در مقاله حاضر سه دليل تاريخى ارائه شدهاند كه تدوين قرآن در اوان قرن اول هجرى را تأييد مىنمايند. اين سه مدرك عبارتاند از كتيبههاى قرآنى بر ديواره قبه الصخرة در بيت المقدس مربوط به دوره خلافت عبدالملك بن مروان (65 - 86 هجرى) ؛ نوشتههاى قرآنى مربوط به دوره خلافت وليد بن عبدالملك (بيست سال بعد از مورد پيشين)، كه بر ديواره مسجد جامع مدينه حك شده بودهاند؛ و نهايتاً اشاراتى كه در منابع تاريخى آمده است و حكايت از آن در اواخر قرن اول و اوائل قرن دوم هجرى در مدينه، گروه وجود داشتند كه تخصص آنها استنساخ قرآن بوده است.
بنابر نظر عموم علماى اهل سنت، قرآن در زمان ابوبكر و عمر، از روى نوشت افزارهاى پراكنده جمع آورى شد و، در زمان خليفه سوم، نهايتاً يك متن «معتبر و رسمى» از قرآن تهيه گرديد. اما در دهههاى اخير اين اعتقاد به لحاظ تاريخى از طرف مستشرقان زير سؤال برده شد.
در اوايل قرن بيستم، مستشرقى به نام آلفونس مينگانا (379) ادعا كرد كه قرآن چند دهه ديرتر از آنچه ادعا مىشود، يعنى در زمان حكومت عبدالملك بن مران (65 - 86 هجرى) تدوين شده است. در سالهاى 1970، مستشرق ديگرى به نام جان ونزبرو (380) از اين هم فراتر رفت و بر پايه تحليلهاى زبان شناختى مدعى شد كه هيچ دليل و مدركى دال بر وجود يك متن «معتبر و رسمى» (381) از قرآن، تا قبل از پايان قرن هشتم ميلادى (اواخر قرن دوم هجرى) وجود ندارد.
ونزبرو از يك سو به بررسى خود قرآن مىپردازد و طبيعت آن را نمايانگر تحولى سازمند (382) در آن مىداند و توضيح مىدهد كه اين متن از نقلهايى كاملاً مستقل فراهم آمده است كه هر يك تحولى دراز آهنگ را از سرگذراندهاند تا در نهايت با بهرهگيرى از معدودى ساختارها و شيوه بلاغى (383) به صورت يك مجموعه واحد، كنار هم قرار داده شدهاند. او از ديگر سوى، صحت گزارشهاى تاريخى مسلمانان را زير سؤال مىبرد و تمام آنچه را در روايات اسلامى درباره وحى و زندگى پيامبر اكرم (ص) آمده است، صرفاً گزارشهايى مىداند كه تنها در منابع متأخر اسلامى، به مانند تفاسير قرن 8 و 9 ميلادى، يافت مىشوند و بس. بيرون از اين مجموعه، شاهدى بر صحت آنها وجود ندارد؛ بدان سان كه اين مطالب را نمىتوان در منابع تاريخى غير مسلمانان هم عصر با دوران بعثت و بعد از آن يافت. بر همين اساس، او نتيجه مىگيرد مراحلى را كه قرآن طى كرده است با به صورت يك متن «معتبر و رسمى» درآمده و نيز نقشى كه در پيدايش و تكامل جامعه اسلامى داشته است، دقيقاً مشابه روندى بوده است كه كتاب مقدس يهوديان از سنت شفاهى تا تدوين گذرانده است.
ونزبرو، در تأييد ديدگاههاى خود از استنتاجهاى مستشرق ديگرى به نام يوزف شاخت (384) نيز بهره مىگيرد. شاخت در تحقيقات خود مىكوشد تا نشان دهد قرآن تا پيش از قرن 9 ميلادى به عنوان منبعى براى استخراج قوانين و احكام مورد استفاده نبوده است. ونزبرو اين امر را حاكى از آن مىگيرد كه تا اين تاريخ متن معينى از قرآن به عنوان يك «متن رسمى و معتبر» تدوين نشده بوده و جامعه با آن آشنايى و انس نداشته تا از آن در قانون گذارى بهرهگيرد (ص 2).
با اين همه، تحقيقات ونزبرو به لحاظ ارائه تحليلهاى زبان شناختى از متن قرآن بسيار ارزشمند مىباشند. اگر چه، چنين تحليلهايى از قرآن بىسابقه نيستند، اما كار او به لحاظ دقت و نكته سنجى و بررسى همه جانبه از القائات و معانى ضمن متن قرآن، ممتاز مىباشند. اين اثر تاريخ شناسان تاريخ صدر اسلام را به چالش فرا مىخواند تا ملاحظات مفيد و غير قابل انكار او را با شواهد تاريخىاى از نظر دور داشته، درآميزند و اين دوره را از نوبازسازى كنند. در اين بررسى بايد توجه داشت كه تحليلهاى تاريخى او، به طور كلى تحت تأثير اين پيش فرض است كه تاريخچه تدوين كتاب مقدس بر تاريخ اسلام، قابل تعميم است.
آنچه هماوردى با آن بسى دشوارتر خواهد بود، نتيجهاى است كه بدان تصريح نكرده، اما از سخنان او به طور ضرورى استتناج مىشود و آن اينكه تمام گزارشها و روايات مسلمانان درباره تاريخ صدر اسلام، جعلى هوشمندانه است؛ جملى بدان حد مؤثر و آنچنان فراگير كه هيچ ردى از شواهد مستقل بر خلاف آن، باقى نگذاشته است.
موضوع ديگرى كه از نتايج تحقيقات ونزبرو متأثر مىشود، مسئله تاريخ نگارش نسخههاى كهن قرآن است. بنابر ادعاى او، هيچ يك از اين نسخهها نمىتوانند متعلق به دوره امويان و حتى اوايل دوره عباسيان باشند، در اين ميان نسخههاى صنعا بيش از همه درخور بحث است. اين نسخه از قرآن كه در سالهاى 1970 در صنعاى يمن، پيدا شده، متعلق به اوايل هشتم ميلادى دانسته شده است. در حالى كه بنابر نظر ونزبرو، اين تاريخ پذيرفتنى نيست و تاريخ صحيح سالها بعدتر است.
مقاله حاضر مىكوشد تا شواهدى تاريخى ارائه كند كه ونزبرو به آنها توجه نكرده و با برداشتهاى تاريخى او، در تعارض مىباشند.
يكى از مهمترين شواهدى كه مىتوان وضعيت قرآن را در قرن اول هجرى، بنماياند، دو كتيبه بلندى است كه دور تا دور ساختمان هشت ضلعى قبه الضحره را از خارج و داخل پوشانده است. اين كتيبهها كه در زمان عبدالملك بوجود آمدهاند، در حال حاضر، جز با تغيير اندكى در نام خليفه، (مأمون به جاى عبدالملك) همچنان دست نخورده باقى ماندهاند. متن اصلى كتيبه تركيبى است از شهادتين همراه با فرازهايى از آيات مختلف: ادغامى از آيه اول سوره 64 و آيه دوم سوره 57، آيه 56 سوره 33 به طور كامل، آيه 171 و 172 سوره چهارم به طور كامل، آيات 33 تا 36 سوره 19 با اندك تغييراتى در ضمائر و حرف عطف و آيه 18 و 19 سوره سوم به طور كامل. متن با شهادت به وحدانيت خداوند و قدرت كامل او آغاز مىشود و با شهادت به پيامبرى حضرت محمد (ص) و معرفى او به عنوان بندهاى از بندگان خدا ادامه مىيابد. تنبه بر اين كه مسيح هم پيامبرى بود همچون پيامبر خاتم، هدف اساسى اين كتيبه را كه هماوردى با عقيده مسيحيان در مهمترين شهر زيارتى ايشان بوده، مىنماياند. نوشته با يادآورى قيامت پايان مىپذيرد.
اين قرآن نوشت، از آن رو كه با متن كنونى آيات مختلف قرآن، تطبيق مىكند، حكايت از تدوين متن «معتبر و رسمى» قرآن دارد. اما تفاوتهاى آن نيازمند توضيح مىباشند. نويسنده مقاله در بيان اين تفاوتها كه در تغيير ضمائر و حذف عطف صورت گرفته، به شيوه متداولى كه در جامعه اسلامى وجود داشته اشاره مىكند و آن، استفاده خلاق از آيات قرآنى با اعمال تغييرات اندك در آن بوده تا عباراتى كامل و با معنى پديد آورد كه در موقعيتهاى مختلف نظير خطبهها استفاده مىشده است. نويسنده دو نمونه از اين دست گزارشهاى تاريخى را ارائه مىدهد.
در مقابل اين توجيه، او حتى اين احتمال را كه چه بسا، قرآن در همان دوره، تدوين شده باشد رد مىكند و اظهار مىدارد كه سخت است بپذيريم قرآن در زمان عبدالملك تدوين شده باشد، اما از روال و چگونگى آيات در اين كتيبه كه در همان دوره تنظيم شده، متأثر نشده باشد. همچنان كه بعيد مىنمايد كه بپذيريم مجموع عبارت ادغام شده از آيه 1 سوره 64 و آيه 2 سوره 57 كه در اين كتيبه دوبار هم تكرار شده، در واقع يك عبارت بوده، كه به هنگام تدوين، از هم جدا شده و در دو قسمت مختلف قرآن نهاده شده است.
در كنار اين كتيبه، سكههاى ضرب شده همين دوران هم، تا آخر دوره امويان، در جريان بودهاند، مىتوانند مورد استناد قرار گيرند. بر اين سكهها، شهادت به يگانگى خداوند، سوره توحيد بدون بسمله و قل، و بخشى از آيه 33 سوره توبه با تغييراتى جزئى، ضرب شده است.
اما ارزشمندتر از اينها، نمونهاى كه مىتواند، قالب كلامى (385) قرآن را نشان دهد، قرآن نوشتههايى است كه بر ديوار قبله در مسجد النبى حكاكى شده بوده است.
اين نوشتهها مدتهاست از بين رفتهاند، اما چندين گزارش تاريخى از منابع اسلامى و غير آن، در اختيار است. اين نوشتهها از باب مروان (باب السلام) در ديوار غربى شروع مىشده و دور تا دور ضلع جنوبى تا ضلع قبله، و از آنجا تا ضلع جنوب شرقى يعنى باب على (ع) و باب جبرئيل امتداد داشته است. اين كتيبه با سوره حمد شروع مىشده كه پس از آن از سوره شمس تا آخر قرآن (سور 91 تا 114) را به طور كامل با همين ترتيب فعلى قرآن، گزارش مىكرده است. تاريخ آن به زمان بازسازى مسجد در دوره حكومت پسر عبدالملك يعنى وليد (86 - 96 هجرى) بر مىگردد كه بين سالهاى 88 تا 91 توسط شهردار او در مدينه، عمر بن عبدالعزيز، صورت گرفته است. اين قرآن نوشتهها از آن جهت مهم هستند كه نشان مىدهند ترتيب سورههاى 91 تا 114 تا زمان تهيه آن در سال 91، در متن قرآن معين شده بوده است؛ همچنان كه رديف شدن سورههاى كوتاه را مىتوان حاكى از آن گرفت كه به طور كلى مرتب كردن تمام قرآن به ترتيب طول سورهها، تا اين زمان، كامل شده بوده است.
نويسنده، به طور ضمنى مستند ديگر ونزبرو را نيز رد مىكند و آن اينكه او عدم استفاده از قرآن را تا پيش از قرن 9 ميلادى براى استخراج احكام فقهى، دليلى عدم الفت جامعه با اين متن و، در نتيجه، جمع آورى دير هنگام قرآن دانسته بود. نويسنده تصريح مىكند. شواهد كافى در دست است كه نشان مىدهد در دوره امويان، جامعه به طور كامل و كافى با قرآن آشنا بوده كه بتواند در مباحث سياسى به منظور اثبات مشروعيت سياسى و همچنين براى تبليغات مذهبى از قرآن بهره گيرد.
در كنار اين قرآن نوشتههاى گوناگون، شواهد غير مستقيم ديگرى نيز وجود دارند كه بر تدوين متن «معتبر و رسمى» قرآن دلالت دارند. از جمله مىتوان به لقبى اشاره كرد كه تاريخ نگاران و فراهم آورندگان فرهنگهاى انساب بدان اشاره دارند و آن لقب «صاحب المصاحف» است كه مؤلف مراد از آن را «استنساخ مصحف قرآن» مىداند (ر.ك. ص 11، پاورقى 51) او با بررسى منابع تاريخى، به طور مشخص سه نفر را در مدينه، در ربع آخر قرن اول، مشخص مىكند كه چنين عنوانى داشتهاند و حرفه آنها استنساخ قرآن بوده است. همچنان كه محلهاى در مدينه، به همين گروه اختصاص داشته است كه در آن قرآن استنساخ و معامله مىشده است. وجود چنين متخصصانى در جامعه مدينه، حكايت از آن دارد كه در آن سالهاى اوليه، نه تنها متن معتبر و رسمى قرآن تدوين شده، بلكه اين متن كاملاً در جامعه جا افتاده و تقاضاهاى فراوانى براى آن، به منظور استفادههاى عمومى در مساجد و مدارس وخصوصى، توسط متمكنان و مؤمنان بوده است. مهم آن است كه نمىتوان احتمال جعلى بودن اين مطلب را پذيرفت، چرا كه اين حقائق بر گرفته از جزئيات بسيار پراكنده و مطالب جانبى گزارشها هستند و آنقدر جزئى و بىاهميت بودهاند كه نمىتوانند بخشى از يك جعل آگاهانه بوده باشند.
در كنار اين همه، رسم الخطى كه در قرآن نوشتهها وجود دارد - به عنوان نمونه، آنچه در قبة الضحرة به كار رفته است - تحول روشنى را در خط عربى، نسبت به نوشتههاى پيش از آن دارد كه اين همه نتيجه به وجود آمدن گروهى حرفهاى در استنساخ قرآن است كه رسم الخط معينى را با سبك خاصى براى نگارش قرآن پايهگذارده بودند كه علاوه بر شيوهاى خاص در نوشتن حروف، از آرايههايى براى تفكيك تقسيمات متن، استفاده مىكردهاند.
سرانجام بايد نتيجه گرفت كه شواهد متعدد و مختلف، قول مسلمانان را مبنى بر تدوين متن معتبر و رسمى قرآن در دوره حكومت خليفه سوم، تأييد مىكنند.
(379) .293-296 .pp (1979) in his review of Quranic Studies in JSS ,Juynboll .G.H.A .
ينبل در اين نقد و معرفى خود بر كتاب مطالعات قرآنى اين عجز را به نحو كامل بيان مىكند: «آنچه پذيرفتن نظريه ونزبرو را اين چنين دشوار مىسازد، تفاوت روشن در سبك و محتواى سور مكى از مدنى است» (ص 294). فضل الرحمان نيز در فصل دوازدهم همين كتاب و نيز در صفحه xvi از مقدمه كتابش، مضامين اصلى قرآن، سخنى مشابه درباره ضرورت ترتيب تاريخى (آيات و سور) به دليل نظريه نسخ مىگويد. وى نسخ را نه به معناى الغاى فقهى و حقوقى، بلكه مساوى با حذف خود آيه مىداند و به هيچ روى دو نظريه رقيب، يعنى نظريه برتن (اشاره به عادات و اعمال يهودى جايگزين شده)، و نظريه ونزبرو (اشاره به لغو رخصت گذشته) را مورد توجه قرار نمىدهد. هر يك از اين دو راه حل رقيب آن «ضرورت» ترتيب تاريخى را رفع مىكنند.
(380) Alphonse Mingana .
(381) canonical .
(382) organic .
(383) organic .
(384) rhetorical conventions .
(385) Joseph Schacht .