اركان خاتميت

پدیدآورمرتضی مطهری

تاریخ انتشار1388/01/27

منبع مقاله

share 1328 بازدید
اركان خاتميت

استاد شهيد مرتضى مطهرى

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين . . . قال على عليه السلام : و اعلموا ان عباد الله المستحفظين علمه , يصونون مصونه و يفجرون عيونه . . . و هذبه التمحيص ( 1)
جلسات بحث ما درباره مسأله خاتميت طولانى شد . اگر تا اندازه اى اين مبحث , نامنظم بيان شده باشد من چندان مقصر نيستم . مسائل و مباحثى كه قبلا از طرف ديگران طرح نشده و در اطراف آن مسائل زياد بحث نشده است و حتى خود شخص گوينده هم به اين كيفيت و به اين طرز طرح نكرده است خواه ناخواه نمى تواند آنطورى كه بايسته و شايسته است در ابتدا منظم طرح شود .
براى اينكه آقايان محترم در اين مبحث كاملا توجه بفرمايند كه به اصطلاح طلاب , ورود و خروج ما در اين مطلب چگونه است , امشب خلاصه مفيدى براى شما عرض مى كنم تا درست مطلب دستگيرتان بشود .

ركن اول خاتميت : انسان و اجتماع

مجموع بحثهاى ما راجع به خاتميت در چهار قسمت است و در واقع بحث ما چهار ركن و چهارپايه دارد . ركن اول و پايه اول آن انسان و اجتماع است از اين نظر كه آيا انسان يك موجود ثابت و جامد و يكنواختى است , از نظر اخلاق , از نظر طرز تربيت و هم از نظر اجتماعى و تشكيلات اجتماعى ؟ آيا انسان طرز زندگيش در تمام زمانها بايد يك جور و يكنواخت باشد مانند زنبور عسل ؟ يا بر عكس , انسان چه از نظر فردى و چه از نظر اجتماعى يك موجود متحول و متكامل و متغيرى است ؟ اگر انسان صددرصد موجود ثابتى باشد قوانين زندگى او هم بايد صددرصد قوانين ثابت و لا يتغيرى باشد , و اگر انسان يك موجود صددرصد متغير و متحولى باشد عكس آن قضيه مى شود , هيچ قانون ثابتى نمى تواند داشته باشد , هميشه بايد قوانينش تغيير بكند . يا آنكه فرض سومى هست كه حقيقت همان است و آن اينكه انسان داراى جنبه هاى ثابت و جنبه هاى متغيرى است , از يك نظر بايد از يك اصول ثابتى پيروى بكند , ولى در قسمتهايى هم بايد از اوضاع متغيرى تبعيت نمايد . از اين جهت درست مانند بدن انسان است كه مجموعه اى از ميلياردها سلول است , قسمت اعظم آن سلولها دائما مى ميرند و نو مى شوند ولى قسمتى از سلولها كه سلسله اعصاب را تشكيل مى دهند و فعاليتهاى اصلى بدن با آنها است ثابت و جاويدند . قوانين زندگى بشر همينطور است . اصول زندگى انسان , طرحهاى اولى زندگى انسان كه زمينه را براى تكامل او فراهم مى كنند قوانين ثابت و لا يتغيرى هستند ولى فروع زندگى انسان تغيير پذير است .

انسان متغير است ولى مدار ثابتى دارد

بعضى به اين تعبير گفته اند : انسان يك موجود متغيرى است ولى مدار تغييرش يك مدار ثابت است , مثل اينكه ماه متغير است و در دو لحظه در يك جانيست اما مدار ماه يك مدار ثابت است و ماه از مدار خودش خارج نمى شود , اگر احيانا از مدار خودش خارج شود , نزديكتر بشود به زمين و يا دورتر بشود از زمين , هم اوضاع زمين آشفته مى شود و هم وضع خود ماه . دانشمندان مى گويند : اگر ماه از اين فاصله معينى كه از زمين دارد مقدارى نزديكتر بشود , درياها طغيان خواهد كرد و روى زمين را خواهد گرفت و يك جاندار صحرائى در روى زمين باقى نخواهد ماند , چون جزر و مد درياها ناشى از ماه است , اين حالت جزر و مدى و اين وضعى كه الان درياها دارند بستگى دارد به اينكه مدار ماه همين است كه هست , و اگر دورتر بشود تغييرات ديگرى پيدا مى شود . ولى ماه در عين اينكه مدار حركتش ثابت است خودش ثابت نيست , خودش دائما در حركت است و هر شب شما مى بينيد كه از يك نقطه بر ما طلوع و در نقطه ديگر غروب مى كند و نقطه هاى طلوع و غروب در هر شب با شب قبل متفاوت است : رب المشارق و المغارب . و همچنين خود زمين نسبت به خورشيد . مدار زمين يك مدار معينى است . اگر زمين از مدار خودش خارج شود و در مدار مريخ يا زحل قرار بگيرد و خلاصه اگر از مدار فعلى خارج شود و نزديكتر يا دورتر از حد فعلى به خورشيد بشود به كلى وضع موجودات روى زمين عوض مى شود . اگر مثلا در مدار عطارد قرار بگيرد تمام جانداران روى زمين كباب مى شوند , و اگر در مدار زحل قرار بگيرد زمين ما شايد قابليت براى حفظ حيات كه با ارزش ترين پديده اين عالم است نداشته باشد .
انسان يك موجود متغير و متحولى است . انسان نبايد در جا بزند بلكه بايد متغير و در حركت باشد اما مدار انسان يك مدار خاص است . مدارش بايد ثابت بماند . اگر بخواهد از مدار خودش خارج شود و در مدار حيوان قرار بگيرد هلاكت است و تباهى , و اگر مثلا بخواهد وارد شود در مدار ملائكه و متشبه به ملائكه بشود باز هم از مدار خود خارج شده است . افراط و تفريطها همه خروج از مدار انسانيت است . مدار انسانيت مدار وسطيت و جامعيت است : و كذلك جعلناكم امة وسطا . . . ( 2 ) زهاد و عباد و كسانى كه به خيال خود مى خواستند جلو بيفتند , مىآمدند از پيغمبر اكرم اجازه بگيرند كه خودشان را اخته كنند . مى گفتند : هل لى ان اختصى ؟ ( 3 ) اجازه مى دهيد كه خودم را اخته كنم ؟ مى خواهم ريشه شهوت را در وجود خودم قطع كنم تا بهتر و فارغ بال تر بتوانم به عبادت پروردگار بپردازم . فكر مى كرد كه اگر بتواند خودش را از قيد خوردن و خوابيدن هم رها بكند , بكند . ولى پيغمبر اكرم اجازه نمى داد و صريحا نهى مى كرد . پيغمبر اكرم انسان را در مدار انسانيت به حركت مىآورد و هرگز نمى خواست انسان را از مدار انسانيت خارج كند . اسلام براى انسان مسير تكوينى و مشخصى قائل است كه از آن به صراط مستقيم تعبير مى كند .
يك ركن مطلب ما اينست كه انسان موجودى است كه هم بايد ثابت بماند و هم بايد تغيير كند , قهرا هم بايد قواعد ثابتى در زندگى داشته باشد و از آنها پيروى كند و هم بايد آئين نامه ها و قوانين متغيرى داشته باشد . پس يك ركن بحث ما انسان است , كه قبلا تحت عنوان ( جبر تاريخ ) درباره آن بحث كرديم .

ركن دوم : وضع خاص قانونگزارى اسلام

ركن ديگر خاتميت وضع قانونگزارى اسلام است . ما راجع به اسلام هم گفتيم كه اسلام اصول ثابتى دارد و فروع متغيرى كه ناشى از همين اصول ثابت است , يعنى به موازات انسان , اسلام قوانين دارد , براى جنبه هاى ثابت انسان و آن چيزهائى كه مدار انسانيت انسان را تشكيل مى دهد و بايد ثابت بماند اسلام قوانين ثابت آورده است , اما براى آن چيزهايى كه مربوط به مدار انسان نيست , مربوط به نقطه اى است كه انسان در مدار قرار گرفته است , اسلام هم فروع متغيرى دارد ولى درمحدوده همان اصول ثابت , و يا اساسا دخالتى نكرده و بشر را مختار و آزاد گذاشته است .

ركن سوم : علم و اجتهاد

موضوع سوم يا پايه سوم سخن ما علم و اجتهاد و علماء و مجتهدين بودند . وقتى عالم به روح اسلام آشنا شد و توانست فروع را به اصول برگرداند , وقتى كه هدفهاى اسلام را شناخت و وسيله ها را هم شناخت , هدف را با وسيله اشتباه نكرد , هدف را بجاى وسيله نگرفت , وسيله را بجاى هدف نگرفت , صحيح را از سقيم شناخت , وقتى كه با روح اسلام آشنا شد , همانطورى شد كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : قد نصب نفسه لله سبحانه فى ارفع الامور من اصدار كل وارد عليه و تصيير كل فرع الى اصله , وظيفه واقعى خود را انجام داده است . علما و مجتهدين واقعى ركن سوم خاتميت به شمار مى روند , و در شريعت ختميه سمت مهندسى اداره اين كارخانه عظيم را دارند , نه سمت سازنده آن را . آنهائى كه مهندسهاى اين كارخانه هستند و مى توانند بفهمند كه اين كارخانه را چه جور بايد راه انداخت , كسانى هستند كه ما در اصطلاح به آنها مجتهد يا فقيه مى گوئيم . مجتهد يا فقيه , كسى است كه بصير در دين است . اين هم ركن سوم مسأله خاتميت .

ركن چهارم : وضع خاص موضوعات تفقه و اجتهاد

ركن چهارم در مسأله خاتميت آن چيزى است كه موضوع تفقه و تفكر و اجتهاد است , يعنى آن چيزى كه تفقه و اجتهاد بايد روى آن صورت بگيرد . آن , قرآن و سنت و اجماع و عقل است , و البته ما فعلا راجع به عقل و اجماع نمى خواهيم بحث كنيم . مسأله قرآن و سنت يك پايه ديگر است . از چه نظر ؟ از اين نظرى كه مى خواهم عرض كنم , و آن اينست : مسأله اى ما داريم كه آيا فهم قرآن و درك معانى و استنباط حقايق قرآن , مطلبى است كه در گذشته انجام شده است ؟ يا خير , قرآن در هر زمانى مى تواند موضوع مطالعه جديد قرار بگيرد و بلكه بايد موضوع مطالعه جديد قرار بگيرد . به عبارت ديگر آيا ( ديدى ) كه با آن ( ديد ) بايد منابع اسلامى مطالعه شود يك ديد ثابت و يكنواخت است يا متغير و متكامل است ؟ اگر من بتوانم مقصود خودم را توضيح بدهم خوب است .
ما در دنيا كتابهائى داريم كه اين كتابها به دست بشر تأليف شده است . اين كتب هر اندازه عالى باشد و هر اندازه مشكل باشد بالاخره يك موضوع محدودى است , يك نفر , دو نفر , پنج نفر متخصص كه روى اينها كار كردند مى توانند پنبه آنها را كاملا حلاجى كنند كه ديگر چيزى براى آيندگان باقى نماند . مثلا گلستان سعدى يك شاهكار است . روى گلستان سعدى چقدر مى توانيم كار كنيم كه درست اين گلستان را , پشت و رويش را , دولا و سه لايش را زيرورو كرده باشيم , تحليل كرده باشيم كه هر بيتى از ابيات گلستان و هر جمله اى از آن نثرهاى عالى آن را اگر از ما بپرسند كه اين را چگونه بايد خواند و چگونه بايد تعبير كرد بتوانيم بگوئيم ؟ مسلما يك چيز محدودى است . چند نفر دانشمند و اديب و فاضل كه به ادبيات عرب و ادبيات فارسى آشنائى داشته باشند , تاريخ زمان سعدى و معلومات دوره او را هم بدانند گلستان را حل مى كنند و حل هم كرده اند , گلستان يك كتاب حل شده است , دو سه تا كلمه در گلستان مانده است كه هنوز قطعى و مسلم نيست و شايد غلط نوشته شده است و شايد هم آن توجيهاتى كه گفته اند درست باشد .
مثلا در ديباچه گلستان مى گويد : ( . . . ذكر جميل سعدى كه در افواه عوام افتاده و قصب الجيب حديثش ) . . . . سر اين كلمه ( قصب الجيب ) مانده اند كه يعنى چه ؟ چون قصب به معنى نى است و جيب به معنى گريبان , ولى قصب الجيب در اينجا چه معنى مى دهد ؟ در فلان نسخه چنين بوده است و فلان نسخه ديگر چنان , كدام فرد چنين گفته و فلان فرد ديگر چنان . همچنين است اين شعر سعدى :
تا مرد سخن نگفته باشد
عيب و هنرش نهفته باشد
هر بيشه گمان مبر كه خالى است
شايد كه پلنگ خفته باشد
اين شعر را چند جور مى توان خواند , يك نوع همين جور كه خواندم , نوع ديگر : هر بيشه گمان مبر كه خالى است ( خال ) شايد كه پلنگ خفته باشد , و ممكن است بيشه نباشد و بيسه باشد : هر بيسه گمان مبر كه خالى است ( خال ) شايد كه پلنگ خفته باشد . خيلى ها گفته اند كه اين آخرى درست است .
شاهنامه فردوسى از همين قبيل است , تاريخ بيهقى از همين قبيل است . تاريخ بيهقى به زبان فارسى است و در عصر غزنويان نوشته شده است و قهرا مشكلاتى دارد , چند نفر آن را شرح كرده اند و بالاخره حل شده است و بعد از اين كسى بخواهد روى آن كار كند يك كار غير لازمى است .

مطالعه طبيعت پايان ناپذير است

ولى يك وقت هست موضوع مطالعه انسان طبيعت است . آيا مطالعه طبيعت مثل مطالعه گلستان سعدى است ؟ يكى , دوتا , سه تا دانشمند كه روى آن مطالعه كردند ديگر حل شد و بقيه مردم ديگر نبايد مطالعه كنند ؟ و آيا مى شود بقيه به پاورقيهائى كه آنها نوشته اند مراجعه كنند ؟ يا خير , هر چه بشر روى طبيعت كار بكند به كشفيات تازه اى نائل مى شود . ارسطو يك مرد طبيعت شناس است , در عين اينكه يك فيلسوف است يك طبيعت شناس هم هست . بوعلى سينا در بسيارى از مطالب با ارسطو مخالفت كرده است . ابن رشد اندلسى كه او هم يك فيلسوف است تعصب شديدى نسبت به ارسطو دارد و به همين جهت تنفر فوق العاده اى از ابن سينا دارد , از دست او عصبانى است كه چرا با ارسطو مخالفت كرده است , كوشش فوق العاده اى دارد كه هر جا بوعلى با ارسطو مخالفتى دارد بوعلى را رد بكند , و مى گويد حرف همان است كه ارسطو گفته و ديگر بالاتر از حرف ارسطو حرفى نيست . فرنگيها هم گفته اند : ( طبيعت را ارسطو تشريح كرد و ارسطو را ابن رشد ) . ابن رشد تمام مساعى خود را به كاربرد براى شرح كلمات ارسطو . ولى مسلم اين اشتباه است , طبيعت خيلى بزرگتر است از اينكه هزارها و صدها هزار ارسطو جمع شوند و بتوانند آن را طورى كه هست شرح بدهند . از زمان ارسطو تا كنون هر چه بشر بيشتر روى طبيعت مطالعه كرده است به عجز خود بيشتر واقف شده است . حالا بعد از دو هزار و چهارصد سال از زمان ارسطو , اينشتين كه بزرگترين طبيعت شناس زمان ما بود , در مقدمه كتاب خود مى گويد : ( بشر پس از اين همه مساعى كه براى خواندن كتاب طبيعت به كار برده است تازه با الفباى آن آشنا شده است ) . يعنى اگر طبيعت را تشبيه بكنيد به يك كتاب طبى بزرگ كه روى اساس علمى نوشته شده است , آن كسى كه الفبا را ياد گرفته چقدر با آن كتاب آشناست ؟ بشر امروز همينقدر با رازهاى طبيعت آشنا شده است . فرض كنيد بچه اى تازه رفته به مدرسه و الفبا را به او ياد داده اند , فقط حروف را از هم تشخيص مى دهد , فاصله اين آدم تا برسد به جائى كه كتابى مثل قانون ابن سينا را بتواند بخواند و مقصود را بفهمد و مشكلات را حل كند , چقدر است ؟ اين مرد طبيعت شناس بزرگ جهان كه در قرن ما در شناختن طبيعت بى جان كسى را مثل او نداشتيم , مى گويد تازه بشر با الفباى قرائت طبيعت آشنا شده است , همه علومى كه به دست آورده اين قدر است . پس گاهى موضوع مطالعه ما كتابى است كه سعدى يا فردوسى تأليف كرده است با آنهمه نبوغشان , ابن سينا تأليف كرده است با آنهمه نبوغش , و گاهى موضوع مطالعه , طبيعت است . كتابى كه به دست بشر تأليف شده بالاخره يك كتاب حل شدنى است . شفاى بوعلى با آنهمه ابهام بالاخره اساتيدى پيدا مى شوند و تمام آن را حل مى كنند . ميرزاى جلوه معروف , استاد فلسفه بوعلى بود , يكى دو جا از شفا بود كه ميرزاى جلوه از حل آنها عاجز بود . مى گويند وقتى كه على محمد باب ظهور كرد ميرزاى جلوه مى گفت : من هيچ معجزه اى از اين پيغمبر جديد نمى خواهم , فقط چند جا از شفاى بوعلى است كه من نتوانسته ام آنها را حل كنم , اگر او بتواند حل كند من به او ايمان مىآورم .
ولى بالاخره مسأله اى كه بشر طرح بكند حل مى شود . خود بوعلى برخى از مسائل را طرح مى كند و بعد مى گويد من كه نتوانستم آن را حل كنم , آيندگان بيايند و حل بكنند . در مسأله ( شوق و عشق ماده به صورت ) مى گويد من كه عاجزم , آيندگان بيايند و حل كنند , صدر المتألهين مىآيد و آن را حل مى كند . شيخ انصارى با آنهمه نبوغش , در مسأله تعاقب ايدى در مكاسب عاجز مى شود , برخى از محققين اعصار بعد مىآيند و حل مى كنند . اما طبيعت اينطور نيست , بشر نمى رسد به جائى كه بگويد بحمد الله همه مشكلات عالم را حل كرديم و ديگر مشكلى باقى نمانده است . نه اين طور نيست .

تشبيه قرآن به طبيعت

قرآن كتاب است , از طرفى يك نوشته است , سخن است آنطورى كه گلستان سعدى هم سخن است , شفاى بوعلى هم سخن است , شاهنامه فردوسى هم سخن است , اما سخنى است كه گوينده اش خدا است نه بشر . از اين جهت مثل طبيعت است . آورنده قرآن آورنده طبيعت است . قرآن خاصيت گلستان سعدى و شفاى بوعلى و شاهنامه فردوسى را ندارد , خاصيت طبيعت را دارد كه در هر زمانى بشر موظف است روى آن تدبر و تفكر كند و استفاده ببرد . اروپائيها يك جمله خوبى دارند , مى گويند : حقيقت آنست كه آيندگان مى گويند يعنى هميشه بشر در كشف حقيقت رو به پيش است ( نمى خواهم بگويم هر چه بشر در زمان متأخر گفت هيچوقت اشتباه نيست و بهتر است از آنچه كه در زمان قبل گفته است , خير , بشر اشتباه هم مى كند , ولى مجموعا و رويهمرفته اينطور است ) بشر در يك همچو سير و مسيرى هست كه تدريجا حقايق را بيشتر كشف مى كند . در مجموع سير خود با همه اينكه گاهى حقيقتى را كشف مى كند و بعد دوباره از آن منحرف مى شود و بعد از صد سال , دويست سال , پانصد سال يا هزار سال باز برمى گردد به همان حرف اول خودش , ولى در يك سطح عاليترى رو به پيش است . اين راجع به حقايق طبيعى .
راجع به قرآن چطور ؟ آيا حقايق قرآن همان چيزهائى است كه نوابغ مفسرين هزار سال پيش گفته اند ؟ همان است كه در تبيان شيخ طوسى و مجمع البيان طبرسى و تفسير كشاف زمخشرى و تفسير كبير امام فخر رازى آمده است ؟ يا خير , خالق و واضع و مدون قرآن همان خالق و واضع و مدون طبيعت است , همانطور كه طبيعت متشابهات و محكمات دارد و تدريجا بايد معماها و مشكلاتش حل شود و تدريجا بشر بايد خود را با حقايق طبيعت آشنا كند , قرآن هم از اين قبيل است .
پس ركن چهارم مسأله خاتميت , فياضيت و پايان ناپذيرى زمينه اجتهاد و استنباط است , جوشانى و تمام ناشدنى آن است , چيزى است كه به موجب آن هر زمان تازه است .

فياضيت قرآن از ديدگاه احاديث

در حديث است كه از امام صادق عليه السلام پرسيدند : ما بال القرآن لا يزيد بالنشر و الدراسة الا غضاضة ؟ يعنى چرا قرآن هر چه بيشتر خوانده و تدبر مى شود بر طراوت و تازگى آن افزوده مى شود ؟ فرمود : لانه لم ينزل لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس , و لذلك ففى كل زمان جديد و عند كل ناس غض ( 4 ) . يعنى از آن جهت است كه قرآن براى يك زمان معين و براى مردم معين نازل نشده است , براى همه زمانها و همه مردم است . از اين جهت در هر زمانى نو است و نزد هر مردمى تازه است .
قرآن مثل يك چشمه است كه مرتب بايد از اين چشمه آب كشيد و از آن آب جارى كرد . اميرالمؤمنين على عليه السلام در جمله هائى كه در آغاز سخن خواندم اينچنين مى فرمايد : و اعلموا ان عباد الله المستحفظين علمه يصونون مصونة , بدانيد آن بندگانى كه خداوند آنها را نگهبان علم خود قرار داده است , راز خدا را حفظ مى كنند و يفجرون عيونه و چشمه هاى خدا را جارى مى كنند و آبهاى زير زمينى را بيرون مى كشند ( بعد راجع به خود آنها بياناتى دارد كه گر چه از بحث ما خارج است ولى براى شما ترجمه مى كنم ) يتواصلون بالولاية و يتلاقون بالمحبة ( در اين دو جمله روابطشان را با يكديگر توضيح مى دهد ) يعنى آنهائى كه به حقيقت عالم اسلامى هستند , به حقيقت , خدا به آنها اجازه مى دهد مجتهد و عامل ( و تصير كل فرع الى اصله ( باشند , اولين خاصيتى كه در آنها هست اينست كه و داد و محبت دارند و ميان آنها تواصل است , باهم مرتبط و متصل هستند , از هم جدا نيستند , روابطشان با يكديگر قطع نيست . يتواصلون بالولاية . اگر مقصود از ولايت محبت باشد , يعنى محبت , آنها را به هم مربوط كرده است , و اگر مقصود ولايت الهى باشد , يعنى ولايت الهى آنها را به يكديگر پيوند مى دهد . يتلاقون بالمحبة وقتى كه يكديگر را ملاقات مى كنند , مثل دو عاشق و معشوق هستند , يكديگر را جذب مى كنند , از ملاقات يكديگر دلكن نمى شوند , نه اينكه سر جلو رفتن و عقب رفتن با يكديگر دعوا كنند . و يتساقون بكأس روية . ( تساقى ) از ماده ( سقى ) به معنى سيراب شده است . ( تساقى ) يعنى جامها را رد و بدل كردن . از جامهاى يكديگر سيراب مى شوند , اين به آن مى گويد من فلان حقيقت را كشف كرده ام به تو بگويم , آن به اين مى گويد من فلان حقيقت را كشف كرده ام به تو بگويم , اين از نور علم آن استفاده مى كند و آن از نور علم اين بهره مى برد , اين به او مى تابد و او به اين مى تابد , اين از جامى كه تهيه كرده است به او مى نوشاند و او از جامى كه تهيه كرده است به اين مى نوشاند , سيراب مى كنند يكديگر را . و يصدرون برية , بيرون مىآيند در حالى كه سيراب و اشباع شده اند لا تشوبهم الريبة , ريبه و شك و ترديد در وجود آنها راه پيدا نمى كند, و لا تسرع فيهم الغيبة , در ميان آنها غيبت نفوذ پيدا نمى كند , از يكديگر غيبت و بدگوئى نمى كنند , على ذلك عقد خلقهم و اخلاقهم خداوند خلقت و خوى آنها را اينچنين بسته است , فعليه يتحابون و به يتواصلون پس محبت الهى است كه اينها را گرد يكديگر جمع كرده است , و اساس كارشان خداست , خداست كه اينها را به هم مربوط و متصل ساخته است . فكانوا كتفاضل البذر ينتقى فيؤخذ منه و يلقى , قد ميزه التخليص و هذبه التمحيص . مثل اينها مثل بذر انتخاب شده است . كشاورز وقتى كه مى خواهد زراعت بكند هر دانه اى را نمى پاشد , بهترين دانه ها را به عنوان نمونه پيدا مى كند و آنها را براى پاشيدن و كاشتن انتخاب مى كند . مى فرمايد اينها از اين قبيل هستند . قد ميزه التخليص و هذبه التمحيص ( 5 ) . تلخيص و تمحيص شده اند , انتخاب اصلح در ميان آنها صورت گرفته است . اين هم تتمه جمله هاى حضرت .
غرض اينست : قرآن چون كتاب خدا است حكم كتاب طبيعت را دارد , هر دوره اى و هر زمانى بايد مسلمين و مؤمنين روى آن مطالعه كنند , و لهذا قرآن همانطور كه دستور تدبر و تفكر در طبيعت را به همه مسلمين مى دهد و تشويق مى كند كه تدبر كنيد و تعقل كنيد , درباره خودش نيز همين تأكيد و تشويق را مى كند و مى گويد هر چه بيشتر در قرآن مطالعه كنيد بهتر به حقايق آن پى مى بريد . جمله هايى از بزرگان دين در اين زمينه مى خوانم تا بدانيد كه خود بزرگان دين قرآن را از آن اول همين طور به ما معرفى كرده اند . خطبه معروفى است از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه من قسمتى از آن را در اينجا براى شما مى خوانم . اين خطبه در ( كافى ) هست و خيال مى كنم در كتب اهل تسنن هم عين آن موجود باشد . اينكه از كتب اهل تسنن تأييد مىآورم براى اينست كه اگر حديثى را شيعه از طرق خود , و اهل تسنن از طرق خود نقل كرده باشند , با اينكه طرق اين دو فرقه از هم جدا است , بهتر مورد اطمينان است كه حتما صحيح و معتبر است و از پيغمبر اكرم رسيده است .
پيغمبر اكرم در ابتداى جمله هاشان فرمودند : اذا التبست عليكم الفتن فعليكم بالقرآن هر وقت فتنه ها بر شما روى آورد و امر بر شما مشتبه شد به قرآن مراجعه كنيد . و هو كتاب تفصيل و بيان و تحسين قرآن كتابى است كه تفصيل مى دهد و بيان مى كند , و هو الفصل ليس بالهزل در قرآن امر غير جدى وجود ندارد . له ظهر و بطن , يعنى پشت دارد و شكم دارد , و به تعبير روايت ديگر له ظاهر و باطن ظاهر دارد و باطن دارد فظاهره حكمة و باطنه علم , ظاهر قرآن حكمت و دستور العملهاى ظاهرى است اما از باطن قرآن علم مى جوشد ظاهره انيق و باطنه عميق , ظاهر قرآن زيبا و باطن آن مثل دريا عمق دارد له نجوم و على نجومه نجوم يا: له تخوم و على تخومه تخوم مجموعا حالا چه نجوم باشد و چه تخوم حاصل معنى اينست كه قرآن درجات و مراتب دارد , يك معنى از ظاهرش فهميده مى شود ولى يك درجه كه عميق تر مى رويد به يك حقيقت تازه اى برخورد مى كنيد , باز يك طبقه عميق تر مى رويد به يك حقيقت تازه اى بر مى خوريد . لا تحصى عجائبه و لا تبلى غرائبه شگفتيهاى آن برشمرده نمى شود و تازگيهاى آن كهنه نمى گردد . فيه مصابيح الهدى و منار الحكمة و دليل على المعروف لمن عرف الصفة , چراغهاى هدايت در اين كتاب است , محل نور حكمت در اوست , دليلى بر معروف است براى كسى كه صفت را بشناسد . راجع به اين جمله بحثهاى زيادى كرده اند , نمى توانم توضيح بدهم و فقط يك جمله ديگر از اين خطبه را عرض مى كنم : فليجل جال بصره ( 6 ) . حالا كه اين كتاب يك همچو زمينه اى دارد , پس آنكه چشمى دارد , چشم بصيرت , چشم خود را باز كند و در اين كتاب به جولان بياندازد .
اخبار و احاديث زياد ديگرى در اين زمينه داريم كه امشب به خواندن نمى رسد و ان شاء الله در جلسه آينده , آن اخبار و احاديث را كه مى رساند قرآن در هر زمانى تازه است و در هر زمانى موضوع تفكر و تدبر است , دريائى است و درهايى كه بايد از اين دريا استخراج بشود پايان ناپذير است , براى شما خواهم خواند .
اين هم ركن ديگرى است از اركان مسأله خاتميت , يعنى استعداد پايان ناپذيرى كه قرآن كريم براى استخراج و استنباط حقايق تازه دارد .

پی نوشت ها:

1 . نهج البلاغه , خطبه 212 .
2 . سوره بقره , آيه 143 .
3. در برخى كتب اهل سنت به اين صورت آمده است : الا نختصى ؟ .
4 . عيون اخبار الرضا , چاپ سنگى , ص 239 .
5 . نهج البلاغه , خطبه 212 .
6 . اصول كافى , ج 2 , ص 599

مقالات مشابه

اسلام؛ دین رهایی‌بخش

نام نشریهپژوهشنامه معارف قرآنی

نام نویسندهسیدعبدالرئوف افضلی

آزادی عقیده و مذهب در اسلام

نام نشریهمجله رواق اندیشه

نام نویسندهعباس نیکزاد

الإسلام سبق العلم

نام نشریهالعرفان

نام نویسندهمحمدعلی الزعبی

آسانى

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهمحمدحسن زمانی

دولت اسلامى دولتى جهانى

نام نشریهفصلنامه حکومت اسلامی

نام نویسندهعبدالکریم آل نجف

امّت و ملّت، نگاهى دوباره

نام نشریهفصلنامه حکومت اسلامی

نام نویسندهحسین جوان آراسته

صفات علماى جانشين انبياء غير مشروع

نام نویسندهمرتضی مطهری