مبالغه آن است که در توصیف و ستایش یا نکوهش شخص یا چیزى تأکید و افراط شود؛ چندان که از حدّ معمول گذر کرده، محال یا دور از ذهن و شگفتانگیز بنماید.
شود کوه آهن چو دریاى آب *** اگر بشنود نام افراسیاب
هر شبنمى در این ره، صد بحر آتشین است *** دردا که این معمّا شرح و بیان ندارد
آب شدن کوه آهن از شنیدن نام شخصى در بیت فردوسى یا برابرى قطره شبنم با صد دریاى آتشین در شعر حافظ، امورى باور نکردنى است، اما قالب شعر و هنر شاعر، آن را پذیرفتنى مىسازد.
لسان الفتى نصف و نصف فؤاده *** فلمیبق إلاّ صورة اللّحم و الدم
زهیر در این گفته خویش مبالغه کرده است؛ به گونهاى که حقیقت انسان را به زبان و قلبش دانسته است که با آن دو از دیگر حیوانات متمایز مىشود و اگر این مطلب را در قالبى ساده و دور از مبالغه بیان مىکرد، بلاغت را از کلام خویش دور ساخته بود.
در آغاز سوره حج، خداوند سبحان پس از امر به تقوا، به گونهاى رسا و دهشتزا هنگامه رستاخیز یا پایان جهان را توصیف مىکند: «یا أیُّها النّاسُ اتّقُوا ربَّکم إنّ زَلزلةَ السّاعَةِ شىءٌ عظیمٌ، یومَ تَروْنَها تَذْهَلُ کلُّ مُرضعةٍ عمّا أرضعتْ و تضعُ کلُّ ذاتِ حملٍ حملَها وَ ترى النّاسَ سُکارى و لکنّ عذابَ اللّه شدیدٌ...»(1)
این گونه توصیفهاى قرآن کریم در عین آن که همساز با واقعیت است، ظاهرى مبالغهنما دارد که بلاغت و زیبایى مبالغه را به همراه دارد.
مبالغه بر این اساس که آیا آنچه ادعا مىشود، به خودى خود امرى ممکن است یا خیر و در صورت امکان آیا در خارج ایجاد مىشود یا نه، سه قسم دارد:
افراط در توصیف بهطورى که در نزد عقل و عرف پذیرفتنى باشد؛ یعنى عقل آن را ممکن دانسته و در خارج نیز مانندش وجود پیدا کند؛ مانند این گفتار خداوند متعال:
وَ الّذین کفروا أعمالهم کَسَرابٍ بِقیعةٍ یَحسَبه الظّمآنُ ماءً حتّى إذا جاءَه لم یَجِدهُ شیئا و وجد اللّه عنده فوفّه حسابَه و اللّه سریع الحساب، أو کظلماتٍ فى بحرٍ لُجّى یغشه موجٌ من فوقِه موجٌ من فوقِه سَحابٌ ظُلُماتٌ بعضُها فوقَ بعضٍ إذا أخرج یَده لم یکد یراها و مَن لمیجعل اللّهُ له نورا فما له من نور.(1)
اعمال کافران به سرابى که تشنه آن را آب پندارد و به تاریکیهاى مطلق اعماق دریا که بر فراز آن امواج در زیر و روى آب در حرکت باشد و بر فراز آنان نیزارهاى گسترده شده باشد، تشبیه شده است و این دو، رویدادهایى است که گاه در طبیعت رخ مىدهد.
زیاده روى در توصیف به درجهاى که عقل آن را ناممکن نداند، اما بر طبق عادت باور کردنى نباشد.
شارح نهجالبلاغه(2) براى این مورد به این کلام حضرت امیر علیهالسلام مثال مىزند که فرمود: «یغدر عنّى السّیل و لایرقى الىّ الطّیر...» آن حضرت خویش را به کوهى بلند مانند مىکند و مىفرمایند: «سیل از من فرو مىریزد و پرنده به بلنداى من نمىرسد.» و این در حالى است که بهطور معمول، کوهى نیست که پرنده نتواند بر قله آن پرواز کند.
وصف ادعا شده به گونهاى باشد که در نظر عقل ناممکن باشد و در خارج نیز واقع نگردد. بهتر است که این قسم و همین طور اغراق، همراه با اداتى مانند: کاد، لولا، لو، حروف تشبیه و مانند آن بیان شود تا آنها را به امکان نزدیک سازد؛ همچنان که در گفتار خداوند بحان آمده است: «یَکادُ زیتها یُضىءُ و لو لم تَمسَسْهُ نارٌ»(1) که در اینجا فروزان شدن روغن زیتون بى آن که به آن، آتش و حرارتى برسد، عقلاً و عادتا امر مستحیلى است و با داخل شدن «یکاد» از ممتنع بودن خارج شده است و نیز در این آیه: «یکاد سَنابرقِه یذهبُ بالأبصار»(2)؛ همراه شدن با «یکاد» کلام را به حقیقت تبدیل کرده است.
عنصر مبالغه در مکالمات روزمره کاربرد فراوان دارد و یکى از شیوههاى بیان مقصود است. کسى که تشنه بوده و آب زیادى نوشیده است، مىگوید: یک بشکه آب نوشیدم. اگر مدتى منتظر شویم، مىگوییم: یک ساعت است که منتظرم. به امرى که دشوار باشد، گفته مىشود که از کندن کوه سختتر است. اگر مطلبى را مکررا گفته باشیم، مىگوییم: هزار بار گفتم. به آن حشره معروفى که پاهاى زیادى دارد، هزارپا مىگویند و مانند آن.
آنچه باعث مىشود مردم در گفتارشان مبالغه کنند، مهم جلوه دادن مطلب، جلب نظر مخاطب و گاه غلبه احساسات است. اگر مقصود، عادى بیان شود، چه بسا شنونده به سادگى از کنار آن بگذرد. مبالغه، اغراق و غلوّ، مناسبترین وسیله براى تصویر یک دنیاى حماسى است و از مختصات این گونه آثار محسوب مىشود؛ از این رو در شاهنامه و دیگر آثار حماسى از آن بسیار استفاده شده است.
تشبیه، مجاز، استعاره و کنایه که جوهر تعبیر و اساس نظم مىباشند و نمىتوان از آنها بى نیاز بود، روح مبالغه را به همراه دارند و در توصیف حاصل از آنها، زیادى در وصف وجود دارد. همین که مىگوییم قد او مانند سرو است یا سرو خرامان مىآید، مرتکب اغراق شدهایم.
در ادب و شعر که عنصر خیال در آن نقشى اساسى دارد، مبالغه اهمیت ویژهاى دارد
و از اسباب زیبایى و مخیّل شدن آن است. شاعر به یارى اغراق، معانى بزرگ را خرد و معانى خرد را بزرگ جلوه مىدهد. زیبایى اغراق در آن است که غیر ممکن طورى ادا مىشود که ممکن به نظر مىرسد.
این کلام مشهور که «أعذبُ الشعر أکذَبُه» یعنى دلچسبترین شعر، دروغترین آن است، ناظر به همین مطالب است که اغراق و غلوّ، شعر را دلپذیرتر مىسازد. نظامى به فرزندش مىگوید:
در شعر مپیچ و در فن او *** چون اکذب اوست احسن او
چنانکه برخى گفتهاند، اگر شاعر بخواهد واقعیت را آن گونه که هست بیان کند و بگوید شب، شب است و روز، روز، مورد تمسخر دیگران قرار خواهد گرفت و آیه شریفه: «و الشّعراء یتّبعهم الغاوون»(1) نیز اشاره به شاعرانى دارد که بر اساس نفسیّات خود در ورطهاى دور از حق و تخیّلآمیز فرو رفته باشند و با این گونه افکار بخواهند راهبر دیگران باشند. روشن است که این شاعر نمىتواند شارع باشد و پیرو او گمراهى چون خود او خواهد بود.
اسلام نیز به عنوان دین همگانى و همیشگى، اساس خویش را بر پایه شعر ننهاده است؛ چه، دین بر پایه عقل و منطق گام مىنهد، نه بر مبناى احساس و همّت. او بیان حقایق و واقعیّات است، نه وهمیّات و مخیّلات. از اینجاست که کریمه: «و ماعلّمناه الشّعر و ما ینبغى له»(2) زیبنده پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىشود. قرآن باید نازل شود و آن معناى والا و ثقیلش تنزّل یابد تا در خور فهم بشر گردد و این درست، نقطه مقابل مبالغه است. بنابراین در نمونههایى که از قرآن کریم و گفتار رسول اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم و ائمه هدى علیهمالسلام براى مبالغه نوشته مىشود، باید تأمّل بیشترى شود؛ چرا که فراتر از افق دید ماست و نمىتوان بهطور قطع آن را مبالغه شمرد و اگر آن را مبالغه به حساب آوریم، بر اساس برداشتى ظاهرى است.
قرآن کریم میان بلاغت معنى و حقیقت واقع جمع کرده است؛ هم با بلاغت سخن گفته و هم سخنش مطابق با واقعیت و بدون افراط یا تفریط در بیان حقیقت است. البته باید توجه داشت که گاه میان دروغ و مبالغههایى که در اشعار مىشود، تفاوت است؛ شعر در وادى خیال گام مىنهد و احساس شاعر، او را وا مىدارد تا حقایق را بالاتر از مرتبهاى که در نظر عادى مشهود است، جلوه دهد. پس هنگامى که به ممدوحش بگوید: «أنت شمس» یا «أنت بحر»، نمىشود سخن از صدق و کذب به میان آورد، بلکه خیالى است که شاعر مجسّم کرده و تزیینى است که در کلام به کار برده است. حال و هواى کلام و مقتضاى مقام نیز نشان دهنده آن است که گوینده مانند دروغ، قصد فریب کارى ندارد؛ از این رو کسى از اغراقها و مبالغههاى شعر به گمراهى نیفتاده و آن را حقیقت نپنداشته است.
هنگامى که حافظ مىگوید:
اى قصّه بهشت ز کویت حکایتى *** شرح جمال حور ز رویت روایتى
یا
تو همچو صبحى و من شمع خلوت سحرم *** تبسّمى کن و جان بین که چون همى سپرم
احساس خویش را در قالب مبالغه و تشبیه و استعاره بیان کرده است که نمىتوان به آن نسبت کذب داد.
دانشمندان درباره مبالغه سه گونه نظر دادهاند:
برخى مبالغه را نپذیرفتهاند و آن را از محاسن کلام نمىدانند و این گونه دلیل مىآورند که بهترین سخن آن است که راست و درست باشد و در آن افراط و تفریط نباشد و افزون بر این، مبالغه را کسى که ناتوان از سخن گفتن به شیوه متعارف و معهود باشد، به کار مىبرد تا کمبود خویش را جبران نماید.
برخى دیگر مبالغه را بهطور مطلق پذیرفتهاند و آن را نیکو مىشمارند و بهترین سخن را سخنى مىدانند که در آن مبالغه باشد.
گروهى دیگر، راه وسط را رفتهاند و مبالغه را باعث جلوه و نیکویى کلام مىدانند، اما از سوى دیگر، حُسن و فضل صدق و راستى را قابل انکار نمىدانند؛ از این رو مبالغهاى را که معتدل بوده، از حد تجاوز نکرده باشد و به افراط نگراید، نیکو مىشمارند. بیشتر دانشمندان، نظر اخیر را پذیرفتهاند.(1)
همان گونه که یاد شد، مبالغه در نزد مردم از شیوههاى بیان مقصود است و کسى آن را دروغ نمىانگارد و از ویژگیهاى آثار ادبى است که باعث جذّابیّت و زیبایى سخن مىگردد و بسیارى عقیده دارند که در قرآن کریم به گونههاى مختلف به کار رفته است. البته چنانکه گفته شد، مبالغه به صورت آمیخته با حقیقت است؛ از این رو زیبایى و حسن مبالغه، مادام که از حدّ اعتدال خارج نشود، امرى پذیرفتنى است و اگر آن را از کلام جدا کرده، سخن را به گونهاى دیگر پىریزى کنیم، بلاغت و رسایى سخن به خاموشى گراییده، امر پیشپا افتادهاى مىشود.
اگر مبالغه در توصیف و مدح به گونهاى باشد که از دایره عبودیت و بندگى ممدوح پا را فراتر نهد و به او صفاتى نسبت دهد که فقط خالق متعال را سزاست، یا آنچه گفته شود، احساس شاعر نباشد و خوشآمد گویى ممدوح براى رسیدن به حطامى چند باشد، بىشک نکوهیده و ناشایست است؛ مانند بیت زیر که این گونه است:
ما شئت لا ما شاءت الأقدارُ *** فاحکم فأنت الواحد القهّارُ(2)
ظهیر فاریابى مىگوید:
نه کرسى فلک نهد اندیشه زیر پاى *** تا بوسه بر رکاب غزل ارسلان دهد
برتر ز کاینات بپّرد هزار سال *** سیمرغ وهم تا ز جنابت نشان دهد
سعدى بهطور نقد ادبى و تعریضگونه گفته است:
چه حاجت که نه کرسى آسمان *** نهى زیر پاى غزل ارسلان
مگو پاى عزّت بر افلاک نه *** بگو روى اخلاص بر خاک نه(1)
در قرآن و روایات، از غلوّ در حق رهبران دینى نهى شده است؛ آنچنان که اهل کتاب درباره مسیح غلوّ کردند.
از رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم روایت شده است که: «لا توصفونى فوق حقّى، فانّ اللّه تعالى إتّخذنى عبدا قبل أن یتّخذنى نبیّا.» و حضرت على علیهالسلام مىفرمایند: «إیّاکم و الغلوّ فینا، قولوا إنّا عبید مربوبون، و قولوا فى فضلنا ما شئتم.»(2)
«و قالوا اتّخذ الرّحمنُ وَلدا، لَقد جئتُم شیئا إدّا، تکادُ السَّمواتُ یَتَفطّرنَ منهُ وَ تنشق الأرضُ وَ تخرُّ الجبالُ هدّا، أن دعوا للرّحمنِ وَلدا»(3)
در این آیات سهمگین، بزرگى تهمتهاى نارواى بشر نسبت به خداوند متعال به تصویر کشیده شده است؛ به گونهاى که از ادعاى فرزند براى خداوند سبحان، نزدیک است
آسمانها پاره پاره شوند و زمین شکافته گردد و کوهها فرو ریزند.
«قُل لَو کان البحر مدادا لِکلمات ربّى لَنفِد البحرُ قبلَ أن تَنفَدَ کلماتُ ربّى و لو جئنا بمثله مددا»(1)
«و لَو أنّما فى الأرض من شجرةٍ أقلامٌ و البحرُ یَمُدُّه من بعدهِ سبعةُ أبحرٍ ما نَفِدَتْ کلماتُ اللّه ان اللّه عزیز حکیم»(2)
در این دو آیه که مضمونى نزدیک به هم دارند، فراوانى کلمات پروردگار در قالب این قضیه بیان شده است که اگر دریاها و فزونتر از آنها مرکب و تمامى درختان زمین قلم شوند، کلمات خداوند متعال پایان نمىپذیرد و این بالاترین کثرتى است که ذهن بشر مىتواند در نظر بیاورد و البته نسبت به کلمات نامتناهى الهى نمىتواند مبالغه به حساب آید، بلکه مبالغهنما است.
«إنّ الّذین کذّبوا بآیاتنا وَ استکبروا عنها لاتُفتَّح لهم أبوابُ السّماءِ و لایدخلونَ الجنّةَ حتّى یَلجَ الجملُ فى سَمّ الخیاطِ و کذلک نجزى المجرمین»(3)
ورود تکذیب کنندگان آیات الهى و مستکبران به بهشت، بر امرى محال تعلیق شده است که گذر شتر یا ریسمان از ته سوزن باشد و براى مبالغه و تأکید سخن در صورت مستحیل بیان شده است.
«وَ مَن یُشرک باللّه فکأنّما خرّ من السّماء فتَخطَفُه الطّیر أو تَهوى بِه الرّیح فى مکانٍ سحیقٍ»(4)
حال مشرک به خداوند به کسى تشبیه شده است که از آسمان به زمین افتد و در میان راه پرندهاى او را برباید یا باد او را در مکانى دور دست اندازد و این توصیفى شگرف و دهشتزا از شرک به خداوند است.
«إذ جاءُوکم من فوقِکم و مِن أسفل منکم و إذ زاغت الابصارُ و بَلَغَتِ القلوبُ الحناجرَ و تظُنّونَ باللّه الظُّنُونا»(1)
در این گفتار خداوند متعال، تجمّع دشمنان اسلام در جنگ احزاب براى از بین بردن مسلمانان و حالت دهشت و دلهره شدیدى که بر آنان مستولى شده بود، به گونهاى رسا به تصویر کشیده شده است.
«سَواءٌ منکم مَن أسرَّ القولَ و مَن جَهَر بِه و من هُوَ مُستخفٍ بالّیل و ساربٌ بالنّهار»(2)
این آیه شریفه بیان مىدارد که در محضر علم خداوند آگاه به پیدا و نهان، یکسان است کسى که سخنش را پنهان دارد یا آشکارش کند و کسى که در پرده شب پنهانکار باشد یا در روز پیداى در طریق باشد. این توصیف نسبت به مخاطب، مبالغهآمیز است، امّا نسبت به خداوند سبحان، هیچ مبالغهاى ندارد.
توریه و در پرده سخن گفتن یا ایهام(3) (به وهم و گمان افکندن) گونهاى شیرین از تعبیر است؛ بدین سان که در کلام، واژهاى آورده شود که داراى دو معنى باشد: یکى نزدیک که دلالت لفظ بر آن آشکار است و دیگرى دور که دلالت لفظ بر آن پنهان است و گوینده یا نویسنده به خاطر قرینهاى نهان، معناى دور را قصد کند، امّا آن را با معناى نزدیک بپوشاند؛ به گونهاى که در نخستین برخورد، شنونده یا خواننده، آن را مقصود متکلم پندارد؛ مانند: «و لایدخلون الجنّة حتّى یلج الجمل فى سمّ الخیاط...»(1) جمل به دو معناى شتر نر و ریسمان ضخیم است. در این آیه نخست معناى شتر به ذهن مىرسد، امّا پس از مقابله آن با سوزن، معناى دوم مناسبتر مىنماید.
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم *** اى بى خبر ز لذّت شرب مدام ما
در این بیت از حافظ، «مدام» دو معنى دارد: پیوسته و شراب.
در توریه گاهى هر دو معنى، حقیقى امّا یکى مشهورتر است و گاه یکى حقیقى و دیگرى مجازى است و در برخى موارد ممکن است که هر دو معنى اراده شده باشد(2) و ذهن مستمع از معناى قریب به معناى بعید هدایت شود.
در ایهام، واژه یا عبارت به گونهاى است که هر دو معنى را به ذهن خطور مىدهد و ذهن بر سر دو راهى قرار مىگیرد و انتخاب برایش آسان نیست. این حالت باعث جذّابیت سخن شده و در خواننده ایجاد لذّت مىکند. براى دریافت آرایه ایهام، نیازمند آگاهى به معانى مختلف واژهها و عبارتها هستیم.
تفاوت توریه و کنایه در آن است که در کنایه، تلازم میان دو معنى و در توریه، مشهور بودن یکى شرط است. و فرقش با استعاره آن است که استعاره یکى از انواع مجاز است که علاقه معناى حقیقى و مجازى، شباهت میان آن دو است و از معناى حقیقى براى معناى مجازى استعاره آورده مىشود، امّا در توریه گاه هردو حقیقى و گاه یکى حقیقى و دیگرى مجازى است و مىتواند علاقه مجاز، غیر از مشابهت و از دیگر علاقهها باشد و چهبسا در توریه با معناى مجازى ـ در صورتى که مشهورتر باشد ـ معناى حقیقى اراده شود.
افزون بر آن، در توریه شرط است که یکى از دو معنى مشهورتر باشد؛ به خلاف استعاره. البته اگر شرایط هر دو نوع در موردى وجود داشت، هم مىتواند استعاره باشد و هم توریه.(1)
توریه حالات مختلفى دارد:
گاه هیچ گونه قرینهاى که سازگار با معناى قریبى که با آن یا معناى بعیدى که از آن توریه آورده مىشود، در کلام وجود ندارد و گاه لازمى موافق با معناى قریب یا بعید ذکر مىشود و گاه در آن چیزى وجود دارد که احتمال یکى از دو معنى را فراهم مىسازد.
با توجه به گونههاى یاد شده، به ترتیب براى توریه چهار قسم بیان مىکنند:
1. مجرّده: خالى از هر گونه قرینه براى یکى از دو معنى.
2. مرشّحة: داراى قرینهاى سازگار با معناى قریب.
3. مبیّنة: داراى قرینهاى موافق با معناى بعید.
4. مهیّئة: داراى زمینهاى براى یکى از دو معنى.
شبیه این تقسیم درباره استعاره نیز وجود دارد. یافتن نمونههاى هر یک در مثالهایى که خواهد آمد، بر عهده خواننده گرامى است.
1. «وَ یَطوفُ عَلیهم وِلدانٌ مُخلَّدُون»(2)؛ یعنى: بر گرد آنان پسرانى مىگردند که در گوششان حلقه نهاده شده. به حلقهاى که در گوش گذاشته مىشود، «قُرط» و خَلَدَة»مىگویند و شنونده گمان مىکند که «مخلّدون» از خلود و جاودانگى گرفته شده است.
2. «وجوهٌ یومئذٍ ناعمةٌ»(1)؛ یعنى: چهرههایى در آن روز در نعمت و کرامتند و شنونده گمان مىکند که «ناعمه» از نعومت و نرمى است.
3. «وَ یُدخلُهم الجنّة عرّفها لَهُم»(2)؛ یعنى: آن بهشت را براى آنان شناسانده و توصیف کرده است. این ایهام را نیز دارد که از «عَرْف» به معناى طیب و بوى خوش باشد.(3)
4. «و قال للّذى ظَنَّ أنّه ناجٍ منهما أذکرنى عندَ ربّک فانساهُ الشیطانُ ذِکرَ ربّهِ فَلَبِثَ فى السّجنِ بضعَ سنین»(4)
درباره «فأنساه الشیطان ذکر ربّه» دو تفسیر بیان کردهاند: یکى آن که شیطان یوسف را از یاد خدا غافل کرد و او از زندانى دیگر درخواست کمک کرد و این سبب عقوبت او گشت و چند سال دیگر در زندان ماند که در این باره روایاتى نیز وجود دارد. تفسیر دیگر آن که شیطان کارى کرد که آن شخص نجات یافته، یادآورى به مولایش درباره یوسف را فراموش کند.
علاّمه طباطبایى رحمهالله درباره نظریه نخست مىفرماید: «مخالف با نص کتاب است که یوسف را مىستاید و او را از مخلَصین مىخواند و شیطان را در خلّصین نفوذى نیست. توسّل به اسباب نیز منافات با اخلاص و توکّل به خداوند ندارد و روایاتى که در این زمینه آمده، مخالف با قرآن و مردود است.»(5)
بنابراین، کلمه «ربّ» گر چه ممکن است ایهام به پروردگار داشته باشد، اما با توجّه به اطلاق «ربّ» در قبل به مَلِک، انصراف به آن دارد.
5 . «و کذلک جعلناکُم اُمَّةً وَسَطا لتکونُوا شهداءَ على النّاسِ...»(6)
«وسط» یعنى خیر و نیک، اما ظاهر لفظ ایجاد ایهام مىکند که مسلمانان حد وسط ـ میان یهود و نصارى ـ هستند یا در مسأله قبله و یا در گرایش یهود به مادّیت و گرایش نصارى به رهبانیّت.
6 . «وَ ما أرسلناکَ إلاّ کافّةً لِلنّاس...»(1)
از ابن حجر نقل شده است که در این آیه توریه وجود دارد. کافّه در اینجا بهمعناى باز دارنده و مانع است: «تکُفّهم عن الکفر و المعصیة» که معناى بعید مىباشد و «ها» براى مبالغه آمده و معناى قریب و متبادر، «جمیعا» است.(2)
7. «و هُوَ الّذى یتوفّاکم بالیل و یعلمُ ما جَرَحْتُم بالنّهار»(3)
در این آیه از «جرحتم» معناى بعید آن (ارتکاب ذنوب) اراده شده است. معناى نزدیک آن، کسب کردن و به دست آوردن است.
8 . «حتّى یُعطوا الجزیة عن یدٍ و هُم صاغِرون»(4)
منظور از «ید» زلّت است و مقترن با اعطا شده که مناسب معناى قریب (دست) است.
9 . «و السّماء بنیناها بایدٍ و إنّا لَموسعُونَ»(5)
«ایدى» به معناى دستها، در قوّت و قدرت به کار رفته است و بنا کردن از لوازم معناى نزدیک آن است.
تفتازانى مىنویسد: «این معنى بنا بر مشهور میان مفسّران ظاهرنگر است؛ وگرنه در این آیه تمثیل به کار رفته و هیئت ایجاد آسمان به ساختن بنا تشبیه شده است و نیازى به چارهجویى در حقیقت و مجاز بودن مفردات نیست.»(6)
دانشمندان علوم بلاغت، موضع یکسانى در قبال توریه اتخاذ نکردهاند. برخى مانند ابن حجه حموى حدود یک چهارم کتاب خزانةالادب خویش را به این موضوع اختصاص داده است و شواهد شعرى فراوانى براى آن یاد مىکند و همینگونه سیدعلىخان مدنى در کتاب انوارالربیع حجم قابل توجهى را همراه با صدها شاهد درباره توریه مىنگارد. نگاشتههاى مستقلى نیز در این باره تألیف یافته است.(1) از سوى دیگر، برخى مانند مؤلّف الطراز با وجود آن که محاسنى همچون تفنّن در سخن، دلالت بر توان گوینده در به کارگیرى واژهها و تسلط او بر معانى، براى توریه یاد مىکند. امّا این باب را داراى ارج و منزلتى بالا در وادى فصاحت و بلاغت نمىداند. وى توریه را به دو قسم مغالطه معنوى و معمّا و چیستان تقسیم مىکند و براى قسم نخست، شاهدى قرآنى نمىآورد و وجود قسم دوم را که در آن با حدس و گمان و مقصود گوینده مىتوان پى برد، از قرآن نفى مىکند.(2)
زمخشرى تنها در یک مورد از توریه نام مىبرد. وى در ذیل آیه «کذلک کِدنا لِیوسفَ ما کان لیأخُذَ أخاه فى دین الملک إلاّ أن یَشاء اللّه»(3) در پاسخ به این پرسش که چگونه مىشود کیدى را که یوسف به کار برد و آنان را که دزد نبودند، با خطاب «إنّکم لسارقون» سارق شمرد، نیرنگى نیکو باشد و خداوند آن را اجازه داده باشد، اینگونه بیان مىکند که این نسبت در ظاهر بهتان مىنماید، اما در واقع بهتان نیست؛ زیرا «إنّکم لسارقون» توریه است از آنچه برادران یوسف در حق وى انجام دادند (او را به ترفند از پدر ربوده و در چاه نهادند).(4)
نگارنده کتاب البلاغة القرآنیة فى تفسیر الزمخشرى پس از ذکر مطلب یادشده،
مىنویسد که در این تعبیر زمخشرى، توریه در معناى اصطلاحى خودش به کار نرفته و به معناى لغوى نزدیکتر است که همان نهان ساختن باشد؛ زیرا یوسف مقصودش را در این تعبیر پنهان داشت.
وى اینگونه برداشت مىکند که این موضوع بازگشت به آن دارد که این لون بدیعى در قرآن فراوان نیامده است. قرآنى که سبک خویش را بر بلاغت اصیلى که نشاندار از فطرت صادق انسانى است، بنا نهاده است.(1)
با توجه به آنچه یاد شد، مىتوان نتیجه گرفت که سخنى را که سیوطى در الاتقان از زمخشرى یاد مىکند، نمىتواند دقیق باشد. وى از زمخشرى نقل مىکند که هیچ بابى را در علم بیان دقیقتر و لطیفتر و سودمندتر و یارىرسانتر از توریه در دستیابى به تأویل متشابهات در قرآن و سنّت نمىیابى. و از جمله نمونههاى آن «الرّحمن على العرش استوى» را یاد کرده و توضیح داده است.(2)
شاهدى دیگر بر این که این سخن زمخشرى نمىتواند در توصیف توریه باشد، آن است که مؤلف الطراز نظیر همین سخن را از زمخشرى درباره «تخییل» که تصویرگرى نامحسوس از طریق محسوس و مانند استعاره تمثیلیه است، نقل مىکند.
به هر حال، توریه بحثى است که مىتوان در قرآن براى آن نمونههایى هرچند محدود ذکر کرد. توریه را مىتوان در واژگانى از قرآن که مىتوانند در بیش از یک معنى صادق باشند، سراغ گرفت.
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است*** ببین که در طلبت حال مردمان چون است
حکایت لب شیرین کلام فرهاد است*** شکنج طرّه لیلى مقام مجنون است
«حافظ»
کلمه «مردم» دو معنى دارد: نوع انسان و آدمیان، مردمک چشم. شیرین و لیلى نیز دو معنى دارند: نام دو زن معروف، شیرین در مقابل تلخ و لیلى منسوب به لیل.
بى مهر رخت روز مرا نور نمانده است*** وز عمر مرا جز شب دیجور نمانده است
«حافظ»
عشق و محبت، اولین معنایى است که از «مهر» به ذهن مىرسد. اما مهر به معناى خورشید نیز هست که مناسبتر با دیگر الفاظ بیت و نزدیکتر به مقصود شاعر است.
«گلستان» و «هوا» نیز در ابیات زیر دو معنى دارند:
خانه زندان است و تنهایى ضلال *** هر که چون سعدى گلستانیش نیست
ذرهاى در همه اجزاى من مسکین نیست *** که نه آن ذرّه معلق به هواى تو بود
«سعدى»
ایهام تناسب، آوردن واژهاى است که یک معناى آن مورد نظر و پذیرفتنى است و معناى دیگر با سایر اجزاى کلام تناسب و سازگارى دارد؛ مانند آیه کریمه و ابیات زیر:
«و الشّمسُ و القمرُ بحسبانٍ، و النّجم و الشّجر یسجدان»(1)
منظور از «نجم» در اینجا گیاه بىساقه است و معناى دیگر آن (ستاره) با شمس و قمر تناسب دارد.
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالى است*** حال هجران تو چه دانى که چه مشکل حالى است
«حافظ»
«ماه» در این بیت، استعاره از محبوب است، امّا معناى دیگرش با هفته و سال تناسب دارد.
چنان سایه گسترد بر عالمى*** که زالى نیندیشد از رستمى
«سعدى»
زال در این بیت یعنى «پیرزن سپید موى» و نام پدر رستم نیز هست که با نام رستم تناسب دارد.
استخدام، آن است که واژهاى با دو معنى یا بیشتر آورده شود و از خود آن واژه یک معنى و از ضمیرش معناى دیگر، یا از دو ضمیرى که به آن بر مىگردد، از هر کدام یک معنى اراده شود. گونهاى دیگر از استخدام آن است که همراه لفظ مشترک، کلماتى آورده شود که هر کدام ناظر به یک معنى باشد.
در استخدام، تفاوتى نیست که دو معنى، مجازى، حقیقى و یا مختلف باشند وفرقش با ایهام آن است که در استخدام، هر دو معنى در نظر گرفته مىشود، امّا در ایهام، یک معنى، همراه با اشاره به معناى دیگر اراده مىشود.
1. «وَ لقد خلقنا الإنسان مِن سُلالةٍ من طینٍ، ثم جعلناه نطفةً فى قرارٍ مکینٍ»(1)
مراد از «انسان» آدم علیهالسلام و مقصود از ضمیر «جعلناه» که به آن بر مىگردد، فرزندان آدم است. بنابراین تفسیر، مضمون آیه این مىشود که آدم را از عصارهاى از گل آفریدیم و آدمىزادگان را بهصورت نطفهاى در جایگاهى استوار قرار دادیم. سپس قرآن سایر مراحل تکامل و شکل پذیرى نطفه را بیان مىکند.
2. «یا ایها الذین آمنوا لاتقربوا الصّلاةَ و أنتم سکارى حتّى تعلموا ما تقولون و لاجُنُبا إلاّ عابرى سبیلٍ حتّى تغتسلوا»(2)
در لفظ «صلاة» با توجه به «لاتقربوا» دو احتمال «خود نماز» یا «جایگاه نماز» وجود دارد. «حتّى تعلموا» با توجه به نفس صلاة و «الاّ عابرى سبیل» با توجه به موضع آن آمده است. و مضمون آیه این مىشود که در حال مستى به نماز نزدیک نشوید تا بدانید چه مىگویید و در حال جنابت به مسجد و نماز در نیایید مگر رهگذر باشید.
3. «وَ المطلّقاتُ یتربّصنَ بأنفسهنّ ثلاثة قروء... و بعولتهنّ أحقّ بردّهنّ»(3)
«مطلّقات» بهطور عام آمده و شامل تمام طلاق داده شدگان ـ اعم از رجعى و بائن ـ مىشود، اما ضمیر «بعولتهنّ» با توجه به حکمى که مىآید، به آنان که مطلّقات رجعى باشند، برمىگردد و مضمون آیه این مىشود که تمامى زنان طلاق داده شده باید مدّت سه پاکى از حیض انتظار کشند و زنانى که طلاقشان قابل برگشت باشد، شوهرانشان به بازآوردن آنان سزاوارترند.
4. «فمن شهد منکم الشهر فلیصمه»(4)
بنابر یک تفسیر، مقصود از شهر، هلال و مقصود از ضمیرى که به آن بر مىگردد، شهر به معناى ایّام رمضان است و معناى آن این مىشود که هر کس هلال رمضان را رویت کرد، روزهاش را در آن ماه آغاز کند.
5 . «یا أیّها الّذین آمنوا لاتسئلوا عن أشیاء إنْ تُبدَ لکم تسؤکم...، قد سألها قوم من قبلکم ثم أصبحوا بها کافرین»(1)
اشیائى که صحابه از آن پرسش مىکردند، غیر از اشیائى بود که پیشینیان مىپرسیدند؛ بنابراین، میان معناى ضمیر و مرجعش تفاوت وجود دارد.
6 . «لکلّ أجل کتاب، یمحوا اللّه ما یشاء و یُثبت و عنده أمّ الکتاب»(2)
لفظ «کتاب» به دو مفهوم «سرآمد حتمى» و «مکتوب» است. «اجل» مفهوم اوّل و «یمحوا» مفهوم دیگر را بهکار گرفته است.
بازآ که در فراق تو چشم امیدوار*** چون گوش روزهدار بر اللّهاکبر است
«اللّه اکبر» در این بیت به دو معنى آمده است: دروازه «اللّه اکبر» در شیراز، دروازه قرآن و اذان مغرب. در ترکیب با «چشم امیدوار»، معناى نخست و با توجه به «گوش روزهدار»، معناى دوم نمود مىیابد.
شنیدم که جشنى ملوکانه ساخت*** چو چنگ اندر آن بزم خلقى نواخت
فعل نواختن در مورد «چنگ» به معناى «ساز زدن» و در مورد «خلق» به معنى «احسان و نوازش» است.
1. مبالغه در لغت، به کار گرفتن تمام توان در یک کار است. در لسان العرب آمده است:
بَلَغَ الشىءَ و یبلُغُ بُلوغا: وصل و انتهى. و بالغ یبالغ مبالغةً و بلاغا: اذا اجتهد فى الأمر. و المبالغة: أن تَبلُغَ فى الأمر جَهدک و بالغ فلان فى الأمر: اذا لم یقصِّر فیه. (ابنمنظور، لسان العرب، ج8، ص419ـ421)
1. هان اى مردم از پروردگارتان پروا کنید، چرا که زلزله رستاخیز امرى سهمگین است. روزى که در آن ببینید هر زن شیر دهندهاى از نوزاد شیرىاش غافل شود و هر زن آبستنى، وضع حمل کند و مردمان را مست بینى و حال آن که مست نباشند، ولى عذاب الهى سخت و سنگین است. (حج/ 1ـ2)
1. و کافران اعمالشان همچون سرابى در بیابان است که تشنه آن را آب مىپندارد تا آن که نزدیک آن رسد و آن را چیزى نیابد، و آن گاه خداوند را حاضر یابد که حسابش را به تمام و کمال بپردازد و خداوند زودشمار است. یا همچون تاریکیهایى است در دریایى ژرف که آن را موجى فرو پوشانده و بر فراز آن موجى دیگر است که بر فراز آن ابرى است. تاریکیهاى تو در تو. چون دستش را برآورد چه بسا نبینیدش و آن را که خداوند برایش نورى مقدر نداشته باشد، نورى ندارد. (نور/ 39ـ40)
2. میرزا حبیب اللّه خویى، منهاج البلاغة فى شرح نهجالبلاغة، ج1، ص149.
1. نزدیک است که روغنش با آن که آتش به آن نرسیده، فروزان گردد. (نور/ 35)
2. نزدیک است که درخشش برق آن دیدگان را از بین ببرد. (نور/ 43)
1. شعراء/ 224
«غوىّ کسى است که راه باطل را پیموده و از طریق حق دور افتد. گمراهى و غوایت از ویژگیهاى صناعت شعرى است که بر پایه تخییل و تصویرگرى غیرواقع به صورت واقع استوار است و از این رو کسانى به آن اهتمام مىورزند که فریفته تزئینات خیالى و تصویرهاى وهمى غافل کننده از حق و بازدارنده از رشد باشند.» (محمدحسین طباطبایى، المیزان، ج15، ص331)
2. یس/ 69
1. یحیى بن حمزه علوى یمنى، الطراز المتضمن لأسرار البلاغة و علوم حقایق الاعجاز، ص456ـ457؛ صدرالدین بن معصوم مذلى، انوار الربیع فى انواع البدیع، ج4، ص207؛ احمد مصطفى مراغى، علوم البلاغة، ص336.
2. این بیت از ابنهانى اندلسى درباره خلیفه فاطمى است.
1. جلال الدین همایى، فنون بلاغت و صناعات ادبى، ص266.
2. پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىفرمایند: مرا بیش از آنچه حق من است، بالا مبرید؛ زیرا خداوند متعال پیش از آن که مرا به پیامبرى برگزیند، به بندگى برگزید. امام على علیهالسلام مىفرماید: از غلوّ درباره ما بپرهیزید، بگویید ما بندگانى پرورش یافتهایم و در فضیلت ما هر آنچه مىخواهید بگویید. (محمدى رىشهرى، میزانالحکمة، ج7، باب غلوّ، ص278ـ282)
3. و ادعا کردند که خداى رحمان فرزندى برگزیده است. به راستى که ادعاى شگرفى پیش آوردید. نزدیک است که آسمانها از آن پاره پاره شود و زمین بشکافد و کوهها فرو ریزد. از این که براى خدا و رحمان فرزندى قائل شدند. (مریم/ 88 ـ92)
1. بگو اگر دریا براى نوشتن کلمات پروردگارم مرکب باشد، بى شک آن دریا پیش از به پایان رسیدن کلمات پروردگارم به پایان مىرسد، و لو آن که مددى همانند آن به میان آوریم. (کهف/ 109)
2. اگر آنچه درخت در زمین است، قلم شود و دریا را هفت دریاى دگر پس از آن کمک رساند، کلمات الهى به پایان نمىرسد. (لقمان/ 27)
3. اعراف/ 40
4. حج/ 31
1. آن گاه که از فراز و فرودتان به سراغ شما آمدند و آن گاه که چشمها برگشت و جانها به گلوگاهها رسید و در حق خداوند گمانهایى کردید. (احزاب/ 10)
2. رعد/ 10
3. توریه اسامى دیگرى مانند: تخییل، ابهام، مغالطه و توجیه نیز دارد و بهطور خلاصه آن را این گونه مىتوان تعریف کرد: «التوریة أن یذکر لفظ له معنیان: بعید مرادٌ و قریب غیر مراد.»
1. اعراف/ 40
2. لازم به یادآورى است که استعمال یک واژه در بیش از یک معنى، امرى پذیرفتنى است و در ادبیات نیز مصداق خارجى دارد. بى ربط است اگر بخواهیم مسألهاى ذوقى و زبانى را با معیارهاى منطقى و فلسفى بسنجیم و محال بودنش را ثابت کنیم.
1. میرزا حبیباللّه خویى، منهاجالبراعة فى شرح نهجالبلاغة، ص164ـ 166.
2. دهر/ 19
1. غاشیه/ 8
2. محمّد/ 6
3. این سه مثال به نقل از البرهان فى علوم القرآن، ج3، ص445 است.
4. یوسف/ 42
5. محمدحسین طباطبایى، المیزان، ج11، ص181 و 183.
6. بقره/ 143
1. سبأ/ 28
2. سیوطى، الاتقان فى علوم القرآن، ج3، ص287.
3. انعام/ 60
4. توبه/ 29
5. ذاریات/ 47
6. شرح مختصر، ج2، ص151.
1. بکرى شیخ امین، البلاغة العربیة به ثوبه الجدید، ج3، ص88 .
2. علوى یمنى، الطراز، ص428.
3. یوسف/ 76
4. زمخشرى، کشاف، ج2، ص492. براى توضیح بیشتر ر.ک: المیزان، ج11، ص222.
1. محمد ابوموسى، البلاغة القرآنیة فى تفسیر الزمخشرى، ص493.
2. الاتقان فى علوم القرآن، ج3، ص285.
1. الرحمن/ 5 ـ 6
1. مؤمنون/ 12ـ13
2. نساء/ 43
3. بقره/ 228
4. بقره/ 185
1. مائده/ 101ـ102
2. رعد/ 38ـ 39