استراتژي قرآن در مواجهه با انحرافات اجتماعي

پدیدآورنصرالله آقاجانی

تاریخ انتشار1388/01/27

منبع مقاله

share 1323 بازدید
استراتژي قرآن در مواجهه با انحرافات اجتماعي

حجت الاسلام والمسلمين نصرالله آقاجاني

واژگان كليدي:

قرآن كريم، جامعه شناسي، انحراف، ارزش، نسبيت، حق، باطل، هنجار، باور.
انسان به عنوان موجودي با فرهنگ براي حفظ روابط اجتماعي از طريق افكار و احساسات، ارزش‏ها و هنجارها اجتماعي را شكل داده و بر حسب آن پديده «نظم اجتماعي» را سامان مي‏دهد، لذا هر گاه ارزش‏هاي اجتماعي و قواعد رفتار مراعات نشود، نظم اجتماعي آسيب مي‏بيند كه از آن در جامعه به عنوان «كجروي» يا انحراف اجتماعي تلقي مي‏شود.
جوامع بشري همواره شاهد فرو رفتن افرادي در گرداب انحرفات اجتماعي بوده و تجارب تلخي از آسيب‏هاي آن در هدر رفتن سرمايه‏ها و نابساماني خود و اجتماع دارند. به همين جهت در طول تاريخ تلاش‏هاي مستمري با انگيزه‏ها و رويكردهاي متفاوتي انجام گرفته تا علل پيدايش انحرافات اجتماعي و راه‏هاي پيشگيري آن مورد بررسي قرار گيرد. اين امر توسط مصلحان اجتماعي كه در رأس آنها انبياء و رهبران الهي قرار دارند، صورت گرفته است كه همراه با احساس مسئوليت و تكليف، چنين رسالتي را بر دوش كشيده و بر اساس مبدا و معاد راهكار ويژه اي را براي اصلاح فرد و جامعه ارائه داده اند.
البته در حال حاضر نارسايي بسياري از نظريه‏هاي مربوط به آسيب شناسي اجتماعي از يك سو و نسبيتي كه در قلمرو ارزش‏ها و هنجارهاي جوامع مختلف وجود دارد، از سوي ديگر، تلقي يكسان را از كجروي سلب كرده است، لذا ضرورت بازگشت به مباني فرهنگ خودي و زير ساخت‏هاي آن، محققين جامعه اسلامي را وادار مي‏كند تا از سرچشمه زلال و بيكران معارف وحياني بهره گيرند و قرآن را كه كتاب زندگاني است از مهجوريت خارج نمايند و آن را كانون توجهات علمي و عملي خود قرار دهند.
اين مقاله درآمدي به «انحرافات اجتماعي از منظر قرآن كريم» است كه مهمترين دغدغه آن آشنايي با رويكرد قران كريم در تعريف كجروي، مباني نظري تبيين انحرافات اجتماعي و راه‏هاي پيشگيري و درمان آن مي‏باشد، تا در منظر و مرآي اربابان دانش و انديشمندان علوم اجتماعي قرار گيرد كه از اين طريق گام ناچيزي برداشته و انگيزه اي براي تحقيقات جدي و پردامنه آنها فراهم گردد.
اين مجموعه در چند بخش تنظيم شده كه در بخش نخست به مفهوم كجروي و مباني نظري آسيب شناسي قرآني پرداخته مي‏شود.

تعاريف و مفاهيم جامعه شناختي انحرافات

مفهوم انحراف اجتماعي وقتي روشن مي‏شود كه مفاهيمي از قبيل عقايد، ارزش‏ها و هنجارهاي اجتماعي معناي روشن و مشخصي داشته باشند، زيرا در تعريف انحراف اجتماعي از زير پانهادن هنجارها سخن به ميان ‏آمده است و از آنجا كه هنجارها تعيّن بخش ارزش‏ها و عقايد مي‏باشد، لذا توضيح اين مفاهيم لازم به نظر مي‏رسد.
البته اهميت اين نكته پوشيده نيست كه بسياري از اصطلاحات علوم انساني و اجتماعي، ناظر به چارچوب فرهنگي خاصي است كه در آن به وجود آمده و رشد و نموده است، لذا توافق بر معناي واحد به ندرت اتفاق مي‏افتد و اين نه به خاطر تعصب و جمود است، بلكه ناشي از متغيرهاي فرهنگي و اجتماعي مختلف است، بنابراين در تعاريف مورد نظر بايد تناسب آنها با مباني فرهنگ خودي را بايد در نظر داشت.

عقايد و باورها

عقايد و باورها در اصطلاح به معاني مختلفي بكار مي‏روند. مثلاً جامعه شناسان باور را به معني مجموعه اي از انديشه‏هاي جمعي بكار مي‏برند كه افراد آنها را به عنوان اموري حقيقي قلمداد نموده و به آن پايبند مي‏شوند، هر چند ممكن است با خرد خويش به آن باورها نرسيده باشند.
البته عقائد و باورها، اگر ناظر به وجود اجتماعي باشند، در اين صورت به عنصري فرهنگي تبديل شده و همچون پديده اي اجتماعي هويتي جمعي پيدا مي‏كنند، يعني پذيرش همگاني در هويت آن مدخليت دارد. منتهي جهت متمايز بودن باورهاي اجتماعي از ديگر اجزاء فرهنگ، مثل آداب و رسوم كه در آنها پذيرش جمعي هم نهفته است، قيدي به آن افزوده مي‏شود كه به تعبير «آلن بيرو»، باورها آن دسته از انديشه‏هاي ديني يا ايدئولوژيك هستند كه در حيات و رفتار جمعي تأثير مي‏گذارند.
در جوامع معاصر غربي عقايد و باورهاي ديني، حضور اجتماعي جدي ندارند، لذا آنها هر نوع اعتقاد و جزميتي ايدئولوژيك كه جزيي از فرهنگ جامعه يا بخشي از خرده فرهنگ آن باشد را به عنوان عقائد تلقي مي‏نمايند، هر چند از نوع خرافات باشد.
واژه عقايد در جامعه اسلامي ناظر به انديشه‏هاي بنيادين اسلام در باره توحيد، نبوت و معاد است. هر چند اين عقائد در جامعه حضور دارند، ولي منشأ و خواستگاه آنها به دين و رسالت پيامبر خدا بر مي‏گردد، نه به جامعه، لذا هويت اين عقائد با خرافات، بدعت و عقائد تحريف شدة بسياري از جوامع مغرب زمين متفاوت است. همچنين هر عقيده و باور اجتماعي به عقائد تعبير نمي‏شود، هر چند در حيات و رفتار اجتماعي مؤثر باشد.
اين اصطلاح صرفاً نشان دهنده اصول بنياديني از هستي، خدا و انسان بوده كه قابل تعقل و استدلال عقلي است و در حوزه دين (اسلام) وجود دارد، لكن اين اصول به تناسب ايمان افراد، در زندگي فردي و اجتماعي آنها تأثير گذاشته و مطلوبيت بسياري از كنش‏هاي انساني را توجيه مي‏نمايد.

ارزش‏ها

درتعاريف مختلفي كه از «ارزش‏ها» مي‏شود، معمولاً بر نقطه مشتركي تأكيد مي‏گردد، كه همان «مطلوبيت» است. زيرا وقتي كه از رفتار با ارزش يا هر چيز با ارزشي سخن به ميان مي‏آيد، در واقع از مطلوبيت آن در تحقق هدفي سخن رفته است.
البته مطلوبيت بدون ملاك نيست، هر مكتب يا جامعه اي ملاك‏هاي متفاوتي را براي مطلوبيت ارائه مي‏دهد، برخي ملاك مطلوبيت را ارضاي ميل دروني يا خواست گروهي يا اجتماعي مي‏دانند، عده اي ديگر ملاك آن را وفاق جمعي يا نفع عمومي و مانند آن ذكر مي‏كنند و گروهي ديگر منشأ مطلوبيت ارزش‏ها را در ايفا نمودن نقش آنها نسبت به تأمين سعادت و كمال انسان كه همان قرب الهي است، مي‏دانند.
بنابراين ارزش‏ها به تبع مطلوبيت‏ها و جامعه، عقايد و آرمان‏ها، داراي معيارهاي مختلفي است كه از چنين ارزش‏هايي به عنوان ارزش‏هاي اجتماعي ياد مي‏شود، بنابراين ارزش‏هاي اجتماعي، عقائد مشترك اجتماعي و مفاهيمي انتزاعي در باره خوب، درست و مطلوب است. قيد «اجتماعي» در تعريف جامعه شناختي «ارزش‏ها» و ساير موارد مشابه، اشاره به ظرف تحقق آن و گاه منشأ پيدايش آن دارد، با اين نگاه، مطلوبيت ارزش‏ها در ضمير خود آگاه افراد وجود داشته و جامعه به آن توجه دارد.
ارزش‏ها را مي‏توان نه صرفاً از منظر متعارف جامعه شناختي، بلكه از منظري ديگر، نگاه نمود كه مطلوبيت آن متوجه جامعه و افراد باشد، هر چند انسان‏ها در ضمير خود آگاه خويش توجهي به آن نداشته باشند، همانطوري كه امور ضد ارزشي را مي‏توان به گونه اي ملاحظه نمود كه پيامد آسيبي آن متوجه افراد و جامعه باشد، اگر چه آنها به اين پيامدها اعتنايي نكنند. شرط اساسي در مطلوبيت امور ارزشي يا در منفور بودن رفتار ضد ارزشي، اين است كه براي افراد و جامعه پيامد مثبت يا منفي به بار آورد هر چند جامعه از آن غافل باشد، بديهي است كه چنين مطلوبيتي به حسب فرهنگ جامعه نبوده، بلكه طبق واقعيت و بر پايه حقيقت مي‏باشد.
وقتي كه مصلح اجتماعي ارزش‏هاي مطلوب يك جامعه را مورد ارزيابي قرار مي‏دهد، ممكن است منشأ بسياري از آسيب‏هاي اجتماعي و انساني آن جامعه را همان ارزش‏هاي موجود بداند، لذا آنها را به بيداري و خودآگاهي فرا مي‏خواند تا براي رسيدن به حيات انساني والاتر و امنيت روحي و رواني،چنين ارزش‏هايي را رها كرده و به اصول ارزشي ديگري پايبند شوند. آيا مي‏توان ادعا چنين مصلحي را غير اجتماعي و صرفاً ذهني يا فردي خواند؟!
بنابراين ارزش‏هاي اجتماعي از دو جهت قابل توجه است: از يك سو، ارزش‏هاي اجتماعي موجود در جامعه كه معمولاً جامعه شناسان به آن مي‏پردازند، از سوي ديگر، ارزش‏هايي كه پيامدهاي مثبت فوق‏العاده‏اي براي جامعه دارند به طوري كه فقدان آنها باعث بحران‏هاي اجتماعي، آسيب‏ها و اختلالات در روابط اجتماعي، بحران هويت و فقدان معنويت مي‏شود. چنين ارزش‏هايي ممكن است در جامعه‏اي وجود نداشته باشد، اما هويت اجتماعي خود را از دست ندهند، لذا به نظر مي‏رسد كه بحث از چنين ارزش‏هايي همچنان مي‏تواند در حوزه بحث جامعه شناختي باقي بماند، هر چند بسياري از جامعه شناسان به اين حوزه وارد نشده اند. طبق اين اصطلاح همه انبياء الهي كار جامعه‏شناسانه انجام داده‏اند، زيرا بحران‏ها، انحرافات و آسيب‏هاي اجتماعي عصر خويش را چه بسا در همان هنجارها و ارزش‏هاي موجود شناسايي نموده و به آسيب شناسي و درمان آنها پرداخته اند. مقصود ما از ارزش‏ها در اين گفتار چنين معناي عامي ـ اعم از اينكه در جامعه موجود باشند يا نباشند ـ مي‏باشد.

هنجارها

«هنجار» در لغت لاتين به معناي «گونيا» است، لذا به عنوان قانون يا قاعده‏اي تلقي مي‏شود كه بايد به آن رجوع نمود. هنجار در اين معنا نشان دهنده معيار مشتركي بين اعضاي يك گروه اجتماعي است كه انتظار مي‏رود بر اساس آن رفتارشان را شكل دهند. اين همنوايي از طريق تشويق‏ها و مجازات‏ها تنفيذ مي‏شود. ارزش‏ها وقتي تعين مي‏يابند كه به قاعده رفتار تبديل شده و انتظارات افراد را شكل دهند. لذا هنجارها تعين بخش ارزش‏ها هستند، همانطوريكه رفتار عينيت بخش هنجار است. اين رابطه را مي‏توان به شكل ذيل بيان نمود:

رفتار هنجارها ارزش‏ها عقايد

بنابراين رفتار و عمل به ارزش‏ها و هنجارها باعث تثبيت آنها مي‏شود، لذا كساني كه به عقائد و ارزش‏ها پايبند نيستند، به تدريج تعلق خود را نسبت به آنها از دست مي‏دهند. همچنين جمود بر هنجار و رفتار، بدون توجه به عقائد و ارزش‏ها، آنها را به اموري خشك و بي روح تبديل مي‏نمايد كه چه بسا فرآيند تعليم، تربيت و اجتماعي شدن را با مشكل مواجه سازد، لذا اهتمام به هماهنگي و اتصال موجود بين اين حلقه‏ها در بهنجار نمودن افراد مفيد و لازم است.
بدين جهت جامعه شناسان رفتاري را كه بر اساس هنجارهاي يك جامعه انجام مي‏گيرد، بهنجار گويند. طبق اين اصطلاح شخص تا آنجا بهنجار تلقي مي‏شود كه با ضوابط اخلاقي و فرهنگي جامعه خويش سازگار و هماهنگ باشد كه در مقابل آن رفتار نابهنجار يا كجروي قرار دارد.

انحراف اجتماعي

انحراف اجتماعي به عنوان پديده اي اجتماعي مورد بحث جامعه‏شناسان قرار مي‏گيرد. آنها در تعريف انحراف اجتماعي مي‏نويسند: «كجروي» يا «انحراف‏اجتماعي» به رفتاري اطلاق مي‏شود كه بر خلاف هنجارهاي اجتماعي يك جامعه باشد، در اين تعريف، دست كم به دو قيد توجه مي‏شود:
اولاً: آن رفتار باعث نقض هنجارهاي مهم جامعه باشد؛ ثانياً: از نظر اكثر مردم قابل مجازات باشد، لذا از منظر جامعه شناختي با توجه به اينكه همه هنجارهاي اجتماعي اهميت ويژه ندارند و عدم همنوايي با آنها ممكن است مورد اغماض و چشم پوشي قرار گيرد، تنها به آن دسته از ناهنجاري‏ها توجه مي‏شود كه از اهميت برخوردار بوده و به نظر اكثر مردم گناه تلقي شود.
در اين نگاه «كجرو» به فردي گفته مي‏شود كه اولاً: با هنجارهاي مهم همنوا نباشد؛ ثانياً: ناهنجاري‏اش تا ديرگاهي ادامه يابد. بنابراين به فردي كجرو اطلاق مي‏شود كه به دفعات رفتار نابهنجار را تكرار نمايد.
در تعريف انحراف اجتماعي بر قيد «مخالفت با هنجارهاي مهم اجتماعي» تأكيد مي‏نمايند، اين تأكيد مبتني بر اين پيش فرض است كه وجود انحراف اجتماعي، تا حدودي در هر جامعه اي طبيعي است، لذا هر نوع ناهنجاري را نبايد انحراف اجتماعي تلقي نمود، بلكه مخالفت با هنجارهاي مهم اجتماعي معيار نامگذاري كجروي مي‏باشد. با توجه به تعريف ارائه شده اين سؤال به ذهن خطور مي‏كند كه اين اغماض و چشم پوشي براي تعيين رفتار نابهنجار، بر اساس چه معياري است؟! آيا براي اين ملاك و معيار نوعي اتفاق نظر وجود دارد؟!
قطعاً در فضاي نسبيتي كه غالب جامعه شناسان مي‏انديشند، چنين ملاكي قابل تصور نيست، لذا «ريمون آرون» مي‏نويسد: «تعريف جامعه شناختي جرم، منطقاً به نسبيت گرايي محض مي‏كشد كه به صورت انتزاعي تصورش آسان است، ولي در واقع هيچ كس، حتي بشارت دهندگان ـ اين نظريه ـ حاضر به قبول آن نيستند.»
بطور كلي از تعاريفي كه جامعه شناسان نسبت به رفتار بهنجار و نابهنجار ارائه مي‏دهند، هيچ ملاك واحدي براي شناسايي آن بدست نمي‏آيد و اين مشكل متأثر از نسبيت گرايي است كه آنها براي عقائد، ارزش‏ها و هنجارها قائل هستند كه در بحث مبادي نظر آسيب شناسي به اين مسأله پرداخته خواهد شد.
حال با توجه به هدف اين تحقيق كه درصدد بررسي انحرافات اجتماعي از منظر قرآن كريم است، مفاهيم قرآني به اختصار مورد بررسي قرار مي‏گيرد.

تعاريف و مفاهيم انحرافات اجتماعي در قرآن كريم

يكي از ويژگي‏هاي برجسته دين اسلام اين است كه همه معارف، اصول و احكامش بر محور «حق» مبتني مي‏باشد و حق در ذات مقدس الهي و آنچه كه از او نشأت مي‏گيرد، منحصر مي‏شود:
«ذلك بأن الله هو الحق و ان ما يدعون من دونه هو الباطل»
آن (تصرف خدا در عالم تكوين و تشريع) به اين دليل بوده است كه خداوند تعالي حق مطلق است و آنچه از غير خدا مي‏خوانند باطل محض است.
همچنين آنچه انبياء از جانب خداوند متعال مي‏آورند، همين خصوصيت را دارد:
«و انزل معهم الكتاب بالحق»، و كتاب آسماني را به حق بر آنها فرو فرستاديم.
لذا هر چه هماهنگ با مجموعه رسالت نباشد، جز گمراهي و انحراف نخواهد بود:
«فماذا بعد الحق الا الضلال»، پس فراتر از حق، جز گمراهي چه خواهد بود.
بنابراين از ديدگاه قرآن كريم، معيار مشروعيت و اعتبار يك عقيده، ارزش و هنجار هماهنگي آن با خواست و رضاي خداوند متعال است. اين ديدگاه بر مباني نظري در هستي شناسي و انسان شناسي استوار است؛ به اين بيان كه چون در عالم واقعيات، جز حق وجود ندارد و حق فقط از آن خداست، لذا هر چيزي به ميزان ظرفيت خود نسبت به حق، سهمي از حقيقت و اعتبار خواهد داشت.
طبق اين مبنا رفتار بهنجار صرفاً رفتاري نيست كه ضوابط اجتماعي اقتضا مي‏كند، زيرا چه بسا قواعد اجتماعي عمل مطابق حق نباشند، در اين راستا منبع كشف و دريافت قواعد و اصول اجتماعي كتاب خدا، سنت پيامبر(ص)، سخن و سيره معصومين(ع) و حكم عقل مي‏گردد؛ لذا هر چه از اين چارچوب ديني خارج شود و ارزش‏هاي مورد نظر آن را به رسميت نشناسد، به عنوان انحراف محسوب مي‏شود:
«و ان هذا صراطي مستقيماً فاتبعوه»، همانا اين است راه مستقيم من، پس از آن پيروي كنيد.
اگر تنها طريق مستقيم، دين خداست، پس هر چه خلاف آن باشد غير مستقيم و انحراف خواهد بود. حال اگر چنين انحرافي در جامعه و روابط اجتماعي شكل گيرد، يا آسيب و پيامد منفي آن متوجه جامعه باشد، ويژگي اجتماعي پيدا نموده و به عنوان «انحراف اجتماعي» ياد خواهد شد. بنابراين مي‏توان انحراف اجتماعي از ديدگاه قرآن را چنين تعريف نمود:هر نوع ايده، ارزش و رفتاري كه برخلاف شريعت الهي و كمال انساني بوده و از جامعه و روابط اجتماعي برآمده و پيامد آسيبي خود را در آن برجاي گذارد، انحراف اجتماعي خواهد بود. شايد يكي از جامع ترين آياتي كه هنجارها و ناهنجاري‏هاي اصولي اجتماعي را نشان مي‏دهد، اين آيه باشد: «ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذي القربي و ينهي عن الفحشاء و المنكر و البغي يعظكم لعلكم تذكّرون»، همانا خدا شما را به عدل و احسان و اعطاء به خويشاوندان فرمان مي‏دهد و از افعال زشت، منكر و ظلم برحذر مي‏دارد، شما را چنين موعظه مي‏كند تا شايد متذكر شويد.
بدين جهت هر چه كه به عنوان فحشاء، امور زشت باشد، يا آنچه كه ناپسند و نامطلوب باشد و نيز هر نوع تجاوز و ظلم به حقوق ديگران از مصاديق بارز انحرافات اجتماعي مي‏باشد.
واژه‏ها و مفاهيم قرآني مربوط به انحرافات اجتماعي از نظر معني و مصداق، بسيار گسترده و وسيع بوده و قلمرو پر دامنه اي دارند. به طور كلي اين مفاهيم را مي‏توان به دو دسته تقسيم نمود:
1- مفاهيم عام: مفاهيمي هستند كه شامل هر نوع انحراف فردي يا اجتماعي مي‏شوند؛ مانند: ظلم، فساد، فسق، رجس، منكر، شر و ….
2- مفاهيم خاص: مفاهيمي هستند كه دلالت بر نوع خاصي از انحراف و كجروي دارند؛ مانند نفاق، ارتداد ، غنا، زنا، شرب خمر، قمار، بي احترامي به والدين و …
از آنجا كه شرح و توضيح مفاهيم خاص، ذيل طبقه بندي انواع انحرافات اجتماعي مي‏آيد، در اينجا صرفاً به توضيح برخي از مفاهيم عام پرداخته مي‏شود:
ظلم: ظلم در لغت به معني «وضع شيئ در غير جايگاه خود و تجاوز از حد» مي‏باشد. مقصود از حد، همان حد وسط و اعتدال است، چون ظلم از شنيع‏ترين انحرافات است، لذا ساير انحرافات هم به ميزاني كه در بردارنده ظلم اند، مذموم مي‏باشند. قبح اين كجروي از دو جهت قابل شدت و ضعف است: يكي از جهت فرد انجام دهنده و ديگري از جهت ويژگي‏هاي فرد ظلم شونده و موقعيت و شأن اوست، بنابراين ظلم به ساحت مقدس كبريايي و هر چيزي كه منسوب به اوست، بزرگترين ظلم است. واژه‏هايي از قبيل اعتداء، تعدي، بغي و طغيان به مفهوم ظلم بسيار نزديك است.
فساد: اين واژه در لغت به معني خروج از اعتدال است، اعم از اينكه كم يا زياد باشد. كلمه «افساد» كه متعدي آن است به معني مانع شدن از تحقق كمال يا سلب كمال از چيزي است. اين واژه در قرآن، معمولاً به همراه كلمه «ارض» بكار رفته است، «و اذا قيل لهم لاتفسدوا في الارض» مقصود از «فساد در زمين» فساد و تباهي جامعه انساني است. فساد في الارض بيانگر فراگير بودن پيامد آسيب فساد در جامعه است، لذا قرآن كريم در مورد منافقين مي‏فرمايد: «و اذا تولي سعي في الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل» فسادي كه منافقين ايجاد مي‏كنند همراه با دخل و تصرف در شريعت است و از اين راه اخلاق انسان‏ها را تباه نموده و بين آنها اختلاف و گسيختگي ايجاد مي‏كنند، در نتيجه دين و انسانيت هر دو ضايع مي‏شود، لذا در برخي از روايات جمله «و يهلك الحرث و النسل» به تباهي دين و انسانيت تفسير شده است. بنابراين معلوم مي‏گردد كه فساد در جامعه همراه با پيامدهاي آسيبي وسيعي است.
غيّ و ضلالت: ضلالت به معني گمراهي و عدول نمودن از طريق مستقيم است كه در مقابل هدايت قرار دارد، غيّ معناي بسيار نزديكي با ضلالت دارد. اين واژه به معني اعتقاد فاسد، بوده و در مقابل رشد بكار مي‏رود.
ذنب و سيّئه: ذنب در لغت به معني گرفتن دم يا دنباله چيزي است و اصطلاحاً در مورد عملي بكار مي‏رود كه عاقبت بدي داشته باشد، لذا از عمل خلاف شريعت به اعتبار آنكه دنباله و نتيجه ناگواري دارد، به «ذنب» تعبير مي‏شود. «سوء» به عملي اطلاق مي‏شود كه باعث غم و ناراحتي انسان مي‏گردد و «سيّئة» به معني رفتار زشت و قبيح است كه در مقابل آن حسنه قرار دارد. ذنوب و سيّئات رفتارهايي بر خلاف ارزش‏ها و هنجارهاي اسلامي مي‏باشد كه پيامد دنيايي و اخروي ناخوشايندي به دنبال دارند.
اثم: به رفتاري اطلاق مي‏شود كه باعث كندي حركت انسان يا مانع از رسيدن او به ثواب مي‏باشد، اصولاً در مورد ناهنجاري‏ها اثم بكار برده مي‏شود، زيرا مانع تكامل روحي انسان است.
منكر: هر رفتاري كه عقل يا نقل حكم به قبح و زشتي آن نمايد، منكر گويند.
فسق، فجور وعصيان: در لغت عرب، وقتي كه رطب از پوست خود خارج شود، گويند: «فسق الرطب»، بنابراين فسق به معني خروج از پوسته شريعت و عدم التزام به آن است، لذا وقتي كه از فردي انحرافات بسيار صادر شود، متصف به صفت فسق مي‏شود. فجور به معني پاره كردن و شكافتن پرده ديانت است و عصيان به معني خروج از اطاعت و فرمانبرداري مي‏باشد.
حرام: به معني شيئي ممنوع است. هر چيزي كه اسلام آن را نهي كرده نموده، ارتكاب آن ممنوع بوده و از آن تعبير به حرام مي‏شود.
علاوه بر اين مفاهيم، مفاهيم ديگري هم در اين رابطه در قرآن بكار رفته است، از قبيل جرم، شر، وزر، خطيئة و … كه توضيح آنها خارج از حد اين نوشتار است.
از جمله موضوعات مهم و تأثير گذار در آسيب شناسي اجتماعي، مباني نظري آن است. هر مكتب و نظريه پردازي در درون مجموعه اي از پيش فرض‏ها و از افق پارادايمي خاص به آسيب شناسي اجتماعي پرداخته است، لذا ضروري است قبل از بيان رويكرد عملي قرآن كريم نسبت به انحرافات، ابتدا مباني نظري آسيب‏شناسي از منظر قرآن كريم مورد تبيين قرار گيرد.

مباني نظري آسيب شناسي از منظر قرآن كريم

ارزش‏هاي توحيدي

آسيب شناسي اجتماعي بر اين پيش فرض مبتني است كه بين جامعه و ارگانيسم زيستي شباهتي وجود دارد، يعني همانطوري كه ارگانيسم در فرآيند رشد و تحولات خود ممكن است به انواع بيماري‏ها، عوارض آسيبي و اختلالات مبتلا شود، جامعه هم از چنين خصوصيتي برخوردار است، لذا از سلامت و بيماري يك ارگانيسم وقتي مي‏توان سخن گفت كه جايگاه و خصوصيات آن شناخته شود و حالات طبيعي آن از حالات غيرطبيعي بازشناخته شود، آنگاه علل و زمينه‏هاي بروز بيماري و راه درمان آنها جستجو گردد. در مورد جامعه هم مطلب چنين است، يعني وقتي مي‏توان از ناهنجاري‏هاي اجتماعي گفتگو نمود كه ماهيت جامعه، افراد و اهداف آنها به خوبي شناخته شود و چنين شناختي وقتي صحيح و مفيد خواهد بود كه از دو منظر مدد گرفته شود؛ از يك سوي اهداف و آرمان‏هاي واقعي انسان به درستي شناخته شود و از سوي ديگر آنچه از انسان‏ها در جامعه جاري است، مورد بررسي قرار گيرد. بديهي است، غفلت از هر كدام مستلزم خسارت و آسيبي جدي بر جامعه بشري خواهد بود.
جامعه شناسي انحرافات با هويت غربي و وارداتي نسبت به منظر نخست فاصله گرفته و تعهدي از خود نشان نمي‏دهد، زيرا مكاتب مادي و الحادي انسان را بدون توجه به مبدا و معاد مورد بررسي قرار مي‏دهند. اما قرآن كريم به هر دو منظر توجه تام دارد، هم حقيقت و جايگاه انسان را به او مي‏شناساند و خير و شر، زشت و زيبا را به او نشان مي‏دهد و هم با نگاهي جامعه شناسانه با توجه به شرائط اجتماعي امت‏هاي گذشته و عصر نزول، به آسيب شناسي اقوام پيشين مي‏پردازد.
در منظر اول، قرآن كريم با معياري واحد و واقع گرا همه انسان‏ها را مخاطب قرار داده و بر مبناي ايمان به خدا و عمل صالح، انحرافات و آسيب‏هاي اجتماعي را بيان مي‏نمايد:
«ان الانسان لفي خسر الا الذين امنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر»، همانا انسان در زيان است مگر كساني كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و يكديگر را به حق و صبر سفارش نمودند. در اين ديدگاه نوع خاصي از فلسفه اخلاق مطرح شده است كه در آن معيار افراد بهنجار و جامعه سالم، ايمان به خدا و در راستاي آن، عمل صالح مي‏باشد.
اگر جامعه اسلامي و انديشمندان مسلمان توجه لازم را به مباني قرآني انحرافات اجتماعي معطوف نكنند، ناخودآگاه در شناخت كجروي و شيوه‏هاي كنترل و پيشگيري آنها به بيراهه خواهند رفت، بنابراين يكي از مباني مهم قرآني در آسيب شناسي اجتماعي ـ كه تأثير عميقي در كنترل و نظارت اجتماعي خواهد داشت ـ مبتني بودن هنجارهاي اجتماعي بر ارزش‏هاي توحيدي، اخلاقي و جهت‏دار بودن آنها بسوي توحيد است. هدف اصلي اسلام، صرفاً مراعات صورت ظاهري رفتار نيست، بلكه پيش از آن به روح و جوهر اخلاق يعني توحيد اهتمام دارد. كنش بهنجار انسان در اين پارادايم با اهداف اخلاقي و معنوي گره مي‏خورد و هر چه موجب آسيب به اين اهداف در جامعه گردد، به عنوان ناهنجاري تلقي خواهد شد.

عدم نسبيت ارزش‏ها

يكي از مباني آسيب شناسي اجتماعي نسبيت فرهنگي است. جامعه شناسان اظهار مي‏دارند كه جوامع مختلف به تناسب فرهنگ خود داراي عقائد، ارزش‏ها و هنجارهاي متفاوتي هستند، در نتيجه با معيار واحدي نمي‏توان كجروي‏ها را شناسايي نمود بلكه انحرافات در هر جامعه اي معنا و مصداق خاصي دارند.
مسأله نسبيت در حوزه‏هاي مختلفي از قبيل دين، فلسفه اخلاق، جامعه شناسي و غيره قابل طرح مي‏باشد، لذا طبيعي است، زاويه نگاه در ارزيابي آن مؤثر باشد و عدم توجه به اين نكته تعميم‏هاي بي موردي را به دنبال آورد. مثلاً اگر از يك فيلسوف اخلاقي يا عالم ديني سؤال شود كه آيا براي بشر آرمان و ايده واحد و بايد و نبايد مشتركي وجود دارد، وي بر اساس مباني خاص خود در انسان شناسي و هستي شناسي، قائل به عدم نسبيت شده و بشريت را مشمول آرمان و ايده واحدي مي‏داند، حتي فيلسوف ديگري كه قائل به نسبيت فرهنگي و ارزشي مي‏باشد، در پاسخ به اين سؤال، باز به اعتبار تأملات نظري و فلسفي، نظر خود را ارائه مي‏دهد، نه به استناد وجود تنوع و تكثر ارزشي در جوامع موجود انساني؛ بخلاف يك جامعه شناس كه زاويه نگرش او به قلمرو موجود حيات انساني است.
اساساً كار يك جامعه شناس در قلمرو توصيف پديده‏هاي اجتماعي و تبيين آنها است، يعني «هست‏هاي اجتماعي» را مي‏بيند و نقل مي‏كند، لذا با نگاه به تنوع فرهنگي و تكثر ارزشي در جوامع مختلف، قائل به نسبيت اخلاق و ارزش‏ها در جوامع بشري مي‏شود و توصيه مي‏نمايد كه جهت فهم فرهنگ‏ها بايد نگاهي از درون، نه از بيرون به آنها داشت. صداقت مدعاي يك فيلسوف اخلاقي و ديني و يا درستي ادعاي يك جامعه شناس با ملاك خاص هر كدام از آنها قابل ارزيابي است و نبايد اين ملاك‏ها با هم خلط شوند، زيرا درستي مدعاي نخست منوط به صحت مباني نظري وي در باره هستي ، انسان، مبدا و معاد است، در حاليكه صحت مدعاي دومي‏مشروط به حكايت درست و بي طرفانه يك جامعه شناس از فرهنگ و هويت جامعه بشري است، لذا هيچيك از دو مشرب فوق نمي‏توانند ديگري را نفي كنند، هر چند يكي قائل به نسبيت و ديگري قائل به عدم نسبيت ارزش‏ها و ناهنجاري‏ها گردد، زيرا هر يك ملاك خاص خود را دارند.
مخفي ماندن نكته فوق باعث شده است تا برخي از جامعه شناسان پا از قلمرو جامعه شناسي خارج نموده و با نگاه به ذات رفتار، آن را فاقد هر نوع ارزش و ضد ارزشي تلقي نمايند، در حاليكه چنين نظري يك استنباط فلسفي است و بنا نيست جامعه شناس نظري فلسفي را به نام جامعه شناختي ارائه دهد. چنين مغالطاتي در سخنان جامعه شناسان كلاسيك نظير «دوركيم» پيدا مي‏شود. او جامعه شناس نسبي گرا است، وي ضمن بيان اين مطلب كه آنچه براي سلامت جسم يك نوع از موجودات زيستي بهنجار است، نمي‏توان گفت كه براي نوع ديگري از موجودات هم بهنجار باشد، در حوزه رفتار انساني هم چنين انديشه‏اي را برگزيده و اظهار مي‏دارد: «بايد از اين عادت كه هنوز هم بسيار شايع است دست برداشت كه درباره فلان نهاد يا عمل يا دستور اخلاقي طوري حكم شود كه گويي همه اينها در خود (بالذات) و به سبب خود و در تمام نوع اجتماع، بدون هيچ گونه تفاوتي، خوب يا بد هستند».
همانطوري كه ملاحظه مي‏شود، دوركيم در اين نگاه، از منظر يك جامعه شناس فراتر رفته است، زيرا شأن يك جامعه شناس اين است كه نسبيت فرهنگي موجود در جوامع مختلف را حكايت كند، اما دوركيم نمي‏خواهد صرفاً از نسبيت فرهنگي خبر دهد، بلكه مثل يك فيلسوف اخلاقي و ديني مي‏گويد: «هيچ دستور اخلاقي في نفسه نمي‏تواند براي همه جوامع خوب يا بد باشد». بديهي است كه اثبات يا ابطال چنين ادعايي به روش فلسفي نه جامعه شناختي نيازمند است. از اين گونه مغالطات فراوان به چشم مي‏خورد. مثلاً برخي با نسبي دانستن انحراف، صريحاً اعلام مي‏كنند كه هيچ عملي ذاتاً انحرافي نيست و فقط زماني انحراف اطلاق مي‏شود كه از نظر اجتماعي چنين تعريف شده باشد و تعاريف نيز از زماني به زمان ديگر، از مكاني به مكان ديگر و از گروهي به گروه ديگر فرق مي‏كند. در اينگونه نظريه‏ها خلط دو نگرش جامعه شناختي و فلسفي در ارائه مفهومي ‏از انحراف به وضوح ديده مي‏شود، زيرا اين سخن كه هيچ عملي ذاتاً انحرافي نيست و فقط زماني انحراف مي‏شود كه از نظر اجتماعي چنين تعريف شده باشـد، كامـلاً از سنـخ فلسفي است، اما مسأله تغيير انحراف در زمان و مكان‏هاي مختلف، از سنخ جامعه شناختي است و اين دو نبايد به هم خلط شود.
اين تفكيك از آن جهت مهم شمرده مي‏شود كه هر مقوله ارزشي و رفتاري از دو جهت قابل بررسي است:
1- بررسي مقوله ارزشي به عنوان يك پديده اي كه در زندگي اجتماعي افراد وجود دارد و آنها تلقي خاصي از آن دارند؛ نگرشي جامعه شناختي است كه امري مفيد و لازم است.
2- بررسي مقوله ارزشي با توجه به رابطه اي كه مي‏تواند با سعادت و شقاوت انسان داشته باشد، بدون آنكه به نحوه نگرش افراد و گروه‏هاي اجتماعي توجهي شود. بديهي است كه چنين واقعيتي را به بهانه جامعه شناختي نبودن نمي‏توان انكار نمود، بلكه اساساً جامعه شناختي انحرافات، خود مبتني بر اين قبيل از اصول بنيادين است. مثلاً وقتي جامعه شناسان مي‏گويند:«انحراف امري نسبي است و هيچ عملي ذاتاً انحرافي نيست»، اين مدعا مبتني بر اين پيش فرض است كه براي بشريت آرمان و ايده آل ثابت و مطلقي وجود ندارد و تنها اموري مطلوب و با ارزش هستند كه جامعه و گروه‏هاي اجتماعي آن را با ارزش بدانند. اثبات صحت و سقم اين مدعاي بنيادين در توان جامعه شناسي نيست، زيرا روش‏ها و اهداف اين علم محدودتر از وصول به اين هدف است.
بنابراين هر دو طرف نفي يا اثبات مسأله، خارج از قلمرو جامعه شناسي بوده و از آنجا كه يك جامعه شناس چاره اي جز اتخاذ يكي از طرفين ندارد، زيرا نفي يا اثبات از مبادي اين علم محسوب مي‏شود، پس اثبات يا نفي آن بايد به وسيله علوم ديگري مثل فلسفه، اخلاق و … صورت ‏گيرد؛ اين يكي از حلقه‏هايي است كه باعث پيوند جامعه شناسي با فلسفه و دين مي‏شود. اگر اين پيوند و بهنجاري فقط با ملاك «رعايت قواعد اجتماعي» و ناهنجاري صرفاً با معيار «سلوك بر ضد قواعد اجتماعي عمل» به رسميت شناخته شود، مشكلاتي رخ خواهد داد كه حداقل به دو مورد آن اشاره مي‏شود:
1- «بايد حد اعلايي از نسبيت فرهنگي را در مفهوم بهنجاري و نابهنجاري وارد نموده و براي هر فرهنگي معيار خاصي بنا كنيم» و در اين صورت نمي‏توان از وحدتي به نام حقوق بشر صحبت نمود.
2- «مسأله جوامع ناسازگار لاينحل باقي مي‏ماند. مثلاً فرهنگ‏هايي هستند كه به خرافات دامن مي‏زنند و نيز فرهنگ‏هايي كه با بيدار كردن احساسات شديد درون گروهي و روح پرخاشگري نسبت به گروه‏هاي بيروني، فرايندهاي خود تخريبي را در بين افراد جامعه ترغيب مي‏كنند. اين نكته مبين نياز به تدوين معيارهايي است كه به اعتبار آنها معلوم شود كه هر فرهنگ يا جامعه چه وقت بهنجار و چه زماني نابهنجار است.»
اگر نسبيت جامعه شناختي بدون اتصال با حلقه‏هاي بنيادين هستي شناختي و انسان شناختي به رسميت شناخته شود و آن تنها معيار برنامه ريزي‏هاي اجتماعي قرار گيرد، در اين صورت يكي از لوازم آن همان چيزي است كه «گيدنز» توصيه مي‏كند:«جامعه اي كه بر اين واقعيت واقف است كه انسان‏ها ارزش‏ها و علايق گوناگوني دارند، بايد جايي براي افراد يا گروه‏هايي در نظر بگيرد كه فعاليت‏هايشان با هنجارهايي كه اكثريت از آنها پيروي مي‏كنند، همنوايي ندارد.»
يكي از لوازم توصيه فوق اين است كه جامعه براي خرده فرهنگ‏هايي هر چند بزهكار از قبيل منحرفين جنسي، الكلي‏ها و يا گروه‏هايي با ايدئولوژي و اخلاقي خود، حق هر نوع فعاليت انحرافي را در بخشي از جامعه دارا باشند كه چنين توصيه اي پذيرفتني نيست.
به نظر مي‏رسد در عين اينكه مطالعات جامعه شناختي كجروي لازم و ضروري است، ولي اين تنها بدايت راه است، اين كاوش و تلاش وقتي به نهايت خود مي‏رسد و مي‏تواند منشأ ثمرات مفيد واقع شود كه با انديشه‏هاي بنيادين در هستي شناسي و انسان شناسي كه يگانه دين الهي نسخه آن را ارائه مي‏دهد، پيوند بخورد.
فيلسوفان الهي با اعتراف به وجود ارزش‏هاي نسبي در جامعه بشري، آن را منحصر در ارزش‏هاي قراردادي و اعتباري دانسته و دست نسبيت را از وصول به ارزش‏هاي واقعي و حقيقي كوتاه مي‏دانند.
مرحوم «علامه جعفري» با تقسيم ارزش‏ها به دو دسته «قراردادي» و «ارزش‏هاي مستند به واقعيات» مي‏نويسد: ارزش‏هاي مستند به واقعيات به اعتبار ارتباطي كه با ذات و روح انسان‏ها دارند از مطلوبيت برخوردارند، مثل اين قضيه كه «نبايد مزاحم زندگي انسان‏ها بود»، اين قبيل از «بايدها» با «هست‏ها» ارتباط دارد. اين ارزش‏هاي واقعي در حوزه تاملات فلسفي قرار دارند و هيچ ملت و نحله‏اي نسبت به آن بيگانه نيست، هر چند توجهي به آنها نداشته باشند و يا حتي مورد انكار قرار دهند، زيرا در هر صورت رابطه تكويني موجود بين كنش‏هاي انساني و نتايج آنها تعيين كننده سعادت يا هلاكت انسان است و اين به اعتبار افراد يا جوامع بستگي ندارد. بنابراين منشأ اطلاق و عدم نسبيت اين دسته از ارزش‏ها مستند بودن آنها به واقعيت‏هاي ثابت است.
بدين جهت علامه جعفري در ادامه مطالب فوق مي‏فرمايد: «همانگونه كه آيات، بودن واقعيات عالم هستي، مكلف بودن انسان را در اين زندگاني در برابر خوبي‏ها و بدي‏ها اثبات مي‏كند، به همين گونه آيات بودن وجود انساني نيز، مكلف بودن او را در اين زندگي، به تحصيل حيات معقول به خوبي ثابت مي‏كند.» چنين بينش فلسفي در موارد زيادي از قرآن كريم مورد تأييد قرار گرفته است:
«يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذي خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون الذي جعل لكم الأرض فراشاً و السماء بناء و انزل من السماء ماءً فأخرج به من الثمرات رزقاً لكم فلا تجعلوا لله انداداً و انتم تعلمون»، هان اي مردم، پروردگارتان را عبادت كنيد كه شما و گذشتگان شما را آفريد، شايد پرهيزگار شويد. خدايي كه زمين را فرش و آسمان را سقف شما قرار داد و از آسمان باران فرستاد و سپس بوسيله آن از ميوه‏ها، روزي تان را خارج كرد، پس براي خدا شريكي قرار ندهيد در حاليكه خود مي‏دانيد. در اين آيه خداوند متعال مردم را به عبادت، تقوي و پرهيز از شرك فرا مي‏خواند و براي لزوم عمل به آن، آنان را به آيات جاري در عرصه هستي ارجاع مي‏دهد.
به عبارت ديگر با تأمل در جهان هستي و آيات الهي در درون و بيرون نفس انساني، هدفمندي و معناداري انسان و جهان مشخص مي‏شود. با مشخص شدن چنين هدفي كه همان رسيدن به حيات عاليه انساني و مقام قرب الهي است، ارزش رفتار آدمي معلوم خواهد شد و چون تأثير رفتار در تأمين آن اهداف، اعتباري و قراردادي نيست بلكه به متن واقعيت و تكوين مربوط مي‏شود، لذا نسبيت ارزش‏ها و ضد ارزش‏ها جايگاهي نخواهد داشت.
در برخي از حوزه‏هاي زندگي انساني از قبيل زبان، ادبيات، مسكن، معيشت و ساير بخش‏هاي قراردادي زندگي اجتماعي، نسبيت وجود دارد، نسبيتي كه باعث تمايز ملت‏ها و قوميت‏ها است. شايد آيه ذيل به چنين نسبيتي اشاره داشته باشد:
«يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقيكم ان الله عليم خبير». اي مردم، ما شما را از مرد و زني آفريديم و در گروه‏ها و تيره‏هاي بزرگ و كوچك جاي داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ همانا گرامي ترين شما نزد خدا، با تقوي ترين شما است، قطعاً خداوند عالم و آگاه است.
تعدد و تكثر جغرافيايي، زيستي و تا حدودي فرهنگي و اجتماعي كه موجب تمايز قوميت‏ها است، موضوعي طبيعي است، اما مسأله به اين نسبيت ختم نمي‏شود، زيرا در همين آيه شريف قرآن كريم ملاكي را براي برتري برخي عناصر فرهنگي بر همه فرهنگ‏ها مطرح مي‏كند كه همان تقواي الهي است. هر ايده، ارزش، احساس و رفتاري كه در راستاي تقواي الهي باشد، امري با ارزش و ملاكي براي قرب و كمال انساني است و هر چه كه بر خلاف تقوي باشد به عنوان انحراف تلقي مي‏شود.
اين ملاك براي همه جوامع و در همه زمان‏ها صادق است و هيچگاه نسبيت بر نمي‏دارد، لذا نمي‏توان مصاديق فراوان تقوي و بي تقوايي را كه دين بيان مي‏كند، ناديده گرفت و صرفاً بر اساس بخشي از نسبيت در جوامع انساني، قائل به نسبيت مطلق شد.
پس از تعريف انحراف اجتماعي و مباني نظري آن از منظر قرآن كريم نوبت به طرح انواع انحرافات اجتماعي از ديدگاه قرآن كريم مي‏رسد. انجام اين مهم نيازمند نوعي طبقه بندي و ترتيب است، ترتيبي كه از يك سو رابطه طولي يا شدت و ضعف قبح آنها را نشان دهد و از سوي ديگر مبتني بر معياري جهت تنظيم آنها در اقسام مختلف باشد كه در اين قسمت بيان خواهد شد.

منطق قرآني در رتبه بندي انحرافات

همه انحرافات اجتماعي در قرآن كريم از يك پايه برخوردار نيستند، بلكه برخي از ارزش منفي بيشتري برخوردار بوده و بيشتر مورد نكوهش قرار گرفته است كه از آنها به «كبائر» تعبير شده است:
«ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم…» اگر از گناهان بزرگي كه از آن نهي شده ايد، دوري كنيد، از گناهان شما مي‏گذريم.
بزرگي چيزي، مفهومي قياسي است كه از مقايسه آن با چيز كوچكتر بدست مي‏آيد، لذا تعبير «كبائر» نشان ميدهد كه برخي از گناهان مورد نهي خدا، «صغيره» و كوچك هستند.
مرحوم علامه طباطبايي دربارة تحليل منطق قرآني نسبت به ترتيب انحرافات چنين مي‏نويسد:
«بزرگترين امر ديني، دستور به اخلاص است. پس در رأس هنجارهاي ديني، اخلاص در عبادت وجود دارد، يعني رفتار انساني جملگي رنگ خدايي داشته باشد. در مقابل اخلاص، بزرگترين ناهنجاري ديني «شرك» است. در واقع، بر حسب اين تحليل همه معاصي و ناهنجاري‏ها به شرك بر مي‏گردد، زيرا مادامي كه تبعيت از غير خدا در كار نباشد، انسان هرگز با امر و نهي خدا مخالفت نمي‏كند. بعد از توحيد و اخلاص، مهمترين واجب ديني، احسان در حق والدين است، لذا نافرماني از والدين يا فراهم نمودن موجبات نارضايتي آن(عاق والدين)، بعد از شرك، بزرگترين گناه كبيره است و در موارد متعددي از آيات قرآن كريم، بعد از امر به توحيد و نهي از شرك، امر به احسان به والدين شده است.»
«و قضي ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احساناً»، و پروردگار تو حكم كرده است، جز او احدي را نپرستيد و به پدر و مادر نيكي كنيد.
از تحليل مذكور مي‏توان چنين نتيجه گيري نمود:
در ميان هنجارهاي ديني، آنچه مستقيماً مربوط به رابطه انسان با خداست و بيانگر حق الله است، توحيد مي‏باشد، لذا مهمترين ناهنجاري، شرك است زيرا بيشترين آسيب را به مهمترين هنجار ديني كه همان توحيد و اخلاص است، وارد مي‏كند و در ميان آن دسته از هنجارهاي ديني كه بيشتر به روابط افراد با يكديگر مربوط است، احسان به پدر و مادر مي‏باشد، لذا عاق والدين مهمترين ناهنجاري است، زيرا بيشترين آسيب را به منسجم ترين و عاطفي ترين رابطه اجتماعي (خانواده) وارد مي‏سازد.
بنابراين تا اينجا به دو ملاك اشاره شد كه هر چند مي‏توانند در راستاي هم باشند اما به اعتباري ديگر قابل تمايز هستند: يكي ملاك توحيد و اخلاص كه در مقابلش انواعي از انحرافات قابل طبقه بندي است كه در رأس آنها شرك است. ديگري ملاك انسجام و عاطفه است كه در مقابلش انواعي از انحرافات وجود دارد كه در رأس آنها عاق والدين جاي دارد.
غير از دو معيار فوق، ملاك‏هاي متعدد ديگري هم ممكن است وجود داشته باشد كه اجتهاد و تفحص بيشتري را مي‏طلبد.
در قرآن كريم از انحرافات اجتماعي مختلفي سخن به ميان آمده است كه در بخش بعدي اين تحقيق به دسته بندي انحرافات اجتماعي، تبيين وقوع، راه‏هاي پيشگيري و كنترل آنها از منظر قرآن كريم اختصاص خواهد داشت.

مقالات مشابه

واكاوى مفهوم بحران در گفتمان قرآنى

نام نشریهمعرفت

نام نویسندهحسین محمدی سیرت, محسن قاسم‌پور

سالم سازي جامعه از انحرافات اخلاقي در قصص قرآن

نام نشریهمشکوة

نام نویسندهمحمد حسین مردانی نوکنده

شگردهاي فتنه گران از منظر قرآن و روايات

نام نشریهحسنا

نام نویسندهمحمدجواد سلمان‌پور, عماد صادقی, جاسم دریس

طغیان در قرآن و حدیث

نام نشریهکتاب و سنت

نام نویسندهمحمد علی آبادی, علیرضا حسنی