و استثناى آيه 22 ابراهيم/14 را منقطع دانسته‌اند.[141] درباره قلمرو فعّاليّت ابليس، سه آيه ذيل، مباحث فراوانى را در ميان مفسّران و متكلّمان برانگيخته است: يك. سخن حضرت ايوب كه رنج و عذاب خويش را به شيطان نسبت مى‌دهد: «أَنِّى مَسَّنِىَ الشَّيطَـنُ بِنُصب و عَذاب». (ص/38،41) بيش‌تر مفسّران، اسناد عذاب و رنج ايوب* را به شيطان مجازى دانسته‌اند.[142] برخى از آنان در تفسير آيه، دعوت همسر ايوب به سجده در مقابل ابليس از سوى ابليس، عدم توانايى بر اقامه نماز بر اثر بيمارى، قطع وحى براى مدّتى،[143] بزرگ‌نمايى مشكلات وى براى آن‌كه به جزع وادار شود،[144]يادآورى نعمت‌هاى گذشته و زوال وى يا جداسازى مردم از او[145] يا ايجاد زمينه براى ابتلاى وى[146] و مواردى نظير آن را عامل رنج و عذاب ايوب شمرده‌اند. طبق روايتى، سلطه وى بر اضرار به ايوب، به دليل استجابت درخواست وى از سوى خداوند در اين مورد خاص بوده[147] و عدّه‌اى ديگر احتمال نوعى سببيّت طولى را براى وى در كنار اسباب طبيعى تقويت كرده‌اند.[148] دو. سخن خداوند در تشبيه رباخواران به كسانى كه بر اثر تماس شيطان، ديوانه و گيج شده‌اند: «الَّذينَ يَأكُلونَ الرِّبَواْ لاَيَقومونَ إِلاَّ كَما يَقومُ الَّذِى يَتخبَّطُهُ الشَّيطَـنُ مِن المَسِّ.» (بقره/2،275) عدّه‌اى هيچ گونه نقشى را براى ابليس در پيدايش صرع، محتمل ندانسته‌اند[149] و پاره‌اى از روايات نيز بر اين ديدگاه صحّه مى‌گذارد.[150]عدّه‌اى ديگر، انتساب برخى از انواع خبط، صرع يا جنون را به واسطه اسباب طبيعى، همانند آفت واختلال مغزى، به جن منتفى ندانسته‌اند.[151] برخى آن را مَثَلى بر وجه تشبيه و نه حقيقت تلقّى كرده‌اند و شيطان را هرگز به تخبيط توانا نمى‌دانند. عدّه‌اى نيز معناى آيه را واقعيّتى روشن در روز واپسين دانسته‌اند كه رباخواران در روز قيامت، به حتم همانند مستان از خاك بر خواهند خاست.[152] رأى ديگر آن است كه اين سخن، بر اساس اعتقادات عرب در آن عصر و نه بر اساس يك واقعيّت عينى است.[153] سه. در آيه 68 انعام/ 6 آمده است: اگر شيطان موجب فراموشى تو از فرمان خداوند شود، پس از توجّه، ديگر با ستم‌گران منشين: «و‌إِمَّا يُنسِينَّكَ الشَّيطَـنُ فَلاَ تَقعُد بَعدَ الذِّكرَى معَ القَومِ الظَّـلمينَ». با عنايت به عصمت انبيا و مصونيّت آنان، انتساب انسا (فراموشاندن) به شيطان درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله)، بسيارى را بر آن داشته است كه يا خطاب را در آيه، مانند بسيارى از آيات، درباره ديگران بدانند يا اگرچه خطاب را متوجّه پيامبر(صلى الله عليه وآله)دانسته، آن را براى مبالغه در تحذير مؤمنان معرّفى كنند يا خطاب را فرضى گرفته‌اند. رأى ديگر آن است كه اين انسا پيش از ورود نهى از سوى خداوند درباره ناپسندى هم‌نشينى با آنان، معنا مى‌يابد.[154]

كوشش ابليس براى وسوسه پيامبران:

ابليس، نژاد[155] و دست‌يارانش در برابر همه پيامبران به دشمنى آشكار برخاسته‌اند: «و‌كَذلكَ جَعَلنَا لِكلِّ نَبِىّ عَدُوّاً شَيَـطينَ الإِنسِ والجِنِّ» (انعام/ 6‌،112) و در جهت مقابله با اهداف و آرزوهاى انبيا، كوشش‌هايى فريب‌كارانه پى افكنده‌اند: «تَاللّهِ لَقد أَرسَلنَا إِلَى أُمَم مِن قبلِكَ فزَيّنَ لَهمُ الشَّيطَـنُ أَعمَـلَهم.» (نحل/16،‌63) نيز حج/22، 52‌. گوشه‌هايى‌از آن اقدام‌ها بدين شرح انعكاس يافته است:

الف. حضرت آدم(عليه السلام):

تلاش‌هاى خصمانه ابليس بر ضدّ آن حضرت آدم مشتمل بر: وسوسه: «فَوسوَسَ إِليهِ الشَّيطَـنُ» (طه/20، 120)، سوگند‌دروغ مبنى بر خير خواهى: «و‌قاسمَهُما إِنِّى لَكما لَمِنَ النَّـصِحينَ» (اعراف/7،21)، فريب‌كارى و ايجاد زمينه هبوط مشقّت‌آميز از بهشت: «فَأَزلَّهمَا الشَّيطَـنُ عَنهَا فأَخرجَهمَا مِمَّا كَانا فيهِ و قُلنَا اهبِطُوا» (بقره/2،36) و «فَدَلّـهُما بِغُرور» (اعراف/ 7، 22) در آيات قرآن گزارش شده است.

ب. ابراهيم(عليه السلام):

يكى از آزمون‌هاى الهى، رؤياى مأموريّت قربانى* كردن فرزند بود كه ابليس كوشيد با وسوسه حضرت و ايجاد ترديد در همسر و فرزندش، مانع‌تراشى كند؛[156] ولى طبق آيه 104 و 105 صافات/37 (و نَـدينَـهُ أَن يَـإِبرَ هيمُ * قَد صَدَّقَت الرُّءيَا) خداوند او را از صادقه بودن رؤيا مطمئن ساخت. هنگام انجام مناسك نيز ابليس سه بار بر وى ظاهر گشت كه با واكنش سخت پرتاب سنگ از سوى ابراهيم* مواجه شد[157] كه هم اكنون نيز حركت نمادين آن (رمى جمرات) جزء مناسك حج به شمار مى‌رود.

ج. ايوب(عليه السلام):

ايجاد زمينه پيدايش امور مشقّت آفرين و سخت براى ايوب(عليه السلام)پيامد كوشش‌هاى ابليس بود. (ص/38،41)

د. موسى*(عليه السلام):

كوشش براى كشاندن موسى(عليه السلام)به عرصه نزاع ميان يكى از ياوران و دشمنان وى در بنى‌اسرائيل كه به مرگ دشمنش منتهى شد، به صراحت اقدامى از سوى شيطان معرّفى گرديد: «فَوكزَهُ موسَى فَقضَى عَليهِ قالَ هَـذا مِن عَملِ الشَّيطَـنِ.» (قصص/28،15)

هـ‌. يوشع(عليه السلام):

سعى در جهت فراموشاندن آوردن ماهى به وسيله يوشع كه قرآن از او با عنوان «فتاه» ياد كرده،[158] كوششى از سوى ابليس گزارش شده است: «و‌مَا أَنسَـنيهُ إِلاَّ الشَّيطَـنُ أَن أَذكرَهُ.» (كهف/18، 63)

و. يوسف(عليه السلام):

برانگيختن آتش حسادت در برادران كه موجب سختى‌هاى بسيار در زندگى يوسف* شد: «أَن نَزغَ الشَّيطَـنُ بَينى و بَينَ إِخوَتِى» (يوسف/ 12،100) هم‌چنين فراموشاندن بازگويى داستان يوسف نزد عزيز مصر به وسيله هم بند آزاد شده وى كه موجب بقاى يوسف در زندان تا چندين سال ديگر شد، از اقدام‌هاى خصمانه ابليس بوده است: «فَأَنسَـهُ الشَّيطَـنُ ذِكرَ رَبِّهِ فَلبِثَ فِى‌السِّجنِ بِضعَ سِنينَ.» (يوسف/12،42)
در تفاسير نيز گزارش‌هايى از گفتوگو، مجادله،[159] وسوسه*[160] و اقدام‌هاى خصمانه ديگر[161] ابليس بر ضدّ انبيا ارائه شده است؛ هم‌چنين روايات درباره شرارت‌ها و گفتوگوى ابليس با پيامبرانى چون نوح،[162] ابراهيم،[163] داوود،[164] زكريا،[165] ذى‌الكفل (بنابر اين كه وى از پيامبران باشد)،[166] موسى،[167] عيسى،[168] و پيامبر گرامى اسلام[169] هم‌چنين با امام على(عليه السلام)[170] گزارش‌هايى را ارائه كرده‌اند. بر اساس روايتى از امام صادق(عليه السلام)، ابليس از زمان آدم به بعد نزد انبيا حضور مى‌يافته است.[171] بديهى است كه به دليل عصمت انبيا، تلاش‌هاى گوناگون ايذايى و وسوسه‌هاى تعب‌انگيز ابليس، در نفوس پيامبران تأثيرى بر جاى نمى‌گذارد؛[172]بلكه به جهت مصالحى مانند امتحان آنان بوده است.[173] اعمال فريب‌كارانه وى براى گمراهى امّت‌هاى آنان گرچه موجب زحمات بيش‌ترى براى پيامبران شد، هرگز مانع تحقّق اهداف و آرزوهاى آنان نخواهد بود. (حج/ 22، 52)

اهداف و شيوه‌هاى ابليس:

قرآن كريم ابليس را دشمن آشكار انسان شناسانده (يس/36،60) از همين رو، ابليس پس از گرفتن مهلت از خداوند، سوگند ياد كرد كه همه بنى‌آدم به جز مخلَصان را گمراه كند: «قَالَ فَبِعزَّتِكَ لاَُغوينَّهم أَجمَعينَ * إِلاَّ عِبادَكَ مِنهُم المُخلَصِينَ» (ص/38،82 و 83) و در نخستين گام، به وسوسه آدم و حوّا پرداخت: «فوسوسَ لهما الشيطـن.» (اعراف/7،20) خداوند نيز هدف ابليس را در به گمراهى* كشاندن انسان‌ها: «يُريدُ الشَّيطَـنُ أَن يُضلَّهم ضَلَـلا بَعيداً» (نساء/4،60) و نيز جهنّمى كردن آن‌ها به روشنى بيان مى‌كند: «أو لَو كانَ الشيطَـنُ يَدعُوهم إلى عَذابِ السَّعير» (لقمان/ 31، 21)، «إِنَّما يَدعوا حِزبَهُ لِيَكونوا مِن أَصحَـبِ السَّعيرِ.» (فاطر/35، 6) ابليس، هم در حوزه انديشه و هم در حوزه عمل، فعّاليت دارد و مى‌كوشد در ارتباط‌هاى فردى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى آدميان اخلال كند. او براى تحقّق مهم‌ترين هدف خود كه انحطاط انسان و انحراف او از صراط مستقيم است (اعراف/7،16) اهداف ميانى و راه‌كارهايى دارد كه قرآن، سخنان تهديدآميز وى بر ضدّ انسان را پس از مهلت‌يابى بدين شرح باز گفته است: 1. تهاجم همه جانبه: ابليس به خداوند گفت: چون مرا گمراه ساختى، من هم براى فريفتن آدميان بر سر راه راست تو خواهم نشست و از پيش رو و پشت سر و طرف راست وچپشان برآن‌ها مى‌تازم؛ به گونه‌اى كه بيش‌تر آنان را شكرگزار نخواهى يافت: «قَالَ فَبِما أَغوَيتَنِى لاََقعُدَنَّ لَهم صِرَ طَكَ المُستقيمَ * ثُمَّ لاََتِينَّهم مِن بينِ أيدِيهم و مِن خَلفِهم و عَن أَيْمَـنِهم و عَن شَمائِلهم و لاَ تَجدُ أَكثرَهم شكِرينَ». (اعراف/7،16و17) 2. لگام زدن و سلطه كامل: ابليس گفت: اگر تا روز قيامت مهلتم دهى، به طور قطع بر بيش‌تر فرزندان آدم، لگام خواهم زد و آنان را ريشه‌كن خواهم ساخت: «لَئِن أَخَّرتنِ إِلَى يَومِ‌القِيَـمةِ لاََحتَنكَنَّ ذُرّيَّتَهُ إِلاَّ قَلِيلا». (اسراء/17،62) 3. ايجاد دشمنى: «إِنَّما يُريدُ الشَّيطَـنُ أَن يُوقِعَ بَينَكم العَدَ وةَ والبَغضَاءَ فِى‌الخَمرِ والمَيسرِ و يَصدَّكُم عَن ذكرِاللهِ و عَن‌الصَّلوَةِ فَهل أَنتم مُنتهونَ.» (مائده/5‌،91) 4. بازداشتن از ياد خدا و بهويژه نماز:* «إِنَّما يُريدُ الشَّيطَـنُ أَن ... يَصدَّكُم عَن ذكرِ اللهِ و عَن الصَّلَوةِ.» (مائده/5‌،91) 5‌. ايجاد حزن* و افسردگى در جامعه اسلامى و به هراس افكندن مؤمنان: نجوا از القائات شيطان است تا در كسانى كه ايمان آورده‌اند، دل‌تنگى پديد آورد: «إِنَّماالنَّجوَى مِن‌الشَّيطَـنِ لِيَحزُنَ الَّذينَ ءَامَنوا.» (مجادله/58‌،10) 6‌. دعوت به كفر: «كَمثَلِ الشَّيطَـنِ إِذ قَالَ لِلإِنسَـنِ اكفُرْ فَلمّا كَفرَ قَالَ إِنِّى بَرىءٌ مِنكَ.» (حشر/59‌،16) دعوت ابليس به كفر، بدان جهت است كه كفر زمينه دوستى* و ولايت، بلكه سلطه كامل او را فراهم مى‌سازد: «إِنَّا جَعلنَا الشَّيَـطينَ أَولِياءَ لِلَّذينَ لاَ يُؤمِنونَ.» (اعراف/7،27) 7. تزيين: آراستن گناه و زيبانمايى افكار و اعمال باطل در ديدگاه مرتكبان، شيوه ديگر ابليس است: «قَالَ ربِّ بِما أَغويتَنِى لاَُزَيِّننَّ لَهم فِى‌الأَرضِ» (حجر/15،39) و نيز 48 انفال/8‌؛ 63 نحل/16؛ 43 انعام/6‌؛24 نمل/27 و 38 عنكبوت/29. قرآن از آراستن نعمت‌هاى دنيايى و محبوب نماياندنِ زنان، فرزند*ان، اموال فراوان از زر و سيم، مركب، دام و كشت‌زار، در آيات 212 بقره/2 و 14 آل‌عمران/3 پرده برداشته است. 8‌. برانگيختن آرزوهاى طولانى: يكى از شيوه‌هاى ابليس‌براى‌گمراهى‌انسان‌ها، برانگيختن آرزوى طول بقا و ديگر آرزوهاى دور‌و‌دراز دنيايى است[174]: «ولاَُضِلَّنَّهم ولاَُمنِّينَّهم.» (نساء/4،‌119) 9. فراموشاندن: يكى از راه‌هاى نفوذ ابليس در حزب خويش، اصلى نماياندن موضوعات فرعى و جلب توجّه ايشان بدان است تا بدين وسيله، ياد خداوند يا عمل به وظايف خود، فراموششان گردد: «استَحوذَ عَليهِمُ الشَّيطَـنُ فأَنسَـهُم ذِكرَاللهِ أُولَـلِـكَ حِزبُ الشَّيطَـنِ أَلا إِنَّ حِزبَ الشَّيطَـنِ همُ‌الخَـسِرونَ» (مجادله/58‌،19)، «مَا أَنسَــنِيهُ إلاَّ الشَّيطَـنُ.» (كهف/18،63) نيز يوسف/12،42. 10. ترساندن: روش ديگر ابليس، ايجاد ترس در پاره‌اى اوقات چون هنگام رويارويى با دشمن است[175]:«إِنَّما ذلِكُم الشَّيطَـنُ يُخوِّفُ أَولياءَهُ فلاَ تَخافوهُم و خَافونِ إِن كُنتُم مُؤمنينَ.» (آل‌عمران/3، 175) 11. تسهيل نمودن گناه: روش ديگر، آسان‌سازى و كوچك‌نمايى گناهان بزرگ[176] و زمينه‌سازى براى ارتكاب آن از طريق ظاهر كردن كار زشت در هيأتى زيبا يا تطويل آرزوهاى انسان[177] است:«الشَّيطَـنُ سَوَّلَ لَهُم و أَملَى لَهُم.» (محمّد/47،25) 12. گسترش فساد* و ترويج فحشا* و منكر: «و‌مَن يَتَّبِع خُطُوتِ الشَّيطَـنِ فإِنّهُ يَأمرُ بِالفَحشاءِ والمُنكَرِ.» (نور/24،21) شيطان، در ارتكاب انسان به شراب*خورى و بت‌پرستى* و قمار*بازى مى‌كوشد: «اِنَّما الخَمرُ والمَيسرُ والأَنصابُ والأَزلَـمُ رِجسٌ مِن عَملِ الشَّيطَـنِ فَاجتَنِبوهُ لَعلَّكم تُفلِحونَ» (مائده/5‌،90) و نيز شياطين به آموختن سحر به مردم همّت مى‌گمارند:«وَ‌لـكِنَّ الشَيّـطِينَ كَفَروا يُعَلِّمونَ النّاسَ السِّحرَ.» (بقره/ 2،102) 13. احياى سنّت‌هاى جاهلى و تغيير آفرينش: ترويج بريدن گوش‌هاى چارپايان طبق سنّت‌هاى جاهلى و دادن تغيير در آفرينش الهى، از روش‌هاى نفوذ ابليس و ياران او است: «و‌لاََمرنَّهُم فَليُبتِّكُنَّ ءَاذانَ الأَنعَـمِ و لاََمرنَّهُم فَليُغيّرُنَّ خَلقَ اللّهِ.» (نساء/4، 119) 14. برانگيختن حسد، ايجاد درگيرى و تنازع: حضرت يوسف برهم خوردن ارتباط درست ميان خود و برادرانش را به شيطان نسبت مى‌دهد: «أَنْ نَزَغَ الشَّيطَـنُ بَينِى و بَينَ إِخوتِى» (يوسف/12،100) حضرت موسى نيز درگيرى يكى از دشمنانش را با وى كه به قتل او انجاميد، محصول تلاش شيطان مى‌داند:«قَالَ هَـذا مِن عمِل الشَّيطـنِ‌إنّهُ عَدوٌّ مُضلٌّ‌مُبينٌ» (قصص/28،15) به همين جهت، به همگان سفارش مى‌كند كه با يك‌ديگر نيكو سخن بگويند تا شيطان نتواند ميان آنان آتش دشمنى برافروزد: «قُل لِعبَادِى يَقولوا الَّتِى هِىَ أَحسنُ إِنَّ الشَّيطَـنَ يَنزغُ بَينَهم.» (اسراء/17،53) اين كوشش شيطانى از طريق شراب و قمار نيز پى‌گيرى مى‌شود:«اِنَّما يُريدُ الشَّيطَـنُ أَن يوقِعَ بينَكُمُ العَدَ وةَ والبَعْضَآءَ.» (مائده/5‌،91) شياطين با ايجاد زمينه مجادله نيز مى‌كوشند حق‌گويان را به اطاعت خويش وادارند يا به تشنّج دامن زنند: «إِنَّ الشَّيطِينَ لَيوحونَ إلى أَولِيآئِهم لِيُجـَـدلِوكُم و إن أطَعتُموهم إنّكم لَمشرِكون.» (انعام/6‌،121) نيز حج/22، 3؛ افزون بر آن، با ابلاغ سخنان زيبا و فريبنده به دشمنان انبيا، در مقابله با تبليغ حق مى‌كوشند. (انعام/6‌،112) شياطين،آدمى را هنگام انتخاب حق بر باطل، به ترديد مى‌افكنند و در مسير حيات معنوى به‌رهزنى مى‌پردازند. آنان از اين راه آدميان را حيران و مذبذب مى‌سازند. (انعام/6‌،71) 15. داورى* بردن نزد طاغوت: ابليس و دست‌ياران وى در جهت تحكيم پايه‌هاى حكومت طاغوت كه به اجراى فرمان‌هاى الهى گردن نمى‌نهند، مى‌كوشند و مؤمنان را به داورى‌بردن نزد آنان فرا مى‌خوانند:«يُريدونَ أَن يَتحاكَموا إِلى الطَّـغوتِ و قَد أُمِروا أَن يَكفُروا بهِ و يُريدُ الشَّيطَـنُ أَن يُضِلَّهم ضَلَـلا بَعيداً.» (نساء/4،60) 16. توسعه ربا*: شيطان با ايجاد ترديد و مشابه دانستن ربا و بيع، قدرت تشخيص درست را ازبين برده، ربا را مى‌گستراند[178]: «اَلَّذِينَ يَأكُلونَ الرِّبَواْ لاَيَقومونَ إِلاَّ كَما يَقومُ الَّذِى يَتخبَّطُهُ الشَّيطَـنُ مِن‌المَسِّ.» (بقره/2،275) 17. وعده فقر براى جلوگيرى از انفاق*: «الشَّيطَـنُ يَعدِكُم الفَقَر.» (بقره/2،268)

گرفتارى بسيارى در دام ابليس:

به‌رغم محدوديّت گستره فعّاليّت و كوشش ابليس و يارانش و نداشتن هيچ گونه سلطه بر آدميان، بسيارى با سوء اختيار خويش، به دام او گرفتار آمده و دچار گمراهى شده‌اند؛ از اين رو خداوند مردم را به انديشه فرا مى‌خواند: «و‌لَقد أَضلَّ مِنكُم جِبِلاًّ كَثيراً أَفلَم تَكونوا تَعقِلونَ». (يس/36،62) برگزيدن اميال نفسانى بر تمايلات فطرى و دنيا بر آخرت، گمان ابليس را محقّق كرد و تهديد او را مبنى بر فريب بسيارى از انسان‌ها جامه عمل پوشانيد: «و‌لَقد صَدَّقَ عَليهِم إِبليسُ ظَنَّهُ فَاتَّبعوهُ إِلاَّ فَريقاً مِنَ‌المُؤمِنينَ.» (سبأ/34،20)
قرآن، عوامل و زمينه‌ها و رمز نفوذ ابليس را چنين بيان كرده است:1. پذيرفتن ولايت ابليس و شرك به خدا: پذيرفتن ولايت ابليس و شرك به خداوند موجب سلطه ابليس مى‌شود: «إِنَّما سُلطَـنُهُ عَلَى الَّذينَ يَتولّونَهُ وَالَّذينَ هُم بِه مُشرِكونَ.» (نحل/16، 100) 2. روى گرداندن از ياد خدا: هركس از ياد خدا دل بگرداند، بر او شيطانى مى‌گماريم كه هم‌نشين او باشد: «و‌مَن يَعشُ عَن ذِكرِالرَّحمـنِ نُقَيِّض لَهُ شَيطَـناً فَهوَ لهُ قَرينٌ.» (زخرف/43،36) 3. قساوت قلب*: سنگ‌دلى، زمينه تزيين اعمال ناشايست را پديد مى‌آورد:«و‌لَـكِن قَسَت قُلوبُهم و زَيَّنَ لَهمُ الشَّيطَـنُ مَا كَانوا يَعملونَ.» (انعام/6‌، 43) 4‌و‌5‌و‌6‌. جدايى از آيات الهى، دنياگرايى و هواپرستى: انسلاخ و جدايى از آيات الهى و دل‌بستگى به مادّيات و به تعبير قرآن «اخلاد إلى الأرض» و پيروى از هواى نفس، زمينه فعّاليّت شيطان را در وجود انسان فراهم مى‌كند: «وَاتلُ عَليهِم نَبأَالَّذِى ءَاتَينَـهُ ءَايَـتِنا فَانسلَخَ مِنها فَأَتبعَهُ الشَّيطَـنُ فَكانَ مِنَ الغَاوينَ * و لَو شِئنَا لَرفعنَـهُ بِها و لَـكِنَّهُ أَخلدَ إلَى‌الأَرضِ واتَّبعَ هَوَهُ». (اعراف/7، 175 و 176) 7. گناه: سلطه شيطان بر اثر گناه پديد مى‌آيد: «إِنَّما استَزلَّهمُ الشَّيطـنُ بِبعضِ مَا كَسبوا» (آل‌عمران/3، 155)، «هَل أُنبِّئُكُم عَلَى مَن تَنزّلُ الشَّيَـطينُ * تَنزَّلُ عَلَى كُلِّ أَفّاك أَثيم.» (شعراء/26،221و222)

كيفيّت فريب و گمراه‌سازى:

قرآن كريم پس از برحذر داشتن انسان از گرفتار آمدن در دام ابليس، در تبيين چگونگى فريب او مى‌فرمايد: همانا او و قبيله‌اش شما را از آن‌جايى مى‌بينند كه شما آن‌ها را نمى‌بينيد: «إِنَّهُ يَرلَـكُم هو و قَبيلُهُ مِن حيثُ لاَ تَرونهُم». (اعراف/7،27) ابليس و شياطينِ تحتِ امر او، با بهره‌گيرى از ابزار عواطف و احساسات انسان، در ادراك وى تصرّف كرده، اوهام و انديشه‌هاى دروغين و باطل را در نفس او مى‌افكنند؛ با اين حال، انسان اين اوهام را از خود دانسته و در آن ترديدى ندارد؛ از اين رو افكار و اوهام ياد شده، هم به ابليس و هم به انسان نسبت داده مى‌شود و با استقلال انسان در انديشه و اراده منافاتى ندارد؛ زيرا تصرّف ابليس در ادراك انسان، تصرّف طولى و در جهت اراده انسان است و نه در عرض و برابر آن؛[179] به همين جهت، پس از فراخوان ابليس به انجام معصيت يا ترك طاعت، آدمى در خود براى انجام واجبات، احساس سنگينى مى‌كند و براى انجام گناهان ميل شديد در خود مى‌يابد؛ بدين جهت، در قرآن از اين اوهام القايى ابليس به وسوسه ياد مى‌شود. (طه/20،120) برخى مفسّران گفته‌اند: وسوسه، صوتى خفى است كه ابليس در گوش دل آدمى مى‌افكند. وسوسه ابليسى با ويژگى فراخواندن به گناهان قابل تشخيص و شناسايى است.[180] به تصريح قرآن، ابليس با تزيين، آراستن و جلوه‌دادن دنيا در چشم انسان، او را به سوى گناهان مى‌كشاند و از توجّه به حقيقت خويش و ياد خداوند باز مى‌دارد؛ بنابراين ابليس در برابر هواى نفس، استقلالِ وجودى دارد؛ امّا استقلال عملى نداشته، فقط از رهگذر هواى نفس آدمى عمل مى‌كند.[181] از جمله راه‌هاى نفوذ شيطان، شهوت، غضب و هواى نفس دانسته شده است[182] و برخى با واجب دانستن شناخت راه‌هاى نفوذ شيطان؛ مواردى چون حسد، حرص و تعصّب ... را نيز بدان‌ها افزوده‌اند.[183]

راه‌هاى مقابله با كوشش‌هاى ابليس:

از آن جا كه گستره تلاش ابليس و يارانش، انديشه و ادراك آدميان است مى‌توان با بازشناسى چگونگى عمل‌كرد او، خود را از فريب او مصون و محفوظ نگه داشت. ابليس، لشكر، ذرّيّه و حزبش، بر آدمى سلطه ندارند؛ امّا از آن‌جا كه هماره مى‌كوشند و از طريق هواهاى نفسانى عمل‌مى‌كنند، در صورتى كه با آنان مقابله نشود، كام‌ياب خواهند شد. از مطاوى آيات قرآن بر‌مى‌آيد كه مى‌توان با راه‌هاى ذيل به مقابله با‌شيطان برخاست: 1.اخلاص: ابليس از همان آغاز، با اعتراف به عدم توانايى خود در فريب مخلِصان و آنان‌كه از قيد خويش رهايى يافته‌اند، يعنى مخلَصان، اخلاص را حصن تسخيرناپذير شياطين معرّفى كرد: «لاَُغوِينَّهُم أَجمَعينَ* إِلاَّ‌عِبادَكَ مِنهمُ المُخلَصيِنَ.» (حجر/15،39و40) نيز ص/ 38، 82‌، 83‌. 2 و 3. ايمان و توكّل: شيطان بر آنان‌كه در حصن ايمان، سنگر گرفته و بر خدا توكّل* كرده‌اند، هيچ‌گونه سلطه‌اى نخواهد داشت[184]:«إِنَّهُ لَيسَ لهُ سُلطَـنٌ عَلَى الَّذِينَ ءَامَنوا و عَلَى رَبِّهم يَتوكَّلونَ.» (نحل/16،99) 4.‌استعاذه:* پناه بردن به خداى يگانه و پناه‌جستن از وى در برابر دشمن بى‌امان، يكى از راه‌هاى مقابله با ابليسيان است كه قرآن ما را بدان فراخوانده: و «إِمَّا يَنزغَنّكَ مِنَ‌الشَّيطَـنِ نَزغٌ فَاستَعذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.» (اعراف/7،200) نيز مؤمنون/23،97؛ نحل/16،98؛ فصلت/41،36؛ آل‌عمران/3،36. 5‌. پاكيزگى و طهارت: پاكيزگى و طهارت،* آدمى را از پليدى* شيطان دورمى‌سازد: «و‌يُنَزِّلُ عَليكُم مِنَ‌السَّماء مَاءً لِيُطهِّرَكُم بهِ و يُذهِبَ عَنكُم رِجزَ الشَّيطَـنِ» (انفال/8‌،11) چنان‌كه تحصيل ملكه تقوا و تحكيم آن، چشمان دل را بر تماس و وسوسه ابليس و يارانش بينا و از فرو افتادن در دام‌هاى وى حفظ مى‌كند[185]:«إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوا إِذا مَسَّهُم طَائِفٌ مِن الشَّيطـنِ تَذَكَّروا فَإِذا هُم مُبصِرُونَ» (اعراف/7،201).

فرجام ابليس و ياران او:

خداوند در همان گفتوگوى آغازين، جاى‌گاه نهايى ابليس و پيروانش را فرو افتادن در دوزخ* خشم الهى اعلام فرمود: «قَالَ فَالحقُّ وَالحَقَّ أَقولُ * لاََملأنَّ جَهنّمَ مِنكَ و مِمَّن تَبِعَكَ مِنهُم أَجمعين» (ص/38،84و 85) و جهنّم را سزاى آنان دانست: «قالَ اذهَبْ فمَن تَبِعكَ مِنهُم فَإِنَّ جَهنَّم جَزاؤُكُم جَزاءً مَوفوراً.» (اسراء/17،63) براساس آيات قرآن، در روز حشر، پس از داورى خداوند، ابليس[186] در سخنانى درس‌آموز با اعلام بى‌زارى از پيروان خويش، مسؤوليّت انحراف‌هاى آنان را بر عهده خود ايشان دانسته، مى‌گويد: همانا خداوند به شما وعده داد وعده‌اى راست؛ ولى من به شما وعده دادم؛ پس تخلّف كردم. مرا بر شما تسلّطى نبود، جز آن‌كه شما را خواندم و شما اجابت كرديد؛ پس مرا سرزنش نكنيد و به ملامت خويشتن بپردازيد. اكنون من فريادرس شما نيستم و شما نيز نمى‌توانيد فريادرس من باشيد. من كفر مىورزم به اين كه شما مرا پيش از اين شريك [پروردگار]كرديد: «و‌قالَ الشَّيطَـنُ لَمّا قُضِىَ الأَمرُ إِنَّ‌اللّهَ وَعَدكُم وَعدَالحَقِّ و وَعدتُّكُم فَأَخلَفتُكُم و مَا كَانَ لِىَ عَليكُم مِن سُلطـن إلاَّ أَن دَعوتُكُم فَاستَجبتُم لِى فَلاَتَلومونِى و لوموا أَنفسَكُم مَا أَنَا بِمُصرِخِكُم و مَا أَنتُم بِمُصرِخِىّ إِنِّى كَفرتُ بِمَا أَشركتُمونِ مِن قَبلُ إِنَّ الظَّـلِمينَ لَهُم عَذابٌ أَليمٌ» . (ابراهيم/14، 22)
در پايان، همه آنان به فرجام خويش رسيده، به «جحيم» افكنده مى‌شوند: «فَكُبكِبوا فيِهَا هُم وَالغَاوُونَ* و جُنودُ إِبليسَ أَجمَعونَ.» (شعراء/26،94و95)

منابع:

ابليس فى‌القرآن والحديث؛ اخلاق در قرآن؛ اعلام قرآن؛ اغاثة اللهفان من مصائد الشيطان؛ انوارالتنزيل و اسرارالتأويل، بيضاوى؛ اوستا؛ بحارالانوار؛ البداية والنهايه؛ البرهان فى تفسيرالقرآن؛ پرتوى از قرآن، تاج‌العروس؛ تاريخ بلعمى؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ ترتيب كتاب العين؛ تفسيرالتحرير والتنوير؛ تفسير روح البيان؛ التفسير الكبير؛ تفسير العيّاشى؛ تفسيرالقرآن‌العظيم، ابن‌كثير؛ تفسير القرآن الكريم، ملاّصدرا؛ تفسير القمى؛ التفسير الكاشف؛ تفسير كنزالدقايق؛ تفسير المنار؛ تفسير موضوعى، جوادى آملى؛ تفسير نمونه؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لأحكام القرآن، قرطبى؛ الحكمة المتعاليه فى‌الاسفار العقليه‌الاربعة؛ دائرة‌المعارف الاسلاميّه؛ دائرة المعارف الشيعيّه؛ الدرّالمنثور فى‌التفسير بالمأثور؛ روح‌المعانى فى تفسيرالقرآن‌العظيم؛ روض‌الجنان و روح‌الجنان؛ رياض السالكين؛ شرح الاسماء، سبزوارى؛ الشفاء؛ عدل الهى؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛ فى ظلال‌القرآن؛ قاموس كتاب مقدّس؛ الكافى؛ الكتاب المقدس؛ كشف‌الاسرار و عدّة الابرار؛ كشف المراد فى شرح تجريدالاعتقاد؛ الكشّاف؛ لسان‌العرب؛ مجمع البحرين؛ مجمع‌البيان فى تفسيرالقرآن؛ مفردات الفاظ‌القرآن؛ معارف قرآن؛ معانى القرآن؛ معجم اللاهوت الكتابى؛ معجم مقاييس اللغه؛ المعرّب؛ مكاشفة‌القلوب؛ الملل و النحل؛ منشور جاويد؛ الميزان فى تفسيرالقرآن؛ نهج‌البلاغه؛ واژه‌هاى دخيل در قرآن مجيد.
على محمّدى آشنانى



[1] الميزان، ج‌7، ص‌321.
[2] روح‌المعانى، مج‌3، ج‌4، ص‌202.
[3] اعلام القرآن، ص‌83‌.
[4] مجمع‌البيان، ج‌6‌، ص‌478.
[5] التفسير الكبير، ج‌7، ص‌68‌.
[6] الفرقان، ج1، ص306؛ اعلام‌القرآن، ص83‌.
[7] تاريخ بلعمى، ج‌1، ص‌16؛ روح البيان، ج‌8‌، ص‌59‌؛ البداية و النهايه، ج1، ص69 وبحارالانوار، ج60‌، ص‌241؛ اعلام‌قرآن، ص82‌.
[8] دائرة‌المعارف الشيعيه، ج2، ص‌199.
[9] مجمع‌البحرين، ج‌1، ص‌239؛ روح البيان، ج‌8‌، ص‌59‌.
[10] ابليس فى القرآن و الحديث، ص‌12؛ اعلام قرآن، ص‌78؛ كشف‌الاسرار، ج‌1، ص‌145.
[11] مفردات، ص‌143، «بلس»؛ تاج العروس، ج‌8‌، ص‌209، «بلس»؛ مقاييس، ج‌1، ص‌300، «بلس».
[12] روح‌المعانى، مج1، ج1، ص364؛ جامع‌البيان، مج1، ج1، ص325.
[13] مفردات، ص143؛ مقاييس، ج1، ص‌300؛ العين، ص‌93، «بلس».
[14] تاج العروس، ج‌8‌، ص‌208، «بلس».
[15] جامع‌البيان، مج‌1، ج‌1، ص‌326.
[16] مجمع البحرين، ج1، ص239؛ لسان العرب، ج1، ص483، «بلس».
[17] دائرة‌المعارف الاسلاميه، ج‌14، ص‌51‌؛ قاموس كتاب مقدس، ص545‌؛ معجم‌الاهوت، ص‌466.
[18] لسان‌العرب، المصطلحات‌العلميه، ج4، ص69‌؛ اعلام‌قرآن، ص77.
[19] واژه‌هاى دخيل درقرآن، ص102 ـ 104.
[20] التحقيق، ج‌1، ص‌330.
[21] التحقيق، ج‌1، ص‌80‌.
[22] التحقيق، ج‌1، ص‌82‌.
[23] اوستا ـ پيوست‌ها، ص‌934.
[24] كتاب مقدّس، پيدايش 3.
[25] همان، مكاشفه 12: 7 ـ 10.
[26] همان، 12: 10.
[27] همان، 9: 11.
[28] همان، اعمال رسولان، 26: 18.
[29] همان،متى 12: 24.
[30] همان، 9: 34؛ مرقس 4: 22.
[31] همان، افسيسان 2: 2.
[32]. همان: يوحنا 8‌: 43 ـ 45.
[33] همان: يوحنا 8‌: 43 ـ 45.
[34] همان: يوحنا 8‌: 43 ـ 45.
[35] همان، نامه اول پطرس 5‌: 8‌.
[36] قاموس كتاب مقدّس، ص‌545‌.
[37] كتاب مقدّس، يوحنا 12: 31 ـ 32.
[38] همان: نامه دوم قرنتيان 4: 3 ـ 5‌.
[39] همان، مرقس 5: 1ـ 20.
[40] كتاب مقدس، مرقس 9: 17-27.
[41] همان، نامه دوم قرنتيان 11: 14 ـ 16.
[42] همان، مرقس 4: 15.
[43] همان، افسيسان 6: 11.
[44] همان، نامه دوم قرنتيان 2: 11.
[45] كتاب مقدّس، نامه اول قرنتيان 7: 5‌.
[46] همان، نامه دوم قرنتيان 6‌: 12‌ـ‌15.
[47] كتاب مقدّس، نامه اول پطرس 5‌: 8‌.
[48] كتاب مقدّس، متى 25: 41 و نامه دوم قرنتيان 11: 14.
[49] الميزان، ج‌8‌، ص‌37.
[50] همان، ص‌38.
[51] همان، ج‌1، ص‌131.
[52] كشف‌الاسرار، ج 8، ص 291؛ مكاشفة‌القلوب، ص 70و71؛ جامع‌البيان، مج 12، ج 23، ص 97.
[53] نهج‌البلاغه، خ‌192.
[54] التبيان، ج‌1، ص‌151.
[55] روض‌الجنان، ج‌1، ص‌212.
[56] الكشّاف، ج‌1، ص‌127.
[57] كنز الدقائق، ج 1، ص 351.
[58] فى ظلال، ج‌1، ص‌58‌.
[59] الكاشف، ج‌1، ص‌83‌.
[60] مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌189.
[61] التفسير الكبير، ج‌2، ص‌213.
[62] كشف‌الاسرار، ج‌3، ص‌570‌؛ التبيان، ج‌1، ص‌152.
[63] عيّاشى، ج‌1، ص‌34؛ البرهان، ج‌1، ص‌170؛ بحارالانوار، ج‌11، ص‌144.
[64] التفسير الكبير، ج‌2، ص‌214، الدرالمنثور، ج‌1، ص‌124.
[65] مجمع‌البيان، ج‌1، 189 و 190.
[66] الكشّاف، ج‌1، ص‌127.
[67] الكشّاف، ج3، ص91؛ تفسيرموضوعى، ج6، ص257.
[68] روح البيان، ج‌8‌، ص‌59‌؛ ابن‌كثير، ج‌1، ص‌80‌.
[69] كنزالدقائق، ج‌1، ص‌351.
[70] التبيان، ج‌1، ص‌150؛ بيضاوى، ج‌1، ص‌294؛ جامع‌البيان، مج‌1، ج‌1، ص321.
[71] روح‌المعانى، مج‌1، ج‌1، ص‌365.
[72] التبيان، ج‌1، ص‌151.
[73] تاريخ بلعمى، ج‌1، ص‌16؛ نهج‌البلاغه، خطبه 192، ص‌386‌ـ‌387؛ جامع‌البيان، مج1، ج1، ص321.
[74] التبيان، ج‌1، ص‌153.
[75] التفسير الكبير، ج 2، ص 215؛ مجمع‌البحرين، ج 1، ص‌239.
[76] التبيان، ج‌1، ص‌152.
[77] جامع‌البيان، مج1، ج1، ص322؛ التبيان، ج1، ص152؛ روح‌المعانى، مج1، ج1، ص365.
[78] روح‌المعانى، مج‌1، ج‌1، ص‌365.
[79] الكشّاف، ج‌4، ص‌107.
[80] الكافى، ج1، ص58‌؛ الدّرالمنثور، ج3، ص425؛ الميزان، ج8‌، ص59‌.
[81] جامع البيان، مج‌5‌، ج‌8‌، ص‌173؛ كشف‌الاسرار، ج3، ص566‌؛ مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌620‌.
[82] الميزان، ج‌8‌، ص‌29.
[83] البرهان، ج 2، ص 520‌؛ قمى، ج 1، ص‌70؛ بحارالانوار، ج 60، ص 198 و 273.
[84] التبيان، ج4، ص‌359؛ مجمع‌البيان، ج4، ص‌620‌؛ كشف‌الاسرار، ج3، ص566‌؛ الميزان، ج8‌، ص‌57‌.
[85] معارف قرآن، ص‌57‌.
[86] الكافى، ج 2، ص 317.
[87] مفردات، ص 261 «حنك».
[88] نهج‌البلاغة، خطبه 192، ص‌386‌ـ‌389.
[89] الكبير، ج‌14، ص‌39.
[90] مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌191؛ روض الجنان، ج‌1، ص‌213.
[91] الميزان، ج 12، ص 155.
[92] الملل و النحل، ج‌1، ص‌16و17.
[93] الميزان، ج‌8‌، ص‌48.
[94] تفسير ملاصدرا، ج‌3، ص‌73.
[95] مجمع البيان، ج‌1، ص‌191.
[96] تفسير ملاصدرا، ج‌3، ص‌73 و 74.
[97] التفسير الكبير، ج‌2، ص‌237.
[98] جامع‌البيان، مج‌12، ج‌23، ص‌220؛ مجمع‌البيان، ج1، ص191.
[99] التفسير الكبير، ج‌2، ص‌237؛ مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌191.
[100] الميزان، ج 8، ص 54 - 69.
[101] تفسير ملاصدرا، ج‌5‌، ص‌286 و 287.
[102] شرح الاسماء، ص‌598 و 599‌.
[103] الميزان، ج‌8‌، ص‌37.
[104] عدل الهى، ص‌101؛ المنار، ج8‌، ص340.
[105] تفسيرملاصدرا، ج‌5‌، ص‌286و 287.
[106] كشف الاسرار، ج 2، ص 701.
[107] نمونه، ج‌1، ص‌194.
[108] همان، ص‌159.
[109] عدل الهى، ص‌72.
[110] الميزان، ج‌3، ص‌96 و 97.
[111] الميزان، ج‌14، ص‌392.
[112] همان، ج12، ص163؛ نمونه، ج6، ص111 و 112.
[113] تفسير ملاصدرا، ج‌4، ص‌254.
[114] الشفاء، طبيعيات، ج‌1، ص‌300.
[115] الحكمة المتعاليه، ج7، ص‌71.
[116] عدل الهى، ص‌147‌ـ‌152.
[117] الميزان، ج8، ص601؛ عدل الهى، ص‌142 و 143.
[118] عدل الهى، ص 99.
[119] رياض السالكين، ج‌3، ص‌181.
[120] عدل الهى، ص‌142.
[121] عدل الهى، ص‌148.
[122] التفسير الكبير، ج‌21، ص‌9 و ج‌14، ص‌39.
[123] البرهان، ج‌1، ص‌174؛ الميزان، ج‌8‌، ص‌61‌.
[124] روض الجنان، ج‌8‌، ص‌142.
[125] كشف الاسرار، ج‌2، ص‌701.
[126] نهج‌البلاغه، خطبه 1.
[127] الميزان، ج‌8‌، ص‌51‌.
[128] التفسيرالكبير، ج14، ص39؛ المنار، ج‌8‌، ص‌339.
[129] روح‌البيان، ج‌7، ص‌421.
[130] الميزان، ج‌14، ص‌220.
[131] معانى القرآن و اعرابه، زجاج، ج‌1، ص‌490.
[132] الميزان، ج‌13، ص‌326.
[133] التبيان، ج‌7، ص‌58‌.
[134] الميزان، ج 13، ص 326 و 327.
[135] عدل الهى، ص‌72.
[136] كشف‌المراد، ص‌274.
[137] الميزان، ج‌14، ص‌391.
[138] الميزان، ج12، ص166؛ التفسيرالكبير، ج21، ص8‌.
[139] الميزان، ج‌12، ص‌169.
[140] عدل الهى، ص71ـ74؛ منشور جاويد، ج5، ص‌80‌.
[141] كشف‌الاسرار، ج‌5‌، ص‌242.
[142] روح‌المعانى، مج‌13، ج‌23، ص‌303
[143] كشف الاسرار، ج‌6‌، ص‌290.
[144] الكشّاف، ج‌4، ص‌97.
[145] مجمع‌البيان، ج‌8‌، ص‌745.
[146] روح‌المعانى، مج‌13، ج‌23، ص‌303.
[147] البرهان، ج‌4، ص‌662‌.
[148] الميزان، ج‌17، ص‌209.
[149] الكشّاف، ج‌1، ص‌320.
[150] بحار الانوار، ج‌60‌، ص‌143.
[151] الميزان، ج2، ص412؛ كشف‌الاسرار، ج1، ص748.
[152] التبيان، ج‌2، ص‌360؛ التفسير الكبير، ج‌7، ص‌95 و 96.
[153] نمونه، ج‌2، ص‌367.
[154] المنار، ج‌7، ص‌515‌.
[155] قرطبى، ج‌7، ص‌45.
[156] جامع‌البيان، مج‌12، ج‌23، ص‌97 و 98.
[157] جامع‌البيان، مج12، ج23، ص‌95.
[158] الميزان، ج‌7، ص‌209.
[159] الكاشف، ج‌1، ص‌201.
[160] المنار، ج‌3، ص‌390؛ پرتوى از قرآن، ج‌5‌، ص‌111.
[161] التحرير و التنوير، ج 8، ص 79؛ الميزان، ج 17، ص 208 و 209.
[162] بحار الانوار، ج‌8‌، ص‌195؛ ج‌11، ص‌287 ـ 292 و 317؛ ج72، ص‌195؛ ج‌73، ص‌163.
[163] همان، ج‌12، ص‌102 ـ 155.
[164] همان، ج‌11، ص‌73؛ ج‌14، ص‌23.
[165] همان، ج 14، ص 181 ـ 189.
[166] همان، ج 13، ص 407.
[167] همان، ص‌338 ـ 350؛ ج‌16، ص‌36؛ ج‌72، ص‌312.
[168] همان، ج‌4، ص‌142؛ ج‌14، ص‌270 ـ 271.
[169] همان، ج 18، ص 88.
[170] همان، ج‌39، ص‌166.
[171] همان، ج‌14، ص‌172.
[172] كشف‌الاسرار، ج‌6‌، ص‌391.
[173] الميزان، ج‌17، ص‌209.
[174] التفسيرالكبير، ج11، ص48؛ جامع‌البيان، ج4، ص‌381؛ مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌173.
[175] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌890‌؛ جامع‌البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌244.
[176] الكشّاف، ج‌4، ص‌326.
[177] الميزان، ج‌18، ص‌241.
[178] الميزان، ج‌2، ص‌412.
[179] الميزان، ج‌8‌، ص‌41ـ43.
[180] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌461.
[181] اخلاق در قرآن، ج‌1، ص‌236.
[182] تفسير ملاصدرا، ج‌1، ص‌182 و 428؛ التفسيرالكبير، ج‌1، ص‌266.
[183] مكاشفة‌القلوب، ص‌70.
[184] اغاثة اللهفان، ج‌1، ص‌170.
[185] الكشّاف، ج‌2، ص‌191.
[186] مجمع‌البيان، ج 6، ص 478.

مقالات مشابه

تفاوت یا همسانی شیطان و ابلیس

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهمهدی ممتحن, زینب ترابی

ماهیت ابلیس از نگاه قرآن

نام نشریهپژوهش دینی

نام نویسندهبتول طاهریان دهکردی, جنان امیدوار

ابلیس فی القرآن و الحدیث

نام نشریهالثقافة الاسلامیة

نام نویسندهمحمدباقر حجتی

بررسی وجودشناسی ابلیس

نام نشریهبینات

نام نویسندهسیدحسام قریشی

ابليس

نام نشریهدانشنامه کلام اسلامی

نام نویسندهمحمدحسن قدردان‌قراملکی

ابليس در آيينه وحي

نام نویسندهفاطمه اقلیدی‌نژاد

آیا ابلیس فرشته بود یاجن ؟

نام نشریهصبا

نام نویسندهعباس خامدا

نيرنگهاى ابليس و طرق راندن وى

نام نشریهمشکوة

نام نویسندهسیدحسن مدرسی