اين سخنراني در تاريخ 21 مهر ماه 83 در همايش همايش دو روزه عرفان، تجربه ديني و گفتوگوي اديان در دانشگاه تربيت مدرس تهران برگزار گرديده است.
غالباً ما و همه بشر گرفتار الفاظ هستيم. به نظر ميآيد قبل از هر چيزي بايد الفاظ را اصلاح كنيم. الفاظ بايد پيراسته شود و مفاهيم روشن شود؛ زيرا بسياري از گرفتاريهاي ما از اين است كه الفاظ و مفاهيم روشن نيستند. وقتي به من ميگويند درباره عقل و دين صحبت كن، يك پيشفرض داريم و آن اينكه، دين و عرفان دو چيز هستند و من بايد در مورد دو امر متقابل صحبت كنم كه اين دو چه نسبتي با هم دارند.
براي اينكه معلوم شود دين و عرفان دو چيز هستند يا يك چيز و ما بايد نسبتشان را روشن كنيم، بايد در مورد هر دو مفهوم تأمل كنيم. دين يعني چه؟ عرفان يعني چه؟ اين مسأله خيلي راحتي نيست كه بخواهيم اين دو را تعريف كنيم؛ به خصوص اينكه بخواهيم با آنها را مصدايقشان تعريف كنيم. غالباً تعريفهاي ما بيشتر به مصاديق ميشود كه اين مشكلات فراواني ايجاد ميكند. دين مصاديق عجيب و غريبي دارد و در مفهوم آن نيز خيلي اختلاف است. آيا دين مجموعه اعمال، رفتار، كردار و تشريفاتي است كه از طرف فقها و در شريعت تعيين شده؟ يا مجموعهي رسوم، آداب، عادتها، و عبادتها؟ بعضي از متكلمين اصول عقايد را هم ذكر ميكنند؛ بعضيها ميگويند اجتهادي است و بعضيها هم ميگويند عقل و اجتهاد هم لازم است.
حالا عرفان چيست؟ به عقيده من عرفان و دين يكي است؛ زيرا دين منهاي عرفان دين نيست. يعني دين منهاي عرفان مساوي است با يك سري مقرراتي كه عقلا و سران يك كشور براي اداره امور كشورشان و اقسام انسانها وضع ميكنند؛ دين منهاي عرفان، چيزي بيشتر از اين در نميآيد. اساساً دين فقط تعليم امور عملي است يا تعليم علم هم هست؟ فقط دستور ميدهد و مردم را به عمل تعليم ميدهد يا تعليم علمي هم ميدهد؟ اگر تعليم ميدهد، آن علم چه علمي است؟
اين دستورات اشكالي بيمحتوا است يا محتوا دارد؟
اجازه دهيد روي دو اصطلاح تكيه كنم كه دو اصطلاح ديني و قرآني است يكي كلمه وحي كه تنزيل است و ديگر تعالي يا تقرب است.
تنزيل، يعني از بالا به پايين فرود آمدن و قرب عكس اين است؛ قرب به حق است و قصد قربت سرآمد عبادات است پس اگر قرآن تنزيل است قصد قربت تعالي است. اگر اين دو كلمه را تركيب كنيم، خواهيم ديد كه عين عرفان است. بايد فهميد اين آمدن يعني چه؟ ما در شب قدر خيلي عبادت ميكنيم، شبزندهداري ميكنيم و ليله القدر ميگيريم، ولي بايد فهميد ليله القدر يعني چه؟ چرا ليل است و چرا قدر و نزول يعني چه؟ اين نزول كه از غيب است، يعني چه؟
تنزيل آمدن است و نبوت با تنزيل شكل ميگيرد. وقتي اين تنزيل از غيب آمد، بايد توضيح داد كه چطور ميآيد. فيزيكي نيست، بعد مكاني هم ندارد. وحي از عوالم عبور ميكند. هر آدمي يك خواصي دارد، همه اينها در باطن آدم است. عجيب اين است كه تمام طول مسير ممكن غيب تا اينجا، درون باطن اوست. يعني وحي از درون حضرت ختمي مرتبت آمده نه از بيرونش. وحي يعني حضرت ختمي مرتبت با ممكن غيب هم اتصال دارد و اگر اتصال نبود، نزول معني نداشت. ايشان با چشم و گوش حسي، آنچه از ممكن غيب را كه در درونش آمده بود، ديد و شنيد. از بيرون چيزي نبود، بيرونش هم درونش بود و بيرون هم در انعكاس درون بود؛ اين وحي است. اين نوع آدم حركت صعودي دارد. عرفا براي اين حركت، دو قوس ترسيم كردهاند؛ زيرا اين حركت نزولي، سرانجام بايد بازگردد. از همان جا كه آمده به همان جا بازگردد. رجعت به آنجا در دو نيم دايره شكل ميگيرد كه يك دايره هستي اينجا تشكيل ميشود. آن نزول، به نبوت ختم ميشود و آن صعود، ادوار ولايت است كه آن هم عرفان است. پس بدون نزول، صعود نيست و صعود هم مترتب بر نزول است. آن نزول وقتي به گوش و چشم حضرت ختمي مرتبت آمد، چه چيزي را بيان كرد؟ و اين احكام شريعت است. محتواي اين احكام شريعت لايه لايه است. ظاهر امر اين است كه مثلاً صبح بلند شوي و نماز بخواني يا ماه رمضان روزه بگيري، حكم اين است؛ ولي اين امر باطني هم دارد. عارف به دنبال مراحل و مراتب ميگردد و ميخواهد اين مراحل آمدن را دوباره طي كند. همهي عالم پر از وحي است، از آنجايي كه آمده تا آخرين مرحلهي آن، كه به گوش پيامبر ميرسد. يعني همه هستي قرآن مجيد است. هيچ جا خالي از قرآن نيست. كساني هستند كه از دين بدون قرآن صحبت ميكنند، يعني شكل را گرفتهاند و محتوا را از دست دادهاند و اين نزاع شكل و محتوا چه نزاع خطرناكي در طول تاريخ است. در همه جا نزاع بين شكل و محتوا وجود دارد، ولي در دين شكل ديگري دارد. پس تقابلي بين دين و عرفان به اين معني كه صحبت ميكنم نيست.
عارف ميخواهد بداند اين نمازي كه ميخواهد، معنياش چيست؟ او قصد قربت را به جد ميگيرد. قصد قربت يعني قرب به حق. قرب يعني چه و چگونه قرب به حق صورت ميگيرد؟ آيا قرب مكاني است يا زماني؟ و حتي قرب عقلي چه نوع قربي است؟ اين قرب واقعاً قرب است يا چيز ديگري است؟ قرب معني بسيار مهمي دارد. قرب طي اين مراحل آماده شده است. بنابراين اگر دو خطي را كه در دو قوس صعود ترسيم كردم (نزول و قرب) را بفهميم، با عرفان مشكلي نداريم. عرفان با دين يك چيز است؛ دين همان عرفان است و دين بدون عرفان بيمحتواست. البته عرفان هم نميتواند شريعت را كنار بگذارد و عرفاني هم كه شريعت را كنار بگذارد، درست مثل مغز بادامي است كه پوستش را از آن بگيرند. مغز بيپوست كامل نميشود و پوست بيمغز هم مفيد نيست. اين شريعت واقعي است. انسان مؤمن بايد متوجه باشد كه از قشر به لب برسد؛ لب، الوالباب است. لب يعني عقل هم هست. وقتي از عقل صحبت ميشود، عرفا مخالفت ميكنند كه عقل چيست. ما چقدر بدآموزي داريم، اما فيلسوفان غربي ميگويند عقل دكارتي روشن و مشخص است. تعريف شما از عقل چيست؟ وضوح و تمايز عقل تجربي شما، از عقل چه ميگويد، فقط رجز ميخواند؛ نميپرسند چه كسي به عقل متمايز دكارتي تمايز ميدهد. فقط ميپرسند عقل را تعريف كن. سؤال درست و معقولي است؛ ولي نميگويند حالا كه ميخواهم عقل را تعريف كنم، با چه چيزي بايد تعريف كنم. اين مني كه ميخواهم عقل را تعريف كنم، به عنوان يك انسان عاقل بايد تعريف كنم يا به عنوان يك انسان متخيل يا متوهم؟ پس من اگر با عقل خودم ميخواهم عقل را تعريف كنم، در نتيجه عقل، عقل را تعريف ميكند. حالا عقل تعريف شونده و عقل تعريفكننده، يا دو تا هستند يا يكي. حيثيت معرف بودن غير از حيثيت معَرف بودن است.
كار عقل تعالي است؛ عقل دكارتي و كانتي را تعريف ميكند، اما به محض اينكه تعريف كرد، روي تعريف خود سوار ميشود كه آن هم عقل است؛ دوباره تعريفي براي اين عقل ميآورد. مرتب روي خودش سوار ميشود. اين عقل كه همه جا همه چيز را تعريف ميكند، كجا ميتوان به آن گفت اينجا بمان؛ ديگر كاري با تو نداريم؛ حتي عشق هم نميتواند اين را بگويد. هر زباني، زبان عقل است، حتي زبان عشق. ما در عالم، زباني غير از زبان عقل نداريم. اگر عقل، حرف عشق را بفهمد، يعني مفهوم است و معقول حرف ميزند. پس كجاست كه عقل نباشد؟ فقط يك جا ميتوان يافت كه آنجا هم خداست و ديگر معبود نيست. ولي آنجا كه ميتوان حرف زد، عقل هم هست. عرفان هيچ منافاتي با عقل ندارد. عرفاي امروز ما خيلي ضدعقل هستند. عرفاي سابق هم چيزهايي گفتهاند، ولي در پرده گفتهاند. خود عطار كه كفر را بهتر از فلسفه ميداند. عقل همواره تعالي دارد و ما جايي كه خالي از عقل باشد در عالم هستي نداريم. مقام ديگر ذات، سكوت است. در روايات آمده وقتي صحبت از خداوند است، سكوت است. همه اين روايات را معني كردهاند، من هم ميخواهم يك معني كنم: حضرت دستور سكوت نميدهد و نميخواهد بگويد فكر نكن، بلكه ميخواهد بگويد فكر هم كه ميكنيد، به ياد من باشيد. به اصطلاح فقها دستور، دستور ارشادي است.
مثل اطيعوا الله و اطيعوا الرسول كه همه ميگويند ارشادي است؛ حتي اگر خدا نميگفت كه واجب است، عقل ميگفت كه اطاعت از خدا واجب است؛ وقتي ميگويد فكر نكن، يعني اگر هم فكر كني، فايدهاي ندارد؛ فكر كردن يا فكر نكردن يكسان است. عرفاي بودايي ميگويند فكر نكن و تفاوت عرفان اسلامي با ساير عرفانها در همين جاست. عرفانهاي ديگر تمرين بيفكري به ما ميدهند. با همه عمقي كه عرفان هندي دارد، در اينجا با عرفان اسلامي متفاوت است. مولوي چندين قرن پيش به اين مسأله توجه داشت كه فكر نكن، بيهوده است. حال كاري را كه ميدانم بيهوده است بايد انجام بدهم يا نه؟ عرفان هندي ميگويد، فقط آرامش و سكوت. وقتي فايدهاي ندارد، فكر نكن و خود را از افكار بيهوده خالي كن؛ اما مولوي ميگويد بايد فكر كني.
لنگ و لونگ و خفته شكل بيادب ***سوي او مي قيژ و او را مي طلب
دوست دارد دوست اين آشفتگي***كوشش بيهوده به از خفتگي
عرفان اسلامي اين است. اگر فكر كردن بيهوده است، تو تلاش خودت را بكن. تنبلانه ننشين، بلكه كوشش كن.
● منبع: سایت - باشگاه اندیشه
1303 بازدید
دين و عرفان
غلامحسين - ابراهيمي ديناني