مناظرات ابراهیم خلیل (ع) در قرآن کریم (2)

پدیدآورمجید فلاح‌پور

نشریهمجله مصباح

شماره نشریه9

تاریخ انتشار1390/01/15

منبع مقاله

share 924 بازدید
مناظرات ابراهیم خلیل (ع) در قرآن کریم (2)

مجید فلاح پور

چکیده :

در شماره گذشته گوشه‏ای از مبارزات ابراهیم خلیل(ع)را، که در قالب استدلالهای منطقی و مناظرات شفاهی نمود یافته بود، مورد بررسی و تحلیل قرار دادیم.این مناظرات سامل رویارویی با آزرو احتجاج با سایر بی پرستان طی چند مرحله می‏شد که با طرح و تحلیل دو مسأله به پایان رسید.
در این بخش، که آخرین قسمت این مقاله خواهد بود، نخست به مطالعه مناظره ابراهیم(ع)با ستاره پرستان خواهیم پرداخت و سپس ضمن بررسی و تحلیل یک مسأله کلامی، صورت و شکل منطقی استدلال خلیل خدا(ع)را مورد تحقیق و پژوهش قرار می‏دهیم.مناظره‏دیگری که در ادامه، مطرح می‏شود و مورد وطالعه قرار می‏گیرد، احتجاح ابراهیم(ع)با بت پرستان، در بیدادگاه نمرودیان خواهد بود که به سر افکندگی و مغلوب شدن منطقی بی پرستان و به آتش افتادن و نجات یافتن خلیل خدا(ع)از دوزخ نمرودیان منجر گردید.سرانجام این مقاله با مطالعه احتجاح ابراهیم(ع)با شخص نمرود و تحلیل اجمالی آن به پایان می‏رسد.
چکیده در شماره گذشته گوشه‏ای از مبارزات ابراهیم خلیل(ع)را، که در قالب استدلالهای منطقی و مناظرات شفاهی نمود یافته بود، مورد بررسی و تحلیل قرار دادیم.این مناظرات سامل رویارویی با آزرو احتجاج با سایر بی پرستان طی چند مرحله می‏شد که با طرح و تحلیل دو مسأله به پایان رسید.
در این بخش، که آخرین قسمت این مقاله خواهد بود، نخست به مطالعه مناظره ابراهیم(ع)با ستاره پرستان خواهیم پرداخت و سپس ضمن بررسی و تحلیل یک مسأله کلامی، صورت و شکل منطقی استدلال خلیل خدا(ع)را مورد تحقیق و پژوهش قرار می‏دهیم.مناظره‏دیگری که در ادامه، مطرح می‏شود و مورد وطالعه قرار می‏گیرد، احتجاح ابراهیم(ع)با بت پرستان، در بیدادگاه نمرودیان خواهد بود که به سر افکندگی و مغلوب شدن منطقی بی پرستان و به آتش افتادن و نجات یافتن خلیل خدا(ع)از دوزخ نمرودیان منجر گردید.سرانجام این مقاله با مطالعه احتجاح ابراهیم(ع)با شخص نمرود و تحلیل اجمالی آن به پایان می‏رسد.

مناظره با ستاره پرستان‏3

ابراهیم خلیل(ع)بعد از مناظره با بت پرستان، که بتهای دست ساز خود را به عنوان نماینده اجرام آسمانی 1 مورد پرسش و تعظیم قرار می‏دادند، به سراغ خود اجرام نورانی آسمانی رفت تا آنان را از آسمان ربوبی به حضیض افول کشاند؛بدین منظور با طرح برنامه‏ای ماهرانه مناظره‏ای را با ستاره پرستان ترتیب داد که یک شبانه روز تمام طول کشید.
«فلما جنّ علیه اللیل ای کوکبا قال هدا ربّی» 2 این مناظره با پایان یافتن روز و فرارسیدن تاریکی شب در میان مردم جاهلی که آماده خضوع و پرسش پر نورترین و زیباترین ستاره یعنی زهره، که در میان آنها معروف به اله «عشتار» 3 بود، آغاز گردید.در آغاز، ابراهیم خلیل(ع)همانند حکیمی بسیار ماهر به قصد جلب عواطف و توجه ستاره پرستان به سوی خویش، خود را همگام و هماهنگ با آنها نشان می‏دهد و به جای تحقیر و استهزای مقدمات آنها، رو به سوی ستاره زیبا و نورانی زهره می‏کند و همچون سایر مردم اظهار می‏کند:«این پروردگار من است».
این بر خورد هوشمندانه ابراهیم(ع)مایه خوشحالی مردم و پذیرایی گرم از او می‏گردد و همگان متوجه این نوجوان رشد یافته اند تاتمجید الهه خویش را از زبان او بشنوند، اما بعد از مدتی ستاره مزبور از دیدگان مردم ناپدید گشت.
ابراهیم(ع)که این صحنه را در آسمان می‏نگریست با مشاهده غروب آن ستاره، ندای ملکوتی خویش را متوجه مردم نمود و چنین فرمود:«لا احب الآفلین» 4
او با این عبارت کوتاه به همگان اعلام نمود که من خدایانی را که مربوبها و بندگان خویش را در تنهایی و تاریکی رها می‏سازند و خود دستخوش تغییر و تحول می‏گردند، از فیض رسانی و هدایت دست می‏کشند و در مغرب زوال و ناپیدایی، افول می‏کنند، دوست نمی‏دارم.
ابراهیم در واقع با این جمله بطور غیر مستقیم بیزاری خود را از آن ستاره و از هر غروب کننده دیگری وانمود می‏سازد و بدین وسیله یکی از آلهه قوم خویش را تضعیف می‏کند و ناقص بودن و ناشایستگی آن را برای ربوبیت به مردم گوشزد می‏کند.
«فلمّا رای القمر بارغا قال هذا ربّی» 5
لحظاتی بعد چون ماه را مشاهده کرد که در پهنه آسمان آشکار گشت و در ظاهر ازروشنایی بیشتر و حجم بزرگتری بر خوردار ایت، دوباره برای هماهنگی با قوم خویش گفت: «این پرودگار من است».
اما با گذشت پاسی از شب، ماه همانند ستاره زهره در ماورای افق ناپدید شد.
ابراهیم(ع)با ملاحظه غروب ماه گفت: «تئن لم یهدنی ربی لأکوننّ من القوم الضالّین» اگر پروردگارم مرا هدایت نکند، بی گمان از گمراهان خواهیم بود.
ابراهیم(ع)با این بیان، مردم مرا به اصل استدلالش متوجه ساخت که قبات در هنگام غروب زهره گفته بود 3 من غروب کنندگان را دوست نمی‏دارم»لذا در اینجا آن جمله قبلی را تکرار نکرده بلکه با عبارت جدیدی اولا همان بیان سابق را درباره ماه نیز یادآور شد.ثانیا کج اندیشی و ضلالت آنها را بطور ضمنی بیان ساخت.ثالثا هدایت را امری عنایی دانست که تنها با توفیق خداوند و عنایت ربویی امکان پذیر است.
«فلما رأی الشمس بازغةقال هذا ربی هذا اکبر» 7 مردم همچنان تحت ضربات منطقی ابراهیم(ع)در بهت و حیرت فرو رفته بودید که سحرگاه آن شب سرانجام به سر رسید و خورشید تابان طلوع کرد.ابراهیم در آن هنگام به سوی آفتاب درخشان رو کرد و به زعم مردم مشرک باز گفت:«این پروردگار من است».
اما برای اینکه مردمش از وی روی برنتابند و نگویند لابد باز می‏خواهد این الهه را نیز همانند زهره و ماه مورد نکوهش قرار دهد، این سخن خویش را در نظر مردم مستدّل ساخت و بزرگی خورشید را از سایر ستارگان، بهانه خود قرار داد و گفت:«این بزرگتر است.»
«فلمّا افلت قال یا قوم انّی بری‏ء مّما تشرکون» 8 با پایان رسیدن آن روز و ناپدید شدن خورشید از افق آسمان، ابراهیم(ع)قوم خود را متوجه اعمال باطل و مشرکانه‏شان می‏کند و پرستش بتها و اجرام آسمانی را شرک ورزی نسبت به خدای سبحان می‏خواند و بدین وسیله از کردار شرک آلوده‏قوم خویش اظهار تنفر می‏نماید، لیکن ابراهیم خلیل(ع)با باطل کردن آلهه آسمانی و به افول نشاندن آنها، ذهنهای شگفت‏زده مردمش را در تحیر و بهت زدگی رها نمی‏سازد، بلکه فرصت را مغتنم می‏شمارد و آنها را متوجه معبود حقیقی و تنها پزورذگار هستی بخش و هدایتگر جهانیان می‏نماید و با این‏ شیوه در صدد زدودن زنگار شرک از فطرت آلوده آنها و معطوف ساختن ایشان به فطرت خدایی شان بر می‏آید و چنین می‏فرماید:«انی و جهت وجهی ااذی فطر السموات و الارض حنیفا و ماانا من المشرکین» 9 من چهره جانم را خالصانه متوجه آن پرودگاری می‏سازم که هستی بخش همه آسمانها و زمین است و من از شرک ورزان نیستم.
ابراهیم(ع)با این عمل بعد ار درهم ریختن عقاید خرافی و تقلید کورکورانه قوم خود و باطل کردن ربوبیت اجرام آسمانی، مردم مشرک را به سوی آفریننده همه هستی و خالق آسمانها و زمین دعوت می‏نماید و می‏گوید من به جای مخلوقهای نیازمندی که در حال طلوع و افول و اسیر قوانین طبیعی می‏باشند و خود محتاج و تحت ربوبیت و تدبیر دیگری هستند، قلب خود را به پروردگار یگانه‏ای می‏سپارم که از مهه مخلوقات بزرکتر و والاتر است و دامن کبریاییش را هیچگونه ضعف و نقصی آلوده نمی‏سازد و هرگز غروب و افول به او راه ندارد و هیچگاه بندگان خود را در تنهایی و گمراهی و تاریکی رها نمی‏سازد. (10) مولوی در مثنوی معنوی چنین می‏سراید:
آفتاب از امر حق طباخ ماست
ابلهی باشد که گوییم او خداست
آفتابت گر بگیرد چون کنی
آن سیاهی زو تو چون بیرون کنی
نی بدرگاه خدا آری صداع
که سیاهی را ببر داده شعاع
گر کشندت نتم شب خورشید کو
تابنالی یا امان خواهی ازو
حادثات اغلب به شب واقع شود
وان زمان معبود تو غائب شود
سوی حق گر راستانه خم شوی
وارهی از اختران محرم شوی (11)

بررسی و تحلیل یک مسأله‏3

مسأله این است که چگونه امکان دارد پیامبر بزرگی همچون ابراهیم خلیل(ع)اجرام آسمانی را به عنوان پروردگار و مدبر خویش مورد اشاره قرار دهد و بعد از مدتی که آنها غروب می‏کنند، به عدم ربوبیت آنها و اشتباه خویش پی برد و به توحید و دین حنیف بگراید، در حالی که او را همانند همه پیام آوردن آسمانی معصوم از گناه می‏دانیم.
در پاسخ به این سؤال، دانشمندان فرقه‏های اسلامی سخنان مختلفی گفته‏اند که آنها را همراه با بررسی و تحلیل و اظهار نظر و آوردن رأی خویش در اینجا بیان می‏کنیم: برخی از دانشمندان معتقدند که این آیات مربوط به دوران کودکی و قبل از بلوغ ابراهیم(ع) بوده است که هنوز هیچ تکلیفی متوجه او نبوده و این واقعه مربوط به زمان خروج او از غاز بوده که برای نخستین بار چشمش به قبلا ستاره و ماه و خورشید را افتاده است! (12) گروهی دیگر گفته‏اند که اگر چه ممکن است او قبلا ستاره و ماه و خورشید را دیده باشد، اما آنها را با دیده تحقیق مورد ملاحظه قرار نداده بود و این نخستین بار بود که وی با حقیقت- جویی و جستجوگری به ستاره و ماه و خورشید چشم دوخت و از افول آنها به توحید پروردگار جهان پی برد، لذا او در زمانی چنین برخوردی را از خود ابراز کرد که دوران حقیقت جویی و فرصت تحقیق وی به شمار می‏رفته است؛چون در چنین دورانی بود که او نیز همانند هر شخص دیگی دارای عقاید صحیح و افکار کاملی نبوده است، اشکالی بر نبوت و عصمت او وارد نخواهد بود. (13)
نظریه سوم این است که ابراهیم(ع)در آن هنگام موحد و خداشناسی بوده است و سالیان درازی هم با مردم سرزمین خویش که بت پرست بودند، به مبارزه پرداخته و بعد از مهاجرت از زادگاهش در منطقه حران هنگام رویارویی با ستاره پرستان احتجاج نموده است. (14)
نظزیه چهارم اندیشه یکی از دانشمندان معاصر است که می‏گوید:اساسا هیچ بر خورد واقعی برای ابراهیم(ع)با ستاره پرستان اتفاق نیفتاده و حتی مشاهده ستاره و ماه و خورشید و آن اظهارت که به صورت استدلال و مناظره در قرآن کریم آمده است، بطور حقیقی و عینی رخ نداده است، بلکه این واقعه تنها در عالم رؤیا برای او واقعه شده است. (15)
در برابر این نظریات، گفته دیگری نیز وجود دارد که نظر بیشتر دانشمندان و محققان یزرگ اسلامی است و آن، این است که ابراهیم(ع)هم ستاره و ماه و خورشید را احتمالا از پیش مشاهده نموده بود و هم عدم ربوبیت و الوهیت آنها برای وی کاملا معلوم و مسلم بوده است، اما به خاطر احتجاج با قوم خویش که افزون بر بت پرستی به پرستش اجرام آسمانی نیز می‏پرداحتند، به ظاهر خود را سازگار و موافق آنها نشان داد تا بدین وسلیه ، بی‏پایگی وبطلان اعتقادت قومش را علنی سازد و آنها را به توحید و دین حنیف فراخواند. (16)
قول نخست صحیح نیست، زیرا از مفاهیم و مضمون مجموع آیات مورد بحق جنین نتیجه‏ای به دست نمی‏آید.ثانیا بسیار بعید به نظر می‏رسد که انسانی سالها دورن غاز زندگی کند ولی یک شب هم از دورن آن، بیرون نیامده باشد (17) ، بویژه این استعباد درباره ابراهیم خلیل، که دارای ذهنی کنجکاو و هوشی سرشار بوده و از پیش رشد یافته و تحت مراقبتهای خاص الهی بوده است، بیشتر و شدیدتر خواهد بود.سؤالهای ابتدایی و برخوردهای اولیه او با پدر و مادرش، خصوصا درخواست وی از مادرش برای اخراج او از غار، همگی مؤید این مطلب است.حتی به فرض، اگر ابراهیم(ع)در مدت نسبتا طولانی زندگیش در غار، یک بار هم از آن خارج نشده باشد، حداقل از مدخل و دهانه غار می‏توانست، ستارگان و ماه و خورشید را ببیند.
قول دوم هم گرچه در جای خود صحیح است، چرا که هر کس در دوران تحقیق، مجاز است اندیشه‏ها و عقاید خویش را اساس استدلال و برهان استوا نماید، به همین منظور آدمی در زمان تحقیق و پژوهش با فرضیات گوناگون روبرو خواهد گردید و هر فرضه‏ای را با نتایج و پیامدهایش مورد مطالعه و بررسی قرار می‏دهد تا از نتایج و پیامدهای فاسد به فرضیه‏های باطل، پی برد و از نتایج صحیح به فرضیه صحیح و راه صواب نایل آید.
امّا از آیات مورد بحث درباره ابراهیم(ع)استفاده می‏شود که این قول نیز در اینجا کامل و صحیح نیست، زیرا اولا ابراهیم(ع)در پایان مناظره‏اش اظهار می‏کند:«یا قوم انی بوی ممّا تشرکون»و این عبارت می‏رساند که او در مقام احتجاج با قوم خود، در آغاز با آنها همصدا گردیده تا خود را موفق آنها نشان دهد و از این راه نظر آنها را به خویش جلب نماید و سپس با استدلالها و برهانهای حکیمانه‏اش گمراهی آنها را به خودشان بنمایاند.ثانیا در چند آیه بعد آمده است:«تلک حجتنا آتیناها ابراهیم علی قومه» (18)
در این آیه کاملا تصریح شده است که استدلال ابراهیم(ع)الهام وحی الهی بوده تا به این وسیله، او با قومش مناظره نماید و به جای شرک و ستاره پرستی، در میان آنها نهال توحید بنشاند.علامه طباطبایی نیز از آیات سوره مریم، استفاده می‏نماید که ابراهیم(ع)حقیقت امر را می‏دانسته و ایمان داشته که مدبر امور و پروردگار عالم همان خدای شبحان است. (19)
قول سوم نیز صحیح نیست، زیرا از ظواهر آیات مورد بحث، استنباط می‏گردد که این مناظره جزء اولین احتجاجهای ابراهیم(ع)با قومش بوده است که بعد از احتجاج با پدر و قوم بت‏پرستش صورت گرفته است، چنانکه در پیش گذشت، ابراهیم(ع)در پایان مناظره با قوم خود و باطل کردن افکار خرافی آنها به ایشان گفت:«یا قوم انی بری ممّا تشرکون»حال آنکه اگر این مناظره بعد از مهاجرت او از سرزمین پدری خویش در مسیر مسافرتهایش در شهر حرّان انجام بافله باشد، دیگر خطاب «قوم»بیجا خواهد بود، زیرا در این حالت او در میان اهالی حّران کاملا بیگانه بوده است.در آیات نیز این استدلال ابراهیم(ع)توفیق الهی شمرده شده است که خداوند به منظور انجام وظیفه رسالت و هدایت قوم ابراهیم(ع)به او آموخت، چنانکه می‏فرماید«تلک حجتنا آتیناها ابراهیم علی قومه...» (20) ثانیا-گویندگان این قول ظاهرا از این حقیقت غفلت ورزیده‏اند که مردم بابل و قوم ابراهیم(ع)علاوه بر بت- پرستی، ستاره پرست و نمرود پرست نیز بوده‏اند؛با اینکه معمولا اعتقادات گوناگون در یک منطقه و در میان یک قوم به وجود نمی‏آید ولی چنانکه تاریخ نشان می‏دهد و قرآن کریم نیز آن را تأیید می‏نماید، مردم بابل در زمان ابراهیم خلیل(ع)دارای این اعتقادات مختلف بوده‏اند. (21)
نظریه چهارم که سخن کاملا نادری است، تا جایی که این بنده در این تحقیق به آرا و نظریات دانشمندان مراجعه نموده، حتّی به عنوان نقل قول نیز در هیچ کتابی مشاهده نکرده است و با اینکه صرف نادر بودن این مطلب را دلیل بطلان آن نمی‏داند، در عین حال، گوینده این قول اولا هیچ دلیلی برای نظر خویش ارائه ننموده و این قول تنها یک ادعاست.
ثانیا این نظریه کاملا با ظواهر لآیات قرآن کریم و احادیث و تاریخ مخالف است و هیچگونه قابل توجیه نیست، اذا با آنکه آدمی از چنین عقاید بی‏دلیلی به شگفت می‏آید، ولی از آنجایی که بطلان آن آشکار است، بیش از این به آن نمی‏پردازیم.
اما قول پنجم که نظر بیشتر دانشمندان و محققان بزرگ اسلامی است، رأی صواب است که ابراهیم(ع)به طریق موافقت با دشمن، احتجاج منطقی خویش را در بطلان اعتقادات ستاره- پرستان بر پا می‏دارد؛به این منظور که نظریات و افکار آنها را کاملا متوجه خویش سازد تا توالی فاسد عقاید آنها برایشان آشکار گردد و گرنه اگر به صورت صریح و مستقیم وارد مناظره می‏شد، اساسا معلوم نبود که قومش به سخنان او توجه نماید (22) .ما در اینجا به مهمترین دلایل صحت این گفته می‏پردازیم: 1-همان طوری که در آیات و مباحث پیشین گذشت، ابراهیم(ع)با پدر و قوم بت‏پرستش به احتجاج بر خاست و بت‏پرستی را گمراهی آشکار خواند و آنها را به توحید ربویی و دین حق دعوت کرد، پس او از قبل نیبت به پروردگار جهانیان معرفت کانل داشته که درصدد هدایت دیگرران بر آمده است، با این حال چگونه ممکن باست خود در ضلالت و گمراهی آشکار دیگری گرفتار آمده باشد؟! (23)
2-از آیه‏«و کذلک نی ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین» (24) استفاده می‏شود که اولا ملکوت آسمانها و زمین از قبل ابراهیم ارائه گردیده که مبازره با بت پرستیها و ستاره پرستیها و اساسا همه شرک ستیزیهای او نمودهای آن رؤیت بوده است (25) .ثانیا این ارائه پیوسته ادامه داشته است.ثالثا کسی که ملکوت آسمانها و زمین را مشاهده کند، یکی از نتایجش یقین کامل به تمام آیات الهی است، اذا قرآن کریم در جای دیگر این یقین را مخصوص پیامبران بزرگ می‏داند«و جعلنا منهم ائمة یهدون بامرنا لما صبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون» (26) اکنون چگونه امکان دارد، شخصیتی که ملکوت آسمانها و زمین را رؤیت کرده و همچنان رؤیت می‏کند و قبلا به یقین کامل رسیده است، دچار گمراهی بزرگی همچون شرک و ستاره پرستی گردد و ستاره و ماه یا خورشید را مدبر و پرودگار خویش بخواند؟! (27) .
3-آیه‏«و لقد آتینا ابراهیم رشده من قبل و کنا به عالمین» (28) این معنا را می‏رساند که ابراهیم خلیل در دوران کودکی و قبل از بلوغ طبیعی به رشد کامل فکری و اعتقادی رسیده بوده و مشمول عنایات و هدایتهای خاص پروردگار بوده است.این هدایتهای ویژه و دادن رشد خداوند نیز بر مبنای استعداد باطنی و طهارت باطنی افراد است؛این آیه همانند آیه‏«اللّه اعلم حیث یجعل رسالته» (29) است (30) که از ظاهرآن استفاده می‏شود که ابراهیم(ع)در همان دوران کودکی حتی به مقام پیامبری رسیده بود که بعد از خروج از غار به شرک ستیزی و هدایت مردم گمراه خویش پرداخت.
4-از ماجرای مناظره ابراهیم(ع) با پدرش نیز استفاده می‏گردد که آن حضرت درباره خداوند سبحان معرفت کامل داشته است و ساحت مقدس ربوبی را منزه‏تر از آن می داند که بتوان به آن اشاره کرد (31) .بنابراین او در مقام احتجاج با قوم خویش چنین صحنه‏ای را آراسته است؛اگر چه از این مناطره استنباط می‏گردد که او در آن هنگام نه تنها نسبت به پروردگارش کاملا عارف بوده به عنوان پیامبری از سوی خدایش وظیفه هدایت پدر و جامعه خویش را به عهده داشته است.
5-از همه این دلایل مهمتر اینکه در ادامه مسأله دیدن ستاره و ماه و خورشید توسط ابراهیم(ع)و آن نتیجه‏گیریهای موحدانه‏اش، خداوند می‏فرماید:«تلک حجتنا آتیناها ابراهیم علی قومه نرفع درجات من نشاء انّ ربّک حکیم علیم». (32) از لفظ«علی قومه»استفاده می‏شود که بی هیچ تردیدی این ماجرا توسط ابراهیم(ع)به صورت مناظره‏ای برای هدایت قومش به اجرا در آمده است و گرنه، نه تنها او خداشناسی کامل بوده، بلکه وی از موضع نبوت و رسالت مأمور هدایت قومش به سوی خداوند یگانه و نجات آنها از شرک ورزیها و گمراهیها بوده است. (33) ، (34)

نوع استدلال و شکل منطق آن‏3

موضوع بعدی که پیرامون مناظره ابراهیم«ع»با ستاره پرستان لازم است مطرح گردد و تحت بررسی و تحلیل قرار گیرد، نوع استدلال او از دیدگاه منطقی است، چه نوع استدلالی است و اگر نیست چرا؟ در پاسخ باید گفت که استدلال ابراهیم«ع»یک استدلال کاملا عقلی و منطقی است که از نوع استدلال غیر مباشر و از ضروب منتج شکل دوم قیاس اقترانی است.اما به لحاظ اینکه روش قرآن کریم اختصار و ایجاز در بیان است وو در مقام طرح اصلاحات و جزئیات مسائل فلسفی نیست اذا به شیوه فیلسوفان سخن نمی‏گوید که نخست صورت کامل صغری و کبری را ذکر نماید قطعی و قضایای بدیهی را به عهده مخاطبان می‏گذارد.
چنانکه قبلا ملاحظه گردید، در قرآن کریم آمده است:«وقتی ستاره افول کرد، (ابراهیم خلیل)گفت:من افول کنندگان را دوست نمی‏دارم»اما صورت استدلال این است: -هر ستاره‏ای افول کننده است(صغری)-هیچ پروردگاری افول کننده نیست(کبری)پس هیچ ستاره‏ای پروردگار نیست(نتیجه).
همچنانکه مشاهده می‏گردد، در این استدلال که شکل دوم قیاسی اقترانی است، حدوسط، افول است.شرایط شکل دوم که اختلاف مقدمتین در سلب و ایجاب و کلیت کبری است (خین کب)، نیز موجود است، پس قیاس منتج است و نتیجه آن صحیح است.
آلوسی بغدادی، صاحب تفسیر روح المعانی نیز می‏نویسد!«مشهور این است که این استدلال از اولین ضروب شکل دوم است و قضیه شخصیه در نظر دانشمندان در حکم کلیه است». (35)
این مفسر بزرگ هم در ادامه ضمن بیان تفصیلی صورت استدلال، حدوسط این قیاس را «افول»می‏داند و آن را به غروب معنی می‏کند و غروب را به معنی انتقال از مکانی به مکان دیگر و تغییر از حالتی به حالت می‏آورد و این حالات را مقتضای امکان و حدوث می‏داند. (36)
پیشتر از آلوسی زمخشری نیز افول را به معنی انتقال از مکانی به مکان دیگر و تغییر از حالتی به حالت دیگر و احتجاب دانسته است و این احوال را لازمه حدوث می‏داند. (37)
پیش از آنها مفسر بزرگ شیعه شیخ طوسی(ره)هم افول را به احتجاب و غیبت معنی کرده است و آن را لازمه حدوث می‏شماد. (38) بعد از شیخ طوسی، شیخ طبرسی(ره)نیز افول را به معنی غروب می‏گیرد و دلیل ابراهیم(ع)را همان دلیل حدوث می‏انگارد. (39)
فخر رازی افول را پنهان شدن چیزی بعد از آشکار بودنش می‏داند و ضمن تعرض به دلیل حدوث، سخن یکی از محققان (40) را می‏آورد که به معنی امکان گرفته، می‏گوید بهترین سخن این است که بگوییم ابرهیم(ع)در این استدلال دلایل طبقات مختلف مردم را اعم از خواص و اوساط و عوام، جمع کرده است.هر طبقه از طریقی به خداوند می‏رسند و این دلیل، کاملترین دلیلها و بهترین برهانها به شمار می‏رود.خواص مردم از افول، امکان را می‏فهمند و هر ممکنی محتاج است و محتاج هم نمی‏تواند اختیاج خویش را بر طرف کند، پس
نیاز به موجودی دارد که منزه از امکان باشد تا احتیاجات و نیازمندیهایش را بر طرف کند، چنانکه خداند می‏فرماید:«و ان الی ریک المنتهی».اما متوسطین مردم از افول، مطلق حرکت را می‏فهمند پس هر متحرک حادث است و هر حادثی محتاج به قدیم قادری است تا از او رفع نیاز کند.اما عوام مدم از کلمه افول، غروب را می‏فهمند؛چرا که آنها مشاهده می‏کنند هر عزل می‏شود و هر چیزی که چنین حالتی؛داشته باشد، شایسته خدایی نیست. (41)
صدرالمتألهین شیرازی نیز حدوسط این استدلال را افول می‏داند و افول را به معنی تغییر و حرکت و زوال و انتقال گرفته است و آن را همان برهان الهیون طبیعی می‏شمارد. (42)
او خلاصه این برهان را چنین تقریر کرده است؛هر متحرکی نیازمند محرکی است که او را به حرکت در آورد و همه محرکها نیز ناچار باید به محرکی منتهی گردند که دیگر خود متحرک نباشد و گرنه دور و تسلسل پیش می‏آید که آن هم محال است. (43)
این فیسلوف بلند مرتبه، در ادامه ضمن پرداختن به حرکت جوهری و تبیین این برهان بر آن اساس، می‏گوید:ابراهیم(ع)با این استدلال یک سفر عقلی نموده است که مبدأ آن این جهان فانی و زوال پذیر و در حال تغییر و حرکت است و مقصد آن عالم باقی و فناناپذیر ربوبی است. (44)
صاحب حکمت متعالیه در کتاب نفس مفاتیح الغیب خود هم این استدلال قرآنی را بر حرکات افلاک و ستارگان مبتنی می‏داند و ضمن یادآوری این نکته که مبنای قرآن کریم بر ایجاز و اختصار است، صورت کامل این شکل تقریر می‏کند: ماه افول کننده است اله افول کننده نیست پس ماه اله نیست. (45)
متفکر شهید استاد مطهری قدی سره در درسهای شرح منظومه (46) و اسفار (47) خویش همین راه ملاصدر را پیش گربته است.
به هر حال این استدلال درصدد اثبات وجود باری تعالی و انحصار مقام الوهیت و ربوبیت تنها برای او و تنزیه وی از هر گونه نظیر و شریکی است.
در مقابل این نظریات، مرحوم علامه طباطبایی قدس سره معتقدند که اولا این استدلال تنها در صدد اثبات توحید ربوبی و نفی مقام ربوبیت از اجام آسمانی و سایر مخلوقات‏ خداوند است. (48) (البته پیش از حضرت علامه، شیخ عبده و رشیدرضا نیز چنین اعتقادی داشته‏اند.) (49) ثانیا حدوسط آن تنها عدم حب است، لذا استدلال مزبور بر پایه افول بنا نشده و صرفا بر حبّ و عدم حبّ مبتنی است. (50)
شاگرد بلند قدر ایشان آیت الله جوادی آملی در مباحث تفسیری خویش نیز یادآور نظریه استادش، علامه طباطبایی گردیده و به تقریر این نظریه پرداخته، این نظریه را همان برهان فطرت می‏داند. (51) البته ایشان ضمن طرح نظریات صدرالمتألمین و علامه طباطبایی می‏فرمایند:«درصدد داوری بین این دو حکیم بلند مرتبه نیست» (52) ولی آنچه را که در تبیین این آیات و تقریر نظریات علامه، اظهار نموده‏اند دلالت می‏کند که نظر وی با اندیشه استاد خویش بیشتر سازگار است. (53)
به نظر ما، رأی علامه طباطبایی با چند اشکال جدی روبرو است که یافتن پاسخ آنها بسیار دشوار می‏نماید.ما در اینجا به طرح سه اشکال و بررسی نتایج آنها می‏پردازیم: 1-از آیاتی که این استدلال را بیان می‏نمایند، کاملا مشهود است که حدوسط اصل برهان افول است و گرنه چه لزومی به ذکر آن بود.در حالی که این اشتدلال مدت یک شبانه روز کامل طول کشیده است تا طلوع و غروب ستاره و ماه و خورشید فرا رسد و هنگام فرارسیدن افول ستاره، ابراهیم(ع)می‏فرماید:«لا احب الآفلین»و هنگام افول ماه می‏فرماید:«لئن لم یهدنی ربی لأکوننّ من القوم الضالّین»و موقع افول خورشید می‏فرماید:«یا قوم انی بری ممّا تشرکون»پس اکر افول حدوسط استدلال نبود، چه لزومی داشت تا شاهد افول باشد و یا حداقل چه نیازی بود تا مدل طولانی منتظر بماند تا مسأله افول در ماه و خورشید نیز تکرار شود؟ البته حضرت علامه هم متوجه این اشکال مهم شده و درصدد پاسخ به آن بوده است که می‏فرمایند:«شاید به خاطر این مسأله افول تکرار شده که ابراهیم(ع)از حالات ماه و خورشید مسبوق الذهن نبوده و در جریان طلوع و غروب آن دو همانند ستاره نبوده است و یا ممکن است مخاطبان حضرت ابراهیم(ع) در مراحل سه گانه با یکدیگر مغایر و متفاوت بوده باشند.» (54)
چنانکه مشاهده گردیده، از تعابیر خود حضرت علامه پیداست که خود ایشان نیز از پاسخ‏ خویش خشنود نبوده‏اند و گرنه به صورت تردید و احتمال بیان نمی‏فرمودند، لیکن این احتمال با اعتقاد خود علامه مغایر است که ابرهیم(ع)بعد از خروج از غاز به سراغ خانواده‏اش رفت و ابتدا با پدرش سپس با قوم او درباره الوهیت بتها به مناظره پرداخت و در طی روز مشغول مناظره و احتجاح با ایشان بود تا اینکه شب فرا رسید و احتجاج دیگری را با ستاره پرستان ترتیب داد. (55) احتمال دوم نیز بسیار ضعیف است، چنانکه در بحث بررسی یک مسأله و تحلیل آن ملاحظه گردید، قوم ابراهیم علاوه بر بت پرستی، ستارگان و نمرود را نیز می‏پرستیدند. (56)
2-اگر این استدلال تنها بر حب و عدم حب مبتنی باشد، قابل احتجاج با فی و قابل تعلیم به دیگران نخواهد بود و تنها فایده شخصی خواهد داشت.این نکته را شاگرد والامقام حضرت علامه نیز در مقام تقریر و تأیید بیان استادش اعتراف دارند که محبت را نمی‏توان در مقام احتجاج با دیگران مطرح نمود، زیرا هر گروهی محبوب خاص به خود دارند و قوم ابراهیم(ع) هم در پاسخ آن حضرت می‏توانستند بگویند که ما در عین طلوع و غروب این اجرام آسمانی، باز هم آنها را دوست می‏داریم، پس آنها پروردگاران ماهستند. (57) این مطلب در حالی مطرح کی‏گردد که استدلال ابراهیم(ع) قطعا در مقام احتجاج با قومش بوده است، چنانکه با دلایل مختلف قبلا بیان گردید و حضرت علامه نیز بر این باور بوده‏اند و استدلال ویژه‏ای برای خویش داشتند. (58)
3-اگر این استدلال صرفا بر حب و عدم حب مبتنی باشد، همان برهان فطرت خواهد بود که قبلا از استاد جوادی آملی نیز گردید، در این صورت استدلال لما به یقین درصدد اثبات باری تعالی خواهد بود، چرا که راه فطرت یکی از راه‏های اثبات صانع تعالی است، (59) در حالی که علامه طباطبایی شدیدا با این معنا مخالف هستند.
البته به نظر می‏رسد حضرت علامه این رأی را از آنجایی اتخاذ نموده‏اند که قائلند قوم ابراهیم(ع)منکر الوهیت و خالقیت انحصاری اللّه نبوده‏اند، بلکه در ربوبیت حق تعالی شریک قائل بوده‏اند.امّا گر چه این معنا درباره مشرکان عرب، درست است؛زیرا آنها معتقد به حق تعالی بودند و آیات قرآن هم بر آن دلالت دارند؛چنانکه آمده است اگر از مشرکان بپرسید که چه کسی آسمانها و زمین یرا آفرید و چه کسی روزی بمخلوقات را به آنها می‏رساند و چه کسی‏ باران را از آسمان جاری می‏سازد و زمین را بعد از مردگی زنده می‏کند و چه کسی زنده می‏کند و می‏میراند، مسلما همه آنها در پاسخ این سؤالها می‏گویند:خاوند تعالی، (60) ولی چنانکه از ظاهر آیات داستان ابراهیم خلیل(ع)هم بر می‏آید، قوم او همانند مشرکان عرب به اللّه(جل جلاله)و شئون خالقیت مطلق، رزاقیت، فاطریت، محیی و ممیت بودن و سایر شؤونات الهی معتقد نبوده‏اند، چرا که در هیچکدام از استدلالهای مختلف ابراهیم(ع)با پدرش و بت پرستان و ستاره پرستان و خصوصا با شخص با شخص نمرود، هیچگونه اعتراض از سوی قوم ابراهیم(ع)ابراز نشده است که دلالت کند آنها به حق تعالی و اللّه جل جلاله معتقد بوده باشند، بلکه آیات قرآنی و قرائن تاریخی مربوط به زندگی ابراهیم(ع)خلافش را ثابت می‏کند که ما به بعضی از آنها اشاره می‏کنیم، الف-داستان سؤال ابراهیم(ع)از مادر و پدرش درباره پروردگارشان می‏رساند که آنها به حق تعالی و ربوبیت او اصلا قائل نبوده‏اند، بلکه به رب الاربابی نمرود معتقدند بودند. (61) ب-تاریخ هم گواهی می‏دهد که آنها، همچون مشرکان عرب به خداوند متعال باور نداشته‏اند، چنانکه محمود عقاد نیز نقل می‏کند، مردم بابل در تعلیم ماه می‏گفتند:«...ای پروردگار پروردگاران، تو را شریک و همتایی نیست (62) ...» (63) ج-در اولین آیه بعد از استدلال مورد بحث، ابراهیم خطاب به قومش می‏فرماید:«اتحا جّونّی فی اللّه و قدهدان» (64) از این کلام حضرت ابراهیم معلوم می‏شود که قوم او خداوند تعالی و ربوبیت او نیز بطور قبول نداشتند و گرنه محاجه درباره او صحیح نبود.د- آخرین آیه استدلال مورد بحث او نیز بطور ضمنی اشاره دارد که قوم ابراهیم(ع) فاطر بودن حق تعالی را قبول نداشته‏اند، چنانکه آن حضرت می‏فرماید:«انی وجهت وجهی للذی فطر السموت و الازض حنیفا و ماانا من المشرکین.» (65) ه-پاسخ نمرود به حضرت ابراهیم(ع)در هنگام مناظره آن حضرت با او نیز شاهد محکمی بر مدعای ماست، چنانکه وقتی آن حضرت می‏فرماید:«ربی الذی یحیی و یمیت»، نمرود از راه مغالطه به او پاسخ می‏گوید:«أنا احی و امیت.» (66) و-آیه‏«اتتخذ اصناما آلهة» (67) که مربوط یبه مناظره ابراهیم(ع) با پدرش بود نیز صراحتا دلالت دارد که قوم ابراهیم(ع)با پدرش لبود نیز صراحتا دلالت دارد که قوم ابراهیم(ع) علاوه بر ربوبیت در مسأله الوهیت نیز مشرک بوده‏اند.
بعد از بررسی نظریات مختلف و تحلیل آنها، آنچه در این زمینه به نظر می‏رسد، این است‏ که آیات مربوط به این استدلال صراحت کامل دارند که حدوسط افول است و اصل برهان بر آن مبتنی است ولیکن این برهان، تنها یک برهان عقلی و فلسفی محض نیست، بلکه ضمن عقلی بودن، اشاره برر فطری بودن خداشناسی نیز دارد، لذا با حدوسط قرار دادن حب و عدم حب نیز استدلال دیگری می‏توان از همین مناظره ابراهیم(ع) اقامه نمود (68) که یک برهان فطری خواهد بود.این استفاده‏های گوناگون از آیات قرآنی به این خاطر است که قرآن کریم یک چون علمی محض نیست که تنها به طرح مباحث علمی به شیوه علوم مرسوم بپردازد، بلکه چون کتاب هدایت است از شیوه‏های گوناگون برای هدایت بشر بهره می‏گیرد و از این رو در استدلالهای عقلی نیز صرفا به طرح مباحث فلسفی بسنده نکرده است و در کنار مباحث عقلی از چاشنی مسایل عفانی و راه قلب و احساسات نیز برای تربیت و هدایت آدمیان استفاده می‏نمایدو در کنار علم و دانش، درخت ایمان و معرفت باطنی می‏نشاند.

مناظره با داوان بیدادگاه نمرودیان‏3

بعد از درهم شکستن بتها به دست قهرمان توحید، بت‏پرستان از مراسم جشن و شادمانی به سوی شهر بازگشتند و به منظور نیایش و عبادت به بتخانه رفتند، اما با صحنه عجیب و بی سابقه نابودی و خردشدن خدایان خویش روبرو شدند.در آن هنگام که بت پرستان از شدّت تعصب و جهالت به خشم آمده بودند و در اندیشه انتقام جویی و اوهام باطلشان غوطه‏ور بودند، گروهی به یاد ابرهیم(ع) و تهدیدهای مستقیم و غیر مستقیم او افتادند و برای دستگیری به سوی او شتافتند (69) وقتی که ابراهیم خلیل(ع)را دستگیر نمودند و برای محاکمه و مجازات به بتخانه آوردند، همه مدم برای تماشای مجازات او حاضر شده بودند تا از نزدیک، جریان محاکمه و مجازات وی را شاهد باشند.اما ابراهیم(ع) از مدتها قبل در پی چنین فرصتی نشسته بود تا همه اقشار مردم را یک جا جمع نماید و با آنها درباره خدایان دست ساز خویش که قادر بر هیچ نفع و ضرری نیستند به سخن بنشیند، شاید از این راه فطرت خدایی آنها را از خواب غفلت بیدار کند و آنها را از گمراهیها نجات بخشد؛به همین منشور او بعد از شکستن بتها، تنها بت بزرگ را از ضربات قدرت بازوی خویش در امان داشت و تبر را برگردن آن آویخت تا سوژه خوبی‏ برای آغاز احتجاج با مشرکان داشته باشد.
از سوی دیگر بت پرستان نادان دادگاهی فوق العاده در همان بتخانه تشکیل دادند و افرادی به عنوان هیئت قضات در کرسی داوری نشاندند و جلسه محاکمه‏علنی در حضور انبوه جمعیت، رسمیت یافت.داوران از او پرسیدند:ای ابراهیم!آیا تو با خدایان ما چنین کرده‏ای؟ (70) ابراهیم(ع) با کمال آرامش خاطر و اطمینان قلب، به جای پاسخ صریح و اقرار مستقیم به شکستن بتها و برخورد انفعالی در مقابل آنها، از اعتراف به آن کار، خوداری ورزید و مسیر عادی بازجویی را بر خلاف انتظار مردم، بکلی دگرگون ساخت و در پاسخ آنها فرمدو:«بلکه این بزرگشان چنین کاری را کرده است، پس اگر آنها سخن می‏گویند، از خودشان بپرسید.» «قال بل فعله کبیر هم هذا فأسالوهم ان کانوا ینطقون» همانطوری که قبلا بیان گردید، او از پیش زمینه لازم را برای استدلال و احتجاجش با قوم، آماده ساخته بود تا همه مردم را متوجه اعتقادات باطل و خرافی آنها نماید و ایشان را وادار کند تا اقرار نمایند که بنهای دست ساز آنها هیچ سود و زیانی ندارند و از خودشان نیز کمترین دغاعی نمی‏توانند به عمل آوردند تا چه رسد به اینکه منشأ خیر و برکت برای مردم و دفع شّر و بلایا از آنها باشند.لذا با چنین سخنی، ضمن استهزا و سرزنش آنها، با مهارت کامل فرضیه‏ای ارائه نمود که در عین تغییر دادن مسیر جریان محاکمه، با بررسی و تحلیل آن، مردم به پوچی اعتقادات و سستی مبانی فکریشان پی می‏بردند و تزتزل عجیبی در میان آنها نسبت به بتها ایجاد می‏شد. (72)
لازم به یادآوری است که این سخن ابراهیم(ع)بر خلاف تصور بعضی از دانشمندان اهل سنت، (73) دورغ نیست، بلکه یک استدلال حکیمانه اسن که نتیجه آن نیز با دقت نظر همراه آن است.در واقع او یک استدلال کاملا منطقی تشکیل داده است که بر یک قضیه شرطیه مبتنی است.
البته احادیث معصومین علیهم السلام میز مؤید مدعای ماست بطوری که از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود:سوگند به خداوند، نه بت بزرگ چنان کاری کرده بود و نه ابراهیم دورغ گفت، زیرا او گفت:«اگر آنها سخن می‏گویند، این بزرگشان چنین کاری کرده است»و اگر سخن نمی‏گویند، نه تنها این کار، بلکه هیچ کاری از آنها ساخته نیست. (74)
صورت کامل استدلال از نظر منطق چنین است:اگر آنها ناطق هستند، این کار را بزرگشان کررده است.(صغری)-لکن آنها ناطق نیستند(کبری)پس:از این کار را بزرگشان نکرده است (نتیجه).
چنانکه ملاحظه می‏گردد، این استدلال یک قیاس استثنایی است که را یک قضیه شرطی و کبرای آن را یک استثنا تشکیل داده و می‏دانیم که در قیاس استثایی که از یک قضیه شرطیه و یک استثنا تشکیل می‏شود، ممکن مقدم و تالی هر دو کاذب باشند، ولی نتیجه آن صادق باشد، همانند این بیت:
گربه صورت آدمی انسان بدی
احمد و بوجهل هم یکسان بدی
و یا
گربه مسکین اکر پرداشتی
تخم گنجشک از زمین برداشتی
یا همچون آیه شریفه:«لو کان فیهما آلهة الاّ اللّه لفسدتا» (75) البته از آنجایی که نتیجه چنین قضایایی بدیهی و روشن است، معمولا در کدام ذکر نمی‏شود.
به هر حال، این استدلال حکیمانه آمیخته به استهزا در انبوه جمعیت تأثیر عجیبی بر جای نهاد و مردم را بر آن داشت تا پیرامون سخن او به اندیشه بنشینند و از خود بپرسند که چرا ما سنگهایی را می‏پرستیم و امید به خیر آنها داریم و از شرشان بیمناکیم ولی آنها قادر بر دفع شر و زیان از خودشان نیستند.
آنها به این شکل به جهل و گمراهی خودشان متعرف شدند و سخن ابراهیم(ع)را قلبا تصدیق نمودند که این بتها موجودات بیجانی هستند که نه دارای عقل و شعورند و نه توان سخن گفتن دارند.«فرجعوا الی انفسهم فقالوا انکم الظالمون» (76) بعد از این آگاهی موقت، خودشان را سرزنش کردند و نفس خویش را مورد ملامت قرار دادند و به خود گفتند:شما که موجودات بیجان و بی شعوری را می‏پرستید، خودتان ستم پیشه‏اید.به این ترتیب هنگامی که متوجه مقصود ابراهیم(ع)شدند، سرهاشان را به زیر افکندند واز سرگشتگی در برابر منطق یک نوجوان، زبانهاشان ار گفتار فروماند.با آنکه‏ حقیقت را به خوبی فهمیده بودند و پوچی اعتقادات بت پرستانه برایشان مسلم گشته بود، لیکن از اعلام و اعلان آن حقایق دم فرو بستند و با همان موضع باطلشان به ابراهیم(ع)گفتند:«تو خود نیک می‏دانی که آنها سخن نمی‏گویند.» (78)
با این سخن که حاکی از اعتراف بت پرستان نسبت به پوچی عقایدشان بود، به آن حضرت گفتند که پس تو خود، خدایان ما را به این روز انداخته‏ای. (79) .اما او که گویی در انتظار چنین اعترافی از انها بود و شرایط را کاملا آماده می‏دید، با استدلالهای عقلی دیگری درصدد رهایی آنها از افکار باطل و هدایت ایشان به توحید خداوند و دین حنیف بود.به همین منظور بالحنی معترضانه به آنها گفت: «افتعبدون من دون اللّه ما لا ینفعکم شیئا و لا یضرکم *افّ لکم و لما تعبدون من دون الّه افلا تعقلون». (80)
ابراهیم(ع)با این بیان داوران را بر اصرار به جهل و پافشاری در باطل پس از آشکاری حق، به شدت توبیخ کرد و به تفکر در امور دعوت نمود و گفت:«آیا به جای خدا چیزی را می‏پرستید که هیچگونه سود و زیانی برای شما ندارد؟اف بر شما و بر آنچه به جای خدا می‏پرستید؛آیا تعقل نمی‏کنید؟ولی هیأت قضاوت، که پرده در برابر چشم و حجاب بر دل داشتند، چون به حجت فروماندند و از رسوایی ترسیدند و جای هیچگونه سخنی برایشان نماند، راه حجت و مناظره را فرو گذاشتند و به زور و قوه متوسل شدند تا قیافه نازیبای شکست خود را در زیر پرده قدرت بپوشانند.از اینرو، برای جلوگیری از رسوایی و شرمندگی بیشتر، انشای حکم و اعلام رأی کردند و گفتند، «ابراهیم را بسوزانید و خدایانتان را یاری کنید.» (81)
«قالوا حرّقوه و انصروا آلتهتکم ان کنتم فاعلین». (82)

احجتاج ابراهیم(ع)با نمرود3

«الم تر الی الذی حاجّ ابراهیم فی ربّه ان آتاه الله الملک اذقال ابراهیم ربّی الذی یحیی و یمیت قال انا احیی و امیت قال ابرهیم فان الله یاتی بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الذی کفر و اللّه یهدی القوم الظالمین» (83) ماجرای نجات ابرهیم(ع)از دوزخ نمرودیان، و تداوم دعوت او، نمرود را جز طغیان و
دشمنی نیفزود، زیرا ابرهیم را دشمن دستگاه جلال و ویرانگر بنیان جبروت خود می‏دید؛از این رو ابراهیم را به سوی خویش خواند و با او ینای مجادله و احتجاج گذاشت و گفت:این چه فتنه است که بر پا کرده‏ای و این چه آتش است که افروخته‏ای و آن کدام خداست که به سوی او دعوت می‏کنی، مگر بجز من خدایی سراغ داری، کیست که در مرتبه از من افزون باشد، مگر نمی‏بینی که تصرف و تدبیر امور در دست من است، فرمان من نافذ و حکمم قاطع است و مردم، چشم بر حکم و گوش بر فرمان من دارند و همه به امیدوار و از من هراسانند.آیا با وجود اینها در خدایی من تردیدی داری؟سپس گفت:چرا اتفاق و اتحاد مردم را بر هم زده‏ای و بتهاشان را شکسته‏ای؟پروردگاری که به سوی او دعوت می‏کنی کدام است و خدایی که خلق را به عبادتش می‏خوانی کیست؟ ابراهیم(ع)با اعصابی آرام و خاطری مطمئن و بیانی روان در جواب نمرود گفت: پروردگار من آن کسی است که جان می‏بخشند و جان می‏ستاند، تنها اوست که آفرینش را ایجاد می‏کند و نابود می‏سازدو عوالم بی شمار می‏آفریند و آن را تا پایان عمر مقّرر و مقّدر می‏دارد.
در اینجا سنگ احتجاج نیرومند ابراهیم دندان اوهام نمرود را در هم شکست:ولی نمرود از سر غرور و جبروت راه مکابره و مجادله پیش گرفت و از روی مغالطه گفت:من هم هر که را بخواهم، پس از آنکه دورنمای مرگ را به او نمودم در پرتو عفو خویش زنده می‏دارم و همچنین هر که را بخواهم، پس از آنکه دورنمای مرگ را به او نمودم در پرتو عفو خویش زنده می‏دارم و همچنین هر که را بخواهم به فرمان خویش به چنگال مرگ می‏سپارم و جان از کالبدش به در می‏آورم و فورا دستور داد دو نفر را از زندان آوردند؛یکی را امرکرد بکشند و دیگری را آزاد سازند.به این صورت نمرود معنی حقیقی زنده ساختی و میراندن را رها نمود و منعی مجازی آن را به کار بست تا امر را بر حاضران وارونه سازد.حاضران هم او را تصدیق مردند.
ابراهیم(ع)وقتی دید، برای چنین مردمی که ادعای باطل نمرود را کورکورانه تصدیق می‏کنند، نمی‏تواند حجت خود را آشکار سازد و سبب مغالطه آن را بیان مند که منظور من از زنده ساختن و میراندن، این معنی مجازی که پنداشته‏اید نیست، از حجت قبلی، با آنکه‏ استدلال کاملی بود، منصرف شد و حجت دیگری اقامه نمود، تاکسی را یارای رویارویی با آن نباشد و گفت:خدای تعالی خورشید را در چنبر تسخیر کشیده و برای آن نظامی تغییر ناپذیر برقرار ساخته است و هر روز آن را از مشرق طالع می‏سازد، پس تو، اگر که ادعا می‏کنی، مدبر امور هستی، این نظام ثابت را دگرگون ساز و آن را از مغرب برآور.
در اینجا، نمرود زیر ضربت استدلال نیرومندذ ابراهیم(ع)مبهوت گشت و گمراهی و جهل و عنادش از پرده به در افتاد و دورغش آشکار گردید.ترسید که اگر با او آشکارا بستیزد، رسواییش بیفزاید.ناچار، دم فروبست و او را به حال خود گذاشت و در انتظار فرصت انتقام نشست (84) .
خلاصه کلام اینکه همانطوری که تاکنون مشاهده گردید، استدلالهای قرآنی که از زبان پیامبران بزرگی همچون ابراهیم خلیل(ع)بیان شده است، با قواعد منطقی و عقلی مغایر نیست بلکه آنچه در این استدلالها خصوصا پیرامون خداشناسی و مسایل اعتقادی بیان گردیده، غالبا مؤیّد ضوابط منطقی است و هیچگونه منافاتی با عقل و منطق و شیوه عقلای بشر ندارد؛گرچه قرآن کریم چون کتاب هدایت همه بشریت است، چندان توجهی به بیان اصطلاحات علوم ندارد و غالبا به زبان عرف عامه مردم سخن می‏گوید ولی در همان حال از سهم خواص مردم نیز فروگذار نکرده است و در عین سادگی بیان، آیات قرآنی مملّو از معانی عمیق و پرمحتوایی است که در هر زمان، هر گروهی به اندازه توانایی خویش از آن بهره‏مند می‏گردند.

پاورقیها و منابع‏

(1)-نجار، عبد الوهاب، قصص الانبیاء ص 80 قم، مؤسسه دین و دانش چاپ اول 1405 ه ق
(2)-قرآن کریم، انعام/76 .
(3)-عقاد، عباس محمود، ابراهیم ابوالانبیاء ص 261 بیروت دارالکتاب العربی 1386/1967 .
(4)-انعام/76 .
(5)-انعام/77 .
(6)-همان .
(7)-انعام/78 .
(8)-همان .
(9)-انعام/79 .
(10)-بااستفاده از تفسیر روح البیان بروسوی ج 3 ص 56 و 57 و تفسیر کاشف، دکتر محمد باقر حجتی و بی آزار شیرازی ج 3 ص 360-365 و قصص الانبیاء، نجار ص 80 و قصص قرآن، صدر الدین بلاغی ص 58-60 .
(11)-حقی برو سوی، اسماعیل، تفسیر روح البیان، بیروت، دارا حیاء التراث العربی .
(12)-طوسی، (شیخ)محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج 4 ص 182 بیروت، دارا حیاء التراث العربی و طباطبایی، (علامه)محمد حسین، المیزان ترجمه موسوی همدانی، ج 7 ص 275، بنیاد علمی و فکری علامه طباطبایی، چاپ سوم 1366 .
(13)-علم الهدی، سید مرتضی، تنزیه الانبیاء ص 20، قم منشورات شریف رضی و التبیان 183 .
(14)-مکارم شیرازی، ناصر و جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه ج 5 ص 312 تهران ، دارا لکتب الاسلامیة 1362 و جاد المولی، محمد احمد قصص القرآن، ترجمه و اقتباس محمد باقر موسوی و علی اکبر غفاری ص 4، نشر صدوق چاپ هفتم 1366 و بلاغی، صدر الدین، قصص قرآن، ص 58، امیر کبیر، 1370 .
(15)-بهبودی محمد باقر معانی القرآن ص 137 تهران بنشر خانه آفتاب، چاپ اول 1369 و جزوه تاریخ‏
انبیاء ص 58، انتشارات دانشگاه تربیت مدرس، 1369 .
(16)-تنزیه الانبیاء ص 22 و التبیان ج 4 ص 184 و مجمع البیان ج 3 و 4 ص 501 و المنارج 7 ص 568 تا 571 و ترجمه المیزان ج 7 ص 277 و التفسیر الکبیر، فخر رازی ج 13 و 14 ص 47-50 و التفسیر الکاشف، محمد جواد مغنیه ج 3 ص 214 و روح المعانی، آلوسی ج 4 ص 200 و الکشاف، زمخشری ج 2 ص 30 و 31 .
(17)-تفسیر نمونه، ج 5 ص 311 .
(18)انعام/83 .
(19)-ترجمه المیزان ج 7 ص 311 .
(20)-انعام/83 .
(21)-زمخشری، جاالله محمود بن عمر، الکشاف عن حقائق التنزیل، بیروت، دار الفکر، چاپ اول 1397/1977 و ابولانبیاء، ص 279-281 .
(22)-آلوسی بغدادی، سید محمود، روح المعانی، ج 4 ص 200، بیروت، دار الفکر 1408/1987 .
(23)-رازی، فخر، التفسیر الکبیر، ج 13 ص 47، مصر، چاپخانه البهیة، چاپ اول 1357/1938 .
(24)-انعام/75 .
(25)-المنارج 7 ص 557 .
(26)-سجده/24 .
(27)-با استفاده از ترجمه المیزان ج 7 ص 266-270 .
(28)-انبیاء/51 .
(29)-انعام/124 .
(30)-التفسیر الکبیر، ج 7 ص 274 .
(31)-ترجمه المیزان، ج 7 ص 274 .
(32)-انعام/83 .
(33)-با استفاده از حدیث مفصلی از امام رضا(ع) که در کتاب توحید صدوق ص 74 آمده است .
(34)-المنارج 7 ص 558 و 583 .
(35)-روح المعانی ج 4 ص 204 .
(36)-همان و ص 200 .
(37)-کشاف ج 2 ص 31 .
(38)-البیان ج 4 ص 181 و 182 .
(39)-مجمع البیان ج 3 و 4 ص 500 .
(40)-مراد فخر رازی، شیخ الرئیس ابو علی سینا است(نگاه کنید به اشارات و تنبیهات ج 3 ص 127 .
(41)-تفسیر کبیر ج 13 ص 52 .
(42)-شیرازی(ملاصدرا)، صدر الدین محمد بن ابراهیم، الحکمة المتعالیة ج 8 ص 43، بیروت، دارا حیاء التراث العربی چاپ سوم 1981 و المبدأ و المعاد ص 18، تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، انجمن حکمت و فلسفه 1354 و تفسیر قرآن کریم ج 2 ص 59 و 60 و ج 4 ص 86 و ج ص 317، قم، انتشارات بیدار، چاپ دوم 1366 .
(43)-الحکمة المتعالیة ج 8 ص 43 و المبدأ و المعاد ص 18 .
(44)-الحکمة المتعالیة ج 8 ص 44 .
(45)-شیرازی(ملاصدرا)، مفاتیح الغیب ص 239 و 310، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی چاپ اول 1363 .
(46)-مطهری، مرتضی(استاد شهید)، دروس شرح منطومه ج 2 ص 120، انتشارات حکمت، چاپ اول 1361 .
(47)-مطهری، مرتضی(استاد شهید)، حرکت و زمان ج 1 ص 91، حکمت، چاپ اول 1366 .
(48)-المیزان ج 7 ص 186-190 .
(49)-المنارج 7 ص 568-570 .
(50)-المیزان ج 7 ص 184، 186 و 187 .
(51)-جوادی آملی، عبد الله، تفسیر موضوعی ج 1 ص 327-338 و ج ص 136-138 و 147-152، مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم 1365 .
(52)-تفسیر موضوعی، آیت جوادی آملی ج 1 ص 338 .
(53)-همان ج 5 ص 145-152 .
(54)-المیزان ج 7 ص 178 .
(55)-همان ص 189 .
(56)-الکشاف ج 2 ص 30 و ابراهیم ابو الانبیاء ص 279-281 .
(57)-تفسیر موصوعی، آیت الله جوادی آملی ج 5 ص 138 .
(58)-المیزان ج ص 174و 177 .
(59)-طباطبایی، علامه محمد حسین، اصول فلسفه و روش رئالسیم، پاورقیهای استاد شهید مرتضی مطهری ج 5 ص 34-39، قم، صدرا .
(60)-عنکبوت/61 و 63 و لقمان /25و زمر/38 و یس/79 .
(61)-نگاه کنید به تفسیر علی بن ابراهیم ج 1 ص 206-208 و روضه کافی ج 2 ص 219 و 220 و تفسیر کشف الاسرار میبدی ج 3 ص 405 .
(62)-ابراهیم ابو الانبیاء ص 260 .
(63)-بعضی قائلند که مردم بابل به رب الاربابی خورشید نیز معتقد بوده‏اند؛چنانکه این معنا از اصل استدلال ابراهیم(ع) که نهایتا به سراغ خوزشید می‏رود و می‏گوید«هذا اکبر»، نیز به ذهن متبادر می‏شود .
(64)-انعام/80 .
(65)-انعام/79 .
(66)-بقره/285 .
(67)-انعام/74 .
(68)-در این حالت، صورت کامل استدلال چنین می‏شود:پزوردگار محبوب است، ستاره محبوب نیست، پس ستاره پروردگار نیست .
(69)-مراجعه شود به صافات/88-94 و انبیاء/58-68 .
(70)-انبیاء/62 .
(80)-انبیا/63 .
(71)-با استفاده از تفسیر الکاشف ج 5 ص 286 و مجمع البیان ج 7 و 8 ص 85 و قصص قرآن بلاغی ص 53 و 54 .
(72)-مراجعه شود به صحیح مسلم ج 4 کتاب فضایل، باب 41 ص 1840 و ارشاد الساری شرح صحیح البخاری ج 5 ص 349 و تاریخ طبری ج 1 ص و العرائس ثعلبی ص 45 .
(73)-تفسیر علی بن ابراهیم ج 2 ص 72 .
(74)-انبیاء/22 .
(75)-انبیاء/64 .
(76)-انبیاء/65 .
(77)-با استفاده از المیزان ج 14 ص 301 و مجمع البیان ج 7-8 ص 86 و الکاشف ج 5 ص 286 و 287 و قصص قرآن بلاغی ص 54 .
(78)-المیزان ج 14 ص 301 .
(79)-انبیا/66 و 67 .
(80)-قصص قرآن، بلاغی ص 54 .
(81)-انبیا/68 .
(82)-بقره/258 .
(83)-قصص قرآن، بلاغی ص 56-58 همراه با تلخیص و اندکی دخل و تصرف.برای آگاهی بیشتر مراجعه شود به المیزان ج 2 ص 351 و مجمع البیان ج 1 ص 635 و الکاشف ج 1 ص 404 .

مقالات مشابه

مصداق شناسي «كلمات» در آية ابتلا

نام نشریهقرآن شناخت

نام نویسندهعلی راد, پریسا عطایی

نقد و بررسی تفسیر آیۀ سرد شدن آتش بر ابراهیم(ع)

نام نشریهآموزه های قرآنی

نام نویسندهسیدعلی سجادی‌زاده, مصطفی میرزائی

تناسب آیه امامت حضرت ابراهیم (علیه السلام) در سوره بقره با فضای نزول سوره

نام نشریهپژوهشهای قرآنی

نام نویسندهعباس اسماعیلی‌زاده, مهدی جلالی, فرزانه بیات

هدف‌شناسی اقناع در تربیت با تأکید بر داستان حضرت ابراهیم(ع) در قرآن

نام نشریهپژوهشنامه معارف قرآنی

نام نویسندهحبیب‌الله حلیمی جلودار, عزت‌الله پاتیار

بررسي آيات ظاهر در نفي عصمت حضرت ابراهيم(ع)

نام نشریهمطالعات تفسیری

نام نویسندهسیده‎فاطمه حسینی میرصفی, معصومه‎السادات حسینی میرصفی